سلام کتابی میخوام بنویسم به نام مداد رنگی جادویی که درباره سم ریمی و نحوه طراحی کاراکتر مرد عنکبوتی هست همچنین دارای دیالوگ ها هست و تو این پست بخشی از کتابم رو اینجا مینویسم:
سال ۱۹۹۹ یک شب ابری و سرد سم ریمی در اتاق کار خود نشسته بود و همش با خودش فکر میکرد
سم ریمی: من چیکار کنم دیگه اصلا چطور اشتباهی کردم اومدم تو این حرفه بابام هی بهم گفت بیا همین حلیم فروشی کار یاد بگیر
سم ریمی کبیر میخواست یچیز خیلی متفاوت بسازه و خیلی درگیری ذهنی داشت هی فکر میکرد باید چیکار کنه
همسر محترم سم ریمی کبیر میاد تو اتاق کار و بهش میگه:
سم قهوه میخوری؟
سم ریمی کبیر: با کیکه؟
همسر سم: امروز که تولدت نیست
سم ریمی کبیر: مگه فقط برای تولد کیک میخورن لطفا تنهام بذار کار دارم
همسر سم ریمی رفت بیرون و سم ریمی کبیر همچنان فکر میکرد تا جایی ک دیگه خوابش برد
خواب های عجیبی دید از آسمون ها که با هم عوض میشن و انگار در حال پرواز بوده
وقتی بیدار میشه میگه نام نام نام و چیزی یادش نمیاد ک میگه من خوابم برد؟
خانوم خانوم...
همسرشو صدا میزد اما هیشکی نبود و صدای وز وز باد شنیده میشد..
سم ریمی: این مداد رنگیا اینجا چیکار میکنه ؟ اینا اینجا نبود ک
بعد سم ریمی کبیر یدفعه مداد رنگی رو میگیره دستش!
شروع میکنه یچیزی میکشه با رنگ های نارنجی و بنفش و این میشه ک مرد عنکبوتی شکل میگیره!
سم ریمی کبیر ی لبخند میزنه و میگه باحال بنظر میرسه کاش به جای کارگردانی نقاش میشدم
همسر سم ریمی ک انگار همون ورا بود صداشو میشنوا و میگه خب میتونی همینو کارگردانی کنی..
سم ریمی: چی؟ چیو کارگردانی کنم کاغذو؟
همسر سم: نه چیزی ک تو کاغذ کشیدی رو...
سم ریمی: فقط ی نقاشیه
همسر سم: تو خیلی خلاقیت داری خب درباره اش بنویس... بنظر چیزایی خوبی تو سرته ک این شخصیت کیه چیکار میکنه و...
سم ریمی: فکر خوبیه ممنونم عزیزم
همسر سم با لبخند: راستی برات کیک درست کردم نوشابه هم تو فریزره
سم ریمی کبیر با خوشحالی زیاد: ممنونم!
بعد سم ریمی خندید و دستاشو نشت کرد گفت ایول شروع کرد درباره مرد عنکبوتی نوشت این ک اون پیتر پارکره و حتی یکم هم از خصوصیات خودش وام گرفته مثل درونگرایی و خجالت البته خب پیتر پارکر خجالتی تر از خودش و همچنین درباره اینکه چ قدرت هایی داره نوشت و ایده هایی تو ذهنش داشت ک دشمن ها کیا باشن و دارای چه خصوصیاتی و...
سم ریمی کبیر: الو برنارد (مدیر برنامش) من میخوام برم سونی
برنارد: قربان اونجا برای چی؟
سم ریمی: ی ایده فوق العاده تو ذهنمه ولی ازش فیلمبرداری بسازیم بودجه خیلی زیادی میخوایم من باید اینو با اونا مطرح کنم قطعا برای خودشون سود فوق العاده ای داره
برنارد : قربان ۱۸ نفر همین امروز خودشونو معرفی کردن
سم ریمی کبیر: خب من هم نوزدهمی هستم
سم ریمی کبیر ی کت شلوار ساده میپرسه و عطر میزنه
هوا سرد بود و سم دستاشو تو جیبش گذاشت یخ نزنه آسمون رو به قرمزی میرفت..
