جوان آنلاین: روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر سالروز شهادت عالم متنفذ و مجاهد آیتالله میرزا محمد آقازاده خراسانی است. زندگی پرفراز و نشیب او، در خور خوانش و بازروایی است. مقال پی آمده در صدد است تا با بهرهگیری از پارهای اسناد، به این موضوع بپردازد. امید آن که تاریخ پژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
«آقازاده» در یک نگاه
پیش از آغاز موضوع اصلی این نوشتار، مناسب است بر حیات علمی و عملی شهید آیتالله حاج میرزا محمد آقازاده خراسانی، مروری اجمالی داشته باشیم. بر تارنمای «راسخون» تک نگاشتهای قرار دارد که مقصود ما را برآورده میسازد:
«آیتالله حاج میرزا محمد خراسانی، ملقب به آقازاده، فرزند آیتالله العظمی آخوند ملامحمدکاظم خراسانی، در سال ۱۲۵۴ خورشیدی برابر با نیمه شعبان ۱۲۹۴ ه. ق، در نجف اشرف دیده به جهان گشود. میرزامحمد پس از دوران کودکی، قدم در راه پدر نهاد و به صف طالبان علوم دینی پیوست. ایشان نخست دروس مقدمات و سطح را فراگرفت. سپس در درس پربار پدر ارجمندش شرکت کرد و پس از سالها تلاش و تحقیق، به قله اجتهاد نائل شد. آقازاده پس از تکمیل مراتب علمی و اخلاقی، به دستور پدر عازم خراسان شد و در مشهد مقدس اقامت گزید. ایشان ضمن امامت مسجد جامع گوهرشاد، به تدریس و تربیت طلاب پرداخت و پس از مدتی، ریاست حوزه علمیه مشهد را به دست گرفت. این عالم مجاهد، نفوذ و اقتدار چشمگیری در میان مردم به دست آورد و در صف عالمان تراز اول خراسان قلمداد میشد. فعالیتهای سیاسی آیت الله آقازاده به پیش از دوران رضاخان میرسد. ایشان در جریان جنبش مشروطیت، همانند پدرش به دفاع از مشروطیت و انتقاد از استبداد پرداخت. وی پس از روی کار آمدن رضاخان نیز از جمله منتقدان سیاست دینزدایی بود و حکومت رعب و وحشت وقت، هرگز نتوانست وی را ساکت یا وادار به سازش کند. در قیام خونین مسجد گوهرشاد، کشتار فجیعی از سوی دژخیمان رضاخان صورت گرفت و سپس بسیاری از علمای مشهور مشهد از جمله میرزامحمد آقازاده، دستگیر و روانه زندان شدند. ایشان را پس از گذراندن دوران حبس، به تهران انتقال دادند و به هفت ماه زندان محکوم کردند. رضاخان به شدت به این حکم اعتراض نمود و تقاضای اعدام کرد! از این رو، بار دیگر در یک دادگاه نظامی وی را به اعدام محکوم کردند. با انتشار حکم اعدام، علمای عتبات طی تلگرافهایی اعتراض خود را به این حکم اعلام کردند. در نتیجه فشارهای داخلی و خارجی، حکم اعدام به اقامت اجباری در تهران تخفیف یافت. آیتالله آقازاده خراسانی، تا پایان عمر در تهران، از سوی حکومت وقت تحت نظر بود، تا اینکه در دیسال ۱۳۱۶ خورشیدی برابر با ۱۳۵۶ ه. ق، با تزریق آمپولی مشکوک و در ۶۲ سالگی، شهادتگونه به دیار باقی شتافت. رژیم دیکتاتور پهلوی، از ترس قیام احتمالی مردم، با هر نوع برگزاری مراسم ختم برای آقازاده مخالفت کرد. تا اینکه پس از اخراج رضاخان از ایران در شهریور ۱۳۲۰، مجلس ختم آن عالم ربانی در مسجد گوهرشاد برگزار شد...».
