سایت مبلغ پس از 45 سال متن سخنرانی علامه محمدرضا حکیمی اندیشمند فقید اسلامی را منتشر کرد. این سخنرانی در نیمه مرداد 1358 طی دو شب در ورزشگاه موسوم به شماره 3 واقع در خیابان 17 شهریور انجام شده است. موضوع سخنرانی درباره ولایت تکوینی و تشریعی است که در ادامه به بحث ولایت فقیه و انقلاب اسلامی میرسد.
علامه حکیمی از رهگذر تالیفات فراوان خود در موضوعات مختلف اسلامی بسیار مورد توجه طلاب و دانشجویان قرار داشت و اساتید حوزه و دانشگاه ایشان را به عنوان چهرهای برجسته، نظریهپرداز و انقلابی و مبارز یاد میکردند.
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و نیز در ماههای نخست پس از پیروزی، با باز شدن فضا گروههای مختلف سیاسی مجال فعالیت یافتند. در این میان علاوه بر روحانیون، شماری از اندیشمندان و سخنرانان مذهبی غیرروحانی یا به اصطلاح مکلا نیز شروع به سخنرانیهایی در نقاط مختلف کردند که میتوان از این اقدام آنان به عنوان الگوگیری از روش تبلیغی حسینیه ارشاد نام برد. از جمله مکانهایی که برای اینگونه سخنرانیها مورد توجه قرار گرفت مساجد، حسینیهها و استفاده از فضای چمن زمینهای ورزشی بود. ورزشگاه موسوم به شماره ۳ در خیابان ۱۷ شهریور نیز یکی از همین مکانها بود که به علت فضای بزرگ آن قابلیت جای دادن چند هزار نفر جمعیت را در خود داشت. از سخنرانیهای بسیار معروفی که در ماه رمضان/ مرداد ۱۳۵۸ در این ورزشگاه انجام شد و مورد استقبال بسیار پرشور جوانان قرار گرفت، سخنرانی علامه محمدرضا حکیمی اندیشمند فقید اسلامی بود.
علامه حکیمی چندان اهل سخنرانی نبود و از رهگذر تالیفات فراوانی که در موضوعات مختلف اسلامی داشت بسیار مورد توجه طلاب و دانشجویان قرار گرفته بود. اساتید حوزه و دانشگاه نیز از او به عنوان یک چهره برجسته، نظریهپرداز و انقلابی و مبارز یاد میکردند؛ بنابراین در نیمه مرداد ۱۳۵۸ مقارن با ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۹ از او برای سخنرانی در ورزشگاه شماره ۳ دعوت به عمل آمد. او موضوع سخنرانی خود را تبیین بحث ولایت تکوینی و تشریعی قرار داد و در ادامه به بحث ولایت فقیه رسید. شب دوم را نیز به جهت پرسشهای فراوانی که درباره ولایت فقیه توسط حضار به دستش رسیده بود باز به همین موضوع اختصاص داد. حسن رفیعا از علاقمندان به حکیمی صوت این دو شب سخنرانی را ضبط کرد و بعدها بنا شد که در انتشارات حزب جمهوری اسلامی منتشر کند، اما این ماجرا با شهادت دکتر بهشتی و آغاز جنگ به محاق رفت. متن کامل این دو شب سخنرانی را اکنون پس از ۴۵ سال پیاده و تنظیم کردهایم که طی دو قسمت از نظرتان میگذرد. طبیعی است به خاطر شرایط نامساعد ضبط صدا در آن روزگار بخشهایی از متن افتادگی دارد.
آنچه در پی میخوانید متن کامل سخنرانی شب اول یعنی دوازدهم ماه رمضان ۱۳۹۹/ ۱۵ مرداد ۵۸ است که برای اولین بار منتشر میشود:
... بحث مفصلی وجود دارد که در طول تاریخ اسلام همیشه مطرح بوده است. صورت و تعبیر قدیمیاش همین بحث معروف «ولایت» است؛ مثلا ولایت علی یا ولایت ائمه... هر مکتب جامعی یک فلسفه سیاسی نیز دارد. فلسفه سیاسی عبارت از این است که تعالیم و مطالب این مکتب برای به اجرا درآمدن باید فلسفه سیاسی و مدیریت داشته باشد. این فلسفه مدیریت را اصطلاحا ولایت یا رهبری میگوییم.
برای اینکه کمی درباره ولایت صحبت کرده باشیم و توضیح دهیم، بیشتر وارد منشأ آن میشویم... ولایت اولا دو قسم است که توضیح میدهم: ولایت تکوینی و ولایت تشریعی...
اراده تکوینی
بحث ولایت به این معنی که حالا میخواهیم دربارهاش صحبت کنیم، اصولا یک بحث دینی است. یعنی این بحث در فلسفه و جهانبینی دینی و الهی مطرح است. در جهانبینی الهیِ دینیِ توحیدی، عقیده ما این است که همه عالم از ذره تا کهکشان... به اراده خدا در جریان هستی قرار گرفته است. این اراده تکوینی است. یعنی خدا به اراده خودش، اشیا را تکوین کرده و به آنها وجود و هستی داده است. همه اشیا در برابر این اراده خاضع، مطیع و شونده هستند. یعنی «اذا ارادالله شیئا» همینقدر است که «ان یقول له کن فیکون»... پس اراده تکوینی، اراده ازلی، ابدی و نافذ خداوند است.
