برای بررسی جزئیات این فصل، نشستی در روزنامه جامجم برگزار شد که با حضور امیر داسارگر، کارگردان سریال و برخی بازیگران از جمله وستا جعفرنیا در نقش هدی، سپیده طهماسبی در نقش صدیقه و احمد صمیمی در نقش اسماعیل صورت گرفت. بازیگران و کارگردان این مجموعه معتقدند که مسأله این روزهای نوجوانان ندانستن نیست، بلکه دوستنداشتن برخی مسائل است که میتوان از طریق سریالهایی مثل فراری، جذابیت بیشتری برای سبک زندگی درست ایجاد کرد.
آنچه ما در سری دوم فراری شاهد هستیم، خلق مفاهیم کلان و کلیدیتر است که به صورت خردهروایت ارائه شدهاند. از این بگویید که این خردهروایتها چطور در این فصل بیشتر شده است؟
امیر داسارگر، کارگردان: ابتدا این را بگویم که من از یک راه طی شده با شما حرف نمیزنم و در حال صدور نظریه نیستم. ما یک مدل قصهگویی ــ نه از منظر تکنیک و فرم، بلکه به معنای محتوا ــ روی میز گذاشتیم که خیلی ریسک بالایی داشت و نمیدانستیم جواب میدهد یا خیر. اینکه پیرنگ اصلی نداشت و حتی فصل اول هم به نظرم پیرنگ مشخصی نداشت و خیلی جاها بحثهای مربوط به کشتی فراموش میشد. آنجا هم به معنای کلاسیک و اصلی آن، پیرنگ اصلی وجود نداشت. ادعایی هم ندارم که این روش، موفق بوده. نظرمان این بود که یک جهان محتوایی خلق کنیم که از عادتهای رایج تماشاچی فاصله دارد. در کار خردهپیرنگ پیش از این، شاهکاری مثل «وضعیت سفید» را داشتیم اما واقعا اگر منصف باشیم، در آن سریال هم عشق، خط برجسته آن بود. با این حساب، کار ما در فراری قدری پیچیدهتر بود.به نظرم علت اینکه در فصل دو احساس میشود مسائل بیشتر و خردهروایتها متنوعتر شده، بزرگ شدن شخصیتهاست. وقتی با بچه 15 ــ 14 ساله طرف هستی، مگر چه جهانی دارد که بتوان از آن گفت؟ ممکن است دو سال او؛ خلاصه در یک کلاس فوتبال شود یا در یک مقطعی، به چیز دیگری علاقهمند شود.
یعنی انگار مخاطب هم با کاراکتر هادی در فصل جدید، پخته میشود؟
داسارگر: خیر. کاراکتر هادی بزرگ شده. نمیشد در فصل اول مسألههای زیادی سر او بریزیم، البته در آن فصل با طرح برخی مسائل در جهان خانواده او، قصه را جلو بردیم. کما اینکه فصل اول، تقریبا با پدر و مسائل مرتبط با پدر و مادر شروع میشود تا به مرور خواهر و برادری را برای او تعریف کنیم. وقتی بزرگ میشود، درگیر مسائل بیشتری میشود. یعنی وقتی بزرگ میشود، کار ما راحتتر میشود و اتفاقی که در درام میافتد این است که دوربین بیشتر به شخصیت اصلی میچسبد. فصل دو همین را نشان میدهد. درست اتفاقی که در زندگی واقعی میافتد. دلیل دیگری که خردهروایتها بیشتر شده، تجربه فصل اول است.
پس با این حساب، فصل اول را کامل پایش و رصد کردید؟
داسارگر: بله قطعا،اما این راهم بگویم که یک زمانی تلویزیون و رسانهها به آدم فرصت میدادند.یعنی برندهای سریالسازی را اگر ببینید و سراغ کارهای اول افراد بروید، متوجه میشوید که سطحش باالان متفاوت بود.الان اینطور نیست.انگار درکار اول،سرت را میبرند.
مخاطب یا رسانه؟
داسارگر: همه! هم رسانهها و هم منتقدان و حتی خانواده. خیلی راحت نظرشان را میگویند. ما فکر میکردیم فصل اول خیلی جذاب شده، البته برای نوجوانها و شاید برای خانوادههایی که خیلی مسألهشان این دوره از سن نوجوانها نیست، جذاب نبود. احساس میکردیم به دلیل نشان دادن کشتی و تنوع جغرافیایی که هادی تجربه میکرد، جذاب است. خودم عاشق سکانسهای دفتر فیلمبرداری و بنایی در فصل اول هستم. همه سکانسهای بنایی سخت و خطرناک بود. واقعا بچهها لب ساختمان نشسته بودند اما با خودم میگفتم مردم باید این را ببینند که چطور یک نوجوان مجبور به بنایی میشود یا در دفتر فیلم با یک کارگردان در میافتد اما الان به این نتیجه رسیدم که کار کردن با بزرگسال قواعد خودش را دارد و باید جدی روی کلیشهها ایستاد.یعنی اگراتفاقات مرسوم رادر قصه نداشته باشیم،خیلی کارسخت میشود. وقتی فیلمبرداری فصل اول تمام شد، هنوز کار پخش نشده بود و قرار بر این بود که کل قسمتها با هم پخش شود. با توجه به تجربه ساخت، دو ماه کار را متوقف کردم. باید اینجا از تهیهکننده و سیمافیلم تشکر کنم که در این تصمیم، همراه بودند. چون توقف، هزینهبردار بود. همه بچهها بعد از بازگشت به کار، قرارداد جدید بستند و دستمزدها بیشتر شد. دو ماه به من فرصت دادند تا فیلمنامه فصل دو را بازنویسی کنم. هنوز بازخورد نگرفته بودیم اما تجربه کارهای قبلی به من ثابت کرده بود که باید بازنویسی انجام دهم. اغلب فیلمنامهنویسان گله میکنند که چرا در فیلمنامهشان دست برده میشود. من همیشه میگویم در فیلمنامهای که خودم مینویسم بارها و بارها دست میبرم. ساعتی که میخواهی کار را ضبط کنی یک حال خاصی دارد که به آن توجه میکنم. الان بیشتر به سکانسهایی در فصل اول توجه شده که در آخرین دقایق آن را اضافه کردیم و احساس میکردیم حضورش لازم است.
برای همین هم خودتان و آقای تقیپور فیلمنامه را نوشتید؟
داسارگر: من تا به حال فیلمنامه فرد دیگری را نساختهام. نمیدانم خوب یا بد است. فراری هم از طرح یک سینمایی در سال 1395 آغاز شد که درباره جنگ سوریه نوشته بودم. آن را نقطه شروع سریال قرار دادیم که البته جهان گستردهای شد و در نهایت در فصل چهارم به آن میرسیم. نکته اینجاست که روزها و ساعتهای فیلمبرداری، خیلی جدی بازنویسی میکنیم. خیلی وقتها همه چیز عوض میشود. گاهی بازیگرهایی که تکجلسه میآمدند با این روش در بیان دیالوگها به مشکل میخوردند.
