اقتباس از ادبیات داستانی در سینما مانند حرکت روی شمشیر دو لبه است؛ یعنی فیلمساز با داستانی طرف است که مخاطب از پیش با آن آشناست و حالا قرار است شاهد یک روایت تصویری از آن باشد و از این جهت ناخواسته با یک پیش داوری و در شرایطی قیاسپذیر به تماشای فیلم مینشیند. از سوی دیگر این اتفاق هم کار فیلمساز را سخت و هم آسان میکند؛ سخت به همان دلایل اشاره شده و آسان از این جهت که ساختار فیلم بر مبنای قصهای تعریف میشود که بنیانش را قبلاً ساخته و پرداختهاند؛ اما نکته مهم اینجاست که مخاطب در آثار اقتباسی به دنبال چیزی است فراتر از آنچه خوانده تا به مدد جادوی سینما به آن برسد.
«زیبا صدایم کن» ساخته رسول صدرعاملی، اقتباسی از رمانی با همین عنوان نوشته فرهاد حسنزاده است که فیلمنامه آن توسط آرش صادق بیگی، میلاد و محمدرضا صدرعاملی نوشته شده است.
داستان درباره دختری به نام زیباست که در خوابگاه بهزیستی زندگی میکند و پدرش خسرو به دلیل بیماری روانی در آسایشگاه بیماران روانی بستری است. خسرو تمام تلاش خودش را می کند تا روز تولد زیبا از آسایشگاه فرار کند و این روز را با دخترش بگذارند. هسته اصلی فیلم در واقع ماجرای یک روز از گشت و گذار پدر و دختر از میدان راه آهن تا تجریش و منطبق بر داستان کتاب است.
فیلم شروع خوبی دارد و در معرفی کارکترهایش زود وارد عمل میشود؛ خسرو با بازی امین حیایی در نقش مردی که بیماری روانی دارد اما همه فکر و ذکرش پیش دخترش است، به خوبی شکل گرفته و امین حیایی با تصویر این شخصیت در مدل نگاه کردن، راه رفتن و حرکاتش توانسته آن را باورپذیر به تصویر بکشد.
اما واقعیت این است که اول باید تکلیف خودمان را روشن کنیم که فیلم را صرفاً در جهان داستان میبینیم یا قرار است آن را به عنوان روایتی با سنجههای منطقپذیری بررسی کنیم. با این نگاه، فیلم در دنیای بیرون عملاً منطق روایی ندارد؛ از فرار خسرو از آسایشگاه گرفته تا دزدیدن ون گشت ارشاد و موتوری در خیابان تا بالا رفتن از تاور کرین. همه این عناصر فیلم را در یک جهان فانتزی و ساخته و پرداخته نویسنده محصور و وقوع ماجراها را در فضای واقعی دور از انتظار میکند. اتفاقاً مخاطب هم متوجه مغایرت جهان داستان و جهان واقعی میشود اما به آن دل میدهد چون رابطه گرم و دلپذیر پدر و دختر دیدنی و حمایتهای پدرانه خسرو از تنها دخترش دلنشین و باورپذیر است. نکته دیگر اینکه فیلم قصهگویی را بلد است و البته این هم به یمن پایه و اساس فیلمنامه است که بر ادبیات داستانی استوار شده؛ از سویی دیگر روند داستان به آرامی طی طریق میکند و مخاطب در برخورد با آن با چالشهای پیچیدهای مواجه نیست و به طور ضمنی میداند که در این فضای داستانی تحت کنترل و بر مبنای همان وجهه فانتزیاش، اتفاقات بدی رخ نمیدهد و گرمای داستان از دست نخواهد رفت. بخش عمدهای از سرخوشی و طراوت فیلم از بازی امین حیایی وام گرفته است؛ حیایی که طی سالهای اخیر بازیهای درخشان و متفاوتی از خود به جای گذاشته این بار هم در یک نقش متفاوت در قامت پدری آسیب پذیر که از بیماری روانی رنج میبرد اما عاشقانه دخترش را دوست دارد و مراقب اوست، ظاهر شده و به خوبی توانسته انعکاسی از مهربانی، خلوص و سادگی را به نمایش بگذارد.
«زیبا صدایم کن» از زاویهای دیگر فیلمی قابل احترام است. صدرعاملی در آخرین ساختهاش دریچهای به دنیای پدرها گشوده و ادای دینی کرده به همه پدران ایرانی؛ پدرانی که در سینمای ایران کمتر به آنها پرداخته شده است و مخاطب جز در فیلمهایی مانند: به نام پدر، دختر، دستهای خالی ، خواهران غریب، جدایی نادر از سیمین، آقا یوسف و... که به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد، تصاویر متنوعی از پدر را نمیبیند؛ پدرانی که با همه مصائب و مشکلات آغوششان برای فرزندانشان باز است و هر کدام قصهای دارند پر غصه.
فیلم همچنین ادای دینی است به خانواده، کوچکترین اجتماع که میتوان با پناه بردن به آن تمام مصائب را تحمل کرد و مسیر تازهای را شروع کرد.
کوتاه سخن آنکه «زیبا صدایم کن» در ادامه آثار قبلی صدرعاملی؛ «من ترانه پانزده سال دارم»، «دختری با کفشهای کتانی» و «دیشب باباتو دیدم آیدا» ساخته شده است اما این بار دوربین به سمت شخصیت و قهرمان اصلی قصه یعنی پدر چرخیده و داستان را زیر سایه او تعریف میکند.