اراده تشریعی
اراده تشریعی آنجایی است که خدا از انسان چیزهایی را خواسته است. مثلا خواسته انسان پا روی غریزهاش بگذارد و روزه بگیرد... این را خدا خواسته و به وسیله پیغمبر تشریع و قانونگذاری کرده است. این را اراده تشریعی میگویند. حالا چطور شد که این مسئله پیش آمد؟ برای اینکه خداوند به انسان اراده و اختیار داده است و انسان به همین اندازه میتواند انتخاب کند که کاری را انجام دهد یا نه... یعنی وقتی خداوند اراده کند که فلان درخت در جنگل سبز شود، میشود. دیگر آن درخت در برابر جریان اراده الهی، دفاع و مقاومتی ندارد؛ ولی نفس انسان، این مقاومت را دارد، ممکن است بکند یا نکند. اراده تشریعی در اینجا پیش میآید؛ یعنی خدا به وسیله انبیا چیزهایی را که خواسته انسان انجام دهد به او گفته است. حالا این انسان مختار میتواند این خواستهها را انجام دهد یا ندهد...
ولایت تکوینی و تشریعی
خدا برای اجرای اراده خود، هم در جهت تکوین و هم در جهت تشریع، ایادی، عوامل و کارگزارانی دارد که اصطلاحا به اینها ولی میگوییم؛ ولی در تکوین یا ولی در تشریع. « وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ» خدا از این باب که نتواند کائنات را جمع کند، نیست که ولی و کمک و دستیار دارد. از باب عز است؛ یعنی ولی، کارگزار و پیشکار خدا از روی عزت است. مانند این که شخصی نمیخواهد برای کارهای خودش مباشرت کند. مثلا نمیخواهد نان بخرد، کسی را مامور میکند. خدا میتواند همه کارهای کلی را خودش بکند و میکند؛ اما در این میان اشخاصی هستند که ولی خدا هستند. یعنی کیفیت اداره کائنات به دست اینهاست، به اراده، اذن و عنایت خدا، و آنها هم بنده و مطیع فرمان خدا هستند و از ناحیه خدا مامورند که نسبت به کل آنچه در کائنات میگذرد سرپرستی داشته باشند. این را ولیِّ در تکوین میگوییم.
... تمام فعل و ترکهایی که مجموعهاش در دین وجود دارد، ارادههای تشریعی هستند؛ یعنی خدا از طریق دین و فرستادن نبی و قانونگذاری اینها را خواسته و اراده کرده است مثل نماز و روزه و... اینها از طریق کسی به بشریت عرضه و القا میشود که ولی خدا است. در دستگاه اسلام، پیغمبر اکرم، بعد حضرت علی و بعد هم ائمه ولی در تشریع هستند.
پس ولایت تکوینی سرپرستی کائنات به اذن خداست و ولایت تشریعی سرپرست جوامع بشری است در رابطه با حرکات حیاتی اجتماعی و فردی انسانها زیر نظر ولی که از سوی خداست.
از این مقدمه نتیجه میگیریم که در یک جامعه، جریان، امت یا قومی که واقعا موحد و خداپرست است، باید ارادههای تشریعی خدا نیز عملی شود. مثلا فرض کنید زمانی اولین روز و ساعت فصل بهار شروع مقارن میشود با روز اول ماه رمضان. اینکه بر طبق مصوبات عالم در این لحظه، سال تحویل و بهار شروع میشود، اراده تکوینی است و کسی هم نمیتواند جلویش را بگیرد. مقارن همین لحظه که بهار میشود، ماه رمضان هم آمده است و اذان صبح را هم گفتهاند. اینجا اراده تشریعی این است که هر مکلف بالغِ عاقلِ سالم و غیرمسافر هم روزه باشد و قصد صوم کرده باشد. در یک جامعه صحیح الهی، اینگونه است که از این ارادهها هم تخلف نشود. یعنی هرچه خدا خواسته انجام بشود. آن وقت همینطور که در اراده تکوینی، یک ولی وجود دارد که سرپرست است و کار را او برگزار و اجرا میکند، در تشریع هم اینطور ولی و سرپرستی وجود دارد که پیغمبر است و بعد امام.
در عالم تکوین، هیچ قدرتی که بتواند آن را پس و پیش کند وجود ندارد، ولی متاسفانه در جوامع بشری و عالم اجرای ارادههای تشریعی خدا این قدرت وجود دارد. یعنی قدرتها، اشخاص، مکتبها و جریاناتی به وجود میآیند که در سر راه اجرا شدن ارادههای تشریعی و احکام دین خدا قرار میگیرند. آن وقت خدای حکیم قادر مطلق، اگر واقعا دلش میخواست که دینش عملی شود و احکامش اجرا شود، باید چه کند؟ باید برای اجرای این احکام سرپرست قرار دهد... فرض کنید چند نفر جمع میشوید و به شهرستانی میروید، میبینید آنجا نیاز به بیمارستان دارد. اگر آدمهای دلسوز و عاقل و عاقبتبینی باشید، به صرف اینکه بودجهای جمع کنید و نقشهای بکشید که رهایش نمیکنید، دستکم دو نفر را در آنجا قرار میدهید تا بیمارستان ساخته شود و پولها خورده نشود. خدا هم انبیا را که فرستاد چنین نکرد که فقط اینها بیایند چیزهایی بگویند و بروند پی کارشان، بلکه علاوه بر دین و کتاب و برنامه، به آنها دستور داد که وصی، جانشین و اشخاصی را معین کنند که ناظر بر اجرای احکام خدا باشند. در طول تاریخ، تنها قدرتهایی که مقابل این اراده خدا قد علم کردهاند، قدرتهای غیرالهی، اهریمنی و قدرتهای (به اصطلاح فعلی که یک اصطلاح قرآنی بوده و زنده شده) طاغوتی بودند. این است که مبارزه با این قدرتها در صدر برنامه انبیا بوده است.
