جوان آنلاین: «خدای متعال نشان داد که عزت دست اوست. این عزت است دیگر، اینکه مردم از راههای دور گاهی از کشورهای دیگر سر سالگرد شهادت سلیمانی راه بیفتند برای اینکه به مقبره و مرقد او برسند و آن را زیارت کنند، برایش فاتحه بخوانند. این عزت نیست؟ عزت این است، وقتی برای خدا کار میکنید، خدا هم اینجور جواب میدهد. البته این در دنیاست، حالا مقامات او در عالم رحمت و نعمت الهی برای ما قابل تصور هم نیست، اما پاداش دنیویاش این است که ملاحظه میکنید؛ این مرقد اوست که هزاران نفر راه میافتند و او را زیارت میکنند. این عزت را خدا میدهد؛ وقتی با اخلاص کار کردیم، خدا هم اینجور جواب میدهد. بعضیها برای عزت دنبال ابزار و وسیلههای غلط حرکت میکنند. در قرآن میفرماید: اَیبتَغونَ عِندَهُمُ العِزة؛ میروند سراغ کفار، میروند سراغ افراد منافق برای اینکه عزت به دست بیاورند؟ فَاِنالعِزةَلِلهِ جَمیعاً؛ عزت دست خداست، مال خداست، در اختیار خداست. این آیه از سوره نساء بود. اینها را باید فهمید، باید در سبک زندگی و جهت زندگی این دانستهها را این معرفتها را تأثیر داد، داخل کرد. بدانیم اگر دنبال عزت هستیم، عزت کجاست، معدن عزت کجاست.» این جملات تنها بخشی از بیانات امام خامنهای در مراسم پنجمین سالگرد شهادت سپهبد حاجقاسم سلیمانی است. آری عزت است برای او و برای زائرانش هم افتخار که در سالروز شهادتش در کنار مزار او باشند. برای روایت از حضور عاشقان سلیمانی ما نیز خود را به طریقالقاسم رساندیم. به کرمان به گلزار شهدایش به بیتالزهرایش که قدمبهقدم رنگ و عطرسلیمانی میدهد. هر چه میخوانید تنها روایت عاجزانه ما از عظمت و شکوه حضور مردمی است که به استقبال شهادت آمده بودند.
حفاظت و امنیت زائران
امسال برای حفظ امنیت زائران و جلوگیری از هرگونه حادثه از فاصله چند کیلومتری ورودی گلزار محدودیتهای ترافیکی اعمال شد. بلوار آیتالله خامنهای مسیر غرب به شرق تا دوربرگردان قبل از جاده جدید آرامستان و روبهروی پمپ بنزین مسیر تردد به سمت بلوار شهید پورجعفری و بلوار شهدا مسدود بود. باید مسیر طولانی را در آن شرایط جوی سرد و بارانی تا گلزارطی میکردم. یکی از اشکالات موجود در این طرح شاید نبود وسایل ایاب و ذهاب برای برگشت زائرانی بود که اهل کرمان نبودند و شناخت چندانی نسبت به مسیرها نداشتند.
بعد از پیادهروی طولانی به ورودی مسیر گلزار رسیدم. لحظه ورود در نقطهای که سال گذشته موکب بچههای خوزستان در آن بود گیتهای بازرسی برپا شده بود. همه وسایلمان در دستگاههای امنیتی چک میشد. زائران هم از ورودیهای مجزا و و بعد از تفتیش بدنی وارد گلزار میشدند. فضای جنگلی شکل اطراف مسیر گلزار امسال با فنسهای توری محصور شده بود.
همان ابتدای ورودی، بعد از گذر از گیتهای بازرسی، بیدرنگ به سمت چپ گلزار خیره میشوم. یادمان شهدای حادثه تروریستی گلزار در سال ۱۴۰۲ که به فاصله چندمتر از اولین انفجار تروریستی بنا شده و به زیبایی مسیر افزوده است. اینجا قدمگاه عاشقان است. تکتک عکسهای شهدا را مرور میکنم؛ شهدایی که سال گذشته در میان خیل عظیم زائران بودند؛ شهید ماشاءالله مهدیزاده، شهید عادل رضایی (مداح)، شهیده طاهره درستکار، شهیده سمانه رجایی، شهیده آیدا قاسمی، شهید یاسین تشتزر، شهیده کرم کمالی، شهید فراجا رضا مداح (یگان امداد)، شهید محمد پورشیخ علی (یگان امداد)، شهید مهدی علوی، طلبه شهید علیرضا محمدیپور، شهید محمدامین صفرزاده، شهید امدادگر علیرضا سعادت ماهانی (هلالاحمر)، شهیده مکرمه حسینی (هلالاحمر)، شهید اسماعیل عرب، شهیده فائزه رحیمی و دیگر شهدای این حادثه....