یکی از چالشهای فصل دو، تغییر بازیگران بهواسطه سن کاراکتر و حفظ راکورد است. خانم جعفرنیا شما چقدر با هدی ارتباط گرفتید تا این راکورد موفق از آب درآید؟
وِستا جعفرنیا، بازیگر نقش هدی: یک نکته خوب کارکردن با آقای داسارگرکه کمتر در کارگردانهای دیگر دیدم فضای تعاملی است که ایشان ایجاد میکرد و پذیرش زیادی داشت تا بنشینیم و درباره دیالوگ به دیالوگ نقش، صحبت و نظرمان را مطرح کنیم. این فضا دست من بازیگر را باز میگذاشت. از طرف دیگر، نزدیکشدن من به کاراکتر هدی در فصل اول، باز به لطف کارگردان بود تا تمام قسمتها را در دفترشان پیش از پخش ببینم و نکاتی را برای خودم یادداشت کنم تا صحبت و تعامل درستی شکل بگیرد. این اتفاق بهدرستی افتاد و مخاطبان اینطور گفتهاند که تو شبیه به هدی در فصل اول هستی و نقش درست از آب درآمده است. میتوانم بگویم این اتفاق خوب، به دلیل هدایت درست کارگردان بود. با خود مهدیا(بازیگر نقش هدی درفصل اول) صحبت کردم ویک رفاقتی شکل گرفت که فارغ از کار، به کمک ما آمد. این روحیه مسجدی و کار تیمی که در سریال میبینید، نشأت گرفته از واقعیت است و در واقعیت جریان داشت.
در ادامه با کاراکتر صدیقه مواجه میشویم که به نظرم نگاهش به خانواده هادی، انگار به کل سریال است. ما او را شبیه به عاطفه (دخترخاله هادی و هدی) میبینیم که به خانواده آقاحسن با حسرت نگاه میکند. شما چطور با کاراکتر صدیقه ارتباط گرفتید؟
سپیده طهماسبی، بازیگر نقش صدیقه: به نظرم شخصیت صدیقه کاملا مستقل است که در خانوادهای بزرگ شده که خودش باید مسیرش را مشخص کند. از همان ابتدا برخی دیالوگهای او درباره مادرش است که نشان میدهد مسیر مادرش را ادامه میدهد. یک دختر قوی و مستقل که میداند چه اتفاقی برای شاگردانش میافتد. من اینطور به صدیقه نگاه کردم که نسخه هادی اما نسخه دختر است که از یک زاویه دید متفاوت نگاه میکند.
آقای صمیمی اینکه بحثهای میان اسماعیل و هادی از این منظر جذاب است که هر دوی تفکر را به نوجوان نشان دادیم. چه شد اصلا بازی در کاراکتر اسماعیل را پذیرفتید؟
احمد صمیمی، بازیگر نقش اسماعیل: اول اینکه آقای داسارگر به من لطف داشتند و از تئاتر ایشان را میشناختم. خیلی نکته مهمی است که تئاتر را ببینند تا بازیگران توانمند زیادی که همین حالا هم داریم، شناسایی شوند. لطف آقای داسارگر بود که بازی من را در تئاتر دیده بودند. بعد از مدتی زمانی که سرکار بیسکویت بودم، ایشان گفتند اسماعیل خود احمد صمیمی است. کاراکتر برای من جذاب بود، حتی میگفتم به من بگو چطور باید اسماعیل را نشان دهم و میگفت صبر داشته باش.
و چالش میان اسماعیل و هادی هم به مرور بالا میرود...
صمیمی: دقیقا اما اولین سکانسی که بازی کردم مربوط به بچهها بود و آقای داسارگر گفت تو نباید ارتباط خوبی با بچهها داشته باشی! گفت تو معکوس باش که رفتار هادی مشخص شود. برای من هم جذاب بود که یک کاراکتر متضاد مقابلم باشد که بتوانیم به یکسری چالشها برسیم.
البته من انتظار داشتم شما در نقش هادی بازی کنید و یکبار هم به کارگردان گفتم در ابتدای امر، صورت شما شباهت بیشتری به حسین اجاقلو (بازیگر هادی در فصل اول) دارد اما بعد احساس کردم به لحاظ قد و قواره، آقای تقیپور انتخاب بهتری بود. شما اینطور فکر نمیکردید؟
داسارگر: ما احمد صمیمی را به شکل جدی بررسی کردیم. قبل از اینکه کار را بسازیم بررسی کردیم. از همانجا به آقای تقیپور گفتم؛ میتواند هادی باشد اما بعد در نقش شهید صدرزاده در بچه زرنگ بازی کرد.به طورکلی احساس کردم نقش اسماعیل برای او بهتر است.
دلیل انتخاب نکردن آقای صمیمی برای کاراکتر هادی، به این دلیل نبود که نمیخواستید به شهید خاصی اشاره کنید؟
داسارگر: نه صادقانه اینطور نبود. میخواستم کاراکتر اسماعیل، جدی باشد وصدای احمد، جدی وخشدار بود.حس من این بود که مخاطب اصلیمان ممکن است کاراکتر هادی را قدری منعطفتر بپسندد. الان خیلی از این اتفاق راضی هستم که کاراکتر رضا، اسماعیل و هادی خیلی سر جای خودشان قرار گرفتهاند.
یک نکته مهم همین است که از بازیگران توانمندی استفاده کردید که شاید خیلی چهره نشدهاند. ممکن است چالش برای کارگردان هم ایجاد کند. بهخصوص که فصل اول و دوم با نوجوانان بسیاری باید همراه میشدید.
داسارگر: بزرگترین مسألهای که این کار دارد، فشار اولیهای است که به کل گروه بهخصوص کارگردان وارد میشود. مثلا وقتی کسی میپرسد چه بازیگری حضور دارد، اگر دو اسم بزرگ نیاریم، آن را خیلی شاید جدی نگیرند. من دیگر با این اتفاق کنار آمدهام. البته که معتقدم برخی چهرهها باید در کار حاضر باشند که توجه اولیه را جلب کند اما در فراری، قصه ما روی دست افراد جدید میچرخد؛ چه نوجوان چه بزرگسال. میخواستم دو کاراکتر هدی و صدیقه در فصل دوم، حتما بازیگران غیرچهره باشند. اتفاقی که میافتد، چون انگیزهشان بالاست، حال خوبی در کار دارد. مخاطب اصلی من که نوجوان است، حال خوب بازیگر را میبیند.الان همین که برای تلویزیون کار میکنیم، محل نقد قرار میگیریم. انگار نمایش خانگی و دیگر بخشها کلاس بیشتری دارد. اینها انواع چالشهایی است که تنها وقتی به کاری که میکنی ایمان داشته باشی، تو را نجات میدهد. هر وقت خسته میشدیم، عینک نوجوان میزدیم و میگفتیم آنها باید بپسندند. نقشهای نوجوان این فصل هم، انتخاب درست آقای تقیپور بوده که واقعا سرجای خودش بود. کما اینکه نقشهای فرشید، وحید و هاشم را از کف جامعه انتخاب کرد. البته در فصل دو فرصت فصل اول برای آماده کردن نوجوانها را هم نداشتیم.
