شناسهٔ خبر: 71416501 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

سریالی که می‌گوید در نبرد بقا، اولین قربانی اخلاق است

تهران- ایرنا- سریال «بازی مرکب» در فصل دوم در حالی با بازی لی جونگ‌ جائه آغاز می‌شود که با بارِ اخلاقی ثروت تازه‌یافته‌اش دست‌وپنجه نرم می‌کند؛ پولی که زمانی همچون نجات به نظر می‌رسید اکنون همچون نفرینی سنگین بر دوش او است زیرا احساس گناه و پوچی عمیقی را تجربه می‌کند.

صاحب‌خبر -

سکانس‌های آغازین فصل دوم سریال مشهور «بازی مرکب» یا همان «اسکویید گیم»، انزوای لی جونگ‌ جائه را به تصویر می‌کشند. محیط‌های لوکس در تضاد با وجودی خالی و بی‌روح. او همچون شبحی در میان مردم حرکت می‌کند، از گذشته‌ی خود فاصله می‌گیرد و حتی نمی‌تواند بدون زیر سؤال بردن منشأ خونین این ثروت، پول را خرج کند.

نان و بخت‌آزمایی

کارگردان با استفاده‌ی استادانه از رنگ‌های خاموش و نمای نزدیک طولانی، آشفتگی احساسی او را برجسته می‌کند. چهره‌ی او که زمانی سرشار از عزم و اراده‌ی یک بازمانده بود، اکنون زیر بار سنگینی که رها نمی‌شود، خم شده است. تعاملات روزمره برای او معنای نمادین پیدا می‌کنند: یک گدا در خیابان او را به یاد گذشته‌ی خودش می‌اندازد، گفت‌وگویی عادی درباره‌ی پول همچون سرزنشی دردناک بر او سنگینی می‌کند.

زمانی که گی‌ هون یک پیام غیرمنتظره دریافت می‌کند -یک دعوتنامه-، جهان او بار دیگر متحول می‌شود. تنش افزایش می‌یابد؛ او مردد است، زیرا می‌داند که بازگشت به بازی به معنای از دست دادن اندک عزتی است که برای خود باقی گذاشته. فیلمبردار، با بازی نور و سایه، درگیری درونی او را منعکس می‌کند. لحظات پایانی قسمت، مخاطب را در لبه‌ی تردید نگه می‌دارد؛ آیا او تسلیم همان سیستمی می‌شود که یک‌بار از آن گریخته بود، یا باور دارد که می‌تواند آن را از درون شکست دهد؟

مهمانی هالووین

این قسمت، مخاطب را به دل واقعیت تلخ شرکت‌کنندگان جدید پرتاب می‌کند؛ افرادی که هر کدام باری بر دوش دارند، آن‌قدر سنگین که بازی‌های مرگبار را تنها راه نجات خود می‌بینند. عنوان «مهمانی هالووین» به‌طرزی کنایه‌آمیز به نمایش ریاکارانه‌ی ناامیدی اشاره دارد، هر بازیکن نقابی بر چهره دارد، پشت لایه‌ای نازک از شجاعت ساختگی، ترس یا بی‌تفاوتیِ تحمیلی، خود واقعی‌اش را پنهان می‌کند.

داستان به شکلی استادانه خطوط روایی چندین شخصیت را در هم می‌تند و گوشه‌هایی از مبارزات آن‌ها را به نمایش می‌گذارد. یک تاجر ورشکسته که همه‌چیزش را در سقوط بازار سهام از دست داده، مادری مجرد که در آستانه‌ی بیرون شدن از خانه است، ورزشکاری سابق که حالا با ناتوانی جسمی و کوهی از بدهی دست‌وپنجه نرم می‌کند، هرکدام از آن‌ها نخ‌هایی در تار و پود گسترده‌ی یک شکست سیستماتیک هستند. اما کارگردان به آن‌ها تنها به‌عنوان اعداد و ارقام نگاه نمی‌کند؛ بلکه هر شخصیت به‌طور کامل پرداخته شده، و دردشان در هر نگاه مردد و دستان لرزان، آشکار است.

