برترینها: ۲۴ سال پیش بود که برگی از تاریخ سینما به دست فیلم «گلادیاتور» نوشته شد. «گلادیاتور» فیلمی بود که پس از سالها توانست ژانری مُرده را دوباره زنده کند و تمام فیلمهای درام-تاریخی-حماسی که پس از آن ساخته شدند بدون شک بخشی از موجودیت خود را مدیون ریدلی اسکات و فیلم بزرگ «گلادیاتور» هستند. اکنون ریدلی اسکات ۸۷ ساله پس از ۲ دهه دنبالهای ساخته تا به یکی از موفقترین و بهترین آثار خودش ادای احترام کند.
گلادیاتور ۲ همانند گلادیاتور ۱ شروع میشود، و اگر بخواهید کمی پافشاری در اشکال گرفتن از فیلم کنید، میتوانید بگویید عوامل به خود سختی نداده و همان داستان گلادیاتور ۱ را دوباره به کار بستند، با همان شروع، با همان تم و مابقی ماجرا. اما خواهید فهمید که تفاوت بزرگی بین این دو اثر وجود دارد. گلادیاتور ۱ فیلمی قهرمانمحور بود و این قهرمان، با آن شمایل بزرگتر از قصه و بزرگتر از زندگی بودنش، در واقع با پیشروی در اهدافش، قصهی پیش روی خود را شکل میداد. او از خود قصه بزرگتر بود. اما در گلادیاتور ۲ قهرمانی اینچنینی نداریم و این بار قهرمان داستان، نه تنها شمایلی بزرگتر از زندگی ندارد، بلکه حتی در داخل همان فیلم هم دو شخصیت بزرگتر از او وجود دارند، چه برسد بخواهیم او را در مقیاسی اسطورهای مقایسه کنیم.
ماجرای گلادیاتور تازه
گلادیاتور ۲ داستان مردی عادل و ظاهراً ساده را روایت میکند، نام لوسیوس (با بازی پُل مسکال) که توسط نیروهای خشن سیاسی تحت کنترل قرار میگیرد. داستان در نومیدیا آغاز میشود، قطعهای از زمین که شمالیترین ساحل قاره آفریقا قرار گرفته است. لوسیوس با همسرش در این شهر پر سر و صدا زندگی میکند؛ در حالی که لبخندشان نشان میدهد که به اندازه کافی خوشحال هستند، هر دو به زودی برای مبارزه با ناوگان مهاجمان رومی آماده میشوند. رومیها به رهبری ژنرال آکاسیوس (با بازی پدرو پاسکال) به سرعت به نومیدیان حمله میکنند.
بهانهی داستانی برای ساخت فیلم گلادیاتور ۲ یک دروغ است!
گلادیاتور ۲ نه تنها خود از قصهی خوب و همراهکنندهای بهره نمیبرد، بلکه بزرگترین جنایت را در حق نسخهی قبلی کرده و برای جذابکردن خود، به نحوی تأسفبرانگیز قصه خود را به نسخهی اول مرتبط میکند و اصلاً عین خیالش نیست که این ارتباط زوری، چه بلایی بر سر داستان و پیام نسخهی اول میآورد و چه صدمهای به چهرهی اخلاقی و اسطورهای ماکسیموس میزند. بله قهرمان گلادیاتور ۲، لوسیوس، فرزند ماکسیموس و لوسیا است. میتوانید یک بار دیگر فیلم گلادیاتور ۱ را مشاهده کنید، چنین اطلاعاتی را به آن داستان وارد کنید، و ببنید چه بلایی به سر فیلم میآید.
وقتی خود سازندگان هم بدانند چنین چیزی زوری، ساختگی و دورغین است، این حس به داخل سناریو هم منتقل شده، و وقتی بازیگر بخواهد اکتهای مربوطه را اجرا کند در پشت صدا و نگاه او، مصنوعی بودن همه چیز را درمییابد. صحنهای که لوسیا مادر لوسیوس، به او میگوید فرزند ماکسیموس است، جزو یکی از بیشکلترین صحنههای فیلم است، چون لوسیا میداند که دروغ میگوید، این لوسیایی که در فیلم گلادیاتور ۱ بازی کرده، خیلی خوب میداند این که لوسیوس فرزند ماسکیموس است، چه دروغ بزرگی است، به همین علت بازیگرش هم نمیتواند اکت باورپذیر از دیالوگها و قصهاش در بیاورد. حالا همین موضوع را به کل فیلم بسط دهید، چون اصلا شروع فیلم گلادیاتور ۲ یک دروغ است. بهانهی داستانی برای ساخت فیلم گلادیاتور ۲ یک دروغ است.
