شناسهٔ خبر: 70700920 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه وطن‌امروز | لینک خبر

نقدی بر فیلم سینمایی «چیزهای کوچک اینچنینی»

درامی بزرگ یا تصویری از جاه‌طلبی ناکام؟

صاحب‌خبر - مهرداد احمدی: فیلم سینمایی «چیزهای کوچک اینچنینی» محصول سال 2024، اثری دراماتیک و تاریخی است که روایتگر سفری به دل تناقض‌ها و عمق تاریکی‌های انسانی در بستر جامعه‌ای سنتی و مذهبی است. فیلم از همان ابتدا با فضایی آرام و ملموس آغاز می‌شود اما این آرامش سطحی تنها پرده‌ای است که با ورود بیل فرلانگ، قهرمان داستان، کنار می‌رود تا ناهنجاری‌ها و پیچیدگی‌های اخلاقی و روان‌شناختی یک جامعه به تصویر کشیده شود. فیلمنامه فیلم بدون تردید یکی از نقاط قوت اصلی آن است. روایت ساده اما دقیق، شخصیت‌پردازی قوی و توجه به جزئیات روان‌شناختی شخصیت‌ها، همگی باعث می‌شوند فیلم به‌ جای تکیه بر اتفاقات بزرگ و هیجان‌انگیز، به قدرت جزئیات و لحظات کوچک بپردازد. بیل فرلانگ نه یک قهرمان کلاسیک است و نه ضدقهرمانی با ویژگی‌های افراطی، بلکه او نماینده‌ای از انسان معمولی است که با مسائل پیچیده‌ای از اخلاق، ایمان و وظیفه مواجه می‌شود. داستان با آرامشی شکننده پیش می‌رود و ما را به دنیای بیل و کشمکش‌های درونی او می‌برد اما در همان حال، جامعه‌ای را تصویر می‌کند که در زیر لایه‌های مذهبی و اخلاقی‌اش، تاریکی‌های عمیقی پنهان است. از منظر فرم، فیلم با استفاده از قاب‌بندی‌های دقیق و حرکات دوربین حساب‌شده، به شکلی هنرمندانه، دوگانگی بین آرامش سطحی و آشفتگی درونی شخصیت‌ها و محیط را به تصویر می‌کشد. دوربین اغلب روی چهره شخصیت‌ها متمرکز است و از کلوزآپ‌هایی استفاده می‌کند که تنش‌های درونی و درگیری‌های ذهنی آنان را به نمایش می‌گذارد. نورپردازی نیز نقشی کلیدی در ایجاد فضای فیلم ایفا می‌کند. تضاد میان نور و سایه در بسیاری از صحنه‌ها، نه‌تنها بیانگر تقابل میان خیر و شر در داستان است، بلکه استعاره‌ای از تناقضات اخلاقی و روحی شخصیت‌ها نیز محسوب می‌شود. با این حال، گاهی ریتم کند روایت و استفاده بیش از حد از سکون تصویری ممکن است مخاطب را از عمق داستان جدا کند. این شاید یکی از ضعف‌های فیلم باشد که در برخی صحنه‌ها نتوانسته میان کشش دراماتیک و تأملات فلسفی تعادل برقرار کند. بازیگران فیلم، بویژه کیلیان مورفی در نقش بیل فرلانگ، عملکردی درخشان ارائه می‌دهند. مورفی به‌ طرزی کم‌نظیر موفق می‌شود پیچیدگی‌های شخصیت بیل را به تصویر بکشد. او نه‌تنها مبارزه درونی این شخصیت را با ظرافت نشان می‌دهد، بلکه با استفاده از نگاه‌ها، حرکات دست و حتی سکوت‌های طولانی، به بیل عمق انسانی می‌بخشد. بازیگران مکمل نیز با وجود حضور محدودشان، تأثیرگذار هستند و به روایت کلی فیلم جان می‌بخشند. اما شاید بتوان گفت برخی شخصیت‌های فرعی، مانند راهبه‌های صومعه، به ‌اندازه کافی پرداخت نشده‌اند و حضورشان بیشتر ابزاری برای پیشبرد داستان است تا شخصیت‌هایی مستقل. از منظر محتوایی، فیلم در لایه‌های عمیق‌تری کاوش می‌کند و سوالاتی بنیادین درباره اخلاق، ایمان و مسؤولیت اجتماعی مطرح می‌کند. بیل فرلانگ در مواجهه با ظلم و فساد پنهان در صومعه، نه‌تنها با یک سیستم ناکارآمد روبه‌رو می‌شود، بلکه باید با باورهای درونی خودش نیز دست‌وپنجه نرم کند. او همانند شخصیتی در میان ۲ جهان عمل می‌کند؛ جهانی که از او انتظار تبعیت دارد و جهانی که او را به مبارزه وامی‌دارد. این تقابل میان انفعال و اقدام، به‌نوعی بیانگر جدال همیشگی انسان با مسؤولیت اخلاقی است. فیلم با زبانی استعاری به این پرسش می‌پردازد که آیا انسان می‌تواند در برابر تاریکی‌های اطرافش بی‌تفاوت بماند، یا آنکه هر اقدام کوچکی، هرچند به ظاهر بی‌نتیجه، می‌تواند نقطه‌ای از روشنایی در شب ظلمانی باشد؟ بیل، همچون قایقی در میان دریایی متلاطم، در جست‌وجوی معنایی برای عدالت و اخلاق است. او نه پیامبری است که حقیقت مطلق را بداند و نه انسانی بی‌عیب و نقص، بلکه سیمایی از انسان مدرن است که با تناقضات عمیق درونی و بیرونی مواجه است. نکته دیگری که فیلم به زیبایی به آن پرداخته است، مفهوم گناه و رستگاری است. جامعه‌ای که در فیلم به تصویر کشیده می‌شود، پر از افرادی است که به‌ظاهر مومن و اخلاق‌مدار هستند اما در پس این نقاب، سکوت و انفعال آنان به نوعی شریک جرم در ظلم و فساد است. صومعه، به‌ عنوان نمادی از ایمان و اخلاق، در واقع تبدیل به محلی برای بهره‌کشی و سرکوب شده است. این تصویر، استعاره‌ای است از سیستم‌هایی که به ‌جای حمایت از انسانیت، به مکانیسمی برای پنهان‌سازی حقیقت و حفظ قدرت تبدیل می‌شوند. فیلم از دید روانکاوانه نیز قابل تحلیل است. بیل به‌ عنوان شخصیتی که با گذشته‌ای پر از درد و رنج دست‌وپنجه نرم می‌کند، به‌نوعی نماینده ناخودآگاه جمعی جامعه است. او با ورود به صومعه و کشف رازهای آن، نه‌تنها با حقیقتی تلخ درباره جامعه‌اش روبه‌رو می‌شود، بلکه با زخم‌های کهنه خودش نیز مواجه می‌شود. این سفر، همانند سفری قهرمانانه در اساطیر، مسیری است که در آن بیل باید از میان تاریکی عبور کند تا به روشنایی برسد اما این روشنایی نه در قالب یک پیروزی قطعی، بلکه در قالب پذیرش مسؤولیت و اقدام به‌رغم تمام محدودیت‌ها تجلی می‌یابد. به ‌طور کلی، فیلم «چیزهای کوچک این‌چنینی» اثری است که با ترکیب داستانی انسانی و عمیق، فرم بصری هنرمندانه و مضامینی فلسفی و روان‌شناختی، مخاطب را به تفکر وادار می‌کند. هرچند ممکن است ریتم کند و پرداخت ناکافی برخی شخصیت‌های فرعی، تجربه تماشای فیلم را برای برخی مخاطبان دشوار کند اما این نقاط ضعف در برابر عمق و کیفیت کلی اثر کم‌رنگ می‌شوند. این فیلم، همچون آینه‌ای است که تاریکی‌های جامعه و روان انسان را به تصویر می‌کشد و ما را دعوت می‌کند که نه‌تنها به جهان اطراف، بلکه به درون خود نیز نگاهی دوباره بیندازیم. فیلم «چیزهای کوچک این‌چنینی» با وجود تمام نقاط قوتی که دارد، از زاویه‌ای انتقادی می‌توان آن را اثری ناقص و بعضا ناکارآمد در بیان مضمون و ساختار دانست. نخستین ایراد اساسی به فیلم، کندی بیش از حد روایت است که به جای عمق‌بخشی به درام، مخاطب را در لحظاتی به مرز خستگی می‌کشاند. کندی روایت در آثاری که می‌خواهند به کاوش‌های روان‌شناختی بپردازند، امری پذیرقتنی است اما زمانی که فیلم نتواند با کشش‌های روایی مناسب این کندی را جبران کند، به اثری کسل‌کننده بدل می‌شود. در این فیلم، بسیاری از صحنه‌ها با طولانی شدن بی‌مورد یا تکرار مفاهیمی که پیش‌‌تر بخوبی منتقل شده‌اند، صرفا وزن دراماتیک را کاهش می‌دهند. دیگر ایراد قابل‌ توجه فیلم، پرداخت ناکافی به برخی شخصیت‌های فرعی است. شخصیت‌هایی مانند راهبه‌های صومعه یا افراد حاضر در محیط اجتماعی بیل، عمدتا در حد کلیشه باقی می‌مانند و به ابزاری برای پیشبرد داستان تبدیل می‌شوند. این امر باعث می‌شود دنیای فیلم در لحظاتی غیرواقعی به نظر برسد، چراکه شخصیت‌های فرعی نه‌تنها توسعه نیافته‌اند، بلکه در برابر شخصیت اصلی، همچون سایه‌هایی بی‌جان هستند. چنین پرداخت سطحی باعث می‌شود داستان نتواند از سطحی بودن برخی مضامین فراتر برود و آن عمقی که وعده داده بود، تحقق نیابد. نقطه ضعف دیگر فیلم استفاده افراطی از نمادگرایی