از تعامل تا تقابل با قزاق
در زندگی آیتالله آقازاده، اما فراز و نشیبهایی دیده میشود. او در ابتدا مانند برخی دیگر از عالمان وقت، حکومت یافتن رضاخان را در راستای بهبود شرایط ایران ارزیابی میکرد. با تثبیت جایگاه قدرت سیاسی قزاق و آغاز سیاست تجدد آمرانه و دین زدایی وی، آقازاده به کسوت مخالفت با شاه درآمد و تاوان آن را با دستگیری، تبعید و مرگ پرداخت. سرنوشتی که برای اغلب مخالفان رضاخان، انتظار میرفت! در مقالی بر تارنمای «پژوهه» آمده است:
«آقازاده از طرف مردم سبزوار، به مجلس مؤسسان راه یافت. رضاخان قبل از به قدرت رسیدن با شرکت در مراسمهاى مذهبى و دیدار با علما و مراجع بزرگ شیعه، با ظاهرسازى خود را اهل دین و وفادار به مذهب نشان مى داد، لذا رابطه بیشتر عالمان دینى با رضاخان، قبل از روى کار آمدن وى، تیره و تار نبود! آقازاده نیز همچون برخى علماى دیگر، در جشن تاجگذارى رضا شاه در تاریخ ۴/۲/۱۳۰۵ ش شرکت داشت. در این جشن، نمایندگان روحانیون از ایالات و ولایات گوناگون حضور داشتند. از ایالت خراسان هم، شیخ محمدآقازاده به این جشن دعوت شده بود. گفته مى شود در مراسم تاجگذارى، رضاخان از آیتالله آقازاده مى خواهد تاج سلطنت را سر وی بگذارد و، چون ایشان این کار را نمىکند، قزاق خود تاج را بر سر مىگذارد! عملکرد رضاخان پس از به قدرت رسیدن و مخالفت صریح با احکام اسلامى و محدود کردن عالمان و مراجع بزرگوار شیعه و اجراى طرح ننگین و استعمارى کشف حجاب، باعث رویارویى عالمان تیزبین با او شد. آقازاده نیز از سال ۱۳۱۰ ش به بعد، از مخالفان سرسخت رضا خان به شمار مى رفت و بر علیه وی مواضعی قاطع داشت...».
حکم اعدام، پس از محاکمه در دیوان حرب
رفتار رضاخان با مخالفان، به ویژه طیفی از آنان که در روزگاری نه چندان دور از موافقان وی به شمار میرفتند، بس خواندنی و شگفتآور است. او در این فقره، شدت عملی مضاعف به خرج میداد و سعی داشت تا از ایشان، عبرتی برای دیگران بسازد! رفتاری که در باره آیتالله آقازاده نیز انجام شد. در این باره، در «گلشن روغنی» چنین میخوانیم:
«در دى ۱۲۹۹، آیتالله میرزا محمد آقازاده به اتفاق آیتالله حاج آقا حسین قمى، فتواى حرمت مشروبخوارى در اماکن متعلق به آستان قدس رضوى (ع) را صادر کرد. در همین ایام او که درصدد ایجاد رابطه حسنه میان دولت مرکزى و کلنل محمدتقی خان پسیان بود، با شنیدن خبر قتل پسیان در مهر ۱۳۰۰، کسى را مأمور آوردن جسد او کرد. به دنبال ناکامى سردار سپه در ماجراى جمهورىخواهى و نیز عزل وى به فرمان احمد شاه و درپى آن ترک تهران، آقازاده طى نامهاى در ۲۱ فروردین ۱۳۰۳ براى ریاست مجلس، خواستار دلجویى دولت از سردار سپه و بازگرداندن او شد! با این همه، این تعامل دیری نپایید و او در واقعه مسجد گوهرشاد در تیر ۱۳۱۴ - اگرچه دخالتى در آن نداشت- دستگیر شد. رضاخان که درصدد منکوبکردن متنفذین بود، او را در آبان ۱۳۱۴ بازداشت و به یزد تبعید کرد. پس از چهار ماه به مشهد بازگردانده شد، سپس به تهران روانه شد و در دیوان حرب محاکمه شد. او که ابتدا به اعدام محکوم شده بود، با وساطت برادرش، میرزا مهدى آیتاللهزاده خراسانى از مرگ رهایى یافت، اما تحتالحفظ در خانهاى در خیابان رى تهران توقیف شد. میرزا محمد آقازاده در ۲۶ دى ۱۳۱۶، در تهران درگذشت و جنازهاش در حرم حضرت عبد العظیم حسنى (ع) در رى مدفون شد...».
