شناسهٔ خبر: 71808661 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

درباره اعتماد میان حکومت ومردم

اجبار مردم به اطاعت توسط کشیش ها و عثمانی ها؟ / فساد خواص مردم را بی تفاوت می کند/ اعتماد دولت و ملت در جوامع مدرن و جهان سوم

جوامع مسیحی کاتولیک قرن ها زمین را مرکز کائنات می دانستندکه همه ستارگان به دورش می چرخند و شهر رم را مرکز زمین وپاپ را مرکز رم وقلب کائنات و واجب الاطاعه برای هر مسیحی می دانستند . درآن دوران طولانی یا پاپ هاخودشان حکومت می کردند و یا به شاهان مشروعیت حکومت کردن عطا می کردند. درجهان اسلام هم خلفا خود را نمایندة خداوند بر زمین می دانستند که همه مسلمین باید از او اطاعت می کردند. این ادعا تا همین اواخر ایده اولوژی خلیفه عثمانی بود .

صاحب‌خبر -

 گروه اندیشه: یادداشت زیر که در سایت انجمن جامعه شناسی ایران منتشر شده، به بررسی تحول مفهوم حکومت و رابطه آن با مردم در طول تاریخ می‌پردازد و به طور خلاصه در چهار حوزه حکومت های سنتی، تحول به سوی حکومت های مدرن، چالش های حکومت های مدرن، و اهمیت اعتماد متقابل بحث خود را بسط می دهد. این متن، در دوبخش جنبه تئوریک و تاریخی، و جنبه تجربی و عملی، سیر تحول حکومت‌ها از دوران باستان تا عصر مدرن را بررسی کرده و بر اهمیت نقش مردم و اعتماد متقابل در حکومت‌های مدرن تأکید می‌کند. همچنین، چالش‌های پیش روی حکومت‌ها در دنیای امروز، به‌ویژه در کشورهای در حال توسعه را مورد بحث قرار می‌دهد.  این یادداشت در زیر از نظرتان می گذرد:

جنبه تئوریک و تاریخی  

بعضی انواع حکومت ها خود را نه نماینده مردم می دانند ونه پاسخگو به مردم، حکمرانی را ودیعه ای از سوی نیروهای ماورا ء طبیعی ویا مبانی صلب فلسفی و ایده اولوژیکی به حاکم ( که معمولا در یک فرد تجسم می یابد) می دانند. این مسئله سابقه تاریخی هم دارد.درجهان قدیم حکومتگران به درجات گوناگون چنین بودند و طبیعی بود که خود را پاسخگو به مردم نمی دانستند وآن ها را نادان وعامی به شمار می آوردند. درکتیبه داریوش شاه هخامنشی می خوانیم که اهورا مزدا وی را شاه کرد نه مردم. در بسیاری از جوامع جهان باستان خدا وشاه یک مفهوم بودند. جوامع مسیحی کاتولیک قرن ها زمین را مرکز کائنات می دانستندکه همه ستارگان به دورش می چرخند و شهر رم را مرکز زمین وپاپ را مرکز رم وقلب کائنات و واجب الاطاعه برای هر مسیحی می دانستند . درآن دوران طولانی یا پاپ هاخودشان حکومت می کردند و یا به شاهان مشروعیت حکومت کردن عطا می کردند. درجهان اسلام هم خلفا خود را نمایندة خداوند بر زمین می دانستند که همه مسلمین باید از او اطاعت می کردند. این ادعا تا همین اواخر ایده اولوژی خلیفه عثمانی بود . طبیعتا درچنین شرایطی اصولا اعتماد موضوعیتی نمی یافت. مردم آنقدر مهم نبودند که حکومت به آن ها اعتماد کند واعتماد ویا عدم اعتماد مردم به حکمران و عواملش هم طبیعتا درچنین بینشی مطرح نمی شد .

