شناسهٔ خبر: 71861541 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

نقد کاشی به سروش / آیا اسلام سیاسی در دوره بحران افول بدون جایگزین قرار گرفته؟ / برون رفت از بحران با بازخوانی انتقادی اقبال، بازرگان و شریعتی

در تاسیس یک الهیات مدنی، نباید مجادلات فکری و الهیاتی یکصد و اندی سال گذشته را نادیده بگیریم. اقبال، بازرگان و شریعتی بحث‌هایی در زمینه الهیات عرضه کرده‌اند. این میراث را باید با رویکردی انتقادی بازخوانی کرد. آنها خودآگاه و گاهی ناخودآگاه موادی برای تاسیس یک مخیله مدنی تازه تولید کرده‌اند. باید آنها را بازشناسی کرد و در جهت افقی جدید از باهم بایی مدنی و مخیله‌ مدافع آن، مورد بهره برداری قرار داد. اما تردیدی در آن نیست که در این زمینه باید بنیادسازی‌های تازه کرد.

صاحب‌خبر -

گروه اندیشه: مقاله "الهیات و مخیله‌ی مدنی" نوشته‌ی محمدجواد غلامرضاکاشی، که در کانال اش منتشر شده، به بررسی افول ایدئولوژی‌ها، به‌ویژه اسلام سیاسی، در ایران و جهان می‌پردازد و به این پرسش پاسخ می‌دهد که چرا منتقدان این ایدئولوژی‌ها قادر به ایجاد یک افق گفتاری بدیل نیستند. دکتر محمدجواد غلامرضاکاشی دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی در مقاله خود با اشاره به افول اسلام سیاسی و سایر ایدئولوژی‌ها در جهان، به دنبال تبیین چرایی ناتوانی منتقدان در ارائه جایگزینی مناسب است. نویسنده معتقد است که ما در عصر "پساایدئولوژی" به سر می‌بریم، عصری که در آن ایدئولوژی‌های کلان دیگر قدرت بسیج‌کنندگی سابق را ندارند. کاشی به نقد رویکرد عقلانیت محض، که توسط افرادی مانند دکتر سروش مطرح شده، می‌پردازد. او معتقد است که این رویکرد، اگرچه به تقویت فردیت و خردورزی کمک کرده، اما منجر به خالی شدن "مخیله‌ی جمعی" از ایده‌ها و آرمان‌های مشترک شده است. نویسنده معتقد است که برای محافظت از فردگرایی و خردگرایی نیازمند یک مخیله جمعی جدید هستیم. کاشی برای تحقق این امر بر ضرورت احیای مخیله جمعی به شیوه ای مدنی بر پایه ارزش هایی مانند آزادی، عدالت، و عقلانیت تاکید می کند زیرا مخیله های ایدئولوژیک که جایگزین مخیله های قبیله ای شدند کارکرد خود را از دست داده اند و اکنون با جای خالی یک مخیله جمعی مدنی مواجه ایم. کاشی نقش الهیات در احیای مخیله مدنی را بسیار با اهمیت می داند و معتقد است "الهیات" می‌تواند نقش مهمی در احیای مخیله‌ی مدنی ایفا کند. او معتقد است که بازاندیشی در مفاهیم الهیاتی می‌تواند به ایجاد یک فهم مشترک از ارزش‌ها و آرمان‌های مدنی کمک کند. او الهیات را مفهومی گسترده‌تر از دین می‌داند که به درک ما از جهان و انسان مرتبط است. برای این منظور کاشی بر ضرورت بازخوانی انتقادی میراث فکری متفکرانی مانند اقبال، بازرگان، و شریعتی تاکید می کند. زیرا آنان خودآگاه و ناخودآگاه موادی برای تاسیس یک مخیله مدنی جدید تولید کرده اند. به طور کلی مقاله بیان می‌کند که برای خروج از بحران‌های موجود، نیازمند ایجاد یک مخیله جمعی مدنی هستیم که بر پایه ارزش‌هایی مانند آزادی و عدالت بنا شده باشد و الهیات می‌تواند در این زمینه نقش مهمی ایفا کند.این مقاله در زیر از نظرتان می گذرد. 