مدل نگاه کردن آقای تقیپور به بالا و روشنشدن مسیری که یونس در آنجا کشته شده، خیلی نمادگونه و برجسته است. این نمادها که حتی در سکانسهای کوه و مفهوم نبوت هم به چشم میخورد، عامدانه بود؟
داسارگر: ما عاشق سینما هستیم و قطعا همه این سکانسها، کارشده است. سکانس آخر فصل قبل که یونس وارد نور میشود، خیلی نکته داشت و برای آن خیلی کار کردیم. مسأله چوپانی را در هر دو فصل داشتیم. اولینبار این مواجهشدن برای من در صفر مرزی اتفاق افتاد که چوپانی به نام کمال را دیدم که 14 ساله بود و 200 گوسفند را هدایت میکرد. بعد یادم افتاد که خیلی از پیامبران چوپان بودند. البته بارها با چوپان مواجه شدم و دیدم خیلی عمیق زندگی میکنند. احساس کردم برای کسی که دغدغه تربیت دارد، بحث چوپان خیلی کلیدی است. تصور کنید اگر یک چیزی را بدانید و بعد در خیابان نقد یا نظری مخالف بگویند، چقدر اذیت میشوید. پیامبران، نسبت همین چوپان را دارند. دیالوگ شهید ابراهیم هادی هم همین بود که باید زل بزنی به چشمان تکتکشان. به همه اینها فکر کردیم و همینهاست که حال ما را خوب میکند. من در سکانسهای داخلی واقعا عزا میگیرم و از چالش سکانسهای سخت و پرمعنا استقبال میکنم. مثلا اگر کوه را نشان نمیدادیم، کار در نمیآمد. به نظرم تا سراغ طبیعت و جغرافیا نروی، خیلی مفاهیم درنمیآید.
ما مقابل سیر و سلوک هادی، هدی را میبینیم که خیلی عاقل است. قدری به این خواهر و برادری اشاره کنید که خیلی دلچسب درآمده و آن شعرخوانی عربی را دارد.
جعفرنیا: نکته جذاب در این سریال برای من، مفهوم خانواده و عشق میان آنهاست. یک خاطره از عمق این خواهر و برادری میگویم. یک سکانس درگیری میان هادی و برخی افراد در خیابان بود. به یکباره و خلاف قرار، یکی از هنرورها یک مشت واقعی به صورت آقای تقیپور زد. من آنقدر حس خواهر و برادری برایم جدی بود که واقعا حالم بد شد و از صحنه خارج شدم. یعنی واقعا احساس میکردم برادرم را میزنند.
خودتان برادر دارید؟
جعفرنیا: بله
جنسش مثل خواهر و برادری فراری است؟
جعفرنیا: نه متفاوت است اما خیلی جاها به هادی و هدی حسادت میکردم. شاید واقعا از این قصه نمایشی در زندگی خودم وام میگرفتم.
شما چطور خانم طهماسبی؟ خانواده فراری را چطور دیدید؟
طهماسبی: برای من هم، همینطور بود. احساس میکردم صدیقه به صمیمیت این خانواده غبطه میخورد. حتی احساس میکردم صدیقه خانواده آنها را خیلی دوست دارد و میخواهد بخشی از آنها باشد.
آقای صمیمی شما اسماعیل را بهگونهای نشان دادید که احساس میکنیم این روزها هم خیلی جاها میبینیم. قدری درباره بازی در این کاراکتر و مابهازای بیرونی آن بفرمایید.
داسارگر: من یک پرانتز باز کنم. ادعایی نمیکنم که بخواهم بگویم من کسی هستم. نکته این است که چیزهایی که بچهها خلق کردند 90 درصد برای خودشان است. منهای متن، همه چیز را خودشان خلق کردند. درست مثل حضور شهرام قائدی در فصل اول که با چند نکته کوچک، خودش کار را درآورد و خیلی برایمان جذاب بود. برخی میگویند چطور میشود موسیقی کارهای شما مناسب از آب درمیآید. من میگویم خواست ما برای کار خوب است. یعنی میرویم پیش آهنگساز، کار را میسازد و اصلاح میکنیم و این روند بارها تکرار میشود، چون میخواهم کار خوبی بسازم. این مقدمه را گفتم که بگویم بازیگران این کار، بخش زیادی از کاراکتر را خودشان خلق کردند. صمیمی: اصلا چالش کار بازیگر هم همین است. بازیگر باید آورده داشته باشد، و همین او را متمایز میکند. هادی نقش مقابل من بود و خیلی با هم صحبت میکردیم. میخواستیم تضاد را درست نشان دهیم.
و یک جایی از افول شخصیت هادی برای به دست گرفتن بچهها استفاده میکند...
صمیمی: دقیقا. سکانس شکلات و تضاد کاراکترها همین بود. برای من بازیگر خیلی مطلوب بود که علاوه بر نشاندادن حسهایم به مخاطب نقطه عطف بازیم را نیز به نمایش بگذارم. حتی یک شب دیروقت آقای داسارگر به من پیام داد: «فردا مداحی داری!» من با تعجب پرسیدم «مداحی چه دورهای؟» دنبال این بودم از کجا گیر بیاورم. گفت من خیالم راحت است! گفتم پیدایش میکنم.
نکته دیگر فراری این است که سه کاراکتر هادی، رضا و اسماعیل به مرور چالشهای تربیتیشان نمایش داده میشود.
داسارگر: بازهم به نظرمن آغاز کاراست واصل اتفاق درفصل بعدی میافتد.واقعاتابه قسمتهای بعد نرسیم،خیلی چیزهامشخص نمیشود. باید برای اینکه یکجا از شهدا نام ببریم، یک پیشینهای ساخته باشیم. آدمها تا به یک معرکه بزرگ نرسند، خودشان را نشان نمیدهند.
به نظرتان مخاطب تلویزیون، اینقدر صبور است؟
داسارگر: افرادی که در فصل دوم در کنار ما هستند، تا پایان داستان همراه خواهند ماند. به نظرم تعداد مخاطبانم بیشتر از فصل قبل است و برای ادامه داستان، باید به یک معرکه بزرگ برسیم. در چنین معرکههایی، ویژگیهای واقعی شخصیتها نمایان میشود. باید تلاش کنیم این گروه را به یک اتفاق بزرگ برسانیم تا به نتایج مثمر ثمر برسیم. تصور کنید که کاراکتر شما برای دشمنش کاری انجام میدهد؛ در این لحظه است که واقعیات شخصیتها مشخص میشود و باید ببینیم با چه نگاهی این کار را انجام میدهد. مهم این است که تا آخرین لحظه، گفتوگو و ارتباط برقرار باشد. امیدوارم بتوانیم داستان را به این نقاط کلیدی هدایت کنیم.
