جوان آنلاین: روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر سالروز شهادت دبیرکل اسبق حزبالله، علامه سیدعباس موسوی است. در دورهای که همچنان سوگوار علامه شهید سید حسن نصرالله و چشم به راه تشییع پیکر پاک او هستیم، سخن گفتن از سیره و کارنامه سلف صالح او، میتواند به هنگام و الهام بخش باشد. مقال پی آمده با استناد به روایات برخی مصاحبان آن بزرگ، به رشته تحریر در آمده است. امید آن که تاریخ پژوهان محور مقاومت و عموم علاقهمندان را مفید و مقبولآید.
او تقوا و متانت را، با هوش و شجاعت جمع کرده بود
در آغاز سخن به هنگام است که بر خصال و ویژگیهای علامه شهیدسید عباس موسوی، گذری داشته باشیم. در این خصوص بازخوانی بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در اسفندماه ۱۳۷۰، وافی به مقصود و روشنگر مینماید:
«به نظر من، آنچه برای شهید عزیزمان آقای سیدعباس موسوی پیش آمد، بهترین سرانجامی است که برای یک مجاهد فی سبیلالله، ممکن است پیش بیاید. برای کسی که در راه خدا تلاش میکند، بهتر از این نمیشود چیزی را فرض کرد. ما هم همین آرزو را داریم، اما ایشان موفق شد و زودتر به مقصد رسید. البته فقدان ایشان برای ما مصیبت است و برای صحنهلبنان و بهخصوص حزباللّه، یک قربانی دادن در راه خداست. مرحوم شهیدسید عباس موسوی، شخص برجستهای بود. در او، خصوصیات بسیار خوبی باهم جمع شده بود. دین، تقوا و متانت را باهوش و شجاعت همراه کرده بود. ما فداکاری او را، در صحنهلبنان تجربه کرده بودیم. ما در اینجا، خودمان از نزدیک، جوش و خروش و هم و غم او را برای مسئلهلبنان لمس کرده بودیم. من آن روزهای سخت و محنتبار درگیریهای داخلی لبنان را فراموش نمیکنم که ایشان اینجا پیش ما آمد و تقریباً هفت ساعت با ما در یک جلسه نشست، برای اینکه به نتیجه برسیم و من میدیدم که چقدر ایشان پرخروش و مهتم به مسائل مردم و مجاهدان بود. خداوند او را رحمت کند و با اولیایش محشور نماید و به این مظلومیتی که علاوه بر شهادت برای او پیش آمد، اجر وافری به او و به کسانش بدهد. من به خانواده، کسان، دوستان و والدین آقای موسوی، به خاطر شهادت ایشان و همسر و فرزندشان، مجدداً تبریک و تسلیت میگویم...».
امام صدر گفت: او یک کودک عادی نیست!
شخصیتهای بزرگ و احیاگر، از دوره کودکی و نوجوانی متفاوت و برخوردار از نبوغ بودهاند. این امر درباره شهید سیدعباس موسوی نیز مصداق فراوان داشته است. روایاتی که لیلا موسوی، خواهر دبیرکل فقید حزبالله، در باره او به تاریخ سپرده است، شاهدی بر این مدعاست:
«سید عباس علاقه زیادی به سرنوشت فلسطین داشت و از نوجوانی دلش میخواست، در کنار رزمندگان فلسطینی با اسرائیل بجنگد! کودک بود که با انقلابیون فلسطینی رابطه پیدا کرد و به سفارش آنها، به اردوگاه آموزش نظامی رفت. در آنجا در هنگام انجام تمرینها، از ارتفاع بلندی سقوط کرد و پایش شکست! پدرم باخبر شد و او را به بیمارستان برد و درمان سید، مدتی طول کشید. روزی که توانست راه برود، پدرم او را با خودش به منزل یکی از دوستانش در محله اوزاعی در جنوب بیروت برد. در آن روز امام موسی صدر و اعضای انجمن هاشمی، در آن خانه دور هم جمع شدند. امام موسی صدر از پدرم پرسیده بود: چرا پای سید عباس در گچ است؟ و پدرم هم ماجرا را برایش شرح داد. امام موسی صدر با شنیدن موضوع، لبخند میزند و از سید عباس میپرسد: پسرم! چند سال داری؟ سید عباس جواب میدهد:۱۰ سال! میپرسد: تو با این سن و سال، از قضیه فلسطین چه میدانی؟ سید عباس سرش را با غرور بالا میگیرد و با لحنی قاطع میگوید: فلسطینیها مردمان مظلومی هستند که اسرائیل آنها را از سرزمین آبا و اجدادیشان بیرون کرده است و حالا دارند در اردوگاهها، زندگی بسیار سختی را میگذرانند و دنیا هم اصلاً صدای ناله و فریادشان را نمیشنود، آنها میخواهند به خانه و سرزمینشان برگردند. امام موسی صدر میپرسد: چگونه میتوانند به سرزمین خود بازگردند؟ و سید عباس جواب میدهد: با جهاد! امام موسی صدر لبخند میزند و با مهربانی میگوید: تو فقط ۱۰ سال داری، چگونه میخواهی جهاد کنی؟ سید عباس میگوید: آموزشهای نظامی را یاد میگیرم و در کنار رزمندگان فلسطین آنقدر میجنگم، تا پیروز شویم و قدس را آزاد کنیم! در پایان جلسه، امام موسی صدر، به پدر میگوید: سید عباس یک بچه عادی نیست و خوب است که بهترین امکانات تحصیلی برایش فراهم شود. بعد هم پیشنهاد میکند، پدر او را به حوزه علمیه بفرستد. سیدعباس حدود ۱۴ سال داشت که به حوزه علمیه امام صدر رفت و مشغول فراگیری تحصیل دروس حوزوی شد. این را هم بگویم که پدرم جزو کسانی بود که از همان سال اول ورود امام موسی صدر به لبنان، با ایشان ارتباط داشت. چون عضو انجمن هاشمی بود که زیر نظر امام موسی صدر فعالیت میکرد. پدرم بهواسطه عضویت در این انجمن، چند بار در هفته، در صور، بیروت و جاهای دیگر لبنان، در برنامههای سیاسی و فرهنگی امام موسی صدر شرکت میکرد و سیدعباس را هم، معمولاً با خود به این جلسات میبرد. سید عباس از این طریق توانست، بهخوبی شخصیت و افکار امام موسی صدر را بشناسد...».
او با دوستی صادقانه، مردم را در بر میگرفت
اینک موسم آن است که در توصیف شهید سیدعباس موسوی، زمام سخن را به شهید سید حسن نصرالله بسپاریم. هم او که به نوعی تربیت یافته موسوی بود و در طول ۳۰ سال زعامت حزبالله پس از شهادت وی، این سازمان را به اوج رشد و شکوفایی رساند و سرانجام، چون او فرجامی خونین یافت:
«سیدعباس مردم را دوست میداشت و نسبت به آنان اخلاص داشت؛ لذا از یک منبر به منبر دیگر و از روستایی به روستای دیگر میرفت و گویی خادم مردم بود که رنجهای آنان را برطرف میسازد و زخمهایشان را التیام میبخشد. او یک فرد خاکی بود که همانند مردم زندگی میکرد و با زبان ساده سخن میگفت و از الفاظ پیچیده در گویش خود، دوری میکرد. همیشه با لبخند با مردم روبهرو میشد و از سر دوستی صادقانه آنان را در بر میگرفت. بزرگان را بزرگ میداشت و کودکان را احترام میکرد و بدون هیچ خستگی، به آنان گوش میکرد و از رنجهای مردم غمگین میشد و از خرسندی آنان خوشحال میشد. به قلب مردم نزدیک بود، به عبارت دیگر در قلبها جای داشت و حتی مالک آنها بود؛ لذا متقابلاً مردم نیز او را دوست و نسبت به وی اخلاص داشتند. به نظر من، ویژگی بارز سید، خاکی بودن و تواضع او بود که سیر عشق مردم را به او تفسیر میکرد. به طوری که شهادت او، فاجعه بزرگی برای آنها شد. او در روزهای آخر که مسئولیت دبیرکلی حزب الله را به عهده گرفته بود، پیشتاز خدمت به مردم و رسیدگی به امور آنان بود. او توانست با شخصیت ویژه و بارزی که داشت، خط ارتباط عاطفی و فکری عمیقی بین حزبالله و اکثریت قریب به اتفاق شکنجهشدگان، پایمالشدگان و مستضعفان در لبنان برقرار کند. شهید سیدعباس نسبت به دردها، رنجها، آرزوها و خواستهها، دیدی فراگیر و جهانی داشت و اخبار مسلمانان را در همه جا پیگیر میشد و با آنان ارتباط برقرار میکرد. بسیار میگفت: بیایید ببینیم چه باید بکنیم. وی در جبهههای نبرد حق علیه باطل، در ایران جنگید و به پاکستان، کشمیر و افغانستان رفت و به شدت مجاهدان و جنبشهای اسلامی دنیا را دوست میداشت و با جدیت برای ایجاد وحدت حقیقی بین مسلمانان تلاش میکرد و امیدوار بود بتواند، در همه صحنهها و جبههها حاضر باشد. قلب، امید و آرمانش، خیلی بزرگتر از میزان امکانات، شرایط و عمر کوتاه او بود. جنبش مقاومت اسلامی، منبر، محراب، عبادتگاه و مسجد او بود، به طوری که از او انسانی دیگر ساخته بود. مسئله مقاومت اسلامی، همه دغدغه او بود. اینکه چگونه به آن کمک کند؟ و این حرکت ادامه یابد؟ و گسترش داده شود؟ و چگونه فراگیر شود تا بتواند اسرائیل را ریشه کن کند؟ او برای مقاومت، بیش از پیش فداکاری کرد و بالاخره خون خود را در راه آن ریخت، تا الهامبخش و شاهد و شهید بماند....».
