شناسهٔ خبر: 70412054 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

گفت‌و‌گوی «جوان» با خانواده شهید حسن سرهادی از شهدای اطلاعات عملیات لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) همدان

ماهی‌های هور چشمان حسن را ربودند!

مرحوم پدرم تعریف می‌کرد هر موقع برای تجدید وضو از خواب بیدار می‌شدم، می‌دیدم حسن زودتر از من بیدارشده است و در حال خواندن نماز شب است. در نمازهایش به پهنای صورت اشک می‌ریخت. پدرم می‌گفت: من که پدر حسن بودم و سنی از من گذشته بود تا به حال خواندن چنین نمازی را تجربه نکرده بودم

صاحب‌خبر -
جوان آنلاین: شهید حسن سرهادی، در آب‌های هور به شهادت رسید. خواهر شهید می‌گوید: «حسن از کودکی از آب تنی بدش می‌آمد. اما قسمتش بود که داخل آب به شهادت برسد. بعد از شهادت برادرم، تا ۱۸ روز پیکرش در هور ماند و ماهی‌های هور، چشمان زیبای حسن را ربودند و پیکرش در حالی به دست ما رسید که چشم نداشت.» شهید حسن سرهادی، متولد ۲۲ مهرماه ۱۳۴۴ در خیابان باباطاهر پشت مسجد میرزا داوود همدان بود. محله‌ای قدیمی و با اصالت که جوانان انقلابی و رزمندگان بسیاری را در خود پرورش داده است. حسن سرهادی، ۲۰ شهریور ماه ۱۳۶۵ در جزیره مجنون به شهادت رسید و در گلزار شهدای همدان دفن شد. متن پیش‌رو حاصل همکلامی ما با طاهره سر‌هادی، خواهر شهید حسن سر‌هادی و علیرضا اکبری، خواهر‌زاده شهید است. 
 
خواهر‌زاده شهید، علیرضا اکبری
 شروع فعالیت‌های سیاسی از جلسات قرآن
خانواده دایی‌ام شهید حسن سرهادی، اصالتاً اهل شهر کوچکی به نام صالح آباد در شهرستان بهار هستند که در ۱۵ کیلومتری همدان است. بعد‌ها به همدان رفتند. یک خانواده مذهبی بودند که زمینه‌های حضور دایی‌هایم در مبارزات انقلابی از همین اعتقادات مذهبی خانواده نشئت می‌گرفت. علاوه بر شهید، دایی بزرگمان هم فعالیت انقلابی داشت و از زندانی‌های سیاسی به شمار می‌رفت. خانه پدر بزرگم در محله میرزا داوود همدان بود. پشت مسجد میرزا داوود محله‌ای بود که به آن حمام جهودا می‌گفتند و یهودی‌ها در آنجا ساکن بودند. موقع انقلاب همه ساکنان این محله از آنجا رفتند. 
شروع فعالیت‌های انقلابی شهید از یک جلسه معروف قرآنی در همدان رقم خورد. این جلسات از سوی استاد مِسکین راه اندازی شده بودند. در آن زمان با شرایط و جوی که در جامعه حاکم بود برگزاری چنین جلسات قرآنی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود. هر هفته این جلسات در منازل مختلف برگزار می‌شد تا از چشم ساواک پنهان بماند. این‌طور که برایم تعریف کرده‌اند، خانواده شهید مجبور بودند با فرغون، جعبه‌های قرآنی را حمل و نقل کنند تا کسی به آن شک نکند. آن زمان چشمه‌های آب در حیاط بعضی از منازل‌های قدیمی جاری بود و در منزل پدری شهید هم همیشه باز بود تا زنان محله بتوانند از آب چشمه برای شست‌و‌شو استفاده کنند. به علت سفره‌داری پدربزرگم (مرحوم آقا نصرالله) رفت و آمد در منزل‌شان زیاد بود و جلسات قرآن و هیئت‌های مخفیانه در منزل پدری شهید برگزار می‌شد. آن زمان شهید ۱۶ساله بود که جمعه به جمعه پرچم کلاس قرآن را روی تیر چراغ برق نصب می‌کرد. 
 
