به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در شهرکرد، در یک صبح خنک زمستانی اول اسفند ۱۴۰۳، وقتی هوا هنوز گرگ و میش بود، همراه گروهی از کتابداران و عاشقان کتابخوانی به سفری پرماجرا به سمت روستای سرمور در دهستان دیناران شهرستان اردل رهسپار شدیم. جادهای پیچ در پیچ و خطرناک پیش روی ما بود؛ مسیری که گذر از درههای عمیق آن، دلیری و صبر میطلبید. هوا مملو از بوی قدمهای بسیار آهستۀ بهار بود و نسیم سرد زمستانی همچنان قدرتنمایی میکرد و سوز آن به مغز استخوان مینشست.
لحظهای که پا به روستا گذاشتیم، شوری وصفناپذیر در دلهایمان شعلهور شد. هر کس از پیرمرد ۸۵ ساله گرفته تا مادرانی با نوزادانی در بغل، با هیجان و شوق به استقبال ما آمده بودند. دخترکان بختیاری با لباسهای محلی رنگارنگ مثل گلهای بهاری در دشت میدرخشیدند و صدای بوقلمونها در میان خندهها و هیاهوی کودکان طنینانداز بود. اینجا، در مرغزار روستا، زمان متوقف شده بود و ما در دنیایی از زیبایی و معصومیت غرق شدیم.
یکی از کتابداران در گوشهای از مرغزار، با عشق و صبر به دختران نوجوان دستبندهای رنگی آموزش میداد. هر دخترک با دقت و شوق در حال بستن مهرهها بود و لبخند رضایتی که بر لبانشان مینشست، گویی بهاری را در دلها مینشاند. کمی آنسوتر، کتابداری دیگر با سنگ، گواش و چوب به کودکان یاد میداد چگونه پرنده و گربهو موشهای زیبایی از جنس سنگ و رنگ خلق کنند. سنگهای ساده و بیروح به دستهای کودکان هنرمند، جانی تازه میگرفتند و تبدیل به آثار هنری کوچک و شگفتانگیزی میشدند.
کتابدار دیگری با صدای گرم و دلنشینش با کتاب در دست در حال قصهگویی بود. هر کلمه و جملهای که بر زبان میآورد، گویی رنگ و بویی تازه به فضای اردو میداد و ما را به دنیای قصهها میبرد. لحظاتی کوتاه در این دنیای جادویی غرق شدیم و همه مشکلات و سختیهای راه فراموشمان شد.
در گوشهای دیگر، محیطبانی مهربان با دلسوزی کارگاه پسماند برگزار کرده بود و به مادران آموزشهای لازم را میداد. این کارگاه نه تنها به بهبود محیطزیست روستا کمک میکرد بلکه به مادران راهکارهایی عملی برای مدیریت پسماندهای خانگی ارائه میداد.
پسربچههای روستایی نیز با راهنمای کتابداری دیگر با چوب کبریت کاردستیهای زیبایی خلق میکردند و رئیس مهربان شهرستان با تلاش فراوان فرشی چندین متری را روی زمین میکشید تا زیرانداز نرم برای بچهها پهن کند.
کوههای بلند و برفپوشیده در افق دوردست، گواهی بر سختی طبیعت بودند، اما عشق و مهربانی مردم روستا تمامی سرما و سختیها را از یادمان برد. بوی آش کاردی و نون تیری فضای مرغزار را پر کرده بود و ما با هر نفسی که میکشیدیم، میهماننوازی و محبت خالص مردم روستا را حس میکردیم.
این سفر نه تنها فرصتی برای آموزش و ارتقاء سطح فرهنگی روستا بود، بلکه تجربهای ارزشمند و فراموشنشدنی برای همه ما بود. «وار گه دانایی» بار دیگر ثابت کرد که کتابها و علم میتوانند پلهای ارتباطی بین مردم و فرهنگها بسازند و شادی و امید را به دلهای همگان بیاورند.