شناسهٔ خبر: 71476499 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

عطاءالله اتحادیه، اولین رییس جامعه مهندسان مشاور ایران

دکتر مصدق عموی مادرم بود/ پدرم رئیس هیات فنی در مذاکرات با کنسرسیوم بود

دکتر مصدق هم ماموریت‌هایی به پدرم می‌داد... بعد از آن همراه پدر و پدربزرگم سوار ماشین می‌شدیم و من حدود دوازده سال داشتم و پدر و پدربزرگم که صحبت می‌کردند من به خاطر دارم که پدرم می‌گفت: «ما هرچه می‌بافیم، شنبه، حسیبی پنبه خواهد کرد.»

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از روزنامه اعتماد، برای یافتن اطلاعاتی از مهندس عطاءالله اتحادیه، اولین رییس جامعه مهندسان مشاور ایران در سال ۱۳۵۲ به دیداری با فرزند ایشان مهندس تورج اتحادیه رفتیم. مهندس عطاءالله اتحادیه را می‌توان تکنوکراتی دانست که در عرصه نفت و مهندسی در پس زمینه فکری مدیران ارشد ایران فعالیت داشته و پس از آن در بخش خصوصی وارد شده و در کنار فعالیت‌های عمرانی و اقتصادی به تأسیس صنف و سندیکا برای حرفه مهندسی مشاور پرداخته است. مهندس تورج اتحادیه نیز علاوه بر کارهای مهندسی و عمرانی، مدیریت نشر فرزان روز را نیز بر عهده دارد.

لطفا از ویژگی‌های فردی و حرفه‌ای آقای مهندس عطاءالله اتحادیه مطالبی بفرمایید.

سلام. من از این‌جا شروع می‌کنم که صبح ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، نخست‌وزیر، دکتر محمد مصدق، عموی همسر پدرم بود. بعد از ظهر، پدرم شد، عموی همسر نخست‌وزیر، سپهبد فضل‌الله زاهدی که آن موقع سرلشکر زاهدی بود و رهبر کودتا. دکتر محمد مصدق  عموی همسر پدرم یعنی عموی مادر من بود، یعنی پدربزرگ من ابوالحسن دیبا و دکتر مصدق از طرف مادر با هم برادرند. همسر سپهبد زاهدی دخترعموی من بود یعنی پدرم عموی همسر نخست‌وزیر می‌شد. جالب این‌جاست با هر دوی این‌ها رابطه خیلی نزدیک داشت. با دکتر مصدق به خاطر این‌که داماد خانواده بود و به خاطر پدربزرگم خیلی نزدیک بودند و با تیمسار زاهدی هم خیلی نزدیک بودند به خاطر دوستی شخصی با ایشان که تیمسار با برادرزاده‌اش ازدواج کرده بود ولی با وجود این‌که زاهدی اصرار داشت پدرم رئیس هیات‌مدیره شرکت نفت بشود، او قبول نکرد (چون شغل سیاسی بود و نمی‌خواست وارد سیاست شود) و به زاهدی توصیه کرد که به شرکت نفت دست نزند و شرکت نفت به صورت شرکت مستقل تجاری اداره شود و آقای بیات هم که خواهرزاده دکتر مصدق بود و همه نزدیکان مصدق که برکنار شده بودند ولی توصیه کرد که این فرد را بر کنار نکند. برای این‌که راه و چاه شرکت نفت را به آقای بیات یاد داده بودند. تیمسار زاهدی هم قبول کرد و تنها تشکیلاتی که ساختار آن بعد از مصدق تغییر نکرد، شرکت ملی نفت ایران بود. پدرم اهل سیاست نبود. شخص پخته و فهمیده و آب‌دیده بود. در مذاکرات کنسرسیوم دو هیات مذاکره می‌کردند: یکی هیاتی بود که مذاکرات مالی و قراردادی را انجام می دادند به ریاست دکتر علی امینی وزیر دارایی و هیاتی هم مسائل فنی را انجام می‌دادند که پدرم سرپرست آن هیات بود.

تمایل دارم که از قبل‌تر و از مهاجرت حاج‌ر حیم اتحادیه به تهران شروع بفرمایید.

