به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، مرتضی میرحسینی در صفحه آخر روزنامه اعتماد نوشت: میگویند رومانفها محکوم به سقوط بودند، اما جنگ بزرگ بود که کارشان را یکسره کرد. حکومتشان آنقدر فاسد و ناکارآمد بود که از پس آن آزمون برنیامد، کمر خم کرد و بعد هم فروشکست.
آن جنگ به مشکلات و بحرانهایی که از مدتها پیش وجود داشت، دامن زد، عمیقترشان کرد و بعد حکومت ناتوان در تدبیرشان را از پا انداخت. به نوشته رابرت پالمر، روسیه هم مانند همه کشورهای درگیر در جنگ با کمبود کالاهای اساسی مواجه شد، اما متفاوت از کشورهای دیگر، تشکیلات حاکمش (که در ارتشا و بیعرضگی فرورفته بود) از پس مدیریت نظام سهمیهبندی و تثبیت قیمتها برنیامد. فقرا که حتی از تهیه نان عاجز شده بودند به گرسنگی افتادند و طبقات متوسط نیز زیر فقر رفتند.
این باور برای بسیاری، حتی عموم مردمی که تا پیش از آن مشکلی با استبداد تزاری نداشتند، شکل گرفت که عبور از بحران موجود فقط با تغییر حکومت ممکن است. «هنگامی که اشخاص میانهرو که معمولا حواسشان پی کسب و کارشان است چنین استنتاجی کنند، آن وقت است که بروز انقلاب را باید از امکانات سیاسی حساب کرد.» ناآرامیهای پراکندهای که مدتی قبل آغاز شده بود، شدت گرفت و بخشهای وسیعی از روسیه را به کام خود کشید. فریاد «مرده باد تزار!» شعار بیشتر معترضان بود و بسیاری از نیروهای نظامی (که حکومت به خطا، به وفاداریشان مطمئن بود) از دستور به شلیک به مردم سرکوب اعتراضات اطاعت نکردند.
اورلاندو فایجس در «تراژدی مردم» و آلن وود در «ریشههای انقلاب روسیه» از این بحران مینویسند و یکی به تفصیل و دیگری به اختصار، ماجرای آن سقوط را روایت میکنند. قسمت پایانی ماجرا که به کنارهگیری نیکولای دوم از مقامش منتهی شد، فقط یک هفته طول کشید تا جایی که به تزار برمیگشت، اواخر فوریه و همزمان با تشدید اعتراضات، برای سرکشی به نظامیان راهی پایگاهی در مگیلیوف شد. چند روز بعد شنید که پترزبورگ از دست رفته است و نظامیان مستقر در پایتخت به مردم پیوستهاند. تصمیم به بازگشت گرفت.
قطارش را جایی در مسیر متوقف کردند. «افسران ارتش سرانجام نیکلای به دام افتاده و ضعیفالنفس را که با شورشی عمومی مواجه شده و از نظر سیاسی در مقابل عمل انجامشده قرار گرفته بود، متقاعد کردند که بهترین تصمیم همانا کنارهگیری همزمان از فرماندهی نظامی و مقام سلطنت است.» وود میافزاید: با همه این احوال، کنارهگیری از سلطنت متضمن مشکلات شخصی و علیالظاهر حقوقی خاصی بود. طبق قانون جانشینی، تاج سلطنت باید به تزارویچ آلکسی برسد، اما نیکلای که میترسید به خارج تبعید شود و از پسر بیمارش جدا بماند، سند دومی تنظیم کرد و جام زهرآگین سلطنت را به برادر جوانترش، گراندوک میخاییل، سپرد.
«او که به این ترتیب فرمانروایی بر بزرگترین امپراتوری جهان را واگذاشته بود، به کوپه خود پناه برد، چای نوشید و سیگاری دود کرد.» به نظر برخی مورخان، واگذاری مقام سلطنت به کسی غیر از وارث حقیقی، عملی غیرقانونی و خلاف قانون اساسی روسیه بوده است. البته این مورخان «از این نکته غافلاند که امپراتور حاکمی مطلق بود که به موجب همان قانون اساسی میتوانست هر قانونی را وضع یا ملغا کند. مسئله دیگری که این تاریخنویسان از درک آن ناتواناند، این است که در وضعیت انقلابی، بنا به تعریف، قوانین موضوعه، ارزشها و روالهای حکومت دیگر کارایی و موضوعیت ندارد. ظرایف قانونی مسئله هرچه که بود، گراندوک بعد از استماع نظرات متناقض سیاستمداران طرفدار و مخالف سلطنت، با مالاندیشی تصمیم به رد پیشنهاد سلطنت گرفت. در ۱۶۱۳ پس از دو دهه ناآرامی ملی، میخاییل فئودورویچ رومانف برگزیده شد تا سلسله جدیدی بنیاد کند و در مارس ۱۹۱۷ پس از سه سال جنگ و فقط ۸ روز ناآرامی مدنی، میخاییل آلکساندرویچ رومانف بر آن مهر پایان زد.»
۲۵۹