 شهادت رفقای دبیرستانی 
دبیرستان معروفی به نام دبیرستان شریعتی، در همدان است که شهدای زیادی تقدیم کرده است. دایی حسن آنجا درس می‌خواند. از دبیرستان گرفته تا جلساتی که در خانه‌شان برگزار می‌شد، شهید بسیار در بحث انقلاب فعال بود. تا آنجا که خانواده مجبور می‌شود محل زندگی شان را تغییر بدهند و در محله شیر سنگی همدان ساکن شوند. 
آن روز‌ها دایی حسن که جوانی انقلابی بود، بسیار به چشم می‌آمد. قد بلندی داشت، سفید رو و با لبخند‌هایی که دائم به لب داشت و با چشمان رنگی، یک جوان خوش تیپ و بسیار تو دل برویی بود. معمولاً کاپشن کره‌ای به تن می‌کرد و بسیار به چشم می‌آمد. هنوز با گذشت چندین سال از شهادت حسن، تیپی که می‌زد در ذهن خیلی‌ها مانده است. یک موتور هوندا داشت و با همان به جلسات قرآن استاد مسکین می‌رفت و همانجا با جوان‌های انقلابی بیشتر آشنا شد. فعالیت‌های انقلابی دایی حسن و با برادرش مجید همچنان تا پیروزی انقلاب ادامه داشت. آنقدر این بچه‌ها در امور سیاسی با هوش با تجربه و پر استعداد بودند که اگر دایی حسن شهید نمی‌شد، الان باید او را در سمت‌های بالایی می‌دیدیم. بعد از شروع جنگ هم هر دو برادر با هم به جبهه و منطقه جزیره مجنون اعزام شدند. دایی مجید در جبهه دیده‌بان توپخانه شده بود. 
 
 شهادت در آب 
دایی حسن، در واحد اطلاعات عملیات لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) در یک عملیات محدود به نام انصار که در جزیره مجنون طراحی شده بود، به شهادت رسید. قرار بر این بود این عملیات با حضور چهار یگان انجام شود. اما بنا به دلایلی از جمله تأمین نشدن نیرو، سه یگان عمل نکردند و لشکر انصارالحسین (ع) به تنهایی وارد عمل شد. با شروع عملیات در روز ۱۹ شهریور سال ۶۵ و سازماندهی که شهید چیت‌سازیان انجام داده بود، قرار بر این شد که برخی افراد مانند شهید حسن سرهادی، شهید قره‌باغی و شهید ذوالفقاری به عنوان نیروی پشتیبان در عقب لشکر فعالیت داشته باشند. قرار نبود دایی در خط حضور داشته باشد. اما انگار بال درآورده بود و روی پا‌های خودش راه نمی‌رفت! چراکه در تداوم عملیات به خط مقدم رفت و زیر آتش دشمن تا جایی که توانست پیکر شهدا و مجروحین را به عقب منتقل کرد. اما در همین حین قایق شهید مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و دایی روی آب‌های هور به شهادت رسید. ششم شهریور ماه ۱۳۶۵ دایی شهید شد و پیکرش بعد از ۱۸روز مفقودی پیدا شد و نهایتاً در گلزار شهدای همدان در سن ۲۱ سالگی دفن شد. 
مادر بزرگم (مرحومه اکرم اخوان) بسیار دایی حسن را دوست داشت. طوری که موقع فوتش تا لحظه آخر سرش را روی بالش نمی‌گذاشت و می‌گفت: «مگر نمی‌بینید حسن با چفیه اینجاست! سرم روی پای حسن است.» 
 
خواهر شهید طاهره سر هادی
 مقابله با منافقان در سال ۶۱
یکی از فعالیت‌هایی که برادرم بعد از انقلاب انجام داد، مبارزه با ضد انقلاب بود. با توجه به اینکه هنوز اداره اطلاعاتی شکل نگرفته بود، اوج فعالیت منافقین در سال‌های ۶۰ و ۶۱ بود. شهید یکی از علمداران مبارزه با منافقین بود. حسن سرهادی، محمد مصباح و محسن سرآبی از کسانی بودند که قبلاً به عنوان محصل دبیرستان شریعتی همدان تحصیل می‌کردند و به قدری عالی کار کرده بودند که با شناسایی هسته منافقین، فعالیت آنها را در مدارس متلاشی کردند. 
 اولین گروه اعزامی به لبنان 
اولین گروهی که به حزب‌الله لبنان آموزش دادند، همدانی‌ها بودند. برادرم هم از جمله این افراد بود که در لبنان حضور داشت و با توجه به تحصیل در حوزه علمیه، در آنجا امام جماعت دیگر رزمندگان همدانی شده بود. داداش حسن، دارای شخصیت چند بعدی بود. علاوه بر اینکه ورزشکار حرفه‌ای بود، فعال سیاسی و فرهنگی هم بود. کار رسانه‌ای او از اتحادیه‌های انجمن اسلامی و زمان مدرسه آغاز شد. حسن از جمله بنیان‌گذاران اتحادیه‌های انجمن اسلامی استان همدان بود. چون از شاگردان استاد «محمدرحیم مسکین» بود، فردی خوش ذوق و اهل قلم بود. 
داداش حسن، در دوران دانش‌آموزی در دبیرستان شریعتی با شهید صوفی یک گردان تشکیل داده بودند. هم زمان حسن با کمک سید کاظم حجازی (که مدتی نماینده همدان بودند)، شهید حمید هاشمی و حسین صادقیان و حاج علی اکبری، اتحادیه انجمن‌های اسلامی را در همدان تشکیل دادند. زیر نظر این اتحادیه کار‌های تشکیلاتی بسیاری انجام می‌شد. همچنین برادرم در انتشار نشریه ایثار فعالیت می‌کرد. چند سال هم با دوستانش به عنوان مسئولان گزینش دانشگاه بوعلی سینای همدان خدمت کردند که باعث شد نیرو‌های انقلابی را از این طریق شناسایی کنند. 
 