با وجود این دوعامل باعث می شد که این شکاف آن چنان عمیق نشود که به بحرانی فراگیر تبدیل شود. اول این که این حکومت ها تجهیزات وامکانات امروز را نداشتند ودرعمل مجبور بودند که تا حدودی رعایت رعایا وبویژه قبایل دارای اسب وسلاح و رهبران مذهبی و یا عرفی پرنفوذ و گاه حتی اصناف و بازرگانان ثروتمند شهرها را بکنند زیرا از عکس العمل مردم به صورت شورش وبلوای ناشی از گرفتن خراج بیش ازحد ورفتار خشن وظالمانه عواملشان خوف داشتند. برای همین است که درتاریخ برخی شاهان را عادل ودوستدار رعیت خوانده اند و برخی را شرور وظالم .برخی را آبادگر وسازنده دانسته اند وبعضی را بی کفایت وکشور بر باد ده. دوم این که در آن جوامع مردم در سرزمین پراکنده بودند واکثرا در روستاها وشهرهای دوراز هم و کم جمعیت می زیستند واغلب درطول زندگی خود از شهر وروستای محل زندگی خود بیرون نمی رفتند. ارتباط میان مناطق دشوار بودو بسیاری ازمردم بویژه درروستاها زندگی خودکفا داشتند و درزندگی حداکثر سرو کارشان با خانی محلی ویا کدخدای محله شان بود. گاه حتی اسم حکمران را نمی دانستندو می کوشیدند سر وکارشان باسربازان و مستوفیان حکومت نیفتد و چون اقتصاد ساده بود واقعا مردم نیاز چندان به حکومت حس نمی کردند وتصمیم های حکومتی چندان در زندگیشان تاثیر نمی گذاشت. بنابراین بی اعتمادی میان حکومت ومردم هم مشکل حادی به وجود نمی آورد.

اما در دنیای جدید دراثر تجربیات بشری ازیک سو و تحولات اقتصادی وتکنولوژیکی نظام های جدید سیاسی پیدا شدند که در آن ها حاکم فقط به خداوند و یاخواص ویا دیدگاه فلسفی خاص پاسخگو نبود و باید به همه مردم یک جامعه پاسخگو باشد. البته این برداشت جدید ازحکومت اندک اندک با افزایش سواد و ترقیات اقتصادی وتکنولوژیک پدیدار شد و همان طور که درمورد حکومت های استبدادی قدیمی گفتیم دراین مورد هم میان تئوری و عمل فاصله بسیار بوده است ونقش خواص وصاحبان قدرت وثروت هنوز بسیار قابل توجه است ( مثلا به نقش آقای ایلان ماسک و نخبگان صاحبان قدرت ومکنت در ثروتمندترین کشور دنیای امروز یعنی ایالات متحده آمریکا نگاه کنید). با وجود این، این نظام ها از لحاظ آزادی وحقوقی که برای مردم قائل بودند با جوامع قدیمی قابل مقایسه نبودند زیرا دراین نظام حکومت دلبخواهی ،موروثی ومطلقه نبود. رئیس حکومت را مردم انتخاب می کردند و پس از منصوب شدن هم نمی توانست دلبخواهی حکومت کند و می باید درچارچوب قانون از سویی و سیاست ها و نظریه هایی که جریان سیاسی که به او تعلق داشت ومنافع گروه های معینی از جامعه را نمایندگی می کرد و از سوی دیگر حکم می راند. نظام سیاسی دربرگیرنده گرایش های سیاسی گوناگون (احزاب) و افکار عمومی ورسانه های آزاد وجامعه مدنی وسیاسی متکثر درمجموع به طورنسبی شرایط مطلوب تری برای شهروندان به وجود می آورد دراین نظام جدید حکمران مجبوراست اعتماد مردم را به خود جلب کند زیرا اگر اعتماد مردم را جلب نکند درانتخابات شکست می خورد وقدرت خود را ازدست می دهد. اعتماد مردم به حکومت هم مهم است. درواقع بدون این اعتماد و همکاری مردم حکومت نمی تواند درتحقق اهداف خود موفق باشد وجامعه سرمایه سیاسی خود را از دست می دهد ونظام سیاسی در خطر می افتد.

