شناسهٔ خبر: 70596250 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جماران | لینک خبر

حاج قاسم چگونه یک انقلابی شد؟

یک ساعتی از سیزدهم دی ماه سال 98 می گذشت که نقشه شومی را که سال ها در پی اجرایی کردنش بودند، جامه عمل پوشاندند.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار جماران، کتاب باران گرفته است نوشته احمد یوسف زاده به روایتی داستانی از زندگی حاج قاسم پرداخته است. این کتاب دوران کودکی، نوجوانی و جوانی حاج قاسم را روایت کرده است. در این بخش به آشنایی او با ظلم و ستم شاه و رژیمش پرداخته است.

 

سالگرد تولد شاه بود. خیابان های کرمان را آذین بسته بودند. قاسم که فرصتی به دست آورده بود، داشت در رستوران هتل روزنامه اطلاعات می خواند. علی یزدان پناه پسر حاج محمد هم آنجا بود. قاسم با صدای بلند شعری را که در مدح ولیعهد سروده شده بود در یکی از صفحات روزنامه می خواند. اسم شاه و ولیعهد که آمد علی برگشت و گفت: قاسم می دونی همه فسادهای کشور زیر سر همین خانواده ست؟ قاسم با تعجب پرسید: کدوم خانواده؟ علی گفت: همین خانواده فاسد شاه که ای قد فساد می کنن. قاسم که در تمام عمرش اهانتی به شخص اول مملکت نشنیده بود، پرسید: کدوم فساد؟ علی گفت: نمی بینی اینهمه مراکز فساد و فحشا رو؟ اینها با مجوز همین شاه و خانواده ش درست شدن! جوون های هروئینی رو نمی بینی؟ رئیس مافیای هروئین کیه؟ قاسم گفت: کیه؟ جواب داد: اشرف، خواهر همین شاه.

 

قاسم تا آن لحظه حرفی ضد شاه نشنیده بود. در روستاها هر سال کدخداها جشن چهارم آبان می گرفتند. مردم روستایی شاه را سایه خدا می دانستند و معتقد بودند او کمربسته امام رضا علیه السلام است. شاه تا آن لحظه در ذهن قاسم بزرگ بود اما آن روز، توی سالن غذاخوری هتل کسری، علی یزدان پناه داشت همه تصورات او را به هم می ریخت. قاسم نتوانست طاقت بیاورد. به حرف های علی اعتراض کرد و گفت که دست از این حرف ها بردارد. علی عصبانی شد و دوباره به شاه بد و بیراه گفت و رفت عکس شاه را از بالای میز حاج محمد برداشت و به زمین کوبید. قاب عکس شکست. قاسم از جا بلند شد و یقه علی را گرفت و با هم گلاویز شدند. علی موهای بلند وزوزوی قاسم را کشید، قاسم هم شانه او را گاز گرفت و دعوا تمام شد.

 

روز بعد، مادر علی به شکایت آمد هتل و ماجرای دعوای علی و قاسم را برای حاج محمد تعریف کرد و از او خواست قاسم را اخراج کند. حاج محمد علی را خواست و به او تذکر داد دیگر در هتل راجع به این مسائل حرف نزند، گفت: فردا مامورها میان کار و کاسبمون رو تعطیل می کنن، خودت رو هم می برن زندان و اذیتت می کنن. علی نصیحت پدر را قبول کرد. قول داد دیگر با قاسم از سیاست حرف نزند، اما همان مشاجره کوچک کار خودش را کرد و ذهن قاسم به دنیای تازه ای باز شد. ساعت ها به حرف های علی درباره ظلم شاه فکر کرد. علی گفته بود شاه باعث فساد است، جوان ها را زندانی می کند و در ساواک مبارزین را شکنجه می کنند. تا مدت ها این فکرها از ذهن قاسم دور نمی شد. جرقه زده شده بود به ویژه وقتی بهرام فرجی دوست هم روستایی اش هم از مخالفت شاه و ساواک با مجلس عزای امام حسین علیه السلام صحبت کرد.

 

حاج محمد همان روز قاسم را صدا زد. قبل از هر حرفی دست کرد در جیبش و اسکناسی ده تومانی گذاشت توی دست قاسم و گفت: چون پسر خوبی هستی و توی کارت زرنگی، این انعام رو بگیر. قاسم پول را گرفت. حاج محمد با احتیاط و با صدای آرام گفت: قاسم ماجرای دیروز رو که برای کسی تعریف نکردی کردی؟ قاسم گفت: نه آقا ولی این حرف ها چه بود که علی درباره شاه می گفت؟ واقعا شاه و خانواده ش فاسدن؟ یزدان پناه به قاسم علامت داد صدایش را پایین بیاورد و گفت: اگه این حرف هایی که علی زد به گوش ساواک برسه اگه جایی این حرف ها رو بزنی ساواک پدرت رو درمی آره. فهمیدی؟ قاسم با غرور گفت: ساواک کیه دیگه؟ حاجی دستش را روی بینی اش گذاشت و هیس کرد. قاسم گیج شده بود.

 

روزهای بعد به علی نزدیک تر شد و از او خواست بیشتر برایش درباره شاه بگوید. علی اگر چه به پدرش قول داده بود در هتل حرف های ضد شاه نزند شروع کرد به باز گفتن اوضاع کشور و از سیر تا پیاز هر چه در سرداب حرم حضرت معصومه سلام الله علیها و مدرسه کرمانی های قم از سید محمود دعایی و دیگر طلبه های کرمانی و غیر کرمانی درباره زندگی شهبانو و خواهران شاه شنیده بود برای قاسم تعریف کرد. قاسم با تمام وجود به حرف های علی گوش می داد و بی آنکه مثل بار اول موضع بگیرد، گذاشت صحبت های علی یزدان پناه در باورش بنشینند. جرقه ای که چند روز قبل در وجودش زده شده بود حالا داشت به شعله ای گرم و سوزان تبدیل می شد. آن روز وقتی از هتل به سمت خانه می رفت، کسی دیگر شده بود، متفاوت با همه گذشته اش. او حالا یک انقلابی بود مثل بهرام فرجی، مثل احمد سلیمانی.

 

برشی از کتاب باران گرفته است؛ ص 125-128

اخبار مرتبط

انتهای پیام