وقتی میخواهید در جایی کاری کنید اول باید رفع مانع کنید. فرض کنید میخواهید همین زمین را برای ورزش آماده کنید. اول باید موانع را رفع کنید و بعد تاسیسات ورزشی اضافه کنید. انبیا هم میآمدند برای اینکه بشر را مانند دیگر موجودات (خورشید، ماه، کهکشانها و...) در جریان کلی تکامل حیات قرار دهند و او را به همان سیر ارادهالله ببرند. سیر ارادهالله به طرفی میرود که انسان آزاد و صاحب اراده الهی میشود، زیر بار زورگویی نمیرود و از انحرافات و پستیهایی که درست پایگاههای بهرهوری قدرتهای اهریمنی است سر باز میزند. انبیا از اول شروع به رفع این مانع و درگیری با قدرتهای ضد بشری و ضد الهی میکردند. حضرت ابراهیم از اول سراغ بتها رفت. چون قدرتهای آن زمان، در جامعهای که حضرت ابراهیم در آن طلوع کرد، از حس علاقه مذهبی مردم در جهت کاذبش که بتپرستی بود استفاده میکردند. یعنی خود این جبارها هم پیش این بتها میآمدند، تواضع میکردند و از این جهت حس مذهبی مردم را به صورت کاذب، اقناع میکردند. فرض کنید همین نماز جمعه که الان میبینید، از زمان قدیم هم بود برای اینکه وجدان عمومی ملت به جمعه و جماعت توجه داشت بنابراین صورت کاذب آن را ساخته بودند. همیشه اینطور بوده است؛ جبارها و طاغوتها صورتهای کاذبی از مذهب را عملی میکردند که مردمی که حس مذهبی دارند، از این بابت هم دهانشان بسته شود. این بود که دستگاه عظیم بتخانهای ساخته بودند و نمرود و نمرودیها از طریق توجه به این بت و بتخانه، کلاهی اساسی بر سر جامعه آن زمان گذاشته بودند. حضرت ابراهیم از همانجا شروع کرد و بتها را شکست... بعد حضرت موسی هم همینطور...
پس به طور کلی، این ولایتی که میگوییم ائمه علیهماالسلام دارند، به معنای دوستی نیست که فکر کنیم چون ائمه را دوست داریم صاحب ولایت و ولایتی هستیم. نخیر، این ولایتی که اینها میگویند به معنای ولایتی است که تربتیهای مشهد میگویند. تربتیها به کسی که اهل اطراف آنجا را میگویند ولایتی. این معنی ولایتی نیست. ولایت یعنی ما قبول داشته باشیم اراده خدا در همه کائنات نفوذ دارد. این نفوذ از طریق ولی است و این ولی که ما او را قبول داریم هم ولی در تکوین و هم در تشریع است. درویشمسلکها گولتان نزنند، آن ولایتی که ما میگوییم عقل آنها نیز به آن نمیرسد، از فهم آنها بالاتر است. یعنی ما معتقد به آن ولایت باطنی هستیم و در رابطه با همان است که به ولایت تشریعی نیز قائلیم. یعنی علی (ع) چون ولی در تکوین است ولی در تشریع نیز هست...
نماز بدون ولایت علی درست نیست
ما که میگوییم اهل ولایتیم یعنی باید ایمان داشته باشیم به این دو ولایت در شخص پیغمبر اکرم، بعد علی بن ابی الطالب و بعد ائمه. ایمان هم به لفظ کافی نیست؛ یعنی فرض کنید اگر مومن به ولایت علی باشیم و خلاف شرع کنیم جور درنمیآید...
نماز ولو با محبت علی(ع) باشد ولی بیولایت درست نیست. نماز بیولایت علی(ع)، یعنی بدون اینکه [نمازگزار] علی را به عنوان رهبر خودش قبول کرده باشد، نه فقط محبوب و معشوق و مولا (اصطلاحی که دراویش میگویند) [درست نیست]. اگر پنجاه سال هم به زمین ورزش بروید، ولی در خط کار نکنید پهلوان نمیشوید. حرکاتی هم ممکن است بکنید، صبح زود هم بلند شوید و زحمت بشکید و برسید، ولی اگر در خطی که معین کردهاند حرکت نکنید، نتیجهای را که از آن ورزش خاص مد نظر است، در آن فرم نمیگیرید. آن چیزی که مطلوب است همین فرم است. ولهذا هزار رکعت نماز بیولایت علی به درد نمیخورد.
اگر ایمان، خدا و انبیا هست، همین است. سِر هم دارد؛ برای اینکه علی بن ابیطالب میداند که این عمل اگر چطور انجام شود در سیر کمالی من و تو قرار میگیرد و این سیر کمالی است که ما را که از هبوط آدم از خدا دور شدهایم، دوباره به طرف خدا میکشاند. این رهبری، راه بزرگ مکتب الهی و مکتب ادیان است. ولهذا در خود نماز و شهادتین هم میگوییم اشهد ان لا اله الا الله و.... وگرنه باید یک شهادت کافی میبود. مگر غیر از این است که دعوت به خدا است؟ مگر پیغمبر اکرم سر تا پایش متوجه خدا و دعوت به خدا نبود؟ پس چرا در وقت اظهار ایمان، دو شهادت لازم است؟ معنی شهادت اول این است که خدایا ما قبول داریم تو صاحبخانه هستی و شهادت دوم به این معنی است که قبول کردهایم اینگونه عبادت کنیم؛ فضولی نمیکنیم و سلیقه خود را نیز به تو تحمیل نمیکنیم. در شهادت اول میگوییم خدا را به عنوان مالک، صاحب، خالق و مبدا عالم قبول داریم. در شهادت دوم میگوییم خدایا به دستگاه تو فضولی نمیکنیم، هرچه تو بگویی؛ و اشهد ان محمدا عبده و رسوله. محمد را هم قبول کردهایم که فرستاده تو است. این راز رهبری در باطن است. حتی کسانی که دنبال حرکات باطنی، ریاضات، تهذیب نفس و حرکات قلبی نیز هستند، باید بدانند بدون اینکه در خط مستقیم باشند، آن حرکات هم مفید نیست.