مردم فلسطین، او را از خود فلسطینیتر میدیدند!
در قاموس حزبالله، دفاع از فلسطین، همواره در عداد فرایض دینی و انسانی قلمداد شده است. شاهد این امر، پیشینه این گروه از بدو تأسیس آن تا امروز است. در این میان، اما بیتردید شهیدسید عباس موسوی در تثبیت این امر نقشی ویژه داشته است. زندهیاد احمد جبرئیل، رهبر جبهه خلق برای آزادی فلسطین، در اینباره آورده است:
«ویژگیهای بارز عباس موسوی عبارت بود از شجاعت، پایمردی، روحیه مبارزه و پیکار در راه حق. او را رهبری مجاهد و خستگیناپذیر میدیدم که همواره سعی میکرد روحیه رزمندگان مقاومت لبنان و فلسطین را تقویت کند. هنگامی که جبهههای جنگ و محورهای استقرار رزمندگان مقاومت در لبنان زیر بمباران اسرائیلیها بود از محورها بازدید میکرد و لحظهای پا پس نمیکشید. همواره احساس میکردم، بین من و او، پیوندهای روحی و معنوی زیادی وجود دارد. بسیار صادق و مخلص بود و با اقشار گوناگون مردم، بهویژه رزمندگان مقاومت، رفتاری همراه با تواضع، اخلاق نیکو و انسانی داشت. او یک رهبر عملیاتی به تمام معنا بود که در جبهههای نبرد جنوب لبنان، عمامه از سر برمیداشت و اسلحه به دست میگرفت و همدوش رزمندگان مقاومت میجنگید. فرزندم جهاد جبرئیل، عاشق سید بود و وقتی خبر شهادت او را شنید، فوقالعاده متأثر شد و اصرار کرد، همراه با من به لبنان بیاید و در مراسم تشییع سید شرکت کند. ما جلسات مشترک زیادی داشتیم که خاطرات آنها هرگز از یادم نمیرود. در این جلسات درباره شیوههای مؤثر مقابله با توطئههای کشورهای عربی، غربی و برخی محافل فلسطینی، برای توقف حرکت انتفاضه در سرزمینهای اشغالی، گفتوگو میکردیم. چندی قبل از شهادتش و به هنگام برگزاری کنفرانس صلح مادرید در سال ۱۹۹۱، در اجلاس گسترده احزاب و جنبشهای عربی و اسلامی در تهران شرکت کردیم و سید با سخنرانی و نیز گفتوگو با هیئتهای شرکتکننده، سعی کرد برای پیشبرد مبارزات ملت فلسطین، راهکارهای منطقی و شجاعانهای را مطرح کند. من و سید در حاشیه این اجلاس توافق کردیم، تا جایی که در توان داریم، در لبنان و سوریه به فعالیتهای ضد صهیونیستی خود ادامه دهیم. سید زمانی که به بیروت برگشت، توانست عده زیادی از مردم لبنان را به حمایت از انتفاضه فلسطین و مخالفت با مقررات اجلاس مادرید بسیج کند و تظاهرات اعتراضی مهمی را به راه بیندازد. حضور دائمی و فعال سید در صحنه پیکار با صهیونیستها و تلاش خستگیناپذیر برای تحقق اهداف و خواستههای امت اسلامی، باعث شده بود مردم فلسطین او را از خودشان هم فلسطینیتر بدانند! او بسیار آرمانگرا و دوراندیش بود و میگفت: جهاد ما فقط برای آزادسازی جنوب لبنان نیست، هدف نهایی ما آزادسازی بیتالمقدس از چنگال رژیم صهیونیستی است، چون قدس اولین قبله مسلمانان و سومین حرم شریف الهی است. در دیدارهای خصوصی به من میگفت: پدر و مادرش از سادات علوی و از نسل اهل بیت (ع) هستند، بنابراین او نمیتواند از فلسطین چشم بپوشد...».