واکنشها به صدور حکم اعدام
صدور حکم اعدام آقازاده از سوی دیوان حرب، با توجه به نفوذ و مکانتی که در ایران و عراق داشت، بازتابها و واکنشهایی مهم را درپی داشت. این پیامدها رضاخان را بر آن داشت، تا حکم صادره را تخفیف دهد و آن را به تبعید و اقامت اجباری در تهران مبدل نماید. حجتالاسلام والمسلمین میرزا عبدالرضا کفایی خراسانی، برادر زاده آقازاده، در این موضوع روایتی خواندنی و دقیق به دست داده است:
«مرحوم آقازاده را از مشهد به زندان قصر منتقل کردند. یکی از مشاهیر اعیان خراسان که در واقعه مسجد گوهرشاد گرفتار شده بود و به او به شرط این دروغ وعده آزادی داده شده بود، شهادت داد مرحوم آقازاده فرموده است و من شنیدهام: اگر رضاشاه اسدی را تیرباران نکرده بود، اسدی رضاشاه را از سلطنت ساقط میکرد... و این را دلیل بر توطئهای علیه سلطنت رضاشاه گرفتند و اینکه آقازاده از این توطئه مطلع بوده است! یک جریان ساختگی هم سر هم کردند که آقازاده قصد داشته است به وسیله اسدی، بلوایی در خراسان به پا کند و خراسان را از حکومت مرکزی جدا کند و مدرس را از کاشمر به مشهد بیاورند و اعلام جمهوری کنند که تمام اینها سرتاپا دروغ بود؛ لذا آقازاده را محکوم به اعدام کردند. در اینجا تلگراف بسیار محکم و تندی از طرف مرحوم سیدابوالحسن اصفهانی برای رضاشاه آمد و یک تلگراف هم از طرف ملک قاضی پادشاه عراق پسر فیصل اول و پدر فیصل دوم ارسال شد که او هم ظاهراً به واسطه مرحوم آقا میرزا مهدی که در عراق بودند و متنفذ بودند، مطلع شده بود. این دو تلگراف سبب شد، رضا شاه حکم اعدام را به حبس مادامالعمر در منزل تهران تبدیل کرد؛ لذا ایشان در خیابان ایران فعلی - که آن موقع به خیابان عینالدوله معروف بود- در منزلی که برایشان تهیه شده بود، تحت نظر بودند و هیچکس حق رفتوآمد با ایشان را نداشت، مگر بستگان درجه اول یعنی برادر و فرزندان. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه در ۱۳ذیالقعده ۱۳۱۶هـ. ش، مرحوم آقازاده احساس کسالت میکنند، یعنی زمانی که ایشان ۶۲سال قمری و ۶۰سال شمسی سنشان بود. چون رفت وآمد با ایشان ممنوع بود، ناگزیر فرزندان ایشان به مأمورین مراقب اطلاع داده بودند، ایشان کسالت دارند. آن زمان سرپاس مختاری رئیس شهربانی بود و او هم با دربار تماس گرفته بود و آنها پزشک احمدی، جلاد معروف را به بالین ایشان فرستادند. آنطور که آقازاده ایشان برای من تعریف کردند، پزشک احمدی ایشان را معاینهای کرد و پس از آن از کیف دستیاش آمپولی درآورد به ایشان تزریق کرد و رفت. دو ساعت بعد هم، ایشان مرحوم شد! به مأمورین مراقب اطلاع دادند. همچنین به عموی من، میرزا حسن کفائی که در تهران بود و ایشان هم به سه نفر از علمای تراز اول تهران اطلاع داد که از دوستان مرحوم آقا محمد آقازاده بودند و گاهی با کسب اجازه از شهربانی، دقایقی به دیدار ایشان میآمدند، یعنی مرحوم سید محمد بهبهانی، مرحوم سید محمد امام جمعه تهران و مرحوم حاج میرزا یحیی امامجمعه خوئی. این افراد به همراه عموی من، حسن کفائی و پسر ایشان علی نجفی و شاهزاده محمدهاشم میرزا شیخالرئیس افسر - که نماینده مجلس و رئیس کتابخانه مجلس و رئیس انجمن ادبی ایران و پسر بزرگ مرحوم آقازاده داماد ایشان بود- این شش نفر جنازه مرحوم آقازاده را تشییع کردند و با ماشین به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی بردند و بعد از طواف و نماز، ایشان را در کنار حاج ملاعلی کنی دفن کردند...».