به مسیر اصلی گلزار برمیگردم. حس حضور در پیادهروی اربعین در ذهنم تداعی میشود. اسپند روی آتش... چای کوهی، شیرینیهای محلی... چایچای گفتن خادمان، بساط واکسزدن و.... در میان زائران حاجقاسم همه حواسم به کودکانی است که در آغوش مادرانشان لابهلای پتوها قنداق پیچ شدهاند. نگاهم به پیرزنهای فرتوتی میافتد که به سختی گام برمیدارند. بچههایی که خودشان را زیر چادر مادر یا در آغوش پدر مخفی کردهاند تا از سرمای هوا در امان باشند، اما شاید آنقدری که از مسیر طولانی و انسداد راهها نوشتیم، گلایه نداشتند. بسیاریشان اهل شهرستان بودند و باید بار و بنه را همراه خود میبردند و این کمی کار را برایشان سختتر کرده بود. خیره به قدمهایشان مانده بودم. باید باشید و ببینید که چگونه عشق را برایت تفسیر میکنند. نه ارگانی مجبورشان کرده و نه سازمانی وسیله ایاب و ذهاب برایشان مهیا کرده بود، اما آمده بودند که در سالروز شهادت حاجقاسم و در زمان واقعه در ساعت ۱:۲۰ در گلزار باشند.
افتخار ما کرمانیها
یکی از گردانندگان موکب در گلزار شهدای کرمان، مردی از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله است که تمام تلاشش را میکند تا ارادت خود به حاجقاسم سلیمانی را بیان کند. او میگوید: «شاید نتوانم خوب صحبت کنم، اما عشق من به حاجقاسم سالهاست که مرا به اینجا کشانده است.» او به حادثه تلخ گلزار شهدا اشاره میکند و میافزاید: «به محض شنیدن اولین انفجار، به محل حادثه دویدم. دیدن تصاویر شهدا و مجروحین بسیار تلخ بود و حتی برای من سخت است آن را یادآوری کنم.» این رزمنده با افتخار از حاجقاسم سلیمانی یاد میکند و میگوید: «حاجقاسم افتخار ما کرمانیها بوده و هست؛ ما عزت و برکت شهرمان را مدیون وجود ایشان هستیم.»
مردی شبیه او!
در دل کوههای سر به فلک کشیده و درست در سینهکش کوه، گلزار شهدای کرمان در ساعت ۱:۲۰ «به وقت حاجقاسم» زائران هوایی برفی را تجربه میکنند. فرفی نمیکند برف باشد یا باران، عشق که سوز و سرما را حس نمیکند. آری! اینجا میعادگاه عاشقان است. میان جمعیت چشمم به مردی میافتد که خیلی شبیه حاجقاسم است. مردی که به هیچ گریمی بسیار شبیه حاجقاسم سلیمانی است، اما کمی مسنتر به نظر میرسد. همراهمان میشود و در گوشهای از گلزار با او به گفتوگو میپردازیم. او از روزی میگوید که برای اولین بار ابراهیم حاتمیکیا پی به شباهت او و حاجقاسم میبرد. او میگوید: «من یارمحمد غیاثوند اهل استان قزوین هستم و ۵۵ سال سن دارم. در غرفهای در اتوبان قزوین- تهران کار میکردم که آقای حاتمیکیا شبی من را در اتوبان دیدند و از من عکس گرفتند و گفتند شما خیلی شبیه شهیدسلیمانی هستید و بعد هم پیشنهاد دیدار با خانواده شهید سلیمانی و فرمانده کل سپاه سرلشکر پاسدار حسین سلامی را دادند و از من دعوت کردند که در ساخت چند مستند کوتاه همراهیشان کنم.»
در ادامه میگوید: «حقیقت این است که محبت مردم چنان سیل خروشان به سمت من سرازیر شده است. وقتی با خانواده شهید سلیمانی در بیتالزهرای کرمان دیدار کردم، اشک در چشمانشان جمع شد. جرئت نمیکردم که سرم را در محضرشان بالا بیاورم و به آنها نگاه کنم. خدا توفیق داده که هر ساله به دیدارشان بروم.» میان همکلامیمان پیرمردها و جوانها میآیند، چهرهاش را میبوسند و گریه میکنند. باور ندارند کسی اینقدر شبیه مردی باشد که عاشقانه دوستش دارند. میپرسم شبیه حاجقاسم بودن کار سختی است؟! میگوید انشاءالله که بتوانم از عهدهاش بر بیایم. حاجقاسم کجا و من کجا! امیدوارم که این شباهت در خلق و خو هم اتفاق بیفتد. آری شبیه حاجقاسم بودن سخت است. خدا را بسیار شاکر هستم که دیدار با امامخامنهای هم نصیب من شد. رهبر عزیزتر از جانم در آن دیدار به من فرمودند: خدا این موهبت را به شما داده، قدرش را بدانید. هرکسی شما را میبیند، به یاد حاجقاسم میافتد و هر کسی به یاد حاجقاسم است به یاد خداست. روزهای دیگر هم لطف مردم شاملم میشود. آنها مرا میبینند و میبوسند، میگویند ما به نیت حاجقاسم شما را میبوسیم. بعد هم با من عکس یادگاری میگیرند و از من میخواهند برایشان دعای عاقبت بخیری کنم. بعد هم از گرههایی میگوید که به کمک حاجقاسم گشوده میشود؛ امیدوارم خداوند ما را در این مسیر سربلند کند. انشاءالله.
