شناسهٔ خبر: 70537735 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: دفاع پرس | لینک خبر

مروری بر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس/ ۹

«جهاد» مقدم بر همه چیز است

صفرزاده تهرانی در خاطرات خود از روز‌های دفاع مقدس می‌گوید: یکی از روحانیون در دیدار با امام خمینی (ره) درباره ادامه تحصیل یا حضور در جبهه سؤال کرد، ایشان فرمودند: اگر جمهوری اسلامی شکست بخورد؛ نه از اسلام خبری می‌ماند نه از حوزه که بخواهید درس بخوانید.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حجت‌الاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از مبارزان انقلاب اسلامی و رزمندگان عرصه دفاع مقدس است که در طول سال‌ها فعالیت خدماتی به نظام اسلام انجام داده است.

تهیه، تکثیر و پخش اعلامیه، نوار و رساله حضرت امام خمینی (ره)، راه‌اندازی گروه مبارزاتی علیه رژیم پهلوی و فرار مستشاران آمریکایی از اصفهان نقش به سزایی داشته است. همچنین برگزاری مراسم سومین روز شهادت مصطفی خمینی در مدرسه صدر بازار اصفهان، مراسم چهلم شهدای ۱۹ دی قم، سخنرانی در راهپیمایی‌های مبارزاتی دانش آموزی و دانشجویی در دوران انقلاب از جمله فعالیت‎های وی است.

صفرزاده به دنبال فرمان تاریخی حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج، با همکاری حجج اسلام سید علی‌اکبر ایوبی و علی ضامن عطایی، تمام توان خود را برای تشکیل بسیج و آموزش بسیجیان در منطقه خورسکان اصفهان به کار گرفت.

حضور رزمی تبلیغی در جبهه، راه‌اندازی دفتر تبلیغات اسلامی در ستاد عملیات جنوب، تشکیل ستاد هماهنگی تبلیغات بین کلیه ارگان‌های مستقر در خرمشهر و آبادان، راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ آبادان؛ راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ سوسنگرد؛ راه‌اندازی دایره عقیدتی سیاسی ناحیه خوزستان؛ شرکت در عملیات‌های فرماندهی کل قوا، شکستن حصر آبادان، رمضان، فتح المبین، بیت‌المقدس، کربلای ۴ والفجر ۸. از جمله فعالیت‌های وی در دوران دفاع مقدس است.

متنی که قسمت نهم آن را در ادامه می‌خوانید مروری است بر تاریخ شفاهی حجت‌الاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس.

تحصیل یا دفاع مقدس؟ 

ابتدای سال تحصیلی بود، با دوستان طلبه برای ادامه تحصیل در قم برنامه‌ریزی کرده بودم. عازم قم شدیم تا در منزلی که مرحوم آیت‌الله صافی اصفهانی در اختیار ما گذاشته بود مستقر شویم. اتوبوس حرکت کرد و در میان راه آژیر خطر به صدا درآمد! اخبار از شروع جنگ تحمیلی صدام ملعون بر علیه ایران اسلامی خبر داد. آغاز سال تحصیلی و آغاز جنگ تحمیلی، ما را در برابر یک چالش بزرگ قرار داد! کدام مقدم است؟! ادامه تحصیل یا جهاد؟! باید چه کنیم؟ از دفاتر مراجع پرس‌وجو کردیم؛ بعضی به دلیل عدم اطلاع از وسعت توطئه، درس را ترجیح می‌دادند و بعضی دیگر، اعزام به جبهه را مقدم می‌شمردند و در نهایت ما بین این دو، دفاع مقدس را ترجیح دادیم.

خاطرم هست پس از چندین ماه پیگیری و اصرار، سرانجام حضرت امام خمینی (ره) اجازه دست بوسی داد و فرماندهان و مسئولین عقیدتی سیاسی عازم، جماران شدند و در کوچه منتهی به خانه حضرت امام (ره) تجمع کردند. همه با کمک و راهنمایی انتظامات در یک صف قرار گرفتند و منتظر اجازه حضرت امام (ره) شدند و من که جزء نیرو‌های انتظامات بودم، وارد حیاط منزل امام شدم، دیدم حضرت امام (ره) روی تخت ساده خود در اتاق نشسته و مشغول مطالعه روزنامه است و در حین مطالعه، گه گاهی، کنار روزنامه یاداشتی می‌نوشت.

وقتی همه جمع شدند مسئول دیدار از حضرت امام (ره) اجازه گرفت تا عاشقان و دلدادگان آن حضرت برای دست بوسی وارد حیاط شوند و ایشان با برخواستن از جای خود، اجازه ورود داد و به ایوان منزل آمد. هوا بسیار سرد بود، حاج آقای توسلی عبای خود را بر دوش حضرت امام انداخت، اما از آن جایی که همه سردشان بود؛ حضرت امام عبا را از روی دوش خود رد کرد و بدون عبا روی صندلی، لب ایوان نشست.

حاج آقای توسلی دید در این هوای سرد، حضرت امام (ره) بدون عبا سردش می‌شود، لذا اجاق برقی داخل خانه را آورد و در کنار حضرت امام (ره) به برق وصل کرد و حضرت امام (ره) بلافاصله با تندی خاصی برخواست و آن را از برق درآورد. چرا که ایشان از این که بین او و دیگران فرق گذاشته شود و برای وی امکانی بیش از دیگران فراهم شود، بسیار رنج می‌برد و به شدت پرهیز می‌کرد. بر همین اساس نه عبا را پذیرفت و نه اجاق برقی را گذاشت که روشن بماند.

افراد یکی یکی وارد حیاط منزل حضرت امام (ره) می‌شدند و پس از دست بوسی از منزل خارج می‌شدند. یکی از روحانیون هنگام دست بوسی، در باره وظیفه طلاب نسبت به ادامه تحصیل یا حضور در جبهه از حضرت امام (ره) سؤال کرد و ایشان فرمود: اگر به شما در جبهه نیاز است باید به جبهه بروید. پیروز شدید می‌توانید درس بخوانید، اما اگر جمهوری اسلامی شکست بخورد؛ نه از اسلام خبری می‌ماند نه از حوزه که بخواهید درس بخوانید.

پس از تکمیل پروندۀ تحصیلی در مرکز مدیریت و موفقیت در امتحانات لازم؛ مقدمات اعزام محیا شد. به دو گروه تقسیم شدیم؛ یک گروه برای آموزش به پادگان گلف اهواز اعزام شدند و گروه دوم؛ من و بقیه دوستان بودیم که برای اعزام به اصفهان حرکت کردیم. در اصفهان گفتند: به دلیل اینکه طلبه هستید باید همراه یک گروه اعزام شوید. بر این اساس بنده به مرکز آموزش سپاه نجف آباد رفتم و پس از آموزش همراه اولین گروه نجف آباد به جنوب اعزام شدیم. در اتوبوس بودیم که با فرمانده گروه آشنا شدم، ایشان آقای احمد کاظمی بود، که بعد به سردار «حاج احمد کاظمی» مشهور شد.

منبع: جامانده (تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به روایت حسن صفرزاده تهرانی) 

انتهای پیام/ 161