 ****

 شناسنامه اسلام سیاسی در دست نیست بدانیم تاریخ تولدش دقیقاً کی بود. کم یا بیش هشتاد سال عمر دارد. می‌توانی خیال کنی حدوداً یک فرد هشتاد ساله است. پیر شده چندان توش و توانی در چنته‌اش نیست. به روزگار جوانی می‌اندیشد. روزگاری که سرزنده بود و در میدان بسیج سیاسی دلربایی می‌کرد. روزهایی که همه شقوق فکری و سیاسی آرام آرام به سوی او رانده شدند و در سایه آن کسب وجاهت کردند. از ناسیونالیست‌ها تا چپ‌ها و لیبرال‌های ایرانی هر کدام سفره‌ای در سایه‌اش پهن کردند. حتی در دربار سلطتنی هم ریشه دواند فرح پهلوی با جذب سید حسین نصر و شایگان و شماری دیگر از متفکران آن دوران، فرهنگ و اندیشه اسلامی را موضوع مطالعه قرار داد تا حکومت از اقبال اسلام سیاسی بی‌بهره نماند. امروز اما از آن دلربایی‌ها و بالندگی‌ها خبری نیست. هیچ صاحب فکری حتی در درون نظام جمهوری اسلامی، راه‌حل مشکلات امروز را در قرآن و نهج‌البلاغه جستجو نمی‌کند. روحانیون برای دیده شدن، تحلیل اقتصادی سیاسی می‌کنند و از تئوری‌های جامعه‌شناسی و روابط بین‌الملل بهره می‌گیرند تا اثبات کنند اسلام پیروز است.

نقل مجالس و محافل فکری بخصوص در فضاهای رسانه‌ای نقد افق روشنفکران دهه چهل و پنجاه جامعه ایرانی است. تفکر انقلابی و چپ موضوع تمسخر واقع می‌شود. آنها که اسلام را به فاعل قدرتمند در عرصه سیاسی تبدیل کردند به شدت متهم‌اند. همه بحران‌های امروز حتی تورم و کاستی گرفتن رشد اقتصادی به شریعتی و اندیشه‌های اسلام‌گرایان پیش از انقلاب نسبت داده می‌شود.

تا اینجای کار مشکلی نیست. در این دیار که اثری از سنت‌های فکری و دانشگاهی نیست، همه چیز رنگ و بوی سیاسی می‌گیرد. نسل تازه‌ای که می‌خواهد راه متمایز خود را پیدا کند، مشتری افکاری است که منتقد پیشینیان باشد. نقد گذشتگان، به خودی خود امید بخش است. دستکم مخیله جمعی را از حصر موقعیت فعلی می‌رهاند. اما یک مساله هر روز به نحوی قدرتمندتر رخ نمایی می‌کند: چرا منتقدان امروز قادر به ایجاد یک افق گفتاری بدیل نیستند؟ از مشروطه تا امروز را می‌توان به دوره‌های مختلف تقسیم کرد. هر دوره با هژمونی یک افق فکری از دوران دیگر متمایز شده است. روزی اندیشه ناسیونالیسم باستان‌گرا، روز دیگر ناسیونالیسم دمکراتیک، روز دیگر اندیشه چپ و سرانجام در آستانه انقلاب، اسلام سیاسی. چرا طرد کنندگان اسلام سیاسی و چپ در ایران امروز، قادر به ساختن بدیلی برای اسلام سیاسی نیستند؟ چندانکه بتوان شمار موثر و قدرتمندی از نسل جوان را حول یک فکر جمع کنند و جهانی مشترک میان آنها بنا کنند؟ در این یادداشت تلاش می‌کنم به این سوال پاسخ دهم. ضمن پاسخ به این سوال نشان خواهم داد ایدئولوژی‌ها و من جمله از آن ها اسلام سیاسی جایگزین مخیله‌های قبیله‌ای طایفگی عصر قدیم بودند. اینک ما خالی از مخیله جمعی هستیم روایت‌های منتقد اسلام سیاسی در نقد خود موفق بوده‌اند اما نتوانسته‌اند بدیلی برای بنا نهادن یک مخیله جمعی بسازند. نیازمند احیای ساحت مخیله جمعی اما به نحوی مدنی هستیم. احیای این مخیله مقتضی بازگشت به الهیات و پاره‌ای از مواریث حیات دینی است. 

