لطيفهاي هست كه ميگويند 10 نفر «گردن كلفت» و «قلچماق» قصد سفر و تجارت كردند. وقتي در راه به گردنهاي صعبالعبور رسيدند، گرفتار قطاعالطريق شدند و با آنكه دسته دزدان فقط دو نفر بودند، مالالتجاره آنان را به تمام بردند و چيزي برايشان نگذاشتند و آن 10 نفر، آس و پاس رفتند تا به دهي رسيدند. زماني كه مردم ده از آنها پرسيدند كه چه بر سرشان آمده، آنان تعريف كردند كه گرفتار دزدان شدهاند و وقتي از تعداد دزدان پرسيده شد، جواب دادند كه قاطعان طريق فقط دو نفر بودهاند. كدخداي ده با تعجب پرسيد پس چگونه شد كه شما 10 نفر از پس دو نفر برنيامديد؟ كه يكي از تاجران جواب داد «ما ده نفر بوديم تنها و آنان دو نفر بودند همراه.» البته اين فقط يك داستان نيست كه در واقعيت هم رخ داده و در ماجرايي بسيار بزرگتر كه براي ما ايرانيان آشناست. حتما در تاريخ خواندهايد كه سپاه اعراب وقتي قصد ايران كرد، لشكر ايرانيان بالغ بر 300 هزار نفر بود و سپاهيان عرب را بين 3 تا 10 هزار نفر گفتهاند، گيريم كمي بيشتر يا كمتر. حالا هر چه بوده، سپاه اعراب نه به حسب عُده و نه در شمار عِده، اصلا قابل قياس با ايرانيان نبود و منطقا آنكه بايد پيروز ميشده، لشكر تا بن دندان مسلح و جنگ آزموده ايرانيان بود كه چنين نشد و امپراتوري ساساني كه به تحقير، سپاه اسلام را پابرهنگان جنگ نديده ميخواند، چون برگ خزان گرفتار تندباد شد و از هم پاشيد و گذشت آنچه گذشت. اين دو داستان، كه يكي حكايتي طنز بود و ديگري روايتي واقعي، غير از آنكه نشان ميدهد افتراق، چه بر سر بزرگترين قدرتها ميآورد، حكايت از آن دارد كه در مقابل، اتفاق و «وفاق» چه كارها كه نميكند و چه قدرتهايي را كه بر زمين نميزند. حال فرض كنيد كه گروهي، هم به لحاظ عِده و هم به جهت عُده در جايگاهي نازلتر از دشمنانش باشد، كه در آن صورت بدون «وفاق» شكست و فروپاشياش حتمي و قطعي است و ديگر حتي پس از شكست، ناي رسيدن به هيچ دهي را نخواهند داشت تا براي ديگران تعريف كنند چه بر آنها گذشته، بلكه درس عبرت سايرين شود. حالا هم حكايت ما همين است؛ در زمانهاي كه تير بلا از هر سو باريدن گرفته و تنها شايد بتوان با همبستگي و تكيه به هم در اين گرداب نيفتيم.
داستانمان دارد ميشود مانند همان حكايت ما ده نفر تنها در مقابل دو نفر همراه، با اين تفاوت كه شايد ما 10 نفر باشيم، اما آنها دو نفر نيستند، بلكه اگر بگوييم 100 نفرند هم كم گفتهايم و در زدن ما با هم همراهند، اما واقعيت اين است كه اين چند سال و به خصوص بعد از آن «مصيبت معجزه هزاره سوم»، بودند و هستند كساني كه نانشان در اين تفرقه است كه از دلش تحريم بيرون بيايد و نامي مسما يافتهاند و «كاسبان تحريم» شدهاند. جماعتي كه بسيار از اين تحريم عايدي داشتهاند و خوب و بسيار نان به تنور داغ تحريم چسباندهاند و اين نان روغني، خوب به دهانشان مزه كرده و قاعدتا نبايد دست از چنين كاسبي بكشند و هرچه تحريم طولانيتر و هر اندازه گستردهتر، آششان پر روغنتر و پياز داغش هم بيشتر. و خب چه بهتر از اينكه اگر بشود، آن كس كه وظيفه يافته تا با بازگشت به FATF اولين و بلكه مهمترين گام را در كنار زدن تحريمها (اينجا خودخواسته و خودساخته) بردارد را چنان بر زمين بزنند كه ديگر كسي نتواند و جرات نكند اين زنجير خودتحريمي را از پاي كشور باز كند. امروز روز استيضاح وزير اقتصاد، جناب «همتي» است و براي كاسبان تحريم بسيار اهميت دارد كه براي تبر زدن بر درخت وفاق و ارسال پيام به تحريمكنندگان كه «خيالتان راحت، هر چه ميخواهيد بكنيد كه وفاق ما با شماست» نتيجه اين استيضاح بسيار مهم. همانهايي كه خوب ميدانند كاسبي تحريم چه شيرين است و عجب ناني ميتوان به تنور داغ آن چسباند. مساله اما اين است كه نمايندگان مردم چه ميكنند؟ آيا وقتي ميدانند كه اين تنوري است كه نان كاسبان تحريم را در آن ميپزند، هر برگ راي خود را هيزم اين تنور خواهند كرد يا چون آبي كه بر آتش اين كاسبي خواهند ريخت، از راي خود بهره خواهند برد؟ بايد ديد اين روز استيضاح تبديل به چه روزي خواهد شد و در تاريخ چگونه از آن ياد خواهند كرد؟ روز تثبيت وفاق يا روز پيروزي كاسبان تحريم؟ اين تصميم با نمايندگان مجلس است كه كدام طرف بايستند و با كدام سو همراهي كنند، با تحريمكنندگان كشور يا با آنها كه همه تلاششان اين است كه راهي براي عبور مردم از اين حلقه محاصره باز كنند؟