شناسهٔ خبر: 70511458 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

خاطراتی از پشتیبانی مردمی از جبهه‌های دفاع مقدس به روایت یک رزمنده

دستکش پاره‌ای که سر تصاحبش دعوا بود! 

یک‌بار دستکشی به جبهه اهدا شده بود که سهم من شد، اما وقتی دستم کردم دیدم یکی از انگشت‌های این دستکش پاره است. می‌خواستم آن را کنار بگذارم که دیدم نامه‌ای در بسته‌بندی دستکش وجود دارد. آن را برداشتم و خواندم. نوشته بود این دستکش از طرف یک پسر بچه کلاس چهارم ابتدایی اهدا شده است. دستکشی پاره، اما پر از عشق و محبت...

صاحب‌خبر -
جوان آنلاین: پشتیبانی مردمی از جبهه‌های دفاع مقدس از نکات بسیار جالب توجه آن دوران باشکوه است که نشان از همدلی مردم ایران با فرزندان رزمنده خود در جبهه‌ها دارد. علی حنیفه‌زاده از رزمندگان دفاع مقدس در این باره خاطرات جالبی دارد که از زبان او می‌خوانیم. 
 
 نان صلواتی
سال ۵۹ من در تعمیرگاه اتومبیل کار می‌کردم. نوجوان بودم و، چون ترک تحصیل کرده بودم از سن کم مشغول کار شدم. یادم است نانوایی‌های محله چند تنور اضافه پخت می‌کردند و بعد از بسته‌بندی نان‌ها آنها را به یک وانت تحویل می‌دادند. وقتی علت را پرسیدم گفتند این نان‌ها را به ستاد جنگ‌های نامنظم در اهواز ارسال می‌کنند. من آن موقع عشق جبهه رفتن داشتم و همراهی با کمک‌های مردمی را بهانه کردم و به اهواز رفتم. بعد‌ها متوجه شدم شهید چمران هزینه‌های ستاد جنگ‌های نامنظم را با کمک خیران و پشتیبانی مردمی تأمین می‌کند. روزانه چند هزار نان پخته و از تهران و جا‌های دیگر به جبهه منتقل می‌شد. 
 
 نامه‌های پرعشق
سال ۶۲ اولین بار به عنوان یک نیروی بسیجی از طریق لشکر ۲۷ به جبهه اعزام شدم. در آن زمان هم اعزام‌ها ساماندهی شده بودند و هم کمک‌های مردمی مرتب به جبهه می‌رسیدند. یکی از بهترین خاطراتم از آن روزها، دریافت نامه از دانش‌آموزان و بچه‌هایی بود که با دستخط خودشان برای رزمنده‌ها نامه می‌نوشتند و از طریق پست به جبهه می‌فرستادند. این نامه‌ها مخاطب عام داشتند، یعنی کسی که نامه را می‌نوشت نمی‌دانست به دست چه کسی می‌رسد. مخاطبش رزمنده‌ها بودند. مفاهیم این نامه‌ها هم معمولاً دعای خیر برای رزمنده‌ها بود و اینکه مردم هوای آنها را دارند و پشت جبهه‌ها برای سلامتی و پیروزی‌شان دعا می‌کنند. گاهی هم روی یک وسیله مثل بافتنی‌ها یا لباس‌های اهدایی برگه‌ای گذاشته می‌شد که بافنده یا اهداکننده لباس در آن حرف دلش را برای رزمنده‌ها می‌نوشت. خیلی دوران با صفایی بود و همراهی مردم با هم و با رزمنده‌ها واقعاً صحنه‌های قشنگی را رقم می‌زد. 
 
 دستکش‌های پاره
یادم است یک‌بار دستکشی به جبهه اهدا شده بود که سهم من شد، اما وقتی دستم کردم دیدم یکی از انگشت‌های این دستکش پاره است. می‌خواستم آن را کنار بگذارم که دیدم نامه‌ای در بسته بندی دستکش وجود دارد. آن را برداشتم و خواندم. نوشته بود این دستکش از طرف یک پسر بچه کلاس چهارم ابتدایی اهدا شده است. ظاهراً این پسر بچه دستکش خودش را برای ما فرستاده و جای پارگی را هم دوخته و نوشته بود معذرت می‌خواهم اگر دستکش پاره می‌فرستم، چون چیز دیگری نداشتم که به جبهه اهدا کنم. بعد از خواندن این نامه، چند نفر از بچه‌ها ریختند سرم تا دستکش را برای خودشان بردارند. چون متوجه شده بودند که چه عشق و محبتی پشت این دستکش است، اما من آن را به هیچ کس ندادم و مدت‌ها از آن استفاده کردم تا اینکه در جابه‌جایی‌های مقرمان گم شد، اما همیشه خاطره آن در ذهنم مانده است و خیلی وقت‌ها به یاد آن دستکش می‌افتم و اینکه آن پسر بچه اهداکننده دستکش الان کجاست و چه کاری می‌کند. یاد روز‌های دفاع مقدس و همدلی مردمی بخیر.