 عقل و مخیله‌ی جمعی

یک دهه پس از انقلاب به عصر مابعدایدئولوژی‌ها منتقل شدیم. در ابتدای دهه نود میلادی اتحاد شوروی فروپاشید و با تخریب دیوار برلین، جهان با یک عصر تازه روبرو شد. مارکسیسم به مثابه یک ایدئولوژی فراگیر فروپاشید. چند صباحی لیبرالیسم پرچم فتح به دست گرفت. اما چندان نپایید. فضای جهانی از جاذبه میدان ایدئولوژی‌ها خالی شد. این فضا نیز چند صباحی به سود جریان اسلام‌گرا بود. دست‌کم در این منطقه شقوق مختلف شیعی و سنی اسلام‌گرایی ظهور کرد و قدرت‌های بزرگ آفرید. یکی دو دهه هم قدرت نمایی کرد اما به تدریج رو به افول نهاد. امروز صرفاً در موقعیت افول اسلام سیاسی نیستیم، در موقعیت افول همه منظومه‌های بسیج کننده ایدئولوژیک هستیم.

چشم از صحنه جهانی برداریم به داخل کشور برگردیم. دکتر سروش مهم‌ترین چهره‌ای بود که در ایران معاصر کلام مابعد ایدئولوژیک را پایه گذاشت. شاه کلید سخن او عقل بود. از آزمون‌پذیری آموزه‌ها سخن گفت. اعم از آنکه این آموزه‌ها ایدئولوژیک و مدرن یا دینی و سنتی باشند. مقصود دکتر سروش از عقل، عقل تابع نازک کاری‌های منطقی است. از مقدمات صحیح و دقیق، به نتایج دقیق و منطقی رسیدن. تک تک مفاهیم را سوهان می‌کشد تا به معنایی شفاف و روشن واصل شود. عبارات و گزاره‌های مدعایی را لمس می‌کند مبادا آلوده مفاهیم اسطوره‌ای، حماسی، ارزش‌گذار و جهت‌دار باشند. دکتر سروش وامدار سنت فلسفه تحلیلی بود. با روایت‌های ایدئولوژیک همان کرد که فیلسوفان سنت تحلیلی با مارکسیسم یا هر فهم ایدئولوژیک دیگر مثل فاشیسم کرده بودند. عقلانیت مد نظر سروش، در دهه هفتاد یک چرخش عظیم در سنت فکری روشنفکران ایرانی بود. گویی یکباره همه را خلع لباس کرده بود. گویی همه مدعیان ایدئولوژیک اندیش، عریان شدند. خدمت فکری دکتر سروش را باید ارج نهاد. او در فربه کردن فردیت و خردورزی نقش مهم و بی‌بدیلی داشت. اما پیامد فکر او خالی شدن ساخت مخیله جمعی بود. آیا قوت بخشی به فردیت و خردورزی فردی مستلزم خالی کردن مخیله جمعی از هر ایده و آرمان جمعی است؟ تجربه چند دهه گذشته به ما می‌گوید حتی برای حراست از همان فردیت و خردورزی فردی، نیازمند قوت بخشی به یک مخیله جمعی تازه هستیم. والا فردیت نیز نمی‌تواند عاری از مخیله جمعی دوام آورد. تشریح این بحث نیازمند ذکر مقدماتی در زمینه مخیله جمعی است.

