گروه جهاد و مقاومت مشرق - «مرایا الملائکه» یا «آینههای فرشتگان»، عنوان مجموعه شعری از ابراهیم نصرالله، شاعر و نویسنده برجسته فلسطینی-اردنی است که نخستین بار در سال ۲۰۰۱ در بیروت به چاپ رسید و در سال ۲۰۱۹ نیز به زبان ایتالیایی ترجمه شد.
ابراهیم نصرالله در این مجموعه، در کنار شرح حالی تخیلی و عاطفی از «ایمان حجو»، کودک چهار ماهه فلسطینی که عنوان کوچکترین شهید انتفاضه دوم را یافت، با رویکردی هستیشناسانه، مفاهیمی چون مرگ، زندگی، عدالت، سرنوشت، عشق و آزادی را به چالش میکشد.
نصرالله در سخنانی درباره این مجموعه که آن را به «ایمان» تقدیم کرده است، این سرودهها را تلاشی برای نوشتن حماسه انسان فلسطینی معرفی میکند.
ابراهیم نصرالله ، برنده جایزه بوکر عربی ۲۰۱۸ ، در سال ۱۹۵۴ در خانواده ی فلسطینی متولد شد که در سال ۱۹۴۸ از سرزمین خود در فلسطین بیرون رانده شدند. او دوران کودکی و جوانی خود را در اردوگاه پناهندگان در اردن گذراند و فعالیت خود را به عنوان معلم در عربستان سعودی آغاز کرد. وی پس از بازگشت به امان ، تا زمانی که زندگی خود را وقف نویسندگی کرد ، تا سال ۲۰۰۶ در بخش رسانه و فرهنگی کار می کرد. تا به امروز ، او ۱۵ مجموعه شعر ، ۲۱ رمان و چندین کتاب دیگر منتشر کرده است.
آنچه می خوانید یکی از شعرهای این کتاب است...
رؤیای کودک که خود را به جای فرشتهاش گذاشت
فرشته کوچک سایه خود را دید. فرشته کوچکی که آنجا بر فراز دستانی آرمیده است، همچون فرشتهای کوچک. سایهاش را که به آسمان پیوسته بود در گشت و گذار مشاهده کرد!
فرشته کوچک پیکرش را جستجو میکند.
اینجاست در کنار کودک، چون همه سایهها. فرشته کوچک جستجو میکند واژگانی را تا سخن گوید.
فرشته کوچک ناگهان گریست. سایهاش پراکنده میشود، چون گردبادی در هم میپیچد... به پرواز در میآید و سقوط میکند.
آسمان سقوط خواهد کرد. آن را دید...
افتاد.
کمی مرا بالا ببر تا تکیه دهم آن را به دستانم. به آنچه در توست از گندمی و خاکی، به آنچه در من است از ماهی... پرتقالی.
به آنچه در شبنم چشمهاست، به آنچه در گستره تپههاست، به آنچه در پژواک گریههاست. به آنچه در دستان رنجدیده توست و آنچه در چشمان توست از خستگی و زیبایی.
فرشته کوچک گفت: «میخواهم به گاهوارهام بازگردم.»
گفت: میخواهم به گاهوارهام بازگردم. میخواهم به هر چیزی بازگردم، به تمامی ترس تو، نه کمتر از این. در آنجا گوشهای میخواهم یا تاریکیای که در آن از شلیک گلولهها جان به در برم. ترانه آرامی میخواهم تا در میان نغمههایش جای بگیرم و آرام شوم. افقی تنگ چون پناهگاهی میخواهم، بازوانی گرمتر از ترس، دستان پدرم که از خورشید زلالتر و گرمتر بود.
فرشته کوچک اکنون سایه خود را دید که میدوید.
گریست. شتاب کن پیش از آنکه پنهان شود. شتاب کن! هرگز به خانه باز نخواهم گشت اگر که تمامی سایهام با من نباشد. شتاب کن! شتاب کن!