کیف امدادیشان را به دوش انداخته و قدمبهقدم در کنار زائران حاجقاسم راه میروند. به کنارشان میروم و از آنها میخواهم با من همکلام شوند. اگرچه مصاحبه برایشان سخت است، اما وقتی نام شهدای امدادگر حادثه تروریستی سال گذشته را میآورم، نیلوفر شفیعی داوطلب همکلامی میشود و میگوید: «من به نیابت از شهدای حادثه تروریستی گلزار به ویژه همکاران شهیدم مکرمه حسینی و علیرضا سعادت ماهانی به اینجا آمدهام. قرار نیست با شهادت همکاران امدادگرم کاری روی زمین بماند. ما کنار همین مردم میمانیم؛ مردمی که آمدهاند تا قدردان شهدا باشند. دشمن گمان میکند با این حملات تروریستیها میتواند ما را بترساند. من از همینجا از میان همین خیل عظیم زائران حاجقاسم به آنها میگویم که من سرباز حاجقاسم سلیمانی هستم. او در لباس رزم جهاد میکرد و من در لباس امدادگری. امید که فرمانده از من و همکارانم که از همان ابتداییترین روزهای حضور مردم در کنارشان بودیم، رضایت داشته باشد.»
مشعل خاموش نشدنی
از استانبول برای زیارت مزار حاج قاسم به کرمان آمده بودند. از اولین سالروز شهادت حاج قاسم میآیند و دلشان را به مزار حاج قاسم و شهید پورجعفری میسپارند. حرفها و دلتنگیشان را با حاج قاسم در میان میگذارند و میروند و همه امیدشان این است که باز هم زیارت مزارحاج قاسم سلیمانی نصیبشان شود. به گفته نورالدین شیرین رسم هر سالهشان است. بعد از آن به خانهای سر میزنند که از سالیان پیش از این بیت الزهرا نام گرفته است. آقای شیرین مدیر شبکه قدس تی وی ترکیه، روزنامه نگار و فعال سیاسی است. او از حال و هوای خود در بیت الزهرا روایت میکند: حاج قاسم عزیز ما از ترکیه همیشه به شما سلام میکنیم. ما به عنوان برادران ترکیه به عنوان طرفداران ترکیه به عنوان وارثان ترکیه به جهاد و جنگ تو و به خون پاک تو سلام میکنیم. تو برای ما یک مشعل خاموش نشدنی هستی. تو برای ما یک مکتب هستی. تو برای ما استقامت و پناهگاه هستی. تو برای ما ترازوی عدالت هستی. تو برای ما کشتی نجات هستی. تو برای ما معلم راه مستقیم هستی. میخواهم به سردار سلیمانی بگویم که شما در مقابل رژیم صهیونیستی و در مقابل همدستان خیانتکارش ایستادی. شاید این جنگ ناتمام مانده است، اما این را بدان که پیروزی حتمی است. ما این جنگ را ادامه میدهیم و این فتح مبین را ادامه خواهیم داد. به اذن خدا و با قدرت در مقابل تمام مستکبران و صهیونیستها میایستیم. ما به تمام دنیا میفهمانیم که اینجا یک تولی و تبری وجود دارد. تولی ابتدا برای خدا و برای رسول خدا بعد از آن برای ائمه اطهار (س) است و بعد هم برای رهبر انقلاب اسلامی، امام خمینی و امام خامنهای است و برای رهبران جبهه مقاومت و حاج قاسم سلیمانی و سید حسن نصرالله و تمام شهیدان که با آنها همدلی و همبستگی داریم. تبری نیز برای تمام ظالمان و مستکبران مخصوصاً شیطان زمان ما امریکاست. او صحبتهایش را اینگونه به پایان میرساند و میگوید: آمدهایم به بیت الزهرا به جایی که حاج قاسم در آن نماز خواند، نشست و دست به دعا شد و ذکر اهل بیت (ع) را بر زبان جاری ساخت، آمدهایم به مکانی معنوی و زیبا که شاهد اشکهای شهید سلیمانی بود. آمدهایم اینجا که به عزیزمان به شهیدمان از همین جا بگوییم «لبیک یا سلیمانی، لبیک یا سلیمانی، لبیک یا سلیمانی، هیهات منا الذله.»
گلهای نرگس و هوای برفی
۲۴ هزار شاخه گل نرگس
۲۴ هزار شهید خوزستانی یکی از زیباترین صحنههای گلزار شهدای کرمان در ساعت ۱:۲۰ گلهای نرگس و هوای برفی بود. گلهایی که از راه بسیار دوری آمده بودند تا مقدم زائران حاجقاسم را گرامی بدارند. یکی از خادمان «کاروان گل نرگس» از چرایی شکلگیری این کاروان روایت میکند و میگوید: «از سال اول شهادت سردار قاسم سلیمانی، به رغم محدودیتهای ناشی از همهگیری کرونا برنامهای ویژه به همت گروه فرهنگی هنری طلوع نور بصیرت آغاز شد. در این برنامه، ۲۴ هزار گل به نیابت از شهدای استان به مزار شهید سلیمانی اهدا و میان زائران و مجاوران توزیع میشود. اگرچه این برنامه در ابتدا به صورت منظم طراحی نشده بود، اما طی پنج سال گذشته تکامل یافت.» او در ادامه میگوید: «کاروان گل نرگس، سفری زیبا را در گرامیداشت یاد شهدا آغاز میکند. مسیر کاروان از اهواز است. حرکت از گلزار شهدای اهواز، با ادای احترام ویژه به مزار حاجعلی هاشمی، فرمانده سردار سلیمانی اغاز میشود. گلها در بهبهان بارگیری میشود، بعد به سمت شیراز حرکت