مخیله ایدئولوژیک، مخیله مدنی

در دوران ایدئولوژی‌ها، شاهد ظهور جماعت‌های هم پیمان و قدرتمند بودیم. هر کدام نظامی از اجبارهای قدرتمند بودند که بر فرد و روان او فشار اخلاقی می‌آوردند. فرد باید به کلی از خود، تنانگی، سلایق و آرزوهای فردی خود خلع می‌شد تا به یک عضو وفادار جمع تبدیل شود. خالی شدن از خود حظی از رستگاری به فرد می‌بخشید. ایدئولوژی‌ها چطور می‌توانستند اینهمه قدرت بیافرینند و افراد را در ساحت خود ذوب کنند؟ ایدئولوژی‌ها، مملو از افسانه‌ها، اسطوره‌ها و باورهای حماسی بودند. این افسانه‌ها گاهی با تمسک به مواریث سنتی و دینی قوت پیدا می‌کرد، گاهی با تکیه بر ساختن الگوهای شبه علم از تاریخ و قوانین تطورات تاریخی. افسانه‌ها یا فانتزی‌های ایدئولوژیک.

ایدئولوژی‌ها جانشین همبستگی‌های طبیعی قومی و طایفگی در فضای شهری بودند. در فضاهای سنتی و در میان طوایف و زیست قبایلی قدیم، نوعی وحدت و همبستگی طبیعی جاری بود. این همبستگی‌ها تابع اقلیم و مقتضیات تولید و معیشت بودند.  روایت‌ها و داستان‌هایی هم به طور سنتی در میان مردم جریان داشت که به این همبستگی‌های طبیعی وجهی زیباشناختی می‌بخشید. تغییرات ناشی از مدرنیته در فضای تولید و معاش و ثروت، مهاجرت و گسترده شدن فضای شهری، آن همبستگی‌های طبیعی را از میان برداشت. مردمان به آوارگان فضای گمنام شهری تبدیل شدند. نه آن وابستگی‌ها و همبستگی‌های پیشین وجود داشت نه آن روایت‌های پیشین موضوعیتی داشتند. نگرانی فرد پرتاب شده در فضای شهر، در وهله اول تامین معاش روزانه بود. اما به محض تامین معاش، گمنامی و هراس‌های وجودی گریبانش را می‌گرفت. ایدئولوژی‌ها و روایت سنتی اسلام سیاسی به نیاز همین افراد گمنام و ترس خورده پاسخ می‌داد.

مردم در فضای کوچک قبیله و ایل، از یک مخیله طبیعی، منعطف و وابسته به اقلیم و کار و معاش بهره داشتند. اینک در فضای شهری، تابع مخیله جمعی برساخت شده‌ای شدند که مولفه‌هایی متمایز ازمخیله طبیعی پیشین داشت. از جمله آنکه وحدتی بیش از حد طبیعی از آنها انتظار داشت. یک مای جمعی به بهای انحلال فرد می‌ساخت. درکی به مثابه قوم برگزیده از آنان تولید می‌کرد. برای تاریخ غایتی منظور می‌کرد که این قوم برگزیده رسالت هدایت مردمان جهان به سمت آن غایت را بر دوش گرفته بود. مخیله جمعی ایدئولوژیک، به طور طبیعی با قاعده‌مندی طبیعی زندگی روزمره سازگار نبود. در صدد مصرف تام و تمام همه صور میل به زندگی در جهت غایات ایدئولوژیک خود بود.

البته اقلی از مردمان مجذوب این منظومه‌های ایدئولوژیک شدند. بگذارید از این اقلیت با نام اقلیت شورمند یاد کنیم. آنها اغلب جوانان تحصیل کرده شهری بودند که شورمندی زندگی خود را در انحلال در یک کل جستجو می‌کردند. اما این اقلیت شورمند، تولید قدرت می‌کرد و می‌توانست برای کثرتی از مردمان معمولی، افق‌های امید بگشاید. مردمان ناتوان در نتیجه فقر و محرومیت و فشار و استبداد فضای شهری، به این اقلیت‌های شورمند همبسته شده، امید می‌بستند و در خیال خود آرزو می‌کردند آنها بتوانند صلیب دشواری‌های زندگی را از دوش آنها بردارند.