یدفعه دینگ دینگ دینگ دینگ آیفون شرکت سونی زنگ خورد
منشی آیفون رو ورداشت: الو؟
سم ریمی کبیر: الو الو باز کنید لطفا میخوام بیام تو
منشی: شما چیکار داری؟ الان هیئت مدیره جلسه داره
سم ریمی کبیر: اشکال نداره بگید سم اومده
منشی: اینطوری ک قش میکنن بهشون سم بدم
سم ریمی کبیر: نه نه سم ریمی هستم کارگردان
منشی: رینی؟ قرار بارون بیاد یعنی..
بعد سم ریمی با خودش گفت این دیگه کیه
در ادامه: خانوم شما بگو خودشون اونا میفهمن
بعد سم ریمی با خودش گفت خب باید به سبک مرد عنکبوتی وارد شم!
سم ریمی از درخت نزدیک ساختمون رفت بالا و خودشو به لبه پنجره ک باز بود چسبوند و پرید تو
دیدیدین
هیئت مدیره از جاشون بلند شدن و متعجب بودن
سم ریمی خندید و گفت صبر کنید اینم سوپرایز بعد نقاشی مرد عنکبوتی گرفت جلو صورتش
یکی از افراد گفت این دیگه چیه مگه اینجا مهد کودکه
سم ریمی کبیر: قراره ازش فیلمبرداری بسازیم رفقا مگه نه صداتون رو شنیدم ک گفتین میخواین یچیز خاص بسازین ولی ایده ای ندارید
یکی دیگه گفت: ما اینجا فیلم میسازیم نه کارتون این چیه شبیه حشره کش میمونه
سم ریمی: حشره کش چیه این خودش حشرست مرد عنکبوتی!
افراد: مرد عنکبوتی!
سم ریمی: داستان همش درباره ی دختره مری جین واتسون
یکی دیگه گفت: خب این ک میشه زن عنکبوتی
سم ریمی کبیر: اون مرد عنکبوتی نیست بلکه مرد عنکبوتی عاشقش هست یعنی پیتر پارکر
یکی دیگه گفت: این مرد عنکبوتی قراره چیکار کنه؟
سم ریمی: نمادی از مسئولیت پذیری ی تراژدی .. میتونه جالب باشه مگه نه مرد عنکبوتی از دیوار ها بالا میره مثل خودم ک همین شکل وارد شدم به سبک مرد عنکبوتی اومدم!
افراد یکیشون گفت: زنگ بزنید کارآگاه پشندی بیاد اینو ببره خیلی داره حرف میزنه
یکی دیگه گفت: فعلا کارآگاه پشندی و ساعد تو راه قزوین بنزین تموم کردن
سم ریمی: عالیه کارآگاه پشندی هم میاریم تو فیلم!
بعد هیئت مدیره گفت برو بیرون خیلی وقت مارو گرفتی و بهتره بری کاردستی باهاش درست کنی خخخ
سم ریمی کبیر سرشو انداخت پایین و با ناراحتی رفت بیرون..
برف کم کم شروع به باریدن کرد آسمون قرمز بود و سم ریمی درحالی ک بغضی چشماشو گرفته بود و نا امید ... راه میرفت
اما نقاشی رو جا گذاشته بود .. و یکی از افراد با دقت داشت نگاه میکرد به نقاشی مرد عنکبوتی و گفت باحال بنظر میرسه و ی لبخند زد...
بعد زنگ زد به سم ریمی
و سم ریمی کبیر ک اتفاقی کنار یکی از تلفن های تو خیابون بود صدای زنگ رو شنید
با اینکه خیلی غمگین بود ولی با خودش گفت شاید خانومش باشه و کار مهمی داشته باشه..
افراد تو صف بودن و گفتن آقا چیکار میکنی نوبت ماست
سم ریمی کبیر: ۱ دیقه من فقط خانومم گفت پیاز سیب زمینی بگیر شاید ۲ چیز دیگه اضافه کنه همین ۲ کلمه
بعد اون هیئت مدیره شرکت سونی گفت الو سم!
سم ریمی کبیر: شما؟
اون فرد: هیئت مدیره! راستش الان ک فکرشو میکنم خیلی باحال بنظر میرسه روی این ایده ات بیشتر کار کن من بقیه رو راضی میکنم!
بعد سم ریمی کبیر از خوشحالی پرواز کرد و با تعجب داشتن نگاهش میکردن
تمام اون اشک ها به خنده و شادی تبدیل شد.. برف بیشتر و بیشتر شد و سم ریمی شروع کرد به ساختن ی آدم برفی به شکل اسپایدرمن با ذوق زیاد
قسمت اول