میکنیم. از برنامههای کاروان در شیراز زیارت حرم شاهچراغ و اهدای گل، ادای احترام به شهدای حادثه تروریستی است. بعد به روستای قنات ملک و به زیارت مزار ۱۲ شهید روستا و والدین سردار سلیمانی میرویم. مقصد نهایی کاروان کرمان است. در کرمان، شب سیزدهم دیماه رأس ساعت ۱:۲۰ بامداد، مراسمی ویژه برگزار میشود؛ گلآرایی در دو گلدان بزرگ، اهدای گل به مزار شهیدان پورجعفری و سلیمانی، قراردادن دو شاخه گل بر سنگ مزار هر شهید در گلزار و توزیع گلها میان زائران حاضر پس از پایان مراسم است.» فردای آن روز، صبح در بیتالزهرا برنامهای مفصل برای اهدا گل به زائران برگزار میشود. در آخرین روز گلها در مزار حاجقاسم سلیمانی در دو نوبت صبح و عصر به ویژه نزدیک غروب آفتاب اهدا میشود. ما بیشتر از ۲۴ هزار شاخه گل میآوریم. قبلاً این کاروان موکب پذیرایی داشت که در آن خرما و قهوه به زائران میدادیم، اما این بخش حذف شد. از پنج سال پیش، پک فرهنگی برای کودکان آماده شده است که موضوع آن مرتبط با حاجقاسم است. امیدواریم خداوند کمک کند و ما بتوانیم این فعالیتها را در مؤسسه بیشتر کنیم. پک فرهنگی ویژه اربعین برای اولین بار طراحی شده است و شامل یک کتابچه سرگرمی با تصاویری کودکانه است. این بسته به طور خاص برای کودکان تهیه شده و شامل خوراکی، وسایل هنری و فعالیتهای مختلف است. محتویات این پک شامل کتابچه با موضوعات مرتبط با شهید قاسم، رنگآمیزی، شعر، قصه، پازل و معما، یک شیشه عطر گل نرگس که تهیه آن دشوار است، یک دفترچه و بسته مداد رنگی، یک پیکسل با طرح کاروان گل نرگس، پرچمی که روی آن نوشته شده «ما ملت امام حسینیم.» امسال توانستیم هزار بسته فرهنگی جمعآوری کنیم و بازخورد بسیار خوبی از کودکان دریافت کردیم. ذوق و شوق بچهها در دریافت این بستهها برای ما بسیار خوشایند بود. مجموعه ما تلاش دارد به صورت خودکفا عمل کند. ما معتقدیم اگر هر یک از شرکتهای بزرگ در این استان سهمی کوچک در این کار داشته باشند، شاید بخواهد تبلیغی برای خودشان شود. از این رو سعی کردهایم با هر چه که خودمان در توان داریم وارد میدان شویم. حاجقاسم سلیمانی همیشه به مردمی بودن و ارتباط نزدیک با مردم اعتقاد داشت. ما نیز سعی کردهایم کارهایی انجام دهیم که به دل مردم بنشیند و کارهای زمینمانده را به سرانجام برسانیم. این حرکت نمادین، یادآور ۲۴ هزار شهید خوزستان و تجدید پیمانی با آرمانهای والای شهداست.
اشکهایی که فریاد سر میدهند
به آخرین لحظات حضورمان در گلزار میرسیم، اما ساعت پایانی برای این حضور نمییابی. میان دعاها و ناله زائران چشمم به زنان بلوچستانی میخورد. پوششان نشان میدهد که از راه بسیار دوری خود را به اینجا رساندهاند. روی زمین سرد کنار مزار حاجقاسم مینشینند و کمی بعد با اشکهایشان سخن آغاز میکنند. ساعت به وقت گلزار ۲۳ را نشان میدهد چند دختر جوان که شاید تیپ و ظاهرشان هم چندان مذهبی نباشد، میآیند و با دستمالهایی که در دست دارند همه سنگ مزار شهدا را تمیز میکنند. وداع با شهدا ویژه شهیدان حاجقاسم و پورجعفری حالا دیگر سختترین کار دنیاست، اما دل میماند کنار مزارشان. از گلزار خارج میشوم. دلم نمیآید با شهید علی شفیعی، شهیدمحمدمهدی کازرونی معاون طرح و عملیات لشکر ۴۱ ثارالله که به قول سردار سلیمانی، کلید لشکر بود، وداع نکنم. میانه راه تا پایین مسیر گلزار به موکبهای خالی مینگرم. به موکبهایی که تا ساعتها پیش مملو از زائران شهدا بودند؛ زائرانی که آمدند تا در طریق قاسم این را به رخ جهانیان بکشند که از چیزی هراس ندارند. آری آمده بودند به استقبال شهادت.
رفاقت تا شهادت
حضور زائران در گلزار شهدای کرمان آنقدر زیاد است که زبان از بیان آن شور و حال و قلم از نگارش آن حضور عاجز میشود. کنار مزار شهدا، دقیقاً در جوار مزار شهید حسینپور جعفری، رفیق شفیق و همرزم دیرینه حاجقاسم با خانوادهاش دیدار میکنم. دخترانش ساعتها نشسته و خیره به سنگ مزار پدر با او نجوا میکنند، دلتنگیهای دخترانه را؛ الحق گفتهاند که دخترها باباییاند. همسر شهید هم کناری نشسته است. حرفها و دلتنگیاش را میتوان از میان اشکهایی که هر از چند گاهی سرازیر میشود، شنید. قرارمان با همسر شهید حسینپور جعفری برای همکلامی میماند به وقت دیگر، اما زائران کوی سلیمانی هرگز از یاد نمیبرند که حسین پورجعفری بدون حاجقاسم غذا نمیخورد، بدون او نمیخوابید و... اینگونه رفاقتشان تا پای شهادت ماندنی شد.