پایان ایدئولوژی‌ها و کم اعتبار شدن اسلام سیاسی، به معنای انهدام آن مخیله‌های ایدئولوژیک و جمعی بود. ما دیگر در روزگار خودمان به ندرت شاهد چنان جمع‌های اقلی شورمند هستیم. اقلیت‌هایی که فردیت خود را تماماً مغلوب باورهای حماسی و اسطوره‌ای کرده باشند. آنچه دکتر سروش در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد بر عهده داشت، تئوریزه کردن گذر جامعه ایرانی از دوران استیلای ایدئولوژی‌ها به مثابه جایگزین مخیله‌های طایفگی و قومی بود.

 حاصل آنچه در اوایل دهه هفتاد با فروپاشی دیوار برلین، جهانی شدن لیبرالیسم و تلاش‌های دکتر سروش در ایران اتفاق افتاد، رها کردن افراد در ساحت گمنام و بی‌معنا و بنیاد شهری بود. آنها واجد فردیت شدند، اما فردیتی که در یک فضای معناگسیخته و ناشناخته رها شده بود. آنها طالب دفاع از آزادی و حقوق بنیادی خود و مناسبات عادلانه بودند، اما در فضای شهری مخیله‌ای در کار نبود تا به آنها جمعیت و قدرتی عطا کند تا بتوانند از این فردیت و آزادی و خواست عدالت دفاع کنند. شهر نیازمند یک مخیله تازه جمعی بود. اما نه از سنخ مخیله‌های ایدئولوژیک بلکه شاید مخیله‌ای از سنخ مخیله مدنی. جامعه امروز دیگر میلی به قبیله شدن ندارد اما برای زیست مدنی خود نیازمند نیرویی تازه از سنخ زندگی مدنی هست. میراث دکتر سروش جایگزینی برای بنا نهادن یک مخیله مدنی به جای مخیله ایدئولوژیک نداشت.

 زندگی مدنی نیز نیازمند وجود یک مخیله جمعی است. مخیله‌ای که نه برای انحلال فرد، بلکه برای حراست از فردیت و آزادی و عقلانیت و مناسبات عادلانه شکل می‌گیرد. اگر خواست فردیت، آزادی و عدالت مساله امروز ماست، ما نیازمند مخیله‌ای هستیم که حراست از این مواریث را امکان‌پذیر کند. مخیله‌ای که به افراد، مناسبات و نهادهای اجتماعی زورآوری کند و این ارزش‌ها را به مثابه ارزش‌های تخطی ناپذیر تحکیم کند.  

ما از جامعه درکی مبدل برگرفته از اندیشه قرارداد هابزی پیدا کرده‌ایم. چنان وانمود شده که گویی اجتماع مدنی حاصل صرف قرارداد میان افرادی است که هر کدام از دنیایی متفاوت گرد هم جمع می‌شوند و برای زندگی سیاسی خود قراردادی مثل قراردادهای تجاری می‌بندند. در حالیکه بازکاوی‌های متفکرانی مثل اشمیت، بلومنبرگ و کارل لویت نشان می‌دهد مدرنیته و به طور خاص مدرنیته سیاسی حاصل گذر از مخیله جمعی دوران قرون وسطا به مخیله جمعی تازه‌ای است که اتفاقاً از درون همان دستگاه کلیسا و الهیات مسیحی درآمد.

  الهیات و ضرورت احیای مخیله مدنی

 تجدد در اروپا، به مدد نیروی یک مخیله جمعی تازه ظهور کرد. ما نیز نیازمند یک مخیله جمعی تازه پس از افول ایدئولوژی‌ها هستیم. اما مخیله جمعی، سرشتی متمایز از عقلانیت فردی دارد. فرد تا زمانی که دلمشغول فردیت خود و پیشبرد مقاصد فردی خود زندگی می‌گذراند، نیازی ندارد جز آنکه به امور مقتضی مشکلات خود بیاندیشد. فرد برای آنکه تصمیم بگیرد در رشته پزشکی ادامه تحصیل دهد یا مهندسی، با فلان فرد ازدواج کند یا با دیگری، نه نیازی دارد به اصل وجود یا چند و چون مفاهیمی مثل خدا و جهان و کلیت عالم بیاندیشد، نه نیازی دارد به اموری مثل ایرانیت و اسلامیت و فرهنگ به نحو عام. این مفاهیم متعلقات مخیله و ذهنیت جمعی‌اند. جایی ناگزیر به ورود به این مفاهیم می‌شود که در اتخاذ تصمیم خود با مشکل ناشی از نیروی یک مخیله جمعی قدرتمند مواجه شود. مخیله‌ای که به او فرمان می‌دهد در نوع تصمیم‌گیری‌های خود تجدید نظر کند. هنگامی که مخیله جمعی در قاب سنت، او را در انتخاب آزاد تحت فشار قرار می‌دهد.