ریتم داستان به گونه‌ای تنظیم شده که امکان درگیری احساسی عمیق را فراهم می‌کند، بدون اینکه از سرعت روایت کاسته شود. بازیکنان در حال ارزیابی یکدیگرند، تلاش می‌کنند بفهمند چه کسی قوی است، چه کسی ضعیف، و چه کسی می‌تواند هم‌پیمان یا دشمنی خطرناک باشد. فیلم‌بردار با استفاده از نمای نزدیک و دوربین روی دست، فضایی مستندگونه و غوطه‌ورکننده ایجاد می‌کند، طوری که مخاطب خود را همچون ناظری بی‌صدا در دل این تراژدی احساس می‌کند.

اوج تنش زمانی رخ می‌دهد که اولین بازی اعلام می‌شود. سکوت وهم‌آلود قبل از طوفان، یادآور آرامش فریبنده‌ی پیش از آشوب است، لحظه‌ای که هنوز روزنه‌ای از امید باقی مانده، اما به‌سرعت زیر چرخ‌های بی‌رحم این رقابت خرد می‌شود. در حالی که مأموران نقاب‌دار شرکت‌کنندگان را برای آزمون نخست آماده می‌کنند، قسمت با یادآوری‌ای سردکننده به پایان می‌رسد: پشت هر بازیکن، زندگی‌ای پر از استیصال نهفته است، و پشت هر بازی، سیستمی که از همین استیصال سوءاستفاده می‌کند.

۰۰۱

بازگشت بازیکن مرموز ۰۰۱، تعادل بازی را به هم می‌زند و کنترل شکننده‌ی گی هون را بیش از پیش متزلزل می‌کند. آخرین باری که با پیرمرد روبه‌رو شد، باورش به عدالت فرو ریخت. حالا که ۰۰۱ دوباره وارد بازی شده، فضای رقابت حتی sinister‌تر به نظر می‌رسد، آیا او همیشه فقط یک مهره‌ی دیگر در این بازی بوده، یا چیزی فراتر در جریان است؟

سریالی که می‌گوید در نبرد بقا اولین قربانی اخلاق است

این قسمت، دوگانگی خاصی را به‌دقت می‌سازد: در سطحی ظاهری، بازگشتی گرم و نوستالژیک شکل می‌گیرد، حتی نوعی احساس آسودگی از دیدن چهره‌ای آشنا. ۰۰۱ همچنان با همان لبخند آرام و فریبنده‌ای که زمانی او را فردی بی‌گناه و ناتوان جلوه می‌داد، در میان بازیکنان حرکت می‌کند. او با دیگران مهربانانه صحبت می‌کند، خاطراتی از گذشته به اشتراک می‌گذارد و همچنان حلقه‌هایی از دوستی و حمایت را در محیطی که برای نابود کردن این روابط ساخته شده، ایجاد می‌کند. اما در پس این ظاهر آرام، احساسی از اضطراب و شک خاموش باقی مانده است.

کارگردان با مهارت، این تضادها را به تصویر می‌کشد. نمای نزدیک، لحظات کوتاه تردید را در چشمان گی هون ثبت می‌کند، زمانی که ۰۰۱ را در حال تعامل با دیگران زیر نظر دارد. صحنه‌های دوستی و صمیمیت، خنده‌ای مشترک، نجواهای استراتژیک، با سکوت‌های کش‌دار و نگاه خیره‌ی دائمی نگهبانان نقاب‌دار درهم تنیده می‌شوند. نورپردازی هوشمندانه، با بازی سایه‌ها در لحظات نامطمئن، بارها یادآوری می‌کند که بازیکنان هرگز کنترل کاملی بر سرنوشت خود ندارند.

با پیشرفت داستان، بازی جدیدی شرکت‌کنندگان را مجبور به تشکیل تیم‌های دونفره می‌کند، چرخشی ظالمانه که اعتماد را به یک نقطه‌ی ضعف تبدیل می‌کند. گی هون با تصمیمی غیرممکن روبه‌رو می‌شود: به پیرمردی که یک‌بار فریبش داد، تکیه کند یا تمام اصول اخلاقی‌اش را کنار بگذارد؟ دوربین روی چهره‌ی مردد او مکث می‌کند، عقربه‌های ساعت بازی بی‌رحمانه به جلو حرکت می‌کنند و سنگینی انتخابش آشکار می‌شود. قسمت با زمزمه‌ای وهم‌آور به پایان می‌رسد، ۰۰۱، همچنان با لبخند، جمله‌ای را بیان می‌کند که تمام باورهای گی هون را زیر سؤال می‌برد: «واقعاً فکر می‌کردی قوانین را فهمیده‌ای؟»

شش‌پا

قسمت چهارم، «شش‌پا»، بازماندگان را در آزمونی بی‌رحمانه از اعتماد و همکاری قرار می‌دهد. تا این لحظه، بازیکنان شروع به تشکیل اتحادهایی کرده‌اند، برخی از روی ارتباط واقعی، برخی دیگر تنها برای زنده ماندن. اما با پیشروی بازی، حقیقت تلخی آشکار می‌شود؛ حتی قوی‌ترین پیوندها می‌توانند در برابر غریزه‌ی بقا فرو بپاشند.