شاید بحث فاصله زمانی وسن کاراکترها محل نقد باشد. گریم هادی واسماعیل خیلی بالاتربه نظر میرسد. خودتان اینطور فکر نمیکند؟
داسارگر: این کاملا درست است اما نمیشد یکباره 15سال بعد رانشان دهیم.این چالشی است که به نظرم به مرور حل میشود. یک جایی به این نتیجه میرسی که برخی چیزها را کنار میگذاری تا مفهوم را نشان دهی. واقعا یک چیزی در سینما یاد گرفتم که مهمترین چیز در سینما، جذابیت و حس است. اگر اسماعیل جذابیت و حس داشته باشد، مخاطب با آن ارتباط میگیرد. در عین حال در مورد هادی باید یکسری مسائل در این سن او نشان میدادیم. ما در فصل اول هادی مغروری دیده بودیم که یک چک میخورد و باید جزئیات بیشتری از او میدیدیم. وقتی میخواهیم یکی را نشان دهیم که فرسنگها آن طرفتر از وطن میجنگد، باید ابتدا او را دیده باشیم که برای وطن و مردم خودش صدایش را بالا برده است.
صمیمی: من هم یک نکته را بگویم که کاراکترها و داستان به گونهای جلو میرود که مخاطب حس سمپات با آنها دارد.
یعنی حتی تضاد میان سه کاراکتر، این احساس سمپات بودن مخاطب را بیشتر میکند...
صمیمی: دقیقا، چون رفتارهایشان با سن کاراکتر همخوانی دارد.
شما گفتید برای نمایش شخصیتی که قصد دارد در کشور دیگری بجنگد، باید نشان میدادید که ابتدا در کشور خودش برای مملکتش تلاش کرده است. به نظر میرسد که مسیر سختتری را انتخاب کردهاید. میتوانستید به سادگی به شهید بپردازید و داستان را پیش ببرید، اما این رویکرد به کاشتن دانهها و برداشت آن، هدفمند بوده است؟
طهماسبی: این به نظرم میتواند مدل جدیدی باشد، چون در مدل دیگر، نمونههای بسیاری داشتیم که روی آنتن رفته است. شاید این بتواند پرداخت تازهای از شخصیت باشد. مثلا مادر من قبل از سریال، نمیدانست که قرار است به شخصیت شهید اشاره شود. به مرور با نشانههای موجود در سکانسها متوجه شد که برایش جالب بود. به نظرم این جذابیتی است که زندگی عادی آن فرد را نشان دهیم.
جعفرنیا: شما وقتی یک لقمهای در دهان بگذارید و بدون جویدن آن را قورت بدهید، شاید تنها 5درصد از مزه آن را درک کنید. به همین خاطر ممکن است هزار نقد به آشپز وارد کنید. در حالی که این، به دلیل مزه نکردن خودت است. ما در ساخت پرتره همیشه این مشکل را داریم که چرا فقط به یک برهه زمانی خاص اشاره شده یا چرا فلان مدل نشان دادید اما وقتی در فراری از مدل اعتقادات و زیست این نوع افراد آگاه شویم، پاسخی به این پرسش است که چرا به سوریه میپردازیم. آن وقت اگر مخاطب ایرانی بگوید «سوریه به من ایرانی چه ربطی دارد؟»، جواب داریم. ما هنوز این سؤال را داریم و الان به نظرم سریال فراری میتواند پرسشهای بسیاری را پاسخ دهد. به نظرم خیلی کم سؤال بیجواب برای مخاطب میگذاریم. به هر حال پرترههای بسیاری برای شهدا تولید شده اما خیلی وقتها از جزئیات زندگی او خبر نداریم.
صمیمی: به نظر من هم، همینطور است. اقتباس و پرداختن به جزئیات، کار را جذاب میکند. انگار به مخاطب میگویی با من همراه شو و بدون قضاوت بیا تا درباره یک شخصیت برایت بگویم. این نگاه بدون قضاوت خیلی اینجا اهمیت دارد. من خودم خیلی وقتها همراه میشدم.
شما هر دو مدل را امتحان کردید. در بچه زرنگ به شکل مستقیم روایتگر شهید بودید و در فراری غیرمستقیم...
صمیمی: بله و این خیلی دراماتیکتر است و به نظرم مخاطبان بهتر با آن همراه میشوند. جعفرنیا: به نظرم نسل جدید به قهرمان جدید نیاز دارد. ماسوژههای بسیاری داریم که ارزش بالایی برایمان دارد اما به ورطه تکرار نزدیک میشود.همه شهدای مادر جنگ تحمیلی، در حافظه تاریخی فرزندان ما ماندگارند اما ما برای نزدیکشدن به نسل جدید، به قهرمان جدید نیاز داریم. برای روایت این قهرمان، باید طوری نشان دهیم که باورپذیر باشد. به نظرم فراری میتواند جریان جدیدی بسازد.
مسأله ندانستن نیست؛دوست نداشتن است
امیر داسارگر، کارگردان سریال فراری: ما سر خیلی از مسائل پرچالش در کف خیابان، بحثمان ندانستن نیست، بلکه دوستنداشتن است. خیلی وقتهاجوان یانوجوان یک چیزی رامیداند و باور داردامادوست نداردمثل آن باشد.اگرمدعی هستیم که یک مدلی برای زندگیکردن داریم که قابل عرضه و کارآمد است، باید کاری کنیم که درک شود و دوستش داشته باشند. برای همین قهرمان درست میکنیم تا فکر و حرفی که میگوییم دوستداشتنی باشد.
مسأله اصلی ما در فراری این بود که شیوه نگاه کردن این شخصیت به جهان بهدرستی ارائه شود تا این امکان فراهم آید که مردم او را دوست داشته باشند. الان هم در بحث پرتره، بحثهای زیادی وجود دارد. وقتی میسازیم و شبیه نیست، چرا میسازیم؟ من خیلی با این مشکل دارم. چطور میشود یک تریلر پلیسی ــ جاسوسی بسازی و بگویی زندگی یک شهید است؟ بحث در پرتره، پلیسبازی نیست. بحث شخصیت است. ما در فراری این هدف را داشتیم که زندگی درست شهدا را نشان دهیم. مگر میشود فردی زندگیاش را بفروشد و برای مسجد کانکس بخرد؟
باید تغییر فرد را نشان دهیم. برای همین هادی را در فصل اول اینقدر خودخواه نشان دادیم تا تغییرات، شکستن و دوباره رشد پیدا کردنش، قابل درک باشد. به نظرم سریال، قالب بهتری برای این کار بود. این را هم بگویم که وقتش رسیده که باید و نبایدهای پرتره را مشخص کنیم. به نظرم انقلاب، تازه به جایی رسیده که وقت ارزیابی هنر انقلابی رسیده باشد. البته فراری، تنها در داستان اقتباسی بوده و در سبک زندگی، کاملا مصداقی است. تلاش کردیم جهان زیستی مذهبی را نشان دهیم. برای همین هم اصرار داریم که در هر فصل روضه و هیأت داشته باشیم یا خانمها مقابل نامحرم در خانه چادر سر کنند.