بخش مهمی از نهادها و قواعد و ساختارهای جمعی تابع مخیله‌های قدرتمند جمعی‌اند. تبعیض علیه زنان، تبعیض علیه گروه‌های غیردینی، قومیت‌ها، طبقات اجتماعی محروم، دگرستیزی‌های خونین، حتی فردیت‌های خودخواه دگرستیز، قانون‌گریزی‌ها و مظاهر پایدار و متعارف شده ستم اجتماعی همه با قوت یک مخیله جمعی نیرومند جریان پیدا کرده‌اند. تقلیل بار شرارت‌های ناشی از مصائب اجتماعی، جز با ورود در ساحت ستیز در ساحت مخیله‌های جمعی امکان پذیر نیست. خدا و رابطه او با جهان و انسان نه در این جا بلکه در هر کجای عالم استوانه مخیله جمعی است. ما نیازمند تاسیس یک مخیله جمعی مدنی هستیم و این روی نخواهد نمود جز با بازاندیشی پیرامون خداوند و رابطه‌اش با انسان و جهان.

الهیات مفهومی موسع‌تر از دین است. هر بحث الهیاتی لاجرم پیامدی در فهم ما از دین نیز خواهد گذاشت. اما بحث الهیاتی ساحتی فراخ‌تر از بحث دینی است. ربط مستقیمی به اسلام و سایر ادیان هم ندارد. خروج از دین ممکن است، اما خروج از فهم الهیاتی عالم دشوار گاهی ناممکن است. ما در نتیجه کم اعتبار شدن اسلام سیاسی، بحث در حوزه الهیات را هم تعطیل کرده‌ایم. اگرچه پیش از این نیز بحث جدی در حوزه الهیات با توجه به پیامدهای اجتماعی و سیاسی آن، خیلی معدود بود. برساخت یک مخیله و ذهنیت جمعی مدنی، نیازمند تاسیس یک فهم الهیاتی تازه است.

در تاسیس یک الهیات مدنی، نباید مجادلات فکری و الهیاتی یکصد و اندی سال گذشته را نادیده بگیریم. اقبال، بازرگان و شریعتی بحث‌هایی در زمینه الهیات عرضه کرده‌اند. این میراث را باید با رویکردی انتقادی بازخوانی کرد. آنها خودآگاه و گاهی ناخودآگاه موادی برای تاسیس یک مخیله مدنی تازه تولید کرده‌اند. باید آنها را بازشناسی کرد و در جهت افقی جدید از باهم بایی مدنی و مخیله‌ مدافع آن، مورد بهره برداری قرار داد. اما تردیدی در آن نیست که در این زمینه باید بنیادسازی‌های تازه کرد.

-----------------

* محمدجواد غلامرضاکاشی دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی است

بیشتر بخوانید: 
هیچ صدایی از درون بر نمی‌آید
این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ / آیا وضعیت هراسناک است؟ / امید با توافق روی آغاز نو، و بازتعریف جدید شکل می گیرد

نوبت قدرت گیری مردم است آن هم پس از دو انقلاب 
جز آرزوی مرگ یکدیگر را در سر نمی‌پروریم 
فیلمبردار آن مادر، خود یک قربانی است 
محمد جواد کاشی: حماس هم سرکوب شود، حماس دیگری متولد می‌شود / زورآور هر چه تجهیزات جنگی قدرتمند داشته باشد، ضعیف است

216216