شناسهٔ خبر: 71538472 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

رفیق‌های نیمه راه

نقدی بر «مرد‌های کوچه عنایت» اثر «ساسان ناطق»

کتاب «مرد‌های کوچه عنایت» را حدوداً یک ماه همراه روزهایم کردم. اما اینکه مرد‌های کوچه عنایت چقدر توانستند مرا همپای شخصیت‌ها و گره‌های ماجرا کنند و با خودشان ببرند، سؤالی ا‌ست که جوابش را کمی جلوتر پیدا خواهیدکرد! 

صاحب‌خبر -

کتاب «مرد‌های کوچه عنایت» را حدوداً یک ماه همراه روزهایم کردم. اما اینکه مرد‌های کوچه عنایت چقدر توانستند مرا همپای شخصیت‌ها و گره‌های ماجرا کنند و با خودشان ببرند، سؤالی ا‌ست که جوابش را کمی جلوتر پیدا خواهیدکرد! 
خط کلی داستان کتاب، حول و حوش دو مرد می‌گردد که به هر دلیلی آینده و موفقیت را جایی ورای مرز‌های ایران دیده و تصمیم گرفته‌اند رنج هجرت را به جان بخرند. این سفر دور و دراز از ترکیه شروع می‌شود، اما در مقصد‌های متفاوت‌تری پایان می‌یابد. 
کتاب «مرد‌های کوچه عنایت» مربوط به سال‌های اول انقلاب است. برهه‌ای از تاریخ که جزئیات و اتفاقات زیادی در آن رخ داده است. با این حال شخصیت‌های اصلی کتاب در این برهه تاریخی جایی خارج از ایران‌اند و از زاویه‌ای دیگر به همان مسائل نگاه می‌کنند که در نوع خود جدید است، اما به نظر می‌رسد به دلیل پیرنگ کمرنگ رمان، شخصیت‌ها، دیالوگ‌ها و موقعیت‌هایی که می‌توانستند تبدیل به گل کتاب شوند، رنگ و بوی شعار به خودشان گرفته‌اند و توی ذوق می‌زنند. انگار هیجان قبل از گل زدن فوتبالیست محبوبمان را تجربه می‌کنیم، نیم‌خیز می‌شویم و منتظر آن جمله طلایی می‌مانیم، اما توپ محکم می‌خورد به تیرک دروازه!
در این کتاب دیالوگ‌های زیادی بین شخصیت‌های داستان رد و بدل نمی‌شود، به طوری که گاهی این روند روایی داستان که انگار کسی پا روی پا انداخته و با لحنی یکنواخت خاطره تعریف می‌کند، مخاطب را کمی خسته می‌کند. 
شخصیت‌های اصلی کتاب سیروس و هدایت‌اند که در یک نقطه داستان از هم جدا می‌شوند، اما ارتباطشان به گونه‌ای دیگر ادامه پیدا می‌کند. البته شکل و ظاهر این رابطه از راه دور هم کمی عجیب و آمیخته‌ای از خیال و واقعیت است. 
برخلاف تصوری که به عنوان خواننده در صفحه‌های اول کتاب داشتم، شخصیت‌ها با جلوتر رفتن داستان جزئیات جدید و اطلاعات کامل‌تری از خودشان به ما نمی‌دهند. انگار آدم‌های داستان روی صفحه کاغذ می‌مانند و هیچ‌وقت وجه‌های مختلف شخصیت‌شان به اندازه کافی صیقل نمی‌خورد تا بتوانیم آنها را در دنیای حقیقی هم متصور شویم. 
یکی از افسوس‌های بزرگم بعد از خواندن کتاب، عمیق نشدن شخصیت‌هایی مثل الگا، النا و... بود که در غربت دوست و همدل آقای سیروس بودند. دلم می‌خواست از این پیرمرد پیرزن‌ها جزئیات بیشتری بدانم و بیشتر با آنها دمخور شوم. 
گره‌های داستانی کتاب هم کم نیستند، اما نمی‌توانند اثری که باید را روی مخاطب بگذارند. انگار موانع پیش پای شخصیت‌ها قابل پیش‌بینی ا‌ست. نه به وجود آمدن‌شان آدم را نگران می‌کند و نه رفع و رجوع شدن‌شان تبدیل به دغدغه مخاطب می‌شود. مثل اینکه زمین خوردن هر روزه فلان هم‌محله‌ای در نقطه‌ای مشخص از خیابان، برایمان شبیه یک اتفاق همیشگی و روزمره شده باشد. 
روند داستان سریع است و روان جلو می‌رود. آقای ناطق خواننده را خیلی منتظر و بلاتکلیف باقی نمی‌گذارد، حرفی که باید بزند را می‌گوید و از شرح موقعیت‌ها فرار نمی‌کند. 
در طول داستان بین سیروس و دوستش بار‌ها پل زده می‌شود. انگار این دو همان‌طور که به شکل موازی در حال زیستن‌اند، با چیز‌هایی به هم مرتبط می‌شوند و بعد ما در فکر و خیال‌های عنایت تصورش را از زندگی جاری خانواده‌ا‌ش در ایران و اوضاع و احوال دوستش می‌بینیم، اما بین این پل ارتباطی و برگشت به خط داستانی مرز مشخصی وجود ندارد و مخاطب گاهی خودش را میان موقعیت وضعی داستان معلق می‌بیند. 
مرد‌های کوچه عنایت تلنگری است برای آنها که از مام وطن دور افتاده‌اند تا یک‌بار دیگر آن خاطرات خوب و زندگی جاری در کوچه پس کوچه‌های ایران را به خاطر بیاورند و دلتنگ شوند. البته که شاید اگر این خاطره‌بازی لای زرورق کلماتی گردتر صورت می‌گرفت اثر بهتری بر مخاطب هدف داشت، اما همین تلاش هم برای یادآوری خانه و نقطه امنی که همیشه می‌شود به آن برگشت، جای تقدیر دارد. 
مرد‌های کوچه عنایت به نسبت بقیه آثار منتشر شده از ساسان ناطق (مثل کتاب آسمان مال من بود) اثر متوسط‌تری است. داستان اوج نمی‌گیرد، شخصیت‌ها قد نمی‌کشند و پیام کتاب آن‌طور که باید بر شناخت و عاطفه مخاطب اثر نمی‌گذارد. شاید اگر همین ایده‌ها طور دیگری پرداخته می‌شدند و از قوت قلم نویسنده در شرح موقعیت‌ها، جهت اضافه کردن جزئیات بیشتری به ابعاد شخصیت‌های اصلی داستان استفاده می‌شد، سطح کیفیت کتاب بالاتر می‌رفت. 
به طور خلاصه من تمام تلاشم را کردم که تا انتها و به مقصد رسیدن سیروس و هدایت و بقیه رفقا، همراه خوبی برای این کتاب باشم، اما «مرد‌های کوچه عنایت» رفیق نیمه‌راه بودند!