بیتالزهرای حاجقاسم
در آخرین روز حضورمان در کرمان به «بیتالزهرای حاج قاسم» تنها خانه این شهید بزرگوار در کرمان میرویم؛ خانهای که هر ساله در ایام فاطمیه میزبان عزاداران حضرتزهرا (س) ست؛ خانهای که حاجقاسم سالها در ایام فاطمیه مقابل در آن میایستاد و به کوچک و بزرگ عزادار حضرت فاطمهزهرا (س) خوشامد میگفت و با افتخار میزبان میهمانان حضرتش بود. بیتالزهرا بعد از شهادت سردار حال و هوای دیگری به خود گرفت. تقریباً همه آنهایی که به زیارت حاجقاسم میروند، به آنجا هم سر میزنند. خانهای که به نیت ترویج سیره حضرتزهرا (س) تبدیل به حسینیه شده است. در گوشهای از طبقه همکف این حسینیه ضریحی وجود دارد که در آن شهید گمنامی دفن شده است. تابوتهایی که حامل پیکر شهید سلیمانی و شهید پورجعفری بوده هم در کنار مزار شهید گمنام قرار دارند. روی ضریح شهید گمنام بخشی از ضریح قدیمی حضرت رقیه (س) قرار دارد. دو قطعه فرش که سالها در حرم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و حرم حضرت زینب (ع) بوده هم زینتبخش این حسینیه است.
پاسبان عمو!
به سختی پای مصاحبه با ما میآید. خودش را در قد و قواره این نمیبیند که از فرمانده شهیدش روایت کند. هنوز هم بعد از حاج قاسم دختران و همسران و زنان شهید حرفهایشان و گاهی درد دلهایشان را با او در میان میگذارند. گوش که نه! جان میسپارد به حرفهای خانواده شهدا. همین مهربانی و صمیمیتش هم باعث شده است مهرش به دل همه آنها بنشیند. در میان همه مشغلههای روزانهاش و خادمی خانواده شهدای میهمان در شهرش، همراهمان میشود. قرارمان با او میشود بیتالزهرای شهید سلیمانی. همان مکانی که سالها پیش از این در محضر شهید سلیمانی بود. همه این حضور مملو از خاطرات و روایتهاست. خانم نیکورز میگوید: «فرزندان شهدا همگی حاجی را عمو صدا میکردند. حاج قاسم هم توجه زیادی به آنها داشت. همیشه به من میگفتند چه من باشم و چه نباشم شما هوای بچهها را داشته باشید. بچههای شهدا من را پاسبان عمو صدا میزدند و هنوز هم مرا با همین اسم صدا میکنند. علاوه بر کار حفاظت، حاج آقا مأموریتهای دیگری هم در مورد فرزندان شهدا به خصوص دختران شهدا به من میسپردند. مثلاً در مورد خانم زینب سلاجقه از فرزندان شهدا به من فرمودند دخترم را به تو میسپارم.
حالا من بعد از شهادت حاج قاسم هم به این توصیهشان عمل میکنم و گاهی برای دیدار با ایشان از کرمان به تهران میآیم. ایشان گوش شنوایی برای همه بودند و با صبر و حوصله بسیار به تکتک حرفها و درد دلها گوش میدادند و تا میتوانستند گرهگشای مشکلاتشان میشدند. ایشان در عین اقتدار و جذبهای که داشتند بسیار رئوف و مهربان بودند و اگر کاری از دستشان برمیآمد، دریغ نمیکردند. حاجی مخالف بازرسی میهمانان بیتالزهرا (س) بود. اصلاً دوست نداشت چنین کاری انجام بگیرد، ولی بر اساس عزت، مقام و دشمنیهای بسیار علیهشان و مسائل امنیتی، ما به صورت مخفیانه این کار را انجام میدادیم. زمانی که سردار وارد بیتالزهرا میشدند، ما برای اطلاع محافظان و حفظ خونسردیشان رمزی بین خودمان گذاشته بودیم و با دیدن شهید حاج قاسم بلند میگفتیم برای سلامتی حاج آقا صلوات! دوستان اینگونه متوجه حضور ایشان میشدند و دست از کار میکشیدند. اتفاقاً یک مرتبه وقتی حاج آقا آمد و رمز را اعلام کردم، ایشان فرمودند: «خانم نیکورز زبانتان یک چیزی میگوید و چشمتان چیز دیگر.» بعد هم میگفتند: «مطمئن باشید شهادت من در کشور و شهر خودم و در این مکان نیست. پس خودتان را نگران نکنید و خیالتان راحت باشد.» ایشان از عملیات مخفیانه ما باخبر بودند.
یک خاطره دیگری که هرگز فراموش نمیکنم، این است که در زمان جابهجایی حاج قاسم، دوستان حفاظت سرسخت بودند و مسائل امنیتی را بسیار رعایت میکردند. یک روز که حاجی میخواستند به مراسم بروند، دوستان گفتند صبر کنید تا ماشین طبق روال گذشته به در بیت الزهرا (س) بیاید تا شما را به محل برساند، بلافاصله و برخلاف گفته محافظان و دوستان خودشان به تنهایی سر خیابان رفته و سوار ماشینهای عبوری شدند.»