حاج‌ رحیم برادر پدر من بود، با اختلاف سن ۴۰ سال و جای پدرِ پدرم بود. دو پسر حاج‌ رحیم: جعفر آقا نزدیک ۱۰ سال و علی آقا یک سال از پدرم بزرگ‌تر بودند.

یعنی در خانه اتحادیه رفت و آمد داشتید یا اخیرا بازدیدی از خانه اتحادیه داشته‌اید؟

بله خیلی زیاد. عمه من و دیگر عموزاده‌های من آن‌جا زندگی می‌کردند و تا حدود ۲۵ سال پیش آن خانه دایر بود. زمانی که داشتند بازسازی می‌کردند چند بار من را دعوت کردند و رفتم آن‌جا که توضیح بدهم ساختمان‌ها برای چه افرادی بودند و با معماران صحبت کردم ولی بعد از تکمیل مرمت هنوز به آن‌جا نرفته‌ام.

پدر در چه تاریخی و کجا متولد شدند؟

پدر من در تهران متولد شدند. حاج باقرآ قا و پسرشان حاج لطف‌علی‌ آقا در زمان قاجار با بانک انگلیس با عنوان بانک شاهی و بانک ایران و روس داد و ستد داشتند. این بانک‌ها امتیاز می‌گرفتند و اسکناس چاپ می‌کردند. در گذشته مرکز تجارت ایران، شهر تبریز بود. تجار تبریز جمع می‌شوند و می‌گویند که نمی‌خواهیم پول‌مان دست خارجی‌ها باشد و اتحادیه تجار تبریز را راه‌اندازی می‌کنند که از مهم‌ترین موسسین آن، حاج‌ آقا کوزه‌کنانی و حاج‌ آقا باقر اتحادیه بودند(۱). آن‌ها «شرکت اتحادیه» را تأسیس می‌کنند که نوعی بانک بود(۲). این موارد در کتاب‌های خانم منصوره اتحادیه (نظام‌مافی) نوشته شده است. متوجه می‌شوند که برای این‌که کار بزرگ‌تر بکنند در تهران لابی لازم دارند، چون تبریز مقر ولیعهد است و نه حکومت و حاج لطف‌علی‌ آقا که پدرشان فوت شده بود منتقل می‌شود به تهران و یک منزل در تهران می‌گیرد و پسر ایشان که پدر من بود در تهران در سال ۱۲۸۲ به دنیا می‌آید. دوران کودکی پدر همزمان با سال‌های مشروطه بود. بعد از این‌که ورثه اتابک اعظم خواستند باغ را بفروشند حاج‌ رحیم‌ آقا (برادر پدر من) آن‌جا را می خرد و چون خانواده بزرگی داشت، خانه‌هایی را اضافه می‌کند.

در این زمان دو مدرسه در ایران فعالیت داشتند: یکی مدرسه روس‌ها بود. ابتدایی را پدرم با علی اتحادیه با هم به مدرسه روس‌ها می‌رفتند. دومین مدرسه، کالج آمریکایی‌ها (که بعدها دبیرستان البرز شد) بود که پدرم برای دبیرستان به آن‌جا می‌روند. آن‌جا پدرم شاگرد خیلی خوبی بود و ریاضیات خیلی خوبی داشت و دکتر جردن اصرار می‌کند که پدرم برای ادامه تحصیل به انگلستان برود. دکتر جردن با امپریال کالج لندن مکاتبه می‌کند و آن‌ها هم قبول می‌کنند. پدرم و علی پیش حاج‌ رحیم‌ آقا می‌روند و می‌گویند که ما می‌خواهیم به انگلستان برویم تا درس بخوانیم. حاج‌ رحیم‌ آقا به آنها می‌گوید که وقتی مهندس شوید چقدر به شما حقوق می‌دهند؟ آن‌ها مثلا می‌گویند صد تومان. حاج‌ رحیم‌ آقا هم می‌گوید خب از همین الان در حجره پیش من بمانید من ۲۰۰ تومان به شما می‌دهم. ولی پدرم قبول نمی‌کند و بالاخره حاج‌ رحیم‌ آقا رضایت می‌دهد و آن موقع به سختی به کشورهای خارج می‌رفتند. مثلا در تهران ۵ اتومبیل بوده و یک اتومبیل فیات برای حاج‌ رحیم‌ آقا بود که راننده ایتالیایی داشت و کار تعمیرات را هم انجام می‌داد.