پس به این نتیجه میرسیم که قرار گرفتن انسان در سیر کمال و رفتن به طرف خدا و اینکه از لحظات و ساعات عمری که مانند برق میگذرد حداکثر استفاده را ببرد و در طول راهپیمایی عمر (دم گور تا مرگ) درست حرکت کند و درست شعار دهد... [وقتی صورت میپذیرد که در خط ولایت باشد]. در همین راهپیمایی مگر نمیگفتند شعارهایی را که ما در بلندگو میدهیم سر بدهید؟ چون ممکن بود کسی شعار دیگری بدهد و به نفع و صحیح نباشد. در طول عمر هم خیلی اشخاص و مکاتب و افکار، سر راه ما قرار میگیرند و میگویند این شعار را بدهید. یک راهپیمایی ساده که ملت از ته خیابان فلان تا میدان آزادی میرفتند، احتیاج به ده جور کنترل داشت. چطور یک عمر حرکات و سکنات انسان احتیاج به هیچ مربی و حاضر و ناظری نداشته باشد؟ روایت معروفی است که حضرت امیر که به کمیل میفرمایند: « یا کُمَیلُ ما مِن حَرَکَةٍ إِلاّ وأنتَ مُحتاجٌ فیها إِلی مَعرِفَةٍ» هیچ حرکت و سکونی از تو که کمیل هستی یا هر انسان دیگر نباید سر بزند، مگر اینکه بدانی چه میکنی. هر حرکتی که از انسان سر میزند باید بداند که چه میکند، در چه راه و جهتی و برای چه کسی است. راه منحصر به فرد این است که انسان خود را در دامن ولی تشریع بیندازد؛ یعنی کسی که بر کیفیت اجرای احکام خدا نظارت دارد... انسان چون اختیار دارد، میتواند اعمالی از او سر بزند و میزند؛ ولی این اعمال، وقتی در جهت قرب به خدا... قرار میگیرد و تلف نمیشود که زیر نظر ولی خدا (ولی در تشریع که البته همان ولی در تکوین است) انجام شود. این را میگوییم ولایت.
ما که میگوییم اهل ولایت هستیم و انشاءالله باشیم، یعنی معتقدیم خداوند که جهان را خلق کرده و به ما انسانها اراده انتخاب داده، رهایمان نکرده و سرپرستی [برایمان قرار داده است]. این نشانه عنایت، لطف و نعمت خداست. خداوند برای هدایت ما و قرار دادن اعمال و حرکاتمان در جهت الهی و خیر، پیغمبر و امام فرستاده است. ما هم از خدا میخواهیم که در همین جهت قرار بگیریم و تحت ولایت الله باشیم؛ یعنی در راهپیمایی و خطی که خدا معین کرده است. این همان راز بزرگی است که کمال انسان در هر جهتی که فکر کنید به آن [مرتبط] است؛ در جهت توحیدی و قرب به خدا، اخلاق باطنی و انسان شدن، معاشرت با خانواده و جامعه، و حتی اعمال کلی اجتماعی مثل انقلابها و حرکتهای اصیل سازنده بشری. خوشبختانه در دین و مکتب ما برای همه اینها حرف، بحث، دستور و چارچوب و برنامه وجود دارد. پس لزومی ندارد برای یکی از این کارها از طریقی دیگر عمل کنیم.
در زمان غیبت چه باید کرد؟
پرسشی که اینجا مطرح میشود این است که خب آقا اینطور که شما میگویید پس اگر کسی معاصر پیغمبر باشد، کارش سکه است. یعنی میتواند برود پیش پیغمبر و بگوید یا رسولالله تو پیغمبر خدا هستی، بگو من چه کار کنم... اگر کسی معاصر ائمه هم باشد، او هم کارش سکه است... در زمان غیبت چه باید کرد؟ در زمانی که امام نیست چه باید کرد و ما چطور میتوانیم در این چارچوب ولایت الله قرار بگیریم که همه اعمال و حرکات و سکنات ما صحیح و مورد رضای خدا و در جهت الهی و تکامل بشری باشد؟
در مورد غیبت امام زمان، ایشان از پست ولایت تکوینیاش نمیتواند غایب باشد، حاضر است. یعنی آنچه در عالم میگذرد، اراده خداوند است و از طریق ولی و به دست او اجرا میشود... الان هم آنچه در عالم میگذرد به اراده خدایی است که از قلب و جریان وجود ایشان به عالم نافذ میشود... میماند ولایت تشریعی، یعنی سرپرستی برای اجرای اراده خدا در احکام به منظور اجرای دین خدا. سادهتر بگوییم؛ یعنی آن قسمتی از وجود امام که به سرپرستی اجرای دین خدا مربوط میشود، الان غایب است. در این باره هم از همان روزگار قدیم فکرش را کردهاند و به جای ولایت امام، ولایت نایب امام و به اصطلاح «ولایت فقیه» را گذاشتهاند و ما شیعیان از این بابت گرفتاری نداریم. مسلمانان غیرشیعه هم اگر واقعا فکر کنند، بخصوص در این ایام باید حداقل در این رابطه به ما بپیوندند و در فلسفه سیاسیشان تابع ما باشند و ولایت فقیه ما را قبول کنند، برای اینکه آنها چنین چیزی ندارند.