روزهای محنت در تبعیدگاه تهران
آنان که وضعیت آقازاده را در دوره تبعید به تهران روایت کردهاند، عمدتاً از شرایط دشوار و پرمحنت وی گفتهاند. در عداد آنان است کاظم نجفی فرزند آن زندهیاد که در این باره خاطرنشان کرده است: «ایشان در تهران تحت نظر دو مأمور شهربانى، در خیابان رى خانهاى مى گیرند و در آنجا زندگى مى کنند. آن زمان ما در مشهد بودیم. ما را هم بردند تهران و در همان منزل سکنى پیدا کردیم. دو نفر مأمور تأمینات بودند که ۲۴ ساعته از پدرمان مراقبت مى کردند و هر کس مى خواست ایشان را ببیند، باید با اجازه این دو مأمور ملاقات مىکرد. البته اشخاص خارجى، مطلقاً با ایشان ملاقات نداشتند. اقوام و خویشاوندان هم، باید در حضور آن دو مأمور با پدر صحبت مى کردند. حتى وقتى ایشان به حمام مى خواستند تشریف ببرند، مجبور بودند با همان مأمورین بروند!...».
حسن مجتهدی، داماد آقازاده نیز در زمره راویان آن روزهای تلخ به شمار میرود: «به جز چهار نفر، کسى اجازه ملاقات با ایشان را نداشت. این چهار نفر هم از نزدیکان ایشان بودند که یکى بنده بودم که سمت دامادى ایشان را داشتم و یکى آقا میرزا ابوالحسن، پسر شریفالعلما بودند که از ارادتمندان ایشان بودند. یک نفر هم برادرشان، حسن کفایى بودند و دیگرى هم مرحومه شاهزاده افسر که صبیه افسر عروس ایشان بوده است. البته همین چهارنفر هم، مىباید درحضور آن دو نفر مأمور کذایى با ایشان ملاقات مى کردند!...».
امام خمینی: آقازاده را در تهران دیدم، که تحت نظر بود
همانگونه که پیشتر اشارت رفت، ملاقات با آقازاده در تهران، تنها برای نزدیکان وی امکان پذیر بود. با این همه امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی در گذر از محل تبعید نامبرده، به گونهای اتفاقی وی را دید و بعدها طی یک سخنرانی، اینگونه به بازگویی این رویداد پرداخت: «از این طرف (رضاخان) با روحانیون آن کرد که نمى توانم براى شما تشریح کنم که این با علماى اسلام چه کرد؟ و خصوصاً با آنهایى که یک نحوه مؤثریتى داشتند. مثل مثلاً مرحوم مدرس که یک شخصى بود که ایستاده بود، در قبالش چه کرد با او و بالاخره هم او را کشتند و گروههایى از علما را از بلاد آوردند تهران و مثلاً مرحوم آقازاده را که یک شخص بسیار نافذى در خراسان بود، ایشان را اسیر کردند و آوردند به تهران. شخصى که به او مى گفتند سلطانخراسان، آوردندش به تهران. من خودم ایشان را دیدم که در یک منزلى آنجا تحت نظر بود، بیرون یک صندلى گذاشته بودند، براى اینکه مثلاً کسالت داشت، آنجا نشسته بود. این را براى من نقل کردهاند که ایشان را با سر برهنه و چند تا سرباز و سپاهى همراه او مىبردندش براى عدلیه آن وقت، براى اینکه محاکمهاش کنند، با همین وضع. پیاده توى خیابان ایشان را مىبردند که در آنجا مثلاً دادستانى او را استنطاق کند...».