آن زمان پدرم همراه علی و حاج‌ آقا رحیم و راننده سوار می‌شوند [و] تا مرز قصرشیرین به بدرقه می‌روند. پس از آن پدرم و علی به بیروت می‌روند از آن‌جا سوار کشتی می‌شوند و به مارسی می‌روند و از مارسی با قطار به کاله می‌روند و از آن‌جا سوار کشتی می‌شوند و به دوور می‌روند و سپس با قطار به لندن می‌روند. یک مسافرت طولانی که پدرم در کتاب خاطرات خود آن را شرح داده است.

آیا این کتاب به چاپ رسیده است؟

خیر این نوشته‌ها در نزد من است و منتشر نشده است.

وقتی به آن‌جا می‌رسند از سال تحصیلی گذشته بود ولی بالاخره پدرم آن‌ها را متقاعد می‌کند که در همان سال تحصیلی قبولش کنند و در مدت سه سال لیسانس می‌گیرد (سال ۱۹۲۸) و یک سال پس از آن در رشته Civil Engineering فوق‌لیسانس می‌گیرد (سال ۱۹۲۹) . پس از اتمام تحصیلات، اعلامیه‌ای می‌بیند که Anglo-Persian Oil Company شرکت نفت ایران و انگلیس، مهندس استخدام می‌کند. پدرم تقاضا می‌دهد و در لندن استخدام می‌شود و به مدت حدود ۱۰ سال در خوزستان در کارهای مختلف مهندسی در شهرهای مختلف فعالیت می‌کند (سال‌های ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۹) . سال ۱۹۳۹ به تهران می‌آید و با مادرم خانم هما دیبا دختر آقای ابوالحسن دیبا (ثقه‌الدوله) ازدواج می‌کند. پس از آن به مدت یک سال دوباره به جنوب برمی‌گردند. آن زمان با پدرم مثل کارمندهای انگلیسی رفتار می‌شد، چون تحصیلات انگلیسی داشت، مثلا در باشگاه عضو بود و خانه می‌دادند و... چند نفری که تحصیلات خارجی داشتند با آن‌ها رفتار استعماری نمی‌شد ولی با بقیه ایرانی‌ها رفتار استعماری می‌شد. تصمیم می‌گیرند که ماه عسل به خارج از ایران بروند. پدر و مادرم رفتند به انگلستان و بعد به پاریس و همزمان جنگ جهانی دوم شروع می‌شود. به طریقی از سفارت کمک می‌گیرند و به سختی به ایران بازمی‌گردند. زمانی که به ایران برمی‌گردند، پدرم به اداره مهندسی شرکت نفت که در تهران بود منتقل می‌شوند و در سمت معاون اداره مهندسی فعالیت می‌کند که اولین ایرانی بود که این پست را به او می‌دادند. در سال ۱۹۴۸ به پدرم پست رئیس اداره مهندسی را پیشنهاد می‌دهند. او می‌گوید من در این مدت چندین سال به مرخصی نرفتم و به مدت شش ماه می‌خواهم به خارج از ایران بروم و زمانی که برگشتم این پست را قبول می‌کنم. آن زمان همه خانواده به لندن می‌رویم و برمی‌گردیم. پدرم رئیس اداره مهندسی بود تا این‌که نفت ملی می‌شود. در آن زمان پدرم مدیرکل پخش می‌شود. درواقع قسمت غیر حوزه‌های نفتی بود. با توجه به تحریم‌های آن زمان، هدف‌گذاری می‌شود که مصرف فرآورده‌های نفتی در داخل کشور توسعه داده شود. این کار هزینه‌بری بود که فرآورده‌ها را به شهرهای مختلف ببرند اما در عمل مردم استقبال نمی‌کردند.

بله در خاطرات رضا نیازمند(۳) نیز به این موضوع اشاره داشت که کارهای ترویجی را انجام می‌دادند که مردم از فرآورده‌های نفتی استفاده کنند.