پس ما در این دوره از زمان که زندگی میکنیم، باز هم از لطف خدا و چتر ولایت الله، محروم نیستیم.... پس انسانی که پیغمبر و امام نیست و از طرفی باید در مسیر حرکت خود دنبال راه خدا باشد، اگر معاصر پیغمبر باشد به پیغمبر رجوع میکند، اگر معاصر امام باشد به امام رجوع میکند، و اگر در عصر غیبت باشد، باید به عالم ربانی که نایب امام است رجوع کند. البته میدانید که مقصود ما از نایب امام اشخاصی که مثلا ۲۰-۳۰ سال در نجف و قم، درس خوانده، فقیه شده و رساله نوشته باشند، نیست برای اینکه این استعداد است؛ شخص در دانشگاه تهران باشد فیزیک میخواند، در قم باشد فقه و اصول میخواند. ملاک جهت الهی و باطنی است که با امام سنخیت پیدا کند. آن ارتباط باطنی، حالت باطنی و قلبی است...
عالم ربانی، فقه، اصول، رساله، الاحقر و مهر و... ملاکِ ولایت نیست. ملاک حالت باطنی قلبی است. اینها در فرهنگ تشیع، به صورت وسیع وجود داشته و متاسفانه در طی زمان از بین رفته است. اگر در کتاب «منیهالمرید»شهید ثانی بخوانید، میبینید که چقدر شرط برای عالم گذاشته است. ولی اینها کمکم از بین رفته است. به طوری که من یادم است در زمان فوت مرحوم آیتالله بروجردی در مسجد گوهرشاد مشهد مجلس ترحیم برای ایشان برپا بود، واعظی روی منبر رفت و شروع کرد به برشمردن فضایل علمای گذشته که چه بندههای خوب و زاهدی بودند و از سیاست دنیا اعراض داشتند و... وقتی از منبر پایین آمد، یکی از اهل علم مشهد به او گفت «اینها را روی منبر نگو، ما که اهل این چیزها نیستیم. مردم عقیدهشان برمیگردد و چنین کسانی را میخواهند، چنین کسانی هم که حالا نیستند.» یعنی متاسفانه به مرور در فرهنگ والای تشیع علمای ربانی که از خیلی جهات (زهد، تقوی، جهت الهی و باطنی) شاگرد ائمه، و متناسب با تشیع و مقام تشیع و ائمه بودند، کم شدهاند. ولی حالا جای شکرش باقی است که در زمانی که ما زندگی میکنیم، باز هم یک فرد کامل، بزرگ و جامعی وجود دارد؛ بنابراین، ما در این روزگار هم از جریان ولایت، محروم نیستیم.
در این چند سال گذشته افرادی را در همین طرفهای شهر داشتیم که آبروی تشیع را بردند و به نام ولایت و ولایتی ننگ امام جعفر صادق شدند. در حالی که اگر اینها بفهمند ولایت و ولایتی چیست، باید بیشتر از همه در این مبارزات سیاسی حضور میداشتند. اما مبارزات را تخطئه میکردند و نبودند. اینها اگر شعور داشتند و میفهمیدند... باید بیشتر از همه حضور [پیدا میکردند]، چرا؟ چون ولایت ائمه یعنی ائمه ناظر بر اجرای دین خدا باشند. چنین امکانی در زمان گذشته بود؟!... یک بار در زمان عثمان، با اینکه حضرت امیر اینقدر مواظب بود با خلفا درگیری جدی پیدا نکند، یک مورد نوشتهاند حدی بر کسی لازم شد و نزدند... حضرت علی سراسیمه به مسجد دوید و فرمود: تا علی زنده باشد نمیشود حد جاری نشود. آن وقت شما ولایتی هستید؟! واقعا معتقد به تشیع هستید؟! تاریخ هجری پیامبر اکرم را عوض کردند و اینها دم برنیاوردید! نوامیس تشیع را فروختند، وقتی کاپیتولاسیون را تصویب کردند و اینها حرف نزدند و جوانها و نیروهای ما را در مساجد و محافل به نام علی و ولایت، حبس کردند. اینها خیانت کردند و باید در دادگاه انقلاب اعدام میشدند. اگر کسی ولایت داشته باشد، باید دنبال قضیه باشد. ولایت جعفر بن محمد یعنی باید جعفر بن محمد نافذ در این جامعه باشد؛ یعنی همین که الان میخواهند درست کنند و خونِ جگرش را میخورند.
... اگر سیستم جهانبینی و فکری ما توحیدی است، توحید یعنی نفوذ اراده خدا در شراشر [تمام] عالم. برای اینکه یک اراده نافذ باشد، انسانی که اراده دارد و خدا به او اراده داده است، نباید آن را اعمال کند؛ چون در این صورت دو اراده میشود. لهذا درباره ائمه و انبیای بزرگ آمده که «لایریدون الا ما ارادالله» یعنی ائمه طاهرین، حضرت صادق (ع)، حضرت علی(ع) ارادهای جز اراده خدا نداشتند. یعنی اینها هرچه را خدا میخواست، میخواستند. اراده خودشان را در برابر اراده خدا نفی کرده بودند.