بازی این قسمت، کابوسی جسمی و روانی است. بازیکنان در گروه‌های سه‌نفره قرار می‌گیرند و پاهایشان به هم بسته می‌شود، تقلیدی بی‌رحمانه از مسابقه‌ی سه‌پایی. آن‌ها باید از مسیر پرخطری عبور کنند که هر اشتباه، نه‌تنها به حذف خودشان بلکه به نابودی کل تیمشان منجر می‌شود. این چالش با دقت طراحی شده تا شرکت‌کنندگان را تا مرز توانایی‌هایشان پیش ببرد، آن‌ها را مجبور کند حرکات خود را هماهنگ کنند، اعمال یکدیگر را پیش‌بینی کنند و به هم‌تیمی‌هایی که به سختی اعتماد دارند، ایمان کامل داشته باشند.

کارگردان با استفاده از دوربین پویا و قاب‌بندی‌های فشرده، تنش را به اوج می‌رساند. نماهای لرزان و دوربین روی دست، تقلا و تلاش تیم‌ها را برای حفظ تعادل ثبت می‌کند، اندام‌هایی که در هم گره خورده‌اند، نفس‌هایی که از ترس بند آمده‌اند. صحنه‌های آهسته، لحظات شکست را برجسته می‌کنند، یک حرکت اشتباه، یک گام نادرست، و ناگهان تیمی فرو می‌ریزد و پیش از دخالت نگهبانان نقاب‌دار، در تلاش است تا خود را بازیابد.

خستگی که آغاز شود، ناامیدی هم سر برمی‌آورد. دوستی‌ها دچار تنش می‌شوند. یکی از بازیکنان، پس از درک ضعف هم‌تیمی خود، تصمیمی بی‌رحمانه می‌گیرد؛ رهایش می‌کند و پیش می‌رود، بنیان چالش را در هم می‌شکند. دوربین روی چهره‌ی خیانت‌خورده‌ی بازیکن رهاشده مکث می‌کند، چهره‌ای که در آن حقیقت تلخ بازی منعکس شده است: در این رقابت، وفاداری یک قمار است و بقا اغلب بهایش از دست دادن اعتماد دیگران است.

اوج درامی قسمت، لحظه‌ای تکان‌دهنده است، دو تیم در رقابتی نفس‌گیر به خط پایان نزدیک می‌شوند، اما یک بازیکن در آخرین لحظه، تصمیمی می‌گیرد که هم‌تیمی‌اش را به سرنوشت تاریکی سوق می‌دهد. خیانت سریع است، عواقب آن بلافاصله آشکار می‌شود. نمای پایانی، تصویری فراموش‌نشدنی را رقم می‌زند؛ بازمانده‌ای تنها، نفس‌زنان، درحالی‌که به نقطه‌ای که هم‌تیمی‌اش ایستاده بود خیره شده است، و پژواک سقوط او در سکوت محو می‌شود.

در «شش‌پا»، اتحادها به شکنندگی شیشه درهم می‌شکنند و بازی به بازیکنان، و تماشاگران، یادآوری می‌کند که در نبرد بقا، اولین چیزی که قربانی می‌شود، اخلاق است.

یک بازی دیگر

با کاهش تعداد شرکت‌کنندگان، فشار روانی بر بازیکنان غیرقابل‌انکار می‌شود. «یک بازی دیگر» نقطه‌ی شکست احساسی فصل را رقم می‌زند، جایی که بهای بقا دیگر صرفاً استقامت جسمی نیست، بلکه توانایی زندگی کردن با انتخاب‌های خود است. بازماندگان دیگر فقط رقیب نیستند؛ آن‌ها روح‌هایی شکسته‌اند که با بار سنگین خاطرات کسانی که پشت سر گذاشته‌اند، دست‌وپنجه نرم می‌کنند.