اگر توان روحی او نبود، حزبالله پا نمیگرفت
بی تردید نضجگیری «حزبالله» و آمادگی سازمان آن برای توسعه و کارآمدی هر چه بیشتر، مرهون تلاشهای بیوقفه و مداوم شهید موسوی است. این موضوعی است که جمله دوستان و مراودان آن بزرگ، بر آن صحه نهادهاند. زندهیاد حسین شیخ الاسلام، سفیر سابق ایران در سوریه، در این فقره اذعان دارد:
«سیدعباس آدم عجیبی بود. اگر عشق، عرفان، دلدادگی و توان روحی او نبود، حزبالله پا نمیگرفت. او شجاع و اهل خطر بود. یک روز به همراه سیدعباس، به روستای میدو رفتم. حزبالله از آنجا، در مقابل ارتش رژیم صهیونیستی دفاع میکرد. وقتی وارد این روستا شدیم، من به خودم لرزیدم! اسرائیل تک تک خانهها را با توپخانه زده بود. آن وقت ۲۰ جوان ۱۲ تا ۲۰ ساله از این روستا دفاع میکردند. سیدعباس برای آنها نان، غذا و کنسرو آورده بود و همزمان، تیربار اسرائیل بالای سر ما بود! شب که برگشتیم، مقر حزبالله را در مسیر بیروت ـ دمشق زدند و کل ساختمان ویران شد. اسرائیل فکر میکرد، سیدعباس موسوی به مقر آمده است. وقتی با سیدعباس به شهر صور و خانه او میرفتیم، آنجا هم احتمال خطر بود. همسر سید عباس موسوی، دختر عمویش میشد. در مسیر که با سیدعباس موسوی میرفتم از همسر سید عباس پرسیدم: از این نمیترسید که به جبهه بروید و شهید شوید؟ خانم گفت: من از خدا خواستهام که اگر قرار باشد سید عباس شهید شود، با هم شهید شویم و همینطور هم شد. در روزی که ماشین سیدعباس مورد اصابت موشک قرار گرفت، جالب اینجاست که هم راننده و هم محافظ توانستند خودشان را نجات دهند، ولی سیدعباس، همسرش و پسرشان که معلول بود و اگر میماند برای بازماندهها دردسر میشد، شهید شدند!...».
وقتی سیدحسن، جانشین سید عباس شد...
بی تردید گزینش شهید سیدحسن نصرالله به جانشینی شهید سیدعباس موسوی، یکی از بهترین و مؤثرترین گزینشها در تاریخ حزبالله به شمار میرود. چند و، چون این انتخاب در دورانی حساس، اینچنین در خاطرات شیخ الاسلام انعکاس یافته است:
«موقعی که سیدعباس موسوی شهید شد و خبر شهادتش به ایران رسید از طرف حضرت آقا دستور آمد که هیئتی به لبنان برود، تا ببینند چه کار میشود کرد. این هیئت به سرپرستی حضرت آقای جنتی رفت و بنده هم در خدمتشان بودم. همه داشتیم فکر میکردیم که بعد از سید عباس چه باید کرد؟ در پرواز به این نتیجه رسیدیم، بهترین جایگزین برای ایشان آقای سیدحسن نصرالله هستند. تقریباً برای هر موضوعی در لبنان، آقای جنتی نمایندهرهبری میشدند. هم به خاطر اینکه ماها بهتر با یکدیگر کار میکردیم، هم با کار آشنا شده بودند و هم روحیه شان، روحیهانقلابی و سختی است. بهویژه اینکه درگیریهای امل و حزبالله، موضوع بسیار سختی بود و ما نیاز داشتیم یک فقیه ما را هدایت کند، چون خون شیعه بود که ریخته میشد. در این سفر هم، حضرت آقا ایشان را نماینده کردند. خلاصه به فرودگاه دمشق رسیدیم. ماشینها هم آماده بودند که ما مستقیم برویم و به تشییع جنازه برسیم. در تشییع جنازه دیدیم آقای شیخ محمدمهدی شمسالدین یکطرف بود، آقای سید محمدحسین فضلالله یک طرف دیگر! با آنها در همانجا مشورت کردیم. اول جنازه در بیروت تشییع شد و بعد در بعلبک. در منزل شیخ صبحی، جلسهشورا تشکیل شد. سن شیخ صبحی از همه بیشتر بود و از طرفی ممکن بود که خود ایشان مشکل بیافریند که مشکل هم آفرید که انشاءالله خدا هدایتش کند و عاقبت بهخیر شود. جلسه تشکیل شد و شورا به اتفاق، آقای سیدحسن نصرالله را انتخاب کرد. فردا قبل از اینکه سیدعباس را به خاک بسپاریم، ایشان به عنوان دبیرکل حزبالله سخنرانی کرد و بسیار هم قوی سخنرانی کرد. مراسم بسیار خاصی بود و همه ما هم حالت دیگری داشتیم. خدا لطف کرد، در رهبری حزبالله وقفهای نیفتاد. این را من از حضرت امام درس گرفته بودم که وقتی مسئولی شهید میشد، قبل از اینکه او را به خاک بسپارند، جانشین او را تعیین کرده بود...».