 ارادت لبنانی‌ها به شهید حسن
من پنج‌برادر داشتم، اما باید بگویم حسن‌آقا، از هر لحاظ بین آنها تک بود. بعد از شهادتش نامه‌هایی به زبان عربی از لبنان برای ما می‌رسید که فکر می‌کردیم داداش حسن اسیر دشمن شده و این نامه‌ها از عراق می‌آید. ولی با ترجمه آنها متوجه شدیم ارادت دوستان لبنانی به شهید حسن سرهادی باعش شده بود تا آنها همچنان برایش نامه بنویسند و بفرستند. 
سردار علی چیت‌سازیان، معاون اطلاعات- عملیات لشکر انصارالحسین (ع) بود و برادرم را برای حضور در جبهه گلچین کرده بود. در جبهه برادرم مسئول واحد تبلیغات می‌شود و فیلم‌هایی از شهدا و فعالیت‌شان در جبهه به دست برادرم ضبط شده که هم اکنون بسیاری از این فیلم‌ها باقی مانده و مورد استفاده رسانه‌ها قرار می‌گیرد و پخش می‌شود. 
 چفیه معروف شهادت 
مرحوم پدرم تعریف می‌کرد، هر موقع برای تجدید وضو از خواب بیدار می‌شدم، می‌دیدم حسن زودتر از من بیدارشده است و در حال خواندن نماز شب است. در نمازهایش به پهنای صورت اشک می‌ریخت. پدرم می‌گفت: من که پدر حسن بودم و سنی از من گذشته بود تا به حال خواندن چنین نمازی را تجربه نکرده بودم. ولی حسن آقا نماز عاشقانه‌ای را می‌خواند و در دل شب با خدایش نجوا می‌کرد. 
حسن چفیه سبز رنگی داشت که بعد‌ها به چفیه شهادت معروف شد. از این چفیه‌ها داداش حسن برای من و خودش و داداش مجید از لبنان و سوریه آورده بود. چفیه سبز رنگ خودش، همیشه گردنش بود. بعد‌ها یکی از دوستانش این چفیه را از حسن گرفت و گردنش انداخت و مدتی بعد به شهادت رسید. سپس خود حسن این چفیه را تا شهادت دور گردنش داشت. علی چیت‌سازیان نیز مدتی چفیه داداش را به امانت گرفت و برد و گردنش انداخت که او هم شهید شد؛ لذا این چفیه به چفیه شهادت معروف شد. هر کسی گردنش می‌انداخت شهادت نصیبش می‌شد. چفیه را تیکه تیکه کردند و هر کسی بخشی از این چفیه معروف را به عنوان تبرک برد. حال پدرم در بستر مرگ بسیار بد بود، با گذاشتن یک تکه از این چفیه روی سینه‌اش در آرامش فوت شد. 
 
 ماهی‌ها چشمان برادرم را ربودند 
داداش، همیشه از کودکی از شنا کردن بیزار بود و در نهایت در آب به شهادت رسید. نقل می‌کنند افرادی که در آب به شهادت می‌رسند دو بار ثواب شهادت برای‌شان نوشته می‌شود. سه روز بعد از عاشورا در حالی که در منزل پدری‌مان مجلس روضه خوانی برگزار بود، به خانواده شهید خبر شهادت حسن اعلام شد. ولی بعد از ۲۵ روز خبر قطعی شهادت برادرم به ما رسید. چون پیکرش مدتی مفقود بود. شهید در جزیره مجنون و در حالی که ۱۸ روز در آب قرار داشت؛ به شهادت رسیده بود. برادرم چهره زیبایی و چشمانی سبز رنگ داشت. اما وقتی پیکرش بازگشت، دیدیم که ماهی‌های گوشتخوار چشمان او را از بین برده‌اند. ناراحتی دیدن این صحنه باعث سکته مغزی برای من شد و عوارض آن هنوز هم با من همراه است.