... اگر دید ما نسبت به عالم توحیدی است، یعنی یک اراده واحد خدایی بر شراشر عالم حکومت کند، پس افعال ما هم باید مطابق اراده خدا باشد... دولا و راست شدن منظور خدا نیست، منظور خدا، فانی شدن اراده شما در اراده الله است. ظهر که اذان میگویند و شما سراغ نماز میروید، همه کار و زندگی را در جهت اجرای اراده خدا رها میکنید و میگویید الان خدا از من نماز خواسته است... همه جزئیات و کلیات باید به این صورت انجام شود تا انسان جزئی از اجزای عالم قرار گیرد که در مسیر و راهپیمایی اصلی و الهی است، نه در راهپیمایی و حرکت طاغوتی... وقتی در خیابان میروید، و مثلا با یک نامحرم روبهرو میشوید و نگاهتان را برمیگردانید، اینجا در ولایت الله هستید. اگر نگاه کنید در ولایت شیطان هستید. هر عبادت و حرکتی در جهت ولایت الله قرارتان میدهد. هر معصیتی شما را خارج میکند و در آن راهپیمایی دیگر میاندازد. و این ولایت الله است. الان هم هست؛ هم ولایت تکوینی و هم تشریعی.
ولایت تشریعی در هر عصر، قرن، زمان و نسلی به نایب امام منتقل میشود. عرض کردم نایب امام کسی است که با تربیت قلب خود از طریق ریاضت، زحمت، مجاهدتهای نفسانی و نه فقط علم فقه و اصول... با امام سنخیت پیدا کرده باشد. همانی که در اذهان عامه مردم است که میگوید مثلا فلان عالم اینقدر خوب است که امام زمان را میبیند؛ یعنی دیگر با امام سنخ شده است. امام از این شخص غایب نیست و از او پرهیز نمیکند.
این اجمالی از داستان اعتقاد ما در باب ولایت است که معتقدیم ائمه طاهرین ولایت تکوینی و تشریعی دارند و ولایت تکوینی الان هم باقی است؛ یعنی کارگزاری دستگاه کائنات که به وسیله حضرت ولیعصر انجام میشود. ولایت تشریعی این است که ما چطور مورد رضای خدا باشیم، این در رهروی پشت سر عالم ربانی است. دیگر هر بشری از هر جای عالم هر قدر مقدس و متظاهر به دین از باب روشنفکری مذهبی و... هرچه بگوید، بالاتر از این نیست که شما هزار سال بین رکن و مقام برای دل خودتان نماز بخوانید. الان خط مستقیمی که انسان را به خدا وصل میکند و از انبیا و اولیا به ما رسیده، همین خط رهبریِ دینیِ فقاهتیِ ولایت فقیهِ عالم ربانیِ مجسم در امام خمینی است.
... انسان در جهت تکوین، مطیع قوانین عالم است و اگر از جهت تشریع هم خود را در نظام عالم قرار دهد، یعنی دقیقا آنچه از او خواستهاند عمل کند، این انسان کامل است. این امر به بیعت با امام به دست میآید. شما با امام بیعت میکنید؛ یعنی قول میدهید که به هرچه خدا خواسته است عمل میکنید. الان هم به عنوان شیعه اثنیعشری... (این اثنیعشری [دوازدهامامی] که مدام میگوییم گرفتاریاش خیلی است) در سلسله اعتقادی خود با امام زمان(ع) هم بیعت کردهایم و نباید خلاف آن رفتار کنیم... بیعت با امام هم پیروی از او و متابعت از احکام دین است که در این روزگار به داستان پیروی محض از فقیه میخورد.
در همین انقلاب که گذشت... شما اگر به خیابان میآمدید و با یک پلیس دعوا میکردید، اگر حتی در گوشتان هم زده بود، شرعا مسئول بودید، برای اینکه خودتان باعث ایذاء نفس خود شده بودید. ولی چطور شد اشخاصی آمدند و شهید شدند و به آغوش امام حسین و حضرت ابوالفضل رفتند؟ برای اینکه اینها از طریق ولایت فقیه و دستور «آقا» در راه قرار گرفتند. اگر غیر از این بود نمیشد. این همانی است که خدا میخواهد. از اول تا آخر هم همین است. هرچه هم غیر از این بگویند یا نمیفهمند یا ایادی است که اینها را وادار به جدا کردن مردم از رهبری و روحانیت میکند. این عقدهی استعمار از قضیه تنباکو تاکنون است. استعمار هر کار کرده و هر نقشهای کشیده نشده، حالا در آخر به اینجا رسیده است که [میگوید] اسلام منهای روحانیت... ضرباتی که استعمار در این صد سال اخیر در شرق از اسلام خورده است کار یک شاهی سنار نبوده، خب عالمی در سامرا دارد درس میدهد به کسی هم کاری ندارد، یک دفعه قضیهای راه میافتد و با یک فتوای یک سطری آن بساط را [به وجود میآورد] و همینطور تا امروز. برای بریدن حرکت جامعه و رهبری دینی کارها کردند و مکاتب جدید آوردند.... چون میدانستند که جوامع حرکت دارد، [بنابراین کوشیدند] اگر بشود این حرکتها را به جهتی غیرالهی، غیرفقاهتی و غیراسلامی بکشانند، با فیلمها و ترجمههای کتابها و آوردن مکاتب و داستانها و قضایایی که خیلیهایش را میدانید، آخرین نقشه، همین نقشه اسلام منهای روحانیت است...
اعتقاد توحیدی و سیاسی در تشیع یکی است
مسئله دیگری که اینجا جالب است و در هیچ مسلک و مذهبی نیست، این است که در تشیع، فلسفه سیاسی با فلسفه اعتقادی مخلوط است؛ یعنی نوع موضعگیری سیاسی - اجتماعی شما مربوط به عقیدهتان میشود. در مکتب تشیع یک بار انسان را باید بسازند، نه اینکه یک بار یک ایدئولوژی و عقیده به او بدهند و بار دیگر اعتقاد سیاسی به او بدهند. خیر، همان اعتقاد توحیدی او اعتقاد سیاسیاش است، همان موضعگیری الهی.