قسمت با سکوتی وهم‌آور آغاز می‌شود. خوابگاهی که زمانی پر از هیاهو بود، اکنون فضایی وسیع و خالی به نظر می‌رسد و سکوتش سنگین‌تر از فریادهایی است که روزی آن را پر کرده بودند. بازیکنان در گوشه‌های جداافتاده نشسته‌اند، خیانت‌ها و فقدان‌های گذشته را بارها و بارها در ذهن خود مرور می‌کنند. فیلم‌بردار این آشفتگی را با نماهای بسته‌ی ماندگار به تصویر می‌کشد، دست‌های لرزان، چشم‌هایی که با اضطراب به اطراف می‌چرخند، و لحظاتی از غم و اندوه که در سکوت جریان دارد.

بازی این قسمت فریبنده ساده به نظر می‌رسد؛ یک رقابت یک‌به‌یک که در آن بازیکنان باید تصمیمی بگیرند که نه‌تنها سرنوشت خود، بلکه سرنوشت رقیبشان را نیز تعیین می‌کند. این رقابتی بر پایه‌ی قدرت یا استراتژی نیست، بلکه آزمایشی است برای وجدان. قوانین در ابتدا مبهم‌اند، که بر احساس اضطراب می‌افزاید. اما هنگامی که ماهیت واقعی چالش آشکار می‌شود، مشخص می‌گردد که پیروزی با قیمتی غیرقابل‌تحمل همراه است.

کارگردان با ریتمی سنجیده، به‌طرزی استادانه تعلیق را می‌سازد. هر تصمیم کش‌دار می‌شود، هر تردید تا آستانه‌ی گسست پیش می‌رود. دوربین روی کوچک‌ترین حرکات مکث می‌کند، لرزش خفیف لب‌های یک بازیکن پیش از اتخاذ تصمیم، نگاهی مُردد بین متحدانی که اکنون در برابر یکدیگر قرار گرفته‌اند. طراحی صدا، مینیمال اما گزنده است؛ تیک‌تاک ساعت، ضربان قلب بازیکنان را بازتاب می‌دهد.

با پیشروی بازی، ناامیدی بر بازیکنان چیره می‌شود. برخی برای بخشش التماس می‌کنند، برخی دیگر خود را در سردی و بی‌احساسی فرو می‌برند. سنگینی انتخاب‌هایشان غیرقابل‌تحمل است و بااین‌حال باید آن‌ها را انجام دهند. بازی‌های درخشان بازیگران، به‌ویژه لی جونگ جه در نقش سونگ گی هون، تنش را به سطحی هولناک می‌رساند. کشمکش درونی او در هر صحنه آشکار است، چهره‌اش میدان نبردی از احساس گناه، ترس و عزم ناخواسته.

اوج درامای قسمت، ضربه‌ای احساسی است. لحظات پایانی بازی، یکی از بازیکنان را در سکوتی ویرانگر به زانو درمی‌آورد، در حالی‌که حقیقت کاری که انجام داده است، همچون مهی سنگین بر او سایه می‌افکند. کارگردان، عواقب این تصمیم را ماندگار می‌کند، برنده‌ها پیروز نیستند، بلکه تسخیرشده‌اند.

با نزدیک شدن به پایان، دوربین عقب می‌رود و تعداد اندک بازیکنان باقی‌مانده را نشان می‌دهد. سکوت، کرکننده است. «یک بازی دیگر» تنها درباره‌ی بقا نیست، بلکه درباره‌ی بهای برگشت‌ناپذیر پیروزی است.

O یا X

این قسمت جوهره‌ی بی‌رحمانه‌ی بازی‌ها را به خالص‌ترین شکل خود تقطیر می‌کند، آزمونی بی‌گذشت که در آن هر انتخاب قطعی است، بدون هیچ فرصتی برای مذاکره یا تردید. چالش به طرز فریبنده‌ای ساده است: هر بازیکن باید بین دو گزینه، O یا X، یکی را انتخاب کند، با علم به این که یکی به بقا می‌انجامد و دیگری به حذف آنی. برخلاف بازی‌های قبلی که به استقامت بدنی، اتحادها یا استراتژی وابسته بودند، O X تجربه را به یک تصمیم دوگانه‌ی محض تقلیل می‌دهد و بازیکنان را وادار می‌کند تا با قطعیت بی‌رحمانه‌ی انتخاب‌هایشان روبه‌رو شوند.

