جوان آنلاین: در ۲۱ آذر ۱۳۲۵، سیدجعفر پیشهوری بنیانگذار حزب دموکرات آذربایجان و رئیس حکومت خودمختار این منطقه به باکو گریخت. در سالروز این رویداد تاریخی بهنگام است درباره آغاز و انجام جداییطلبی وی و یارانش در آن خطه سخن رود. مقال پی آمده با استناد به پارهای روایات و تحلیلها درصدد است این موضوع را مورد کنکاش و بازنمایی قرار دهد. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
در کیستی «سیدجعفر جوادزاده خلخالی مشهور به سیدجعفر پیشهوری»
پیش از آغاز سخن در باب چند و، چون شکست فرقه دموکرات آذربایجان و فرار سیدجعفر پیشهوری به شوروی، مروری بر زیستنامه سیاسی وی بهنگام مینماید. این امر به ما کمک میکند تا دریابیم حوادث فوق آمده، در بستر کدامین پیشینه سیاسی روی داده است. حسین رضوانی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باره تک نگاشتهای عرضه داشته است:
«سیدجعفر جوادزاده خلخالی مشهور به پیشهوری، در سال ۱۲۷۲ ش در روستای زاویه خلخال به دنیا آمد. در سال ۱۹۰۵ م، همراه پدر و مادر به باکو رفت و در آنجا به تحصیل و کار پرداخت. در حوالی انقلاب روسیه (۱۹۱۷ م) به کمونیسم جلب شد. وی در سال ۱۹۱۸ و در ۲۵ سالگی، عضو کمیته مرکزی حزب عدالت و عضو دفتر روابط خارجی پنج نفره آن گردید. در سالهای ۱۹۲۰ ـ ۱۹۱۹، سردبیری روزنامه حریت را بر عهده داشت. در اردیبهشت ۱۲۹۹، ارتش سرخ در جریان جنگ با روسهای سفید وارد خاک ایران شد و همراه آن تعدادی از رهبران حزب عدالت از جمله پیشهوری وارد گیلان شدند. در ۳۰ خرداد ۱۲۹۹ و در بندر انزلی اولین کنگره حزب کمونیست ایران را به پا داشتند. در این کنگره، پیشهوری عضو کمیته مرکزی و یکی از چهار رهبر اصلی حزب شد و در کنار حیدر عمواوغلی (تاریوردیف)، سلطانزاده (آواتیس میکائیلیان) و کامران به انتشار روزنامه کامونیست ارگان حزب در رشت پرداخت. او در مرداد ۱۲۹۹ در دولت «کودتای سرخ» احسانالله خان دوستدار، سمت کمیساریای کشور را به عهده گرفت. در پی شکست نهضت جنگل، مدتی به باکو رفت و مدیریت روزنامه اکینجی را به دست داشت و سپس به عنوان دبیرمسئول تشکیلات تهران به ایران آمد. در این دوران، او سرمقالههای روزنامه حقیقت به مدیریت سیدمحمد دهگان را مینوشت. پیشهوری در سال ۱۳۰۴، رابط حزب کمونیست ایران و کمینترن بود. در سال ۱۳۰۶ در کنگره دوم حزب کمونیست ایران - معروف به کنگره ارومیه که در شهر رستوف در نزدیکی مسکو برگزار شد- مجدداً دبیر کمیته مرکزی و مسئول تشکیلاتی حزب در تهران و در ۶ دی ماه ۱۳۰۶، توسط شهربانی دستگیر شد. او در تمام دوران زندان حتی منکر عضویت در حزب کمونیست بود تا بالاخره در اسفند ۱۳۱۸ و در دادگاه جنایی به جرم عضویت در حزب و تبلیغ فرقه اشتراکی، طبق قانون ۱۳۱۰ به ۱۰ سال زندان محکوم گردید. در دوران زندان میان پیشهوری و سایر زندانیان کمونیست به ویژه اردشیر آوانسیان، اختلاف شدیدی وجود داشت که یکی از علل آن اصرار پیشهوری در کتمان سمت حزبی و سوابق خود بوده است. وی پس از آزادی و در سال ۱۳۱۹، به کاشان تبعید شد و سپس در مهر ۱۳۲۰، در جلسه مؤسسان حزب توده شرکت کرد و جزو رهبران اولیه حزب انتخاب شد و همراه ایرج اسکندری اولین مرامنامه حزب را نوشت، ولی به علت اختلاف با اردشیر آوانسیان به زودی کناره گرفت. در خرداد سال ۱۳۲۲، انتشار روزنامه آژیر را در تهران آغاز کرد. وی در انتخابات مجلس چهاردهم از حوزه تبریز انتخاب گشت، ولی در ۲۳ تیر سال ۱۳۲۳ اعتبارنامه او رد شد. در کنگره اول حزب توده در ۱۰ مرداد ۱۳۲۳، به عنوان نماینده سازمان حزبی آذربایجان حضور یافت، ولی اینجا نیز اعتبارنامه او رد شد! در مرداد ۱۳۲۴، روزنامه آژیر توقیف شد و پیشهوری به آذربایجان رفت و در شهریور ۱۳۲۴، فرقه دموکرات آذربایجان را بنیان گذارد و در ۲۱ آذر ۱۳۲۴، حکومت خودمختار فرقه را ایجاد کرد. پیشهوری در پی شکست