درباره جمهوری اسلامی
در رابطه با جمهوری اسلامی هم که نوشتهاند «توضیح دهید»، همانی است که عرض کردم. هیچ عاقلی نمیآید برنامهای بدهد و بعد بگوید خداحافظ. پس اگر خداوند متعال میخواهد دینش اجرا شود، این دین باید قدرت داشته باشد. قدرت هم به حکومت است. وگرنه ما در زمان سابق چه بدبختی داشتیم، سی میلیون مسلمان در این کشور بود. تاریخش را دو بیغیرت در یک شبنشینی عوض کردند. دو ولد زنا. من میشناسم که چه کسانی این کار را کردند و به گردن رژیم سابق گذاشتند. دو نفر ولد زنا در یک شب مینشینند برای سی میلیون مسلمان با ۱۴۰۰ سال فلسفه و... [تصمیم میگیرند]. من اتفاقا آن زمان میخواستم این موضوع را مطرح کنم که آقا شما که هزاره ابوریحان و ابنسینا میگیرید و اینها را مفاخر ایران میدانید، اگر خود ابنسینا زنده بود، آیا نامه نمینوشت که چرا تاریخ پیامبر را عوض میکنید؟ پس ببینید چه دلقکهای بیشرفی بودند!... اگر زکریای رازی زنده بود، نامه به اینها نمینوشت که من به عنوان طبیب بزرگ شرق و اسلام، تاریخ محمد(ص) را میخواهم. چرا عوض کردید؟ ببینید چه نامردانی بودند؟ بر دستپروردگان همین محمد(ص) افتخار میکردند و تاریخ پیغمبر را عوض میکردند! اگر خواجه نصیرالدین طوسی زنده بود به اینها نمینوشت که من که خواجه نصیر الدین طوسی هستم، بنده محمد(ص) هستم، چرا تاریخش را عوض میکنید؟ پس اگر دین خدا باید اجرا شود، جمهوری اسلامی هم باید باشد...
اگر ما اهل ولایت و معتقد به ولایت تشریعی باشیم، یعنی به «ائمه طاهرین» و «مظاهر حکم الله» و «اجرای حکم الله»، باید کاری کنیم که خواستههای اینها عملی شود. نباید کنار بایستیم هر قلدری بیاید...
اتفاقاً قبل از شروع جریانات انقلاب در یک سال و نیم اخیر، یکی از اساتید دانشگاه به من گفت که مستشرقی آمده ایران و از من پرسیده که «من آمدهام ایران را به عنوان یک کشور اسلامی مطالعه کنم، اما اصلاً اثری از اسلام در این کشور نمیبینم. در حالی که ما اینجا را به نام یک کشور اسلامی میشناختیم.» پس اگر کسی در خونش تشیع، امام، مهدی(عج) و صادق(ع) وجود دارد، باید کاری کند که احکام اینها اجرا شود. باید کسب قدرت و تحصیل حکومت الهی کرد که انشاءالله [احکام الهی اجرا] شود.
دو قسم روحانیت داریم
یک آقایی نوشته است: «[حرفهای تو] توهین به روحانیت است.» این مزخرف است. من خودم روحانی هستم، طلبه هستم. تمام کتابهای من آخوندنامه است. روحانیت دو قسمت است: یکی همین است که امام خمینی (ره) [میگویند] (خواهش میکنم اگر نخواندهاید بروید بخوانید) چند شب پیش در روزنامه با تیتر درشت از قول امام نقل کردهاند که ما در معممین، کسانی را داریم بدتر از ساواکیها. پس روحانیت دو بحث است: اسلام منهای روحانیت خیانت است. اسلام به علاوه روحانیت یعنی هر کسی که دو متر و نیم موری پیچید، این هم خیانت است. اسلام با روحانیت اصیل و متعهد... [راه درست است].
کتابهای من پر از فضایل تیپ متعهد آخوندها و روحانیان است، کتاب «تفسیر آفتاب» را ملاحظه کنید که من چه نقشی به روحانیت در این نهضت [دادهام]؟ پس توهین به آن معنی که میگویید نیست. من خودم آخوند هستم. اگر من را نمیشناسید پس چطور میآیید پای سخنرانیهایم مینشینید؟! امام جواد علیهالسلام میفرمایند: «من اصغی ال ناطق فقد عبده» (هرکس به حرف کسی گوش کند او را پرستیده. تا کسی را نشناختید سراغش نروید.) غرض توهین نیست، غرض تهذیب روحانیت است که خود امام هم در رأس برنامهاش بود، آمد قم میخواست شروع کند، باز ایادی ساواک نگذاشتند، به تاخیر افتاد.
فخرالاسلام یزدی که حتی بنده وقتی معمم هم بودم در مشهد کنار او راه میرفتم، یک سید با ریش و عمامه که الحمدلله تیربارانش کردند، یکی از رفقا میگفت: «در ماه رمضان رفتم خانه کسی دیدم او [فخرالاسلام] نشسته دارد مشروب میخورد. (خدا شاهد است) بعد گفت فلانی بیا بخور که علی بن ابی طالبش هم میخورد.» این توهین به روحانیت است؟! من که امثال اینها را میشناسم باید دست صادق خلخالی را ببوسم... از صد سال پیش عناصر ناباب، پست، مخرب در این لباس آمده است. اگر این جمهوری بخواهد بماند اینها باید بیرون بروند. باید متعهدین بمانند. باید آنهایی بمانند که نمونهای از امام باشند. این نهایت احترام به روحانیت است. ما اینقدر برای اینها احترام قائلیم که میگوییم، تهذیب. شما اگر یک جنس را در بازاری بخرید، اگر همهاش پوسیده باشد رد میشوید، اما اگر جدا کردید، معلوم میشود توجه دارید و به این جنس اهمیت میدهید...