کهنه سرباز فاطمیون
حضور ۱۰ ساله در جبهه مقاومت
خالق جعفری در تیر ۱۳۹۳ به لشکر فاطمیون پیوست و تا به امروز درخدمت رزمندگان فاطمیون و جبهه مقاومت است. آشنایی او با سردار سلیمانی، شهید سردار محمد جمال و شهید سردار حسین بادپا به همان سال در منطقه غوطه شرقی در حومه دمشق برمیگردد. آنها از آن زمان تا آزادسازی کامل دمشق در اواخر سال ۱۳۹۵، با یکدیگر همکاری نزدیکی داشتند. حالا او یکی از فرماندهان غیور لشکر فاطمیون است. به بیتالزهرا آمده بود. به سراغش رفتیم و از او خواستیم برای لحظاتی همراه ما باشد. او میگوید: «من به مدت ۱۰ سال در جبهه مقاومت حضور داشتم. در این مدت سه مرتبه مجروح شدم. اولین مجروحیت در سال ۱۳۹۴ در جریان عملیات آزادسازی شهر تدمر در استان حمص سوریه رخ داد. دومین مجروحیتم در سال ۱۳۹۶ هنگام آزادسازی استان دیرالزور اتفاق افتاد و سومین مجروحیت یک ماه پیش در ۱۷ آذر ۱۴۰۳ در استان حماه، منطقه تل زین العابدین رخ داد. این زمان مصادف با سقوط دولت سوریه بود.»
نماز رضایتبخش در کرملین!
او در ادامه خاطراتش را با حاج قاسم تورق میکند و میگوید: «روزی در اثریای سوریه بعد از نماز ظهر با حاجی نشستیم و صحبت کردیم. میان حرفهایمان، حاج قاسم خاطرهای از نماز خواندن در کاخ کرملین برایم روایت کرد. او میگفت در جریان دیداری با پوتین در کاخ کرملین بودم که وقت اذان فرا رسید. از پوتین خواستم جلسه را متوقف کند تا نمازم را بخوانم. مابقی جلسه ماند برای بعد از اذان. پس از اقامه دو رکعت نماز، به فکر فرو رفتم. با خود گفتم چه دنیا و روزگاری در همین کاخ برای ضربه زدن به دنیای اسلام برنامهریزی میشد، اما اکنون جلسهای برای دفاع از اسلام و ارزشهای مقدس در آن برگزار میشود. با خود گفتم این دو رکعت نمازی که در کاخ کرملین خواندم، بسیار برایم رضایتبخش بود.»
آزادی کباجب!
آقای جعفری خاطرنشان میکند: «در شبی سرنوشتساز، عملیات آزادسازی کباجب با فرماندهی سردار قاسم سلیمانی آغاز شد. ساعت ۲ بامداد، نیروها در سه محور آماده حمله شدند. من مسئول تیپ حضرت ابوالفضل العباس فاطمیون و مسئول عملیات فاطمیون در شرق سوریه بودم. سردار سلیمانی به من گفتند یک گردان را تحویل من بدهید. از این رو محور راست به رهبری مسئول تیپ حضرت ابوالفضل العباس فاطمیون، محور چپ تحت هدایت فرماندهی به نام میثم و محور مرکزی تحت فرماندهی مستقیم سردار سلیمانی بود. سردار سلیمانی با درایت نظامی خود، شخصاً فرماندهی گردان محور مرکزی را بر عهده گرفت. این استراتژی سهجانبه از ساعت ۲ شب تا ۶ صبح به طول انجامید و سرانجام با موفقیت کامل، شهرک کباجب آزاد شد.»
فرماندهی در میدان
او میگوید: «در منطقه تل ساروخ، نزدیک هریبشه به من اطلاع دادند سردار سلیمانی در راه است و تا مدتی دیگر به ما ملحق خواهد شد. پس از نیم ساعت انتظار، ایشان همراه با ابو امین از اطلاعات قرارگاه رسیدند. سردار از من خواست او را به خط مقدم نزد نیروهایم ببرم. با توجه به اینکه خط مقدم هنوز تثبیت نشده و درگیری ادامه داشت، برای حفظ جان سردار و اصرار مخفیانه دوستان، ایشان را به خط تثبیت شده بردیم. سردار سلیمانی از این اقدام ناراضی شد و گفت یا نباید قبول میکردید که من را میآوردید یا اگر آوردید باید به خط مقدم میبردید. سپس سردار به تنهایی سوار خودروی من شد و به دیگر دوستان گفت شما همینجا بمانید من با جعفری میروم. بعد من و حاج قاسم به خط مقدم رفتیم. او در میان درگیری بچهها با نیروهای داعشی با رزمندگان احوالپرسی میکرد و همانجا ادامه عملیات را برایم تشریح کرد. این رفتار نشاندهنده شجاعت و رهبری میدانی سردار سلیمانی بود.»