سریالی که می‌گوید در نبرد بقا اولین قربانی اخلاق است

کارگردان با اتخاذ رویکردی مینیمالیستی، سادگی هولناک بازی را برجسته می‌کند. طراحی صحنه، بالینی و بی‌روح است، فضایی وسیع و خالی که تنها عناصر شاخص آن دو نماد عظیم و درخشان هستند که در برابر یکدیگر قرار گرفته‌اند. نورپردازی خشن، سایه‌های عمیقی می‌اندازد و شکاف میان انتخاب و پیامد را برجسته می‌سازد. بازیکنان در یک صف ایستاده‌اند، تنها در زیر نورهای شدید سقفی روشن شده‌اند، چهره‌هایشان غیرقابل خواندن اما تنش در حرکاتشان موج می‌زند.

بازی با سکوتی وهم‌آور آغاز می‌شود. هیچ توضیحی داده نمی‌شود، هیچ فرصتی برای جبران وجود ندارد. تایمر شروع به شمارش معکوس می‌کند. برخی بازیکنان سریع حرکت می‌کنند و به غریزه یا حس درونی‌شان اعتماد دارند، در حالی‌ که دیگران در برابر عظمت لحظه‌ی تصمیم‌گیری فلج می‌شوند. قابِ دوربین بر روی تردید آن‌ها تمرکز می‌کند، ذرات عرقی که روی پیشانی می‌لغزند، دستان لرزانی که بی‌قرارند، چشمانی که با اضطراب به اطراف می‌چرخند.

با نخستین انتخاب‌ها، ماهیت وحشیانه‌ی بازی آشکار می‌شود. کسانی که درست انتخاب می‌کنند، باقی می‌مانند؛ آن‌هایی که اشتباه می‌کنند، بلافاصله ناپدید می‌شوند، گویی زمین در زیر پایشان بی‌هشدار فرو می‌رود. هیچ موسیقی دراماتیکی وجود ندارد، هیچ تشریفاتی برای حذف شدن نیست، فقط سکوت، و سپس فقدانی ناگهانی که جای بازیکنان ناموفق را می‌گیرد. وحشت در سردی و کارآمدی این سیستم نهفته است.

تنش واقعی زمانی ظاهر می‌شود که بازیکنان در جستجوی معنا به دنبال الگو می‌گردند. آیا انتخاب‌ها از منطقی خاص پیروی می‌کنند، یا این یک بازی کاملاً تصادفی است؟ برخی تلاش می‌کنند الگوی نهفته را کشف کنند، درحالی‌که دیگران به ایمان، شانس یا استیصال متوسل می‌شوند. اتحادها در هم می‌شکنند، زیرا هیچ‌کس نمی‌تواند واقعاً به دیگری کمک کند، هر انتخاب فردی است، هر نتیجه برگشت‌ناپذیر.

کارگردان با تغییر مداوم زاویه‌ی دید، تأثیر تصمیم‌ها را تقویت می‌کند، از نماهای وسیعی که تعداد رو به کاهش بازماندگان را به نمایش می‌گذارند تا نماهای بسته‌ای که لحظات دردناک تصمیم‌گیری را به تصویر می‌کشند. طراحی صدا مختصر اما هدفمند است، وزوز مکانیکی ساعت شمارش معکوس، انعکاس گام‌ها بر کف استریل‌شده، صدای تیز نفس‌های حبس‌شده پیش از یک جهش سرنوشت‌ساز.

با نزدیک شدن به پایان بازی، تنها چند نفر باقی مانده‌اند. ثانیه‌های آخر به‌سرعت می‌گذرند و آخرین بازیکن مردد می‌ماند. دوربین روی چهره‌اش ثابت می‌ماند، جایی که هر احساسی نمایان است، ترس، محاسبه، تسلیم. انتخابی انجام می‌شود. قسمت با درخشندگی نماد انتخاب‌شده به پایان می‌رسد و مخاطبان را با این حقیقت روبه‌رو می‌سازد که در نهایت، بقا چیزی بیش از یک بازی شانس نیست.