بعد از انقلاب سکوت نکردهام
پرسش دیگری که نوشتهاند این است که «سکوت خود را در دوره بعد از انقلاب چطور توجیه میکنید؟» این فریادهایی که بنده میکشم، سکوت است؟! سکوت به آن معنی نیست، منتها هرکسی کاری و شغلی دارد و همان کاری را باید انجام دهد که از پس آن برمیآید. من سالهای سال است که سخنرانی نکردهام. امشب هم میبینید که چقدر از نظر فن سخنرانی خیلی منظم سخنرانی نمیکنم، اول و آخر آن چندان مشخص نیست. الحمدلله الان دوستان زیادی در لباسهای مختلف صحبت میکنند و همهجا حاضر و ناظر هستند. بنده کارهایی دارم که به نحوی کمک به فرهنگ انقلاب است. حتی این نکته را عرض کنم که از اولین باری که چیزی نوشتم و چاپ شد، یادم است در دی ماه ۱۳۴۰ بود؛ یعنی ۱۸ سال پیش تا حالا هیچ چیزی از من چاپ نشده که دقیقا در رابطه با فرهنگ انقلاب نباشد. یعنی من در آن دوره خفقان گذشته هم نرفتم کتاب علمی - تحقیقی بنویسم، همهاش چیزهایی نوشتهام که در رابطه با تشیعِ درگیر است. حتی در همه نوشتههایم هم به نحوی به نهضت ۱۵ خرداد و امام اشاره کردهام، برای اینکه از نظر من تبلور تشیع در این روزگار، در آن حرکت انقلابی امام بود. پس حقیقتا پس از انقلاب سکوتی نبوده، قبلش هم به آن معنا سکوت نبوده است. منتها هرکسی یک نوع کار میکند. مثلا الان مشغول کار تالیف مفصلی هستم که انشاءالله به عربی و فارسی منتشر خواهد شد و یک معرفی اصیل از حقیقت والای درگیر و انسانی و علمیِ تشیع است که اگر منتشر شود اسلامشناسی واقعی است، یعنی برگشت به مآخذ اصیل صدر اسلام و روایات ائمه و قرآن کریم در رابطه با مسائل امروز جامعه بشر و نه فقط جامعه انقلابی ایران... من صلاح و وظیفه خودم نمیدانم که این کاری را که با زحمات زیاد چند نفر انجام شده است، رها کنم... و به دنبال سخنرانی بیایم. سخنرانی به هر حال انجام میشود؛ ولی آن تالیفی را که در حال انجامش هستم تا آنجایی که میدانم از اهل علم و فضلای مذهبی کسی انجام نمیدهند؛ بنابراین ترجیح میدهم سراغ آن کار بروم. اگر بدانم آن کار را کسی انجام میدهد، رهایش میکنم. هرکسی در حد خودش... برخی توفیق بیشتر و برخی توفیق کمتر دارند... این به معنی سکوت نیست.
آرزوی امام در انتخاب مهندس بازرگان برآورده نشد
نوشتهاند: «انتخاب مهندس بازرگان به حکم ولایت شرعی از طرف امام صورت گرفته است. ما در برابر دولت میانهرو و غیرانقلابی ایشان چه وظیفهای داریم؟» خب امام که دستپاچه شدهاند و دارند قانون اساسی را تصویب میکنند. در روزنامه چند روز پیش از خود امام نقل شد که باید چراغ برداریم و دنبال یک انسان بگردیم، معلوم است که خود امام هم الان توقعاتشان برآورده نشده است. چند جا دیدم فرمودهاند اسم اسلام هست، حقیقت اسلام نیست. معلوم میشود که امام هم در آن برهه از زمان، صلاح [کار] را اینطور دانستهاند و الان دنبال مسائل دیگر هستند و آرزوی ایشان هم برآورده نشده است.
راه همین است که «آقا» میگوید
کاش حالا که جمهوری اسلامی شده است، مسلمانان ایران از همه طبقات کمی به اخلاق اسلامی توجه کنند؛ اخلاق فردی و جمعی، در رابطه با همسایه، خانواده، بچه، حتی اصناف، در بازار گرانفروشی نکنند، واقعا اینها چیزهایی است که خود مسلمانان باید رعایت کنند که خون شهدا و هویت انقلاب محفوظ بماند. ما هم خوشحالیم که ولایت ائمه در وجود امام در حدی که در فرد بشر مقدور است تجلی پیدا کرد. ایشان از نظر علم، تقوا، زهد، شعور اجتماعی، حرکت، شجاعت و قاطعیت در برابر جبارها و طاغوتها [سرآمد هستند و کوشیدند] تا داستان به اینجا رسید. حالا [روی سخنم با] جوانهای ما از دختر و پسر در سطح دانشگاه و دبیرستانها [است]، اگر واقعا شور و هیجان کار اجتماعی دارید، خودتان میدانید؛ ولی اگر شور و هیجان کاری اجتماعی در رابطه با دین دارید، این جمعیتها را رها کنید. راه همین است که «آقا» میگوید. ما خیلی راهها را رفتهایم و علما و کتابهای زیادی دیدهایم، اما حق و حقیقت و راه صحیح دین همین است. میشود این راهی را که امام میروند و اشخاصی را معین میکنند در جایی گیر کند، حتی در روایت داریم که به ائمه مسلمین و کسانی که در راس جامعه قرار دارند، راهنمایی کنید. حرفی نیست. ممکن است اشتباهی باشد؛ ولی به این معنی نیست که راهمان را جدا کنیم و مسلک دیگری را به وجود بیاوریم.
*سخنرانی شب دوم در روزهای آتی منتشر خواهد شد.