بله. از طرفی شرکت نفت نیز مسئول بود که فرآورده‌ها را به مردم برساند و انبار نفت بسازند و اولین خطوط انتقال داخلی را از اهواز به تهران می‌کشند که فرآورده‌ها را منتقل کنند و از تهران به شهرهای شمالی منتقل شود. از حمل و نقل ریلی هم برای انتقال فرآورده‌ها استفاده می‌شد. بعد از آن آقای سهام‌السلطان [مرتضی‌قلی بیات] فوت شدند و آقای عبدالله انتظام رئیس هیات‌مدیره شرکت نفت شد که بسیار مرد فاضلی بود و با پدرم روابط خوبی داشت. تا این‌که آقای دکتر اقبال(۴) نخست‌وزیر می‌شود و یک‌ بار به جلسه هیات‌مدیره شرکت نفت می‌آید و می‌گوید که این‌جا دولت در دولت درست شده و نمی‌شود مستقل از دولت عمل کنید. اساسنامه شرکت نفت طوری نوشته شده بود که شرکت مستقلی بود و پول نفت اول به شرکت می‌آمد و پس از آن‌که هزینه‌ها محاسبه و تأمین می‌شد، مازاد آن به خزانه دولت می‌رفت که دکتر اقبال نمی‌خواست این‌طور باشد و می‌گفت شماها حقوق‌های زیاد دارید و ماشین‌های اضافه و ... پدرم خیلی ناراحت می‌شود و می‌گوید اگر شما فکر می‌کنید که من زیاد حقوق می‌گیرم استعفا می‌دهم و از مدیریت پخش و هیات‌مدیره استعفا می‌دهد ولی با اصرار آقای انتظام با حکم مشاور رئیس هیات‌مدیره در جلسات تا پایان دوره آقای انتظام شرکت می‌کردند. پس از آن «شرکت مشاوره ایرندکو» را تأسیس کرد و مهندس مشاور شد. پس از آن مهندس‌ها را جمع کرد و گفت که باید اتحادیه داشته باشید و آن‌ها هم پدرم را به عنوان رئیس انتخاب کردند.

قبل از انقلاب پدرم به لندن و پاریس رفته بود و پس از انقلاب به ایران بازنگشت. بازنشسته شده بود و کار خاصی نمی‌کرد و تا این‌که در لندن از دنیا رفتند.

آرامگاه ایشان در قم واقع است؟

مقبره خانوادگی ما در قم در یکی از حجره‌ها بود. زمانی که آرامگاه را می‌ساختند، حاج‌ لطف‌علی‌ آقا هزینه داده بود و یکی از آن غرفه‌ها متعلق به خانواده بوده و خرج آن غرفه‌ها را می‌دادیم و زمانی که پدرم فوت شد رفتیم آن‌جا دیدیم که در سال ۱۳۶۲ همه آن قبرها را فروخته‌اند (حدود ۲۰ مقبره). ولی خب چون ۳۰ سال از فوت حاج‌ لطف‌علی گذشته بود دوباره قبر را خریداری کردیم و پدرم در سال ۱۳۷۰ همان‌جا دفن شدند.

مرحوم پدر چند فرزند داشتند. آن‌ها چه کار می‌کنند؟

از ازدواج اول من و خواهرم هستیم. ازدواج دوم‌شان با خانم لیلی‌دخت مهدوی بود. از ایشان دو پسر دارند: علیرضا و محمدرضا. علیرضا شخص بسیار موفقی است در لندن شرکت دارد و در کارهای هواپیمای شخصی فعالیت می‌کند. کارهای خرید و فروش و ساخت و چارتر. اتفاقا نمایندگی مهمی هم برای فعالیت در ایران گرفته‌ بود که به‌ علت تعطیلی برجام به سرانجام نرسید. محمدرضا هم در تورنتو شرکت مهندس مشاور دارد.

شرکت ایرندکو چه فعالیت‌ها و پروژه‌هایی داشت؟

من وقتی از خارج برگشتم چون از دانشگاه امپریال کالج لندن دانش‌آموخته بودم غرور داشتم. یک روز صبح در خانه پدرم (حوالی میدان کاخ [فلسطین کنونی]) بودم و صبحانه می‌خوردیم که پدرم گفت به دفتر کار (در خیابان بزرگمهر) بیا.