دوست یا دشمن

قسمت ماقبل پایانی، سخت‌ترین آزمون روانی فصل را ارائه می‌دهد، تمام توهمات باقی‌مانده‌ی رفاقت را از بین می‌برد و شرکت‌کنندگان نهایی را با حقیقتی هولناک روبه‌رو می‌کند، در نهایت، تنها یک نفر برنده خواهد شد. آنچه که در ابتدا نوعی همکاری ناخوشایند بود، اکنون به نبردی اجتناب‌ناپذیر برای بقا تبدیل شده است. «دوست یا دشمن» فقط درباره‌ی استقامت فیزیکی نیست، بلکه آزمونی نهایی از اعتماد، اخلاق و خیانت است.

خودِ بازی فریبنده و ساده به نظر می‌رسد: بازیکنان باقی‌مانده باید جفت‌های دو نفره تشکیل دهند. دوربین روی چهره‌هایشان مکث می‌کند، برخی به‌صورت غریزی شریک خود را انتخاب می‌کنند، بر اساس اتحادهای گذشته، در حالی که دیگران مرددند، آگاه از این که دوستی حالا می‌تواند به نقطه ضعف تبدیل شود. پیچش بی‌رحمانه‌ی بازی، درست پس از تشکیل تیم‌ها آشکار می‌شود: این رقابتی برای همکاری نیست، بلکه نبردی برای حذف است. حالا شریک‌ها رقیب‌اند. تنها یکی از هر جفت زنده می‌ماند.

طراحی صحنه، قساوت این واقعیت را منعکس می‌کند. میدان بازی عاری از هرگونه تزئینات است، یک میدان نبرد سرد و بی‌روح که در آن، هر نگاه بین متحدان سابق، بار خیانت را به دوش می‌کشد. نورپردازی خشن و بی‌رحمانه است، سایه‌هایی بلند ایجاد می‌کند که بازیکنان را کوچکتر و آسیب‌پذیرتر نشان می‌دهد، در حالی که آن‌ها تصمیمات اجتناب‌ناپذیر خود را پردازش می‌کنند.

نمایِ دوربین شدت هر رویارویی را تقویت می‌کند. حرکات پویای دوربین، احساسات متغیر را منعکس می‌کند، برش‌های سریع در لحظات ناامیدی، کلوزآپ‌های آهسته هنگام مواجهه‌ی بازیکنان با انتخاب‌های غیرممکن. برخی تردید می‌کنند، سعی در مذاکره یا تعلل دارند، در حالی که دیگران سریع عمل می‌کنند و بدون پشیمانی روابط گذشته را قطع می‌کنند. غیرقابل‌ پیش‌بینی بودن ماهیت انسان در اوج خود به نمایش گذاشته می‌شود، کسانی که ضعیف به نظر می‌رسیدند، قدرتی پنهان پیدا می‌کنند، و کسانی که بقای خود را بر پایه‌ی اعتماد بنا کرده بودند، اکنون عواقب ایمان اشتباه خود را می‌بینند.

در غم‌انگیزترین لحظات، کارگردان بر تبادلات صمیمی و بی‌کلام بین رقیبان تمرکز می‌کند. نگاهی گذرا. دستی لرزان. عذرخواهی‌های ناگفته بین کسانی که شاید در دنیایی دیگر، دوستان باقی می‌ماندند. دردناک‌ترین شکست‌ها نه از آنِ دشمنان، بلکه از آن همراهانی است که زمانی از یکدیگر محافظت می‌کردند و اکنون مجبورند ضربه‌ی نهایی را وارد کنند.

با فروکش کردن غبار رقابت، تنها تعداد اندکی باقی می‌مانند. بازماندگان پیروز نیستند، آن‌ها شکسته‌اند، زیر بار آنچه انجام داده‌اند. صحنه‌ی پایانی قسمت، روی چهره‌هایشان متوقف می‌شود، غرق در نوری مصنوعی و سرد، چشمانشان تهی از درک این واقعیت که اکنون به‌طور کامل تنها مانده‌اند.

در طول فصل، بازی‌ها به‌عنوان استعاره‌هایی بی‌رحم از ساختارهای اجتماعی عمل کرده‌اند، نقاب نازک اخلاق را که تحت فشار فرو می‌ریزد، آشکار کرده‌اند. «دوست یا دشمن» نقطه‌ی اوج این سفر است، کالبدشکافی بی‌رحمانه‌ی مرزهای اخلاقی در رقابت، که هم بازیکنان و هم بینندگان را وادار می‌کند از خود بپرسند: وقتی بقا تنها ارزشی است که اهمیت دارد، تا کجا حاضرند پیش بروند؟

منتقد و پژوهش‌گر سینما *