کت دردسرساز ابومهدی
جانباز جعفری در ادامه به روایت شنیدنی دیگری از سردار سلیمانی و ابو مهدی اشاره میکند و میگوید: «سردار قاسم سلیمانی خاطرهای جالب از همرزمش ابومهدی المهندس تعریف کرد: در اولین یادواره شهدای مهاجر در مشهد سال ۱۳۹۶، حین صرف صبحانه در هتل، سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس با شوخی و خنده درباره کت ابومهدی صحبت میکردند. به حاج قاسم گفتم، حاجی جریان این کت چیست؟! بگویید ما هم بدانیم، اگر شخصی نیست! حاجی گفت کل جریان سر کت ابومهدی است. یک روز در عراق بودیم، هنگام رفتن به خط مقدم، ابومهدی اصرار داشت کتش را خشک کند. او آنقدر به خاطر این کت، دست دست کرد که تأخیرش باعث شد پلی که باید از آن عبور میکردیم، توسط داعش تخریب شود. در همین سفر هم که از نجف به سمت مشهد میآمدیم، ابومهدی همان کت را پوشید. هنگام فرود در فرودگاه مشهد، چرخ هواپیما باز نشد و مدتی بر فراز شهر چرخیدند تا مشکل حل شد. به ابومهدی گفتم تقصیر این کت شماست. من باید این کت را از شما بگیرم. ما کلی با هم صحبت کردیم، اما ابومهدی دست از این کت نمیکشید. بعد هم رو به من کرد و گفت شما به ابومهدی بگویید دیگر این کت را نپوشد و آن را دور بیندازد!»
جای خالی سردار
وی در پایان میگوید: «حاجی شخصیتی متعهد به نظام و ولایت فقیه، مقتدر، شجاع، مؤمن و عمل گرا بود. پس از شهادت سردار قاسم سلیمانی، رزمندگان جبهه مقاومت با خلأ بزرگی روبهرو شدند. آنچه بیش از همه آنها را آزار میدهد، نبود حضور فیزیکی سردار در میدان نبرد است. رزمندگان اکنون از درایت، مشاورههای ارزشمند و فرماندهی بینظیر ایشان محروم شدهاند. این احساس در میان آنها وجود دارد که هیچ کس نمیتواند جای خالی سردار سلیمانی را به طور کامل پر کند.»
چراغ بیتالزهرا باید همیشه روشن بماند
حجتالاسلام والمسلمین اسدی امام جماعت بیتالزهرا بعد از نماز مغرب و عشا و در ساعات پایانی مراسم در بیتالزهرا با حجتالاسلام والمسلمین اسدی امام جماعت بیتالزهرا همکلام شدم. آقای اسدی از شهید سلیمانی به نیکی یاد میکند و میگوید: «ابتدا فقط نماز ظهر و عصر در این مکان برگزار میشد، اما حاج آقا توصیه کردند نماز مغرب و عشا نیز اقامه شود. پس از دفن شهید گمنام در این مکان، حاج قاسم سلیمانی به من تأکید کرد چراغ این مکان همیشه روشن بماند و شهید گمنام فراموش نشود. این شهید گمنام است و نگذارید گمنام ترهم شود.»
با وجود نگرانیهای من در مورد موقعیت تجاری منطقه و وجود مسجد با سابقهای که در نزدیکی بیتالزهرا قرار داشت، حاج قاسم اصرار داشت نماز جماعت در این مکان برگزار شود. او اطمینان داد به برکت خون شهید، این مکان رونق میگیرد که همین طور هم شد. حالا نماز جماعت بیتالزهرا یکی از شلوغترین نمازهای جماعت کرمان شده است. مردم این موفقیت را مدیون برکت خون شهید و توصیههای حاج قاسم میدانند. به لطف الهی و قدمهای حاج قاسم، این مکان رونق گرفته است.
بیتالزهرا؛ خانهای پر از معنویت و خاطره در کرمان است. سردار قاسم سلیمانی پس از چند بار جابهجایی در کرمان، سرانجام در این خانه ساکن شد. از همان سال اول، ایشان مراسم عزاداری ایام فاطمیه را در شب دوم در این مکان برگزار میکردند.
حتی پس از انتقال سردار سلیمانی به تهران برای فرماندهی نیروی قدس، این سنت معنوی ادامه داشت. هر سال در ایام فاطمیه، حاج قاسم به کرمان بازمیگشت تا شخصاً مجلس عزای حضرت زهرا (س) را برگزار کند. مردم کرمان با دو انگیزه عشق به حضرت زهرا (س) و ارادت به سردار سلیمانی، مشتاقانه در این مراسم شرکت میکردند.
در ایام فاطمیه، خانه حاج قاسم سلیمانی و اطراف آن مملو از جمعیت میشد. کنار خانه ایشان زمین خالی متعلق به شخص دیگری بود که حاج قاسم با کسب اجازه، آن را فرش و مسقف کرده بود تا گنجایش بیشتری برای عزاداران فراهم شود. با این حال، گاهی جمعیت به قدری زیاد میشد که مردم در کوچهها مینشستند و حتی خیابان بسته میشد. یک سال در ایام فاطمیه هوای سرد و بارانی و برفی بود و حاج قاسم بسیار نگران عزادارانی بود که در شرایط نامساعد جوی بیرون مانده بودند.
حاج قاسم سلیمانی با توجه به افزایش جمعیت عزاداران در مراسم روضه تصمیم گرفت فضای بیشتری برای برگزاری مراسم فراهم کند. در مجاورت خانه ایشان دو خانه کلنگی متعلق به خانواده نمازیان قرار داشت که درِ ورودی آنها از کوچه پشتی باز میشد. پس از فوت آقای نمازیان، فرزندانش تصمیم به فروش این خانهها گرفتند. حاج قاسم به محض اطلاع از این موضوع از دوستان درخواست کرد این املاک را خریداری کنند. با کمک خیران و تلاشهای فراوان، مبلغ مورد نیاز تأمین و این دو خانه کلنگی به ملک حاج قاسم اضافه شد. با خرید این زمینها در سال ۱۳۹۳ کلنگ ساخت بیتالزهرا (س) به زمین زده شد.