سپیده اشرفی - گروه رسانه
آنچه ما در سری دوم فراری شاهد هستیم، خلق مفاهیم کلان و کلیدیتر است که به صورت خردهروایت ارائه شدهاند. از این بگویید که این خردهروایتها چطور در این فصل بیشتر شده است؟
امیر داسارگر، کارگردان: ابتدا این را بگویم که من از یک راه طی شده با شما حرف نمیزنم و در حال صدور نظریه نیستم. ما یک مدل قصهگویی ــ نه از منظر تکنیک و فرم، بلکه به معنای محتوا ــ روی میز گذاشتیم که خیلی ریسک بالایی داشت و نمیدانستیم جواب میدهد یا خیر. اینکه پیرنگ اصلی نداشت و حتی فصل اول هم به نظرم پیرنگ مشخصی نداشت و خیلی جاها بحثهای مربوط به کشتی فراموش میشد. آنجا هم به معنای کلاسیک و اصلی آن، پیرنگ اصلی وجود نداشت. ادعایی هم ندارم که این روش، موفق بوده. نظرمان این بود که یک جهان محتوایی خلق کنیم که از عادتهای رایج تماشاچی فاصله دارد. در کار خردهپیرنگ پیش از این، شاهکاری مثل «وضعیت سفید» را داشتیم اما واقعا اگر منصف باشیم، در آن سریال هم عشق، خط برجسته آن بود. با این حساب، کار ما در فراری قدری پیچیدهتر بود.به نظرم علت اینکه در فصل دو احساس میشود مسائل بیشتر و خردهروایتها متنوعتر شده، بزرگ شدن شخصیتهاست. وقتی با بچه 15 ــ 14 ساله طرف هستی، مگر چه جهانی دارد که بتوان از آن گفت؟ ممکن است دو سال او؛ خلاصه در یک کلاس فوتبال شود یا در یک مقطعی، به چیز دیگری علاقهمند شود.
یعنی انگار مخاطب هم با کاراکتر هادی در فصل جدید، پخته میشود؟
داسارگر: خیر. کاراکتر هادی بزرگ شده. نمیشد در فصل اول مسألههای زیادی سر او بریزیم، البته در آن فصل با طرح برخی مسائل در جهان خانواده او، قصه را جلو بردیم. کما اینکه فصل اول، تقریبا با پدر و مسائل مرتبط با پدر و مادر شروع میشود تا به مرور خواهر و برادری را برای او تعریف کنیم. وقتی بزرگ میشود، درگیر مسائل بیشتری میشود. یعنی وقتی بزرگ میشود، کار ما راحتتر میشود و اتفاقی که در درام میافتد این است که دوربین بیشتر به شخصیت اصلی میچسبد. فصل دو همین را نشان میدهد. درست اتفاقی که در زندگی واقعی میافتد. دلیل دیگری که خردهروایتها بیشتر شده، تجربه فصل اول است.
پس با این حساب، فصل اول را کامل پایش و رصد کردید؟
داسارگر: بله قطعا،اما این راهم بگویم که یک زمانی تلویزیون و رسانهها به آدم فرصت میدادند.یعنی برندهای سریالسازی را اگر ببینید و سراغ کارهای اول افراد بروید، متوجه میشوید که سطحش باالان متفاوت بود.الان اینطور نیست.انگار درکار اول،سرت را میبرند.
مخاطب یا رسانه؟
داسارگر: همه! هم رسانهها و هم منتقدان و حتی خانواده. خیلی راحت نظرشان را میگویند. ما فکر میکردیم فصل اول خیلی جذاب شده، البته برای نوجوانها و شاید برای خانوادههایی که خیلی مسألهشان این دوره از سن نوجوانها نیست، جذاب نبود. احساس میکردیم به دلیل نشان دادن کشتی و تنوع جغرافیایی که هادی تجربه میکرد، جذاب است. خودم عاشق سکانسهای دفتر فیلمبرداری و بنایی در فصل اول هستم. همه سکانسهای بنایی سخت و خطرناک بود. واقعا بچهها لب ساختمان نشسته بودند اما با خودم میگفتم مردم باید این را ببینند که چطور یک نوجوان مجبور به بنایی میشود یا در دفتر فیلم با یک کارگردان در میافتد اما الان به این نتیجه رسیدم که کار کردن با بزرگسال قواعد خودش را دارد و باید جدی روی کلیشهها ایستاد.یعنی اگراتفاقات مرسوم رادر قصه نداشته باشیم،خیلی کارسخت میشود. وقتی فیلمبرداری فصل اول تمام شد، هنوز کار پخش نشده بود و قرار بر این بود که کل قسمتها با هم پخش شود. با توجه به تجربه ساخت، دو ماه کار را متوقف کردم. باید اینجا از تهیهکننده و سیمافیلم تشکر کنم که در این تصمیم، همراه بودند. چون توقف، هزینهبردار بود. همه بچهها بعد از بازگشت به کار، قرارداد جدید بستند و دستمزدها بیشتر شد. دو ماه به من فرصت دادند تا فیلمنامه فصل دو را بازنویسی کنم. هنوز بازخورد نگرفته بودیم اما تجربه کارهای قبلی به من ثابت کرده بود که باید بازنویسی انجام دهم. اغلب فیلمنامهنویسان گله میکنند که چرا در فیلمنامهشان دست برده میشود. من همیشه میگویم در فیلمنامهای که خودم مینویسم بارها و بارها دست میبرم. ساعتی که میخواهی کار را ضبط کنی یک حال خاصی دارد که به آن توجه میکنم. الان بیشتر به سکانسهایی در فصل اول توجه شده که در آخرین دقایق آن را اضافه کردیم و احساس میکردیم حضورش لازم است.
برای همین هم خودتان و آقای تقیپور فیلمنامه را نوشتید؟
داسارگر: من تا به حال فیلمنامه فرد دیگری را نساختهام. نمیدانم خوب یا بد است. فراری هم از طرح یک سینمایی در سال 1395 آغاز شد که درباره جنگ سوریه نوشته بودم. آن را نقطه شروع سریال قرار دادیم که البته جهان گستردهای شد و در نهایت در فصل چهارم به آن میرسیم. نکته اینجاست که روزها و ساعتهای فیلمبرداری، خیلی جدی بازنویسی میکنیم. خیلی وقتها همه چیز عوض میشود. گاهی بازیگرهایی که تکجلسه میآمدند با این روش در بیان دیالوگها به مشکل میخوردند.