شخصیتپردازی نهچندان دلچسب
میشود هنرنمایی دنزل واشنگتن در نقش ماکرینوس را تحسین کرد، اما باید بگوییم هیچ تأثیر مثبتی در نتیجهی نهایی کار ندارد، چون بالاخره کسی همچون واشنگتن باید یک نقش روبرویی در مقابلش داشته باشد تا بر اساس تعامل با او و در نتیجه ایجاد یک رابطه باورپذیر، شخصیت و نیات درونی او شروع به بازتاب در اذهان مخاطبین کند. اما با این که نقشی که برای گلادیاتور نوشته شده بد است، فارغ از آن، پل مسکال همین را بد بازی نمیکند. حداقل خوب میخندد. کانی نیلسن در نقش لوسیا، آن زن با صلابت و با وقار فیلم گلادیاتور ۱، متأسفانه افسون و جادویش را از دست داده و در این جا تا نقش یک مادر که فرزندِ تازه از بلوغ در آمدهاش او را مقصر بدبختیهایش میبیند، نزول پیدا میکند.
شاید بهتر بود که ریدلی اسکات سعی نکند داستان ۱ و ۲ را به هم مرتبط کند و فقط تم، لحن و پیام گلادیاتور ۱ را بر میداشت و آن را در یک داستان جدید با شخصیتهای جدید پیاده میکرد. خوب بود از این نظر دنبالهای برای نسخهی قبل خود به حساب میآمد، آن وقت دیگر حتی تشابهات داستانی هم اشکال محسوب نمیشد، چون میشد آن را پای ساختار فرنچایز گلادیاتور مثلا گذاشت. اما گلادیاتور ۲ با دستکاری داستان نسخمهی اول، نه تنها یک دروغ را شروع کارش کرده و این دروغ به دو ساعت و نیم فیلم تبدیل میشود، با یک مداد شبیه به کودکان شمایل اسطورهای ماکسیموس را هم خط خطی میکند.
اما دنباله گلادیاتور، لحظات جذابی هم دارد
اسکات آنقدر نبردهای داخل کلوسئوم را جذاب درآورده، شاید خجالتزده شوید که شما هم همچون مردم عامه داخل کلوسئوم از دیدن این صحنهها لذت میبرید. در کل صحنههای اکشن فیلم، از باقی جنبههای فیلم بزرگتر و برجستهتر هستند. اسکات توانسته روم و استانهای دیگر آن را به نحوی عالی به تصویر بکشد. فرقی نمیکند صحنه دور باشد یا نزدیک، بیرون شهر و داخل شهر باشد یا داخل خانه، اسکات وسواس خوبی به خرج داده تا بهترین نماها را در تمام سکانسها داشته باشیم. این موضوع باعث طراحی عالی در صحنهها و دکورهای بسیار مناسبی شده که به غرق شدن بیننده در اتمسفر و فضای روم باستان کمک میکند.
از این نظر کارش را درست انجام میدهد و همین هم دلیل محکم برای یک بار دیدن گلادیاتور ۲ است.نکتهی مثبت دیگر سیاهی لشکرهای فیلم هستند. فیلم توانسته استفادهی خوبی از سیاهی لشکر در خلق اتمسفر و فضای مناسب تاریخی کند. نژادهای مردمی مختلفی را در فیلم میبینیم که وضعیت آنها یک شمای کلی از انحطاط فرهنگی و اقتصادی روم را نشان میدهد. در واقع سیاهی لشکرها در این فیلم فقط نیستند که باشند، بلکه در روند قوام دادن به قصه و خلق اتمسفر کارآمد هستند.
سخن آخر
وقتی در سال ۲۰۰۰ اثر معرکهی ریدلی اسکات بر پرده افتاد، سالها بود که کسی از این فیلمها نمیساخت و اگر هم جایی چنین اثری بر پرده میافتاد، خروجی چندان قابل توجه از کار در نمیآمد و شوری برنمیانگیخت. اما «گلادیاتور ۱» بازی را عوض کرد تا هالیوود به پروژههایی این چنین نظیر «تروآ» ساخته شده در سال ۲۰۰۴ دوباره فکر کند. سالها از آن روزگار میگذرد و به نظر میرسد که این ژانر سینمایی دوباره به واسطهی شکستهای پیاپی آثار مختلف این چنینی در گیشه به محاق رفته است و ژانر شمشیر و صندل دوباره قرار است یک دوره فترت و سترونی را طی کند. این امید وجود داشت که دوباره خود ریدلی اسکات آستین بالا بزند و کاری کند و «گلادیاتور ۲» سرآغاز چرخهای تازه از این فیلمها شود. ظاهرا باید این امید را کنار گذاشت و منتظر فیلمی دیگر بود که دست به چنین کاری بزند.