از سال ۱۳۹۵، مراسم روضه و نماز به شکل گسترده در این مکان آغاز شد. مردم با اشتیاق به این مراسم میآمدند و آن را «روضه خانه حاج قاسم» مینامیدند. اما سردار سلیمانی از این عنوان ناراحت میشد و تأکید داشت این خانه متعلق به او نیست. به همین دلیل نام این مکان به «بیت الزهرا» تغییر یافت که به معنای «خانه حضرت زهرا (س)» است. یکی از ویژگیهای خاص بیت الزهرا، وجود مزار یک شهید گمنام است. سردار سلیمانی هر زمان که به دنبال خلوت و تنهایی بود، کنار این مزار میرفت. حاج قاسم احترام ویژهای برای این شهید گمنام قائل بود. هنگام برگزاری مراسم یا پذیرایی از میهمانان خارجی، ابتدا آنها را برای زیارت مزار شهید گمنام میبرد و سپس به استقبال و خوشامدگویی میپرداخت. این رفتار نشاندهنده جایگاه والای شهدا در نگاه سردار سلیمانی بود.
ننه سکینه و شهید علی شفیعی
او در ادامه به ارادت و توجه خاص شهید سلیمانی به خانواده شهدا اشاره میکند و میگوید: «حاج قاسم برای خانواده شهدا به ویژه مادران شهدا اهمیت زیادی قائل بود. ایشان تا زمانی که در کرمان بودند، شخصاً به خانوادههای شهدا رسیدگی میکردند. حتی پس از انتقال به تهران، از آنها غافل نشدند. در میان خاطراتی که از ایشان به یاد دارم، خاطره مادر شهید علی شفیعی را که به تنهایی در کرمان زندگی میکرد، برایتان بازگو میکنم. این مادر شهید که «ننه سکینه» نام داشت، بسیار مسن بود. ننه سکینه اصالتاً اهل کهنوج بود و قبل از انقلاب به کرمان آمد. او یکی از فرزندانش را در دهه ۴۰ از دست داد و نهایتاً با تنها پسرش علی زندگی میکرد. این مادر برای تأمین مخارج زندگی در کورههای آجرپزی کرمان کار میکرد. با بزرگ شدن علی و وقوع انقلاب، او جذب جهاد سازندگی شد و با شروع جنگ، علی به جبهه رفت و به دلیل شجاعتش به مقام فرماندهی گردان رسید. حاج قاسم سلیمانی علاقه خاصی به علی شفیعی داشت.
علی شفیعی، پس از آمدن به کرمان با خانواده شهید کیانی وصلت کرد. متأسفانه تنها چهار ماه پس از ازدواج، علی به شهادت رسید. ننه سکینه همیشه از توجه ویژه حاج قاسم سلیمانی سخن میگفت. ننه سکینه میگفت محال است که حاج قاسم من را فراموش کند و از من خبری نگیرد. حاج قاسم هم حتی در شرایط سخت منطقه با او تماس میگرفت تا از احوالش باخبر شود. ابراهیم شهریاری از دوستان و همرزمان حاج قاسم، خاطرهای جالب نقل میکند: یک شب حدود ساعت ۲ نیمه شب با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم. شماره ناآشنا بود، اما پاسخ دادم، فکر کردم حتماً موضوع مهمی است که کسی این وقت شب تماس گرفته است. وقتی جواب دادم با تعجب متوجه شدم صدای حاج قاسم است. حاج قاسم از من پرسید حاج ابراهیم از ننه سکینه خبر داری؟
گفتم من خبری از ننه سکینه ندارم. چطور مگه؟! حاج قاسم نگران شده بود و گفت هر چه با خانه ننه سکینه تماس میگیرد، کسی جواب نمیدهد. خدا خیرت بدهد میترسم اتفاقی برایش افتاده باشد.
او از من خواست همان شب به خانه ننه سکینه بروم، چون نگران بود. ننه سکینه تنها زندگی میکرد. حدود ساعت ۲:۳۰ صبح به خانه ننه سکینه رفتم. وقتی در خانه را زدم، او در را باز کرد. به او گفتم که نگران شدهایم، چون به تلفنها جواب نمیدهد. وقتی نگاه کردم، متوجه شدم دوشاخه تلفن از پریز خارج شده و ننه سکینه از این موضوع بیخبر بوده است. رفتم و متوجه موضوع شدم و بعد با حاجی تماس گرفتم و گفتم نگران نباش این اتفاق افتاده و جای نگرانی نیست. بعد حدود یک ربع حاج قاسم با ننه سکینه صحبت کرد و درآخر وقتی گوشی را به من داد، حاج قاسم به من گفت خدا خیرت دهد، حاج ابراهیم خیال مرا راحت کردی. سه بار گفت حاج ابراهیم خدا خیرت بدهد. خدا خیرت بدهد. خدا پدر و مادرت را بیامرزد، شما امشب من را از نگرانی درآوردی. حاج قاسم مرید خانواده شهدا بود و شهادتش را از دعای همین خانواده شهدا گرفت. مزار ننه سکینه اکنون در گلزار شهدا در حسینیه شهدای کرمان قرار دارد.»