فرقه در ۲۱ آذر ۱۳۲۵، به باکو رفت و سرانجام در ۲۰ تیر ماه ۱۳۲۶، در یک سانحه اتومبیل به قتل رسید. قتل پیشهوری را به میرجعفر باقراُف دیکتاتور آذربایجان شوروی نسبت میدهند و عامل آن را غلامیحیی دانشیان میدانند. در سالهای اخیر، این مطلب در جمهوری آذربایجان شیوع کامل یافته است. با آغاز گلاسنوست گورباچف، این مطلب را برای اولین بار، علی توده در یکی از مطبوعات شوروی (ادبیات و اینجه صنعت) ارگان اتحادیه نویسندگان آذربایجان شوروی اعلام داشت. به گفته نصرتالله جهانشاهلو، پیشهوری علت شکست فرقه را افراط در جدایی از احزاب سیاسی ایران میدانسته است و باقراف به عکس، علت را در این میدانسته که به یکباره از دولت و مردم ایران نبریدید و به ما نپیوستید! اسناد ساواک نیز مرگ پیشهوری را به علت پشیمانی وی از همکاری با شوروی و تلاش او برای تشکیل دوباره و بازگرداندن ایرانیان مقیم شوروی به ایران و نیز تألیف کتابی با عنوان «چگونه اشتباه کردم» دانستهاند، اما برخی اعضای قدیمی حزب توده، مرگ او را کاملاً تصادفی و بدون برنامهریزی پیشین از سوی مقامات شوروی میدانند. به هر روی داستان زندگی و مرگ پیشهوری بدون دسترسی به اسناد دولتی شوروی سابق، مانند دفتری بیآغاز و انجام در هالهای از ابهام باقی خواهد ماند!...»
تدارک بسترهای سیاسی یک سقوط
بخشی از زمینههای سیاسی سقوط فرقه دموکرات را باید در سیاستورزی دولت قوام جستوجو کرد. به هر روی در مذاکرات دولت ایران با روسها، استالین به این نتیجه رسید که دست حمایت خود را از پشت پیشهوری بردارد و او را ناگزیر از ترک صحنه و فرار سازد! محمود سرابی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باره مینویسد:
قوام در اولین ملاقات با سادچیکوف، احتمال استعفای خود و روی کار آمدن شخصی ضدشوروی را به او گوشزد کرده بود. کابینه قوام و اقدامات ظاهری او تعارض چندانی با سیاستهای شوروی و فعالیتهای حزب توده نداشت و سادچیکوف میخواست این موقعیت را حفظ کند. آغاز جنگ سرد و رقابت ابرقدرتها هم شوروی را وادار میکرد از درگیری مستقیم در ایران پرهیز کند تا زمانی که با کمک گروههای وابسته به خود و حضور ارتش سرخ بتواند مجلسی وابسته را سر کار آورد. در این میان قوام با آیتالله بروجردی تماس گرفت و با توجه به حضور دشمن در ایران و نزدیک شدن زمان انتخابات، تقاضای تحریم انتخابات را کرد. آیتالله بروجردی اگرچه معمولاً وارد کشمکشهای سیاسی نمیشد، ولی در این زمینه نیز بسیار هوشیار بود. وی اعلام کرد با این وضعیت و تا زمانی که آذربایجان آزاد نشده است، دولت انتخابات را برگزار نکند. فرقه دموکرات آذربایجان که منتظر برگزاری انتخابات مجلس و مقطعی شدن جدایی طلبی خود بود، با این کار در وضعیتی معلق باقی ماند. حال زمامداران شوروی یا باید ارتش سرخ را از آذربایجان خارج و امتیاز نفت را طلب میکردند یا آذربایجان را نگه داشته و نفت را از دست میدادند. قوام در گفتوگویی با سفیر امریکا چنین گفت: گر شوروی مجبور شود بین این دو یکی را انتخاب کند، اطمینان دارم که آذربایجان را قربانی خواهد کرد... این پیشبینی درست بود. ارتش شوروی کمکم عقبنشینی را آغاز کرد و نظامیان آن که تا قزوین را در اختیار خود داشتند، از ایران خارج شدند. جدایی طلبان آذربایجان که در پناه ارتش دوام آورده بودند، به وحشت افتادند. در اردیبهشت ۱۳۲۵ و چند ماه بعد از روی کار آمدن قوام، ارتش سرخ بدون درگیری نظامی و صرفاً بر اساس معاملات سیاسی ایران را ترک کرد. در آذر ۱۳۲۵، ارتش ایران با دستور نظارت بر انجام انتخابات، به سمت آذربایجان حرکت کرد و فرقه دموکرات سادهتر از آنچه تصور میشد، متلاشی شد! دیگر بهانهای برای به تعویق انداختن انتخابات نبود. در تیر ۱۳۲۶ مجلس با ۱۳۶ نماینده تشکیل شد که ۸۰ نفر آنها از طرفداران قوام بودند و با نفوذ او راه خود را به مجلس باز کرده بودند....»