پدرم با کارگرها آذری صحبت می‌کرد و به ترکی گفت برای تورج‌خان چای بیاور! پس از آن به من گفت که وظیفه داشتم که خرج تحصیل تو را بدهم و پس از این باید روی پای خود بایستی و به دنبال کار بگرد. البته در این زمانی که کار نداری ماهیانه مبلغی به تو می‌دهم تا کار خود را پیدا کنی. من برای شرکت‌های مشاور رزومه می‌فرستادم و آن‌ها هم طبیعتا می‌گفتند اگر خوب بود پدرش او را استخدام می‌کرد! و هیچ شرکتی جواب من را هم ندادند. مدتی بعد در جایی مهمان بودیم که یک آقایی آمد که خانمش انگلیسی بود. معاشرتی کردیم و گفتم که دنبال کار می‌گردم و وقتی فهمید مثل خودش من امپریال کالج بودم کارتش را به من داد و گفت فردا به من زنگ بزن. بر روی کارت نوشته شده بود: «دکتر... شریفی» یک شماره تلفن داشت. از دیگران پرسیدم که ایشان که بودند و گفتند که در شرکت ملی پتروشیمی کار می‌کند و نفر دوم آن‌جاست و رئیس تمام پروژه‌هاست. روز بعد تلفن زدم و به آن‌جا رفتم و دستور دادند که استخدام شوم. از این جهت این موضوع را گفتم که دقیقا نمی‌دانستم که در ایرندکو چه پروژه‌هایی انجام می‌شود. این شد که من اول رفتم به شرکت پتروشیمی و بعد از آن وارد کارهای پیمانکاری شدم و شرکت مقاطعه‌کاری داشتم و خیلی موفق شده بودم و نزدیک ۲۰۰۰ نفر پرسنل داشتم. حدود یک سال قبل از انقلاب پدرم به من زنگ زد و گفت من می‌خواهم بازنشسته بشوم و از تو می‌خواهم که به ایرندکو بیایی و کارها را اداره کنی و من سهامم را به تو واگذار می‌کنم ولی حق بازنشستگی من را فراموش نکن. من هم قبول کردم و گفتم چند ماه فرصت می‌خواهم که کارهایم را سر و سامان بدهم. آن زمان من خیلی کار داشتم و به‌تازگی کارهای EPC متداول شده بود. تا درگیر این کارها بودم و انقلاب شد و پدرم هم خارج بود و همه این صحبت‌ها بی‌نتیجه ماند. بنابراین من هیچ فعالیتی در ایرندکو نداشتم اما اطلاع داشتم که فعالیت‌های سیلوسازی، بندرسازی، احداث راه‌های فرعی روستاها و... داشته‌اند.

اگر مطلبی هست که علاقه دارید بیان بفرمایید.

پدرم در جریانات و مذاکرات ملی‌ شدن نفت خیلی موثر بود. جمعه‌ها همراه پدربزرگم به منزل دکتر مصدق می‌رفتیم. دکتر مصدق با عبایی بر دوش از طبقه دوم منزل پایین می‌آمد و ناهار می‌خوردیم و معاشرت می‌کردند و بعد از ناهار پدرم و پدربزرگم همراه دکتر مصدق صحبت می‌کردند. دکتر مصدق هم ماموریت‌هایی به پدرم می‌داد و سوالاتی می‌کرد و او هم گزارش‌هایی می‌داد. بعد از آن همراه پدر و پدربزرگم سوار ماشین می‌شدیم و من حدود دوازده سال داشتم و پدر و پدربزرگم که صحبت می‌کردند من به خاطر دارم که پدرم می‌گفت: «ما هرچه می‌بافیم، شنبه، حسیبی (۵) پنبه خواهد کرد.» وقتی هم که زاهدی نخست‌وزیر شد به او هم مشورت می‌داد و در مذاکرات کنسرسیوم تأثیر زیادی داشت. بعدها در اوپک هم خیلی موثر بود و در سفرهای آقای روحانی(۶) همراه او بود. تا زمانی که دکتر اقبال آمد و به کلی از شرکت نفت کناره گرفت.