یکی از چالشهای فصل دو، تغییر بازیگران بهواسطه سن کاراکتر و حفظ راکورد است. خانم جعفرنیا شما چقدر با هدی ارتباط گرفتید تا این راکورد موفق از آب درآید؟
وِستا جعفرنیا، بازیگر نقش هدی: یک نکته خوب کارکردن با آقای داسارگرکه کمتر در کارگردانهای دیگر دیدم فضای تعاملی است که ایشان ایجاد میکرد و پذیرش زیادی داشت تا بنشینیم و درباره دیالوگ به دیالوگ نقش، صحبت و نظرمان را مطرح کنیم. این فضا دست من بازیگر را باز میگذاشت. از طرف دیگر، نزدیکشدن من به کاراکتر هدی در فصل اول، باز به لطف کارگردان بود تا تمام قسمتها را در دفترشان پیش از پخش ببینم و نکاتی را برای خودم یادداشت کنم تا صحبت و تعامل درستی شکل بگیرد. این اتفاق بهدرستی افتاد و مخاطبان اینطور گفتهاند که تو شبیه به هدی در فصل اول هستی و نقش درست از آب درآمده است. میتوانم بگویم این اتفاق خوب، به دلیل هدایت درست کارگردان بود. با خود مهدیا(بازیگر نقش هدی درفصل اول) صحبت کردم ویک رفاقتی شکل گرفت که فارغ از کار، به کمک ما آمد. این روحیه مسجدی و کار تیمی که در سریال میبینید، نشأت گرفته از واقعیت است و در واقعیت جریان داشت.
در ادامه با کاراکتر صدیقه مواجه میشویم که به نظرم نگاهش به خانواده هادی، انگار به کل سریال است. ما او را شبیه به عاطفه (دخترخاله هادی و هدی) میبینیم که به خانواده آقاحسن با حسرت نگاه میکند. شما چطور با کاراکتر صدیقه ارتباط گرفتید؟
سپیده طهماسبی، بازیگر نقش صدیقه: به نظرم شخصیت صدیقه کاملا مستقل است که در خانوادهای بزرگ شده که خودش باید مسیرش را مشخص کند. از همان ابتدا برخی دیالوگهای او درباره مادرش است که نشان میدهد مسیر مادرش را ادامه میدهد. یک دختر قوی و مستقل که میداند چه اتفاقی برای شاگردانش میافتد. من اینطور به صدیقه نگاه کردم که نسخه هادی اما نسخه دختر است که از یک زاویه دید متفاوت نگاه میکند.
آقای صمیمی اینکه بحثهای میان اسماعیل و هادی از این منظر جذاب است که هر دوی تفکر را به نوجوان نشان دادیم. چه شد اصلا بازی در کاراکتر اسماعیل را پذیرفتید؟
احمد صمیمی، بازیگر نقش اسماعیل: اول اینکه آقای داسارگر به من لطف داشتند و از تئاتر ایشان را میشناختم. خیلی نکته مهمی است که تئاتر را ببینند تا بازیگران توانمند زیادی که همین حالا هم داریم، شناسایی شوند. لطف آقای داسارگر بود که بازی من را در تئاتر دیده بودند. بعد از مدتی زمانی که سرکار بیسکویت بودم، ایشان گفتند اسماعیل خود احمد صمیمی است. کاراکتر برای من جذاب بود، حتی میگفتم به من بگو چطور باید اسماعیل را نشان دهم و میگفت صبر داشته باش.
و چالش میان اسماعیل و هادی هم به مرور بالا میرود...
صمیمی: دقیقا اما اولین سکانسی که بازی کردم مربوط به بچهها بود و آقای داسارگر گفت تو نباید ارتباط خوبی با بچهها داشته باشی! گفت تو معکوس باش که رفتار هادی مشخص شود. برای من هم جذاب بود که یک کاراکتر متضاد مقابلم باشد که بتوانیم به یکسری چالشها برسیم.
البته من انتظار داشتم شما در نقش هادی بازی کنید و یکبار هم به کارگردان گفتم در ابتدای امر، صورت شما شباهت بیشتری به حسین اجاقلو (بازیگر هادی در فصل اول) دارد اما بعد احساس کردم به لحاظ قد و قواره، آقای تقیپور انتخاب بهتری بود. شما اینطور فکر نمیکردید؟
داسارگر: ما احمد صمیمی را به شکل جدی بررسی کردیم. قبل از اینکه کار را بسازیم بررسی کردیم. از همانجا به آقای تقیپور گفتم؛ میتواند هادی باشد اما بعد در نقش شهید صدرزاده در بچه زرنگ بازی کرد.به طورکلی احساس کردم نقش اسماعیل برای او بهتر است.
دلیل انتخاب نکردن آقای صمیمی برای کاراکتر هادی، به این دلیل نبود که نمیخواستید به شهید خاصی اشاره کنید؟
داسارگر: نه صادقانه اینطور نبود. میخواستم کاراکتر اسماعیل، جدی باشد وصدای احمد، جدی وخشدار بود.حس من این بود که مخاطب اصلیمان ممکن است کاراکتر هادی را قدری منعطفتر بپسندد. الان خیلی از این اتفاق راضی هستم که کاراکتر رضا، اسماعیل و هادی خیلی سر جای خودشان قرار گرفتهاند.
یک نکته مهم همین است که از بازیگران توانمندی استفاده کردید که شاید خیلی چهره نشدهاند. ممکن است چالش برای کارگردان هم ایجاد کند. بهخصوص که فصل اول و دوم با نوجوانان بسیاری باید همراه میشدید.
داسارگر: بزرگترین مسألهای که این کار دارد، فشار اولیهای است که به کل گروه بهخصوص کارگردان وارد میشود. مثلا وقتی کسی میپرسد چه بازیگری حضور دارد، اگر دو اسم بزرگ نیاریم، آن را خیلی شاید جدی نگیرند. من دیگر با این اتفاق کنار آمدهام. البته که معتقدم برخی چهرهها باید در کار حاضر باشند که توجه اولیه را جلب کند اما در فراری، قصه ما روی دست افراد جدید میچرخد؛ چه نوجوان چه بزرگسال. میخواستم دو کاراکتر هدی و صدیقه در فصل دوم، حتما بازیگران غیرچهره باشند. اتفاقی که میافتد، چون انگیزهشان بالاست، حال خوبی در کار دارد. مخاطب اصلی من که نوجوان است، حال خوب بازیگر را میبیند.الان همین که برای تلویزیون کار میکنیم، محل نقد قرار میگیریم. انگار نمایش خانگی و دیگر بخشها کلاس بیشتری دارد. اینها انواع چالشهایی است که تنها وقتی به کاری که میکنی ایمان داشته باشی، تو را نجات میدهد. هر وقت خسته میشدیم، عینک نوجوان میزدیم و میگفتیم آنها باید بپسندند. نقشهای نوجوان این فصل هم، انتخاب درست آقای تقیپور بوده که واقعا سرجای خودش بود. کما اینکه نقشهای فرشید، وحید و هاشم را از کف جامعه انتخاب کرد. البته در فصل دو فرصت فصل اول برای آماده کردن نوجوانها را هم نداشتیم.