رهبر انقلاب اسلامی در نوبتی دیگر نیز به دیدار اتفاقی خود با آقازاده اشارت برد: «علماى مشهد را همه را اسیر کردند، آوردند تهران. یکى از بزرگترین علماى آنجا را در همین تهران، من خودم این را دیدم که توى یک خیابانى که اجازه داشت تا اینجا بیاید از خانهاش بیرون، با شبکلاه نشسته بود و مردم هم مى آمدند و مى رفتند، خیلىها نمىشناختند، بعضى هم مىشناختند، جرئت نمى کردند سلام بکنند به او و همین را که از علماى درجه یک مشهد بود، مرحوم آقازاده بزرگ که از علماى درجه یک بزرگ بود، با پاسبان توى خیابان مى بردندش محاکمه. آخرش هم او را کشتند...».
مجلس بزرگداشت آقازاده در مشهد، پیش و پس از سقوط رضاخان
پس از شهادت آیتالله میرزا محمد آقازاده در تهران، برادرش آیتالله میرزا احمد کفایی در مشهد تصمیم گرفت، تا مجلس ترحیمی برای وی برگزار نماید. عوامل حکومت، اما مانع از برگزاری این آیین شدند. پس از خلع رضاخان و فرار وی از کشور، بزرگداشت باشکوهی برای آقازاده در مشهد ترتیب یافت که حجتالاسلاموالمسلمین میرزا عبدالرضا کفایی، در باره آن اظهار داشته است:
«مرحوم پدرم قصد داشتند، در منزل مرحوم آقازاده در مشهد، فاتحهای خانوادگی بگیرند. البته بعد از قضیه مسجد گوهرشاد و توقیف مرحوم آقازاده، حوزه خراسان منحل شد و فقط برای چهار مجتهد تراز اول مشهد، اجازه عمامه صادر شد. مرحوم پدرم، مرحوم شیخ مرتضی آشتیانی، شیخ علیاکبر نهاوندی و میرزا حسین سبزواری که مرحوم پدرم پیغام دادند که اگر بناست میرزا مهدی اصفهانی هم بیعمامه باشد، من هم عمامه نخواهم گذاشت که بر اساس پیغام پدرم، برای ایشان هم اجازه صادر شد. در این شرایط مرحوم پدرم تصمیم به برگزاری یک فاتحه خانوادگی گرفتند که مأمورین شهربانی ریختند و خانه را حصر کردند و حتی اجازه ندادند، در سطح افراد خانواده فاتحه برگزار شود. در سال ۱۳۲۰ یعنی پس از سقوط رضاشاه از سلطنت، اولین فاتحهای که در مشهد بعد از آن جریانات برگزار شد، فاتحه مرحوم آقازاده بود که حوزه مشهد و بازار تعطیل شد و این مراسم، چهار سال پس از فوت ایشان برگزار میشد...».
کلام آخر
رضاخان در طول حاکمیت خویش، جز به سرنیزه و گلوله تکیه نداشت و هم از این روی، هزاران نفر از مخالفان خویش را معدوم و سربه نیست کرد! امروزه هم آنان که او را با رعب آفرینی بر گرده ملت ایران سوار کردند، قصد دارند چهره وی را بازآفرینی و رتوش کنند! در این فقره، اما صاحبان قلم و تریبون نقشی تاریخی برعهده دارند. آنان باید با استناد به مدارک متقن موجود، حقایق تاریخی را بازگو کنند.