مصاحبه تاریخ شفاهی ایران با علینقی عالیخانی در اکتبر ۱۹۸۴ و صحبت‌های او درباره مهندس اتحادیه: «تابستان ۱۹۵۸ یا ۱۹۵۹ ... در هلند شخص بسیار برجسته‌ای آمده بود به نام آقای مهندس عطاءالله اتحادیه که من کاملا احساس می‌کردم که چطور در عرض چند روز آدم می‌تواند از یک نفر چیز یاد بگیرد و برای من واقعا چند روزی که با او بودم و directive‌هایی که او به من می‌داد برای کارهای دیگری که می‌بایست بکنم فوق‌العاده آموزنده بود. یعنی همیشه حس می‌کنم که از آدم‌هایی است که کار به من یاد داد. توی همین تماس»

پاورقی

۱- شرکت اتحادیه را در سال ۱۳۰۵ق/ ۱۸۸۸م گروهی از صرافان و تجار از جمله حاج‌علی کوزه‌کنانی و برادران، حاج‌ سیدمرتضی صراف، حاج‌ لطف‌علی صراف و تعدادی دیگر تشکیل دادند. شعبه اصلی این شرکت در تبریز بود. علاوه بر آن در تهران نیز شعبه داشت که سرپرستی آن را حاج لطف‌علی صراف و پسرش رحیم به عهده داشتند. تاریخ تاسیس شرکت در سال ۱۳۱۵ق/ ۱۸۹۷م احتمالا مربوط به شعبه تهران آن است. (به نقل از مقاله‌ای به قلم سهیلا ترابی‌ فارسانی)

۲- حاج محمدباقر امین‌الضرب اتحادیه تبریزی، فرزند حاج لطف‌الله تبریزی بود. حاج لطف‌الله و برادرش حاج هاشم در بازار تبریز حجره داشتند. آنان در پی مسافرت به روسیه و آشنایی با شیوه نوین بانکداری درصدد برآمدند تا در تبریز بانکی به سبک روسیه ایجاد کنند. بدین منظور حاج‌ محمدباقر فرزند ارشد حاج لطف‌الله برای بررسی شیوه‌های نوین بانکداری، مدتی در روسیه به سر برد و پس از بازگشت به کشور، نتیجه بررسی و مذاکراتش با کارشناسان روسی را در اختیار پدر و عموی خود گذاشت و کارهای مقدماتی تشکیل بانک را آغاز کرد و برای اجرای آن با تعدادی از صرافان و تجار تبریزی مذاکره کرد. ولی در این هنگام حاج لطف‌الله فوت کرد و حاج هاشم به علت تالمات روحی، از تاسیس بانک منصرف شد. حاج محمدباقر پس از مرگ پدر و عمویش دارالضرب تبریز را تاسیس کرد و سکه‌هایی از جنس نقره به نام ولیعهد ضرب و وارد بازار کرد و پس از آن به نام حاج محمدباقر امین‌الضرب تبریزی معروف شد. او پس از این توفیق به فکر ایجاد بانک افتاد و پس از تلاش بسیار، صرافان تبریزی را متحد کرد و شرکت اتحادیه را با کمک گروهی از صرافان و تجار در تبریز پایه‌ریزی کرد (به نقل از مقاله‌ای به قلم سهیلا ترابی‌فارسانی).

۳- رضا نیازمند (۱۳۰۰-۱۳۹۶) مؤسس سازمان مدیریت صنعتی و بنیان‌گذار سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران

۴- منوچهر اقبال (۱۲۸۸-۱۳۵۶) سیاستمدار، پزشک، رییس دانشگاه تهران، مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران و یک دوره نخست‌وزیر ایران

۵- مهندس کاظم حسیبی (۱۳۶۹-۱۲۸۵) نایب رییس دوره هفدهم مجلس شورای ملی و رییس شورای مرکزی جبهه ملی چهارم و از مشاوران اصلی محمد مصدق در امور اقتصاد و نفت

۶- فؤاد روحانی (۱۳۸۲-۱۲۸۶) نخستین دبیرکل اوپک در سال‌های ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۴.

۲۵۹