مدل نگاه کردن آقای تقیپور به بالا و روشنشدن مسیری که یونس در آنجا کشته شده، خیلی نمادگونه و برجسته است. این نمادها که حتی در سکانسهای کوه و مفهوم نبوت هم به چشم میخورد، عامدانه بود؟
داسارگر: ما عاشق سینما هستیم و قطعا همه این سکانسها، کارشده است. سکانس آخر فصل قبل که یونس وارد نور میشود، خیلی نکته داشت و برای آن خیلی کار کردیم. مسأله چوپانی را در هر دو فصل داشتیم. اولینبار این مواجهشدن برای من در صفر مرزی اتفاق افتاد که چوپانی به نام کمال را دیدم که 14 ساله بود و 200 گوسفند را هدایت میکرد. بعد یادم افتاد که خیلی از پیامبران چوپان بودند. البته بارها با چوپان مواجه شدم و دیدم خیلی عمیق زندگی میکنند. احساس کردم برای کسی که دغدغه تربیت دارد، بحث چوپان خیلی کلیدی است. تصور کنید اگر یک چیزی را بدانید و بعد در خیابان نقد یا نظری مخالف بگویند، چقدر اذیت میشوید. پیامبران، نسبت همین چوپان را دارند. دیالوگ شهید ابراهیم هادی هم همین بود که باید زل بزنی به چشمان تکتکشان. به همه اینها فکر کردیم و همینهاست که حال ما را خوب میکند. من در سکانسهای داخلی واقعا عزا میگیرم و از چالش سکانسهای سخت و پرمعنا استقبال میکنم. مثلا اگر کوه را نشان نمیدادیم، کار در نمیآمد. به نظرم تا سراغ طبیعت و جغرافیا نروی، خیلی مفاهیم درنمیآید.
ما مقابل سیر و سلوک هادی، هدی را میبینیم که خیلی عاقل است. قدری به این خواهر و برادری اشاره کنید که خیلی دلچسب درآمده و آن شعرخوانی عربی را دارد.
جعفرنیا: نکته جذاب در این سریال برای من، مفهوم خانواده و عشق میان آنهاست. یک خاطره از عمق این خواهر و برادری میگویم. یک سکانس درگیری میان هادی و برخی افراد در خیابان بود. به یکباره و خلاف قرار، یکی از هنرورها یک مشت واقعی به صورت آقای تقیپور زد. من آنقدر حس خواهر و برادری برایم جدی بود که واقعا حالم بد شد و از صحنه خارج شدم. یعنی واقعا احساس میکردم برادرم را میزنند.
خودتان برادر دارید؟
جعفرنیا: بله
جنسش مثل خواهر و برادری فراری است؟
جعفرنیا: نه متفاوت است اما خیلی جاها به هادی و هدی حسادت میکردم. شاید واقعا از این قصه نمایشی در زندگی خودم وام میگرفتم.
شما چطور خانم طهماسبی؟ خانواده فراری را چطور دیدید؟
طهماسبی: برای من هم، همینطور بود. احساس میکردم صدیقه به صمیمیت این خانواده غبطه میخورد. حتی احساس میکردم صدیقه خانواده آنها را خیلی دوست دارد و میخواهد بخشی از آنها باشد.
آقای صمیمی شما اسماعیل را بهگونهای نشان دادید که احساس میکنیم این روزها هم خیلی جاها میبینیم. قدری درباره بازی در این کاراکتر و مابهازای بیرونی آن بفرمایید.
داسارگر: من یک پرانتز باز کنم. ادعایی نمیکنم که بخواهم بگویم من کسی هستم. نکته این است که چیزهایی که بچهها خلق کردند 90 درصد برای خودشان است. منهای متن، همه چیز را خودشان خلق کردند. درست مثل حضور شهرام قائدی در فصل اول که با چند نکته کوچک، خودش کار را درآورد و خیلی برایمان جذاب بود. برخی میگویند چطور میشود موسیقی کارهای شما مناسب از آب درمیآید. من میگویم خواست ما برای کار خوب است. یعنی میرویم پیش آهنگساز، کار را میسازد و اصلاح میکنیم و این روند بارها تکرار میشود، چون میخواهم کار خوبی بسازم. این مقدمه را گفتم که بگویم بازیگران این کار، بخش زیادی از کاراکتر را خودشان خلق کردند. صمیمی: اصلا چالش کار بازیگر هم همین است. بازیگر باید آورده داشته باشد، و همین او را متمایز میکند. هادی نقش مقابل من بود و خیلی با هم صحبت میکردیم. میخواستیم تضاد را درست نشان دهیم.
و یک جایی از افول شخصیت هادی برای به دست گرفتن بچهها استفاده میکند...
صمیمی: دقیقا. سکانس شکلات و تضاد کاراکترها همین بود. برای من بازیگر خیلی مطلوب بود که علاوه بر نشاندادن حسهایم به مخاطب نقطه عطف بازیم را نیز به نمایش بگذارم. حتی یک شب دیروقت آقای داسارگر به من پیام داد: «فردا مداحی داری!» من با تعجب پرسیدم «مداحی چه دورهای؟» دنبال این بودم از کجا گیر بیاورم. گفت من خیالم راحت است! گفتم پیدایش میکنم.
نکته دیگر فراری این است که سه کاراکتر هادی، رضا و اسماعیل به مرور چالشهای تربیتیشان نمایش داده میشود.
داسارگر: بازهم به نظرمن آغاز کاراست واصل اتفاق درفصل بعدی میافتد.واقعاتابه قسمتهای بعد نرسیم،خیلی چیزهامشخص نمیشود. باید برای اینکه یکجا از شهدا نام ببریم، یک پیشینهای ساخته باشیم. آدمها تا به یک معرکه بزرگ نرسند، خودشان را نشان نمیدهند.
به نظرتان مخاطب تلویزیون، اینقدر صبور است؟
داسارگر: افرادی که در فصل دوم در کنار ما هستند، تا پایان داستان همراه خواهند ماند. به نظرم تعداد مخاطبانم بیشتر از فصل قبل است و برای ادامه داستان، باید به یک معرکه بزرگ برسیم. در چنین معرکههایی، ویژگیهای واقعی شخصیتها نمایان میشود. باید تلاش کنیم این گروه را به یک اتفاق بزرگ برسانیم تا به نتایج مثمر ثمر برسیم. تصور کنید که کاراکتر شما برای دشمنش کاری انجام میدهد؛ در این لحظه است که واقعیات شخصیتها مشخص میشود و باید ببینیم با چه نگاهی این کار را انجام میدهد. مهم این است که تا آخرین لحظه، گفتوگو و ارتباط برقرار باشد. امیدوارم بتوانیم داستان را به این نقاط کلیدی هدایت کنیم.