جنبه تجربی وعملی

ازجنبه عملی،حکومت هر فلسفه ای داشته باشد مجبور است که در درجه اول رضایت نسبی اکثریت اتباع خود راجلب کند زیرا درجهان جدید حکومتی که چنین نکند اصولا ماهیت وجودی اش را از نظر مردم از دست میدهد. انسان دوران جدید با معیارهای این دوران به حکومت نگاه می کند وآن را نماینده خود وخدمتگزارخود می خواهد.. از سوی دیگر نقش وتاثیر حکومت ها درزندگی مردم بسیار افزایش یافته و هیچ جنبه از زندگی شهروندان نیست که به طور مستقیم و یا غیر مستقیم تحت تاثیر سیاست ها وتصمیم های حکومت نباشد. بنابراین احساس رضایت از زندگی وامید داشتن به آینده و توانایی کارکردن وخلاقیت شهروندان متخصص وعادی همه وهمه به نحوی وابسته به عملکرد حکومت است و تداوم اشتباه حکومت درسیاستگذاری یا بی توجهی به اولویت های افکار عمومی ممکن است کوهی از ترس ونگرانی از آینده در دل شهروندان بکارد که به خشم یا افسردگی تبدیل شود. افزون بر این دردنیای جدید وبویژه در عصر دیجیتال حکمرانی از مرزهای حکومت های ملی هم گذشته وجنبه جهانی یافته است.بسیاری مسائل مبرم جوامع امروز را نمی توان بدون کمک کشورهای دیگر ویاحتی سازمان های متخصص بین المللی حل کرد و البته از آن مهمتر آموزش شهروندان برای درک درست مشکلات است جای مثال آوردن دراینجانیست اما همچون نمونه به مشکل آلودگی هوا، ریزگردها وسایر مسائل محیط زیستی در کشورخودمان می توان اشاره کرد درصنعت وتجارت وکشاورزی هم همین است . پس حکومت ها باید بتوانند بسیار بسیار ازنظر سواد وبینش وتکنیک قوی باشند تابتوانند همه روندهای اقتصادی ،اجتماعی و محیطی وفرهنگی زیرنظر بگیرند و کنترل کنند وهمراه باتکنولوژی وتحولات جهانی به پیش بروند .این موضوع درمورد کشورهای جنوب مثل کشور ما مبرم تر است .زیرا این کشورها عقب ماندگی های تلمبار شده دارند.اما متاسفانه دراین کشورها اوضاع به مراتب بدتر است .اکثرا نظام سیاسی کارآیی ندارند زیرا حاکمانشان مایل اند آن طور که می خواهند حکومت کنند نه آن طور که تجربه بشری نشان داده است و مراکز آموزشیشان نه استقلال کافی دارند ونه از دانش درحدی که جوامعشان می طلبد برخوردارند. بسیاری از شهروندان این کشورها هم بیش از همتایانشان درکشورهای صنعتی بی توجه به مصالح ملی اند و به منافع فردی ،خانوادگی یا قومی وطایفه ای خود اهمیت بیشتری می دهند.

با وجود همه این مشکلات ، تا وقتی مردم به حکومت اعتماد دارند رضایت وجود دارد حتی اگر از شرایط زندگی خود راضی نباشند؛ زیرا اعتماد به آن ها این نوید را می دهد که باکوشش خودشان وسیاست های حکومت شرایط زندگیشان بهتر خواهد شد. در دنیای امروز مردم به رفتار حکومت نگاه می کنند تا وقتی احساس کنند نظم وسیاقی درکار است واوضاع به خوبی پیش میرود راضی می مانند .وقتی نظام سیاسی مدرن باشد همین که حس کردند اوضاع درست پیش نمی رود درانتخابات دولت را می اندازند و منتظر اقدامات دولت جدید می شوند .این بازی انتخابات به احزاب سیاسی این فرصت را می دهد تا اوضاع را تجزیه وتحلیل کنند وسیاست هایشان را بازنگری کنند تا باز بتوانند قدرت را دردست بگیرند. اما در اکثر کشورهای جنوب نظام سیاسی مدرن وجود ندارد. بنابراین نارضایی مردم به اسانی نظام حکمرانی را تحت تاثیر قرار نمی دهد. سیاست ها صیقل نمی خورند .کارها خوب پیش نمی رود .آرزوهای غیر واقع بینانه وفساد وجاه طلبی حکمرانان راه را بر روی رفع نارضایی ها می بندد .حکمرانان افکار عمومی را جدی نمی گیرند وامکان مشارکت درتصمیم گیری ها راهم برای همه مردم فراهم نمی آورند درنتیجه مردم ناراضی هم که اعتماد خود را به حکومت از دست داده اند باحکومت همکاری نمی کنند وجود فساد درخواص وحکومتگران ووضع بد اقتصادی شهروندان عادی را به سوی فردگرایی وبی اعتنایی به قوانین وعرف واخلاق می راند تعادل جامعه به هم می خورد .حکمرانان که این وضع را می بینند به جای این که به اصلاح خود بپردازندتا موجبات اعتمادمردم را فراهم آورند به مردم بی اعتماد می شوند ومی کوشند برای تحقق اهداف خود به نیرنگ یا خشونت یا تطمیع متوسل شوند. درنتیجه به قول دانشمندان یک دایره شیطانی پیدا می شود وبی اعتمادی دوسویه میان حکومت ومردم شدیدتر وشدیرتر می شود ونظام حکمرانی راسست تر وناکارا تر می کند .این تجربه ای است که دربسیاری ازکشورهای جنوب تکرار شده است .

216216