است. در حالی که نمادگرایی می‌تواند ابزاری مؤثر برای خلق پیچیدگی معنایی باشد، در این فیلم اغلب به شکلی گل‌درشت و غیرضروری به کار رفته است. برای مثال، تضاد میان نور و سایه که بارها در فیلم به‌ عنوان استعاره‌ای برای تقابل خیر و شر استفاده می‌شود، چنان آشکار و بی‌ظرافت است که به‌جای ایجاد لایه‌های معنایی، مخاطب را به این فکر وا‌می‌دارد که فیلم در تلاش است معنای خود را بیش از حد واضح و حتی تحمیلی بیان کند. این عدم ظرافت، بویژه در فیلمی که ادعای عمق روان‌شناختی و فلسفی دارد، یک نقص جدی محسوب می‌شود. از منظر محتوایی، هرچند فیلم به موضوعات مهمی مانند گناه، مسؤولیت و ایمان می‌پردازد اما در نهایت به نتیجه‌گیری‌های سطحی و کلیشه‌ای ختم می‌شود. مثلا تقابل بیل با صومعه و کشف تاریکی‌های آن، در حد یک انتقاد کلی به نهادهای مذهبی باقی می‌ماند و هیچ‌گاه به تحلیل عمیق‌تر ساختارهای قدرت، سازوکارهای فساد، یا دلایل روان‌شناختی و اجتماعی سکوت جامعه نمی‌پردازد. این امر باعث می‌شود فیلم به‌رغم جاه‌طلبی‌هایش، به یک اثر میان‌مایه تبدیل شود که بیشتر به کلیشه‌ها تکیه کرده تا یک تحلیل نوآورانه. در زمینه روان‌شناسی شخصیت‌ها نیز، فیلم در ترسیم لایه‌های درونی بیل فرلانگ دچار نوعی افراط و تفریط است؛ از یک سو، تمرکز بیش از حد بر کشمکش‌های درونی بیل و تأکید مداوم بر زخم‌های گذشته‌اش، او را به شخصیتی میخکوب‌شده در گذشته تبدیل می‌کند که گاهی نمی‌تواند به‌ عنوان نماینده‌ای از انسان مدرن با مسائل پیچیده اخلاقی باورپذیر باشد و از سوی دیگر، فیلم در لحظاتی از نمایش کشمکش‌های روانی شخصیت‌های دیگر غفلت می‌کند. شخصیت‌هایی مانند راهبه‌ها یا حتی زنان قربانی در صومعه، به‌ عنوان ابژه‌های منفعل باقی می‌مانند و هیچ‌گاه فرصتی برای بروز پیچیدگی‌های روانی یا انگیزه‌های درونی‌شان پیدا نمی‌کنند. این عدم تعادل در پرداخت شخصیت‌ها، فیلم را از دستیابی به یک روایت روان‌شناختی جامع بازمی‌دارد. یکی دیگر از نقاط ضعف فیلم، نبود شجاعت در به‌ تصویر کشیدن پیامدهای اقدامات بیل است. در حالی که فیلم مدام از مسؤولیت اخلاقی صحبت می‌کند اما هرگز پیامدهای اجتماعی، روان‌شناختی، یا حتی عملی تصمیمات بیل را به شکل واقعی به نمایش نمی‌گذارد. پایان فیلم به‌جای آنکه ما را با سوالات دشوار و چالش‌های اخلاقی روبه‌رو کند، با نوعی خوش‌بینی سطحی و غیرواقع‌گرایانه همراه است که به‌شدت از تأثیرگذاری اثر می‌کاهد. این ضعف در پایان‌بندی، بویژه در فیلمی که ادعای پیچیدگی و عمق دارد، نقصی غیرقابل‌چشم‌پوشی است. از منظر بصری نیز، هرچند فیلم از قاب‌بندی‌های زیبا و نورپردازی‌های هنرمندانه بهره می‌برد اما گاهی این زیبایی بصری در خدمت محتوا نیست. به‌ عنوان مثال، استفاده مکرر از نماهای طولانی و ثابت، هرچند در ابتدا تأثیرگذار است اما با تکرار بی‌دلیل و عدم تنوع، به نوعی خودنمایی بصری تبدیل می‌شود که مخاطب را از متن داستان جدا می‌کند. این امر نشان می‌دهد فیلم در برخی لحظات، بیشتر به فرم ظاهری خود توجه داشته تا انتقال پیام و احساسات. در نهایت می‌توان گفت «چیزهای کوچک این‌چنینی» اثری است که در آرزوی یک شاهکار فلسفی و روان‌شناختی بوده اما در عمل به اثری نیمه‌کاره تبدیل شده است. فیلم از طرح سوالات بزرگ و مهم ابایی ندارد اما در پاسخ دادن به این سوالات یا حتی گشودن راهی برای تفکر بیشتر، شکست می‌خورد. این اثر به‌جای آنکه به‌ عنوان یک تابلوی چندلایه و پرجزئیات از جامعه و روان انسان عمل کند، همچون طرحی ناتمام و پراکنده باقی می‌ماند که نمی‌تواند تمام عناصر خود را به وحدتی منسجم برساند.