شاید بحث فاصله زمانی وسن کاراکترها محل نقد باشد. گریم هادی واسماعیل خیلی بالاتربه نظر میرسد. خودتان اینطور فکر نمیکند؟
داسارگر: این کاملا درست است اما نمیشد یکباره 15سال بعد رانشان دهیم.این چالشی است که به نظرم به مرور حل میشود. یک جایی به این نتیجه میرسی که برخی چیزها را کنار میگذاری تا مفهوم را نشان دهی. واقعا یک چیزی در سینما یاد گرفتم که مهمترین چیز در سینما، جذابیت و حس است. اگر اسماعیل جذابیت و حس داشته باشد، مخاطب با آن ارتباط میگیرد. در عین حال در مورد هادی باید یکسری مسائل در این سن او نشان میدادیم. ما در فصل اول هادی مغروری دیده بودیم که یک چک میخورد و باید جزئیات بیشتری از او میدیدیم. وقتی میخواهیم یکی را نشان دهیم که فرسنگها آن طرفتر از وطن میجنگد، باید ابتدا او را دیده باشیم که برای وطن و مردم خودش صدایش را بالا برده است.
صمیمی: من هم یک نکته را بگویم که کاراکترها و داستان به گونهای جلو میرود که مخاطب حس سمپات با آنها دارد.
یعنی حتی تضاد میان سه کاراکتر، این احساس سمپات بودن مخاطب را بیشتر میکند...
صمیمی: دقیقا، چون رفتارهایشان با سن کاراکتر همخوانی دارد.
شما گفتید برای نمایش شخصیتی که قصد دارد در کشور دیگری بجنگد، باید نشان میدادید که ابتدا در کشور خودش برای مملکتش تلاش کرده است. به نظر میرسد که مسیر سختتری را انتخاب کردهاید. میتوانستید به سادگی به شهید بپردازید و داستان را پیش ببرید، اما این رویکرد به کاشتن دانهها و برداشت آن، هدفمند بوده است؟
طهماسبی: این به نظرم میتواند مدل جدیدی باشد، چون در مدل دیگر، نمونههای بسیاری داشتیم که روی آنتن رفته است. شاید این بتواند پرداخت تازهای از شخصیت باشد. مثلا مادر من قبل از سریال، نمیدانست که قرار است به شخصیت شهید اشاره شود. به مرور با نشانههای موجود در سکانسها متوجه شد که برایش جالب بود. به نظرم این جذابیتی است که زندگی عادی آن فرد را نشان دهیم.
جعفرنیا: شما وقتی یک لقمهای در دهان بگذارید و بدون جویدن آن را قورت بدهید، شاید تنها 5درصد از مزه آن را درک کنید. به همین خاطر ممکن است هزار نقد به آشپز وارد کنید. در حالی که این، به دلیل مزه نکردن خودت است. ما در ساخت پرتره همیشه این مشکل را داریم که چرا فقط به یک برهه زمانی خاص اشاره شده یا چرا فلان مدل نشان دادید اما وقتی در فراری از مدل اعتقادات و زیست این نوع افراد آگاه شویم، پاسخی به این پرسش است که چرا به سوریه میپردازیم. آن وقت اگر مخاطب ایرانی بگوید «سوریه به من ایرانی چه ربطی دارد؟»، جواب داریم. ما هنوز این سؤال را داریم و الان به نظرم سریال فراری میتواند پرسشهای بسیاری را پاسخ دهد. به نظرم خیلی کم سؤال بیجواب برای مخاطب میگذاریم. به هر حال پرترههای بسیاری برای شهدا تولید شده اما خیلی وقتها از جزئیات زندگی او خبر نداریم.
صمیمی: به نظر من هم، همینطور است. اقتباس و پرداختن به جزئیات، کار را جذاب میکند. انگار به مخاطب میگویی با من همراه شو و بدون قضاوت بیا تا درباره یک شخصیت برایت بگویم. این نگاه بدون قضاوت خیلی اینجا اهمیت دارد. من خودم خیلی وقتها همراه میشدم.
شما هر دو مدل را امتحان کردید. در بچه زرنگ به شکل مستقیم روایتگر شهید بودید و در فراری غیرمستقیم...
صمیمی: بله و این خیلی دراماتیکتر است و به نظرم مخاطبان بهتر با آن همراه میشوند. جعفرنیا: به نظرم نسل جدید به قهرمان جدید نیاز دارد. ماسوژههای بسیاری داریم که ارزش بالایی برایمان دارد اما به ورطه تکرار نزدیک میشود.همه شهدای مادر جنگ تحمیلی، در حافظه تاریخی فرزندان ما ماندگارند اما ما برای نزدیکشدن به نسل جدید، به قهرمان جدید نیاز داریم. برای روایت این قهرمان، باید طوری نشان دهیم که باورپذیر باشد. به نظرم فراری میتواند جریان جدیدی بسازد.
مسأله ندانستن نیست؛دوست نداشتن است
امیر داسارگر، کارگردان سریال فراری: ما سر خیلی از مسائل پرچالش در کف خیابان، بحثمان ندانستن نیست، بلکه دوستنداشتن است. خیلی وقتهاجوان یانوجوان یک چیزی رامیداند و باور داردامادوست نداردمثل آن باشد.اگرمدعی هستیم که یک مدلی برای زندگیکردن داریم که قابل عرضه و کارآمد است، باید کاری کنیم که درک شود و دوستش داشته باشند. برای همین قهرمان درست میکنیم تا فکر و حرفی که میگوییم دوستداشتنی باشد.
مسأله اصلی ما در فراری این بود که شیوه نگاه کردن این شخصیت به جهان بهدرستی ارائه شود تا این امکان فراهم آید که مردم او را دوست داشته باشند. الان هم در بحث پرتره، بحثهای زیادی وجود دارد. وقتی میسازیم و شبیه نیست، چرا میسازیم؟ من خیلی با این مشکل دارم. چطور میشود یک تریلر پلیسی ــ جاسوسی بسازی و بگویی زندگی یک شهید است؟ بحث در پرتره، پلیسبازی نیست. بحث شخصیت است. ما در فراری این هدف را داشتیم که زندگی درست شهدا را نشان دهیم. مگر میشود فردی زندگیاش را بفروشد و برای مسجد کانکس بخرد؟
باید تغییر فرد را نشان دهیم. برای همین هادی را در فصل اول اینقدر خودخواه نشان دادیم تا تغییرات، شکستن و دوباره رشد پیدا کردنش، قابل درک باشد. به نظرم سریال، قالب بهتری برای این کار بود. این را هم بگویم که وقتش رسیده که باید و نبایدهای پرتره را مشخص کنیم. به نظرم انقلاب، تازه به جایی رسیده که وقت ارزیابی هنر انقلابی رسیده باشد. البته فراری، تنها در داستان اقتباسی بوده و در سبک زندگی، کاملا مصداقی است. تلاش کردیم جهان زیستی مذهبی را نشان دهیم. برای همین هم اصرار داریم که در هر فصل روضه و هیأت داشته باشیم یا خانمها مقابل نامحرم در خانه چادر سر کنند.
سپیده اشرفی - گروه رسانه