ایلات و عشایر، زودتر از ارتش به تبریز رسیدند
حکومت شاه در طول سالیان طولانی، مدعی شد ارتش به رویارویی با فرقه پیشهوری و تار و مار کردن عوامل آن پرداخته است. این در حالی است که برابر اسناد موجود، مردم، ایلات و عشایر منطقه، پیش از ورود ارتش، طومار فرقه دموکرات را درهم پیچیدند و آن را برانداختند. زندهیاد آیتالله شیخ محمد خالصی زاده در خاطرات خویش به این نکته تصریح کرده است:
«حکومت ایران چند گردان ارتش را به آذربایجان اعزام کرد که پیشهوری و غلام یحیی مؤسسان حکومت کمونیستی در تبریز را بیرون کنند. نیروهای ارتش وقتی به شریف آباد در پنج کیلومتری قزوین رسیدند، نیروهای شوروی را آماده جنگ دیدند. روسها توپخانه خود را به سوی تهران و نیروهای اعزامی از تهران نشانه رفته بودند. ستون اعزامی ارتش ایران دست از پیشروی برداشت و به قزوین هم نرسید، ولی ایلات و عشایر زنجان، اردبیل و گوشه و کنار آذربایجان، مهیای حمله به تبریز شدند. روسها دریافتند که نمیتوانند به حکومت دست نشانده خود در آذربایجان تکیه کنند، چون یارای پایداری در برابر ایلات مسلح را نداشت. پیشهوری و دیگر اتباع روس، راهی جز فرار از تبریز و سایر شهرهای آذربایجان ایران به آذربایجان شوروی نداشتند. ایلات و عشایر، قبل از ارتش ایران وارد تبریز شدند. چند روز بعد، ارتش از راه رسید. عمر دولت پیشهوری به سر رسید. من نیز در پیشروی ایلات به سوی تبریز نقشی داشتم که قصهاش دراز است. در تمام مراحل تهیه سلاح، مهمات، ایجاد آمادگی و پیشروی آن ایلات دست داشتم. از خدای تعالی، خواهان اجر و ثواب برای خود و آنهایم. برای کارهایی که کردم جز پاداش الهی چیزی نمیخواهم، چون پاداش خدا بهتر و ماندگارتر است. شاه، هیچ نقشی در پیشروی به سوی تبریز و آزاد کردنش از دست عوامل شوروی نداشت، ولی دلش میخواست آن کار را به نام خود تمام کند. خواهرش اشرف پهلوی را بیحجاب و بزک کرده به آذربایجان فرستاد که ادای آزادی زنان را در آورد تا بگویند شاه هم نقشی در رهاندن آذربایجان از دست روسها داشته است. ایلات از حرکات و رفتارهای اشرف، ابراز نفرت کردند. خیلی از سران ایلات به من گفتند یکی از علل جنگیدن ما با پیشهوری این بود که هتک حجاب زنان میکرد. حالا خواهر شاه آمده بود، همان اداها را در میآورد. این حرکات اشرف پهلوی نزدیک بود سبب شورش ایلات بر حکومت مرکزی شود. نرسیده به تبریز ناچار شدیم متوقفش کنیم و به تهران برگردانیم تا بتوانیم وحدت ایلات را حفظ کنیم که حرمت و شرافت زن برایشان بسیار مهم است....»
کسی که تو را آورده به تو میگوید برو!
این بخش از مقال تا فراز پایانی آن به بازخوانی حالات و شرایط پیشهوری و کارگزاران حکومت او در واپسین ساعتها اختصاص دارد. این قسمتها به گونهای واضح نشان میدهند که اعضای فرقه دموکرات و کارگزاران حکومت آن مزدورانی بیش نبودند و موجودیت خویش را به دستور و خواست همسایه شمالی گره زده بودند. نصرتالله جهانشاهلو در خاطرات خویش از گفتوگوی پیشهوری با سرهنگ قلیاف در سرکنسولگری شوروی، روایتی به ترتیب پی آمده دارد:
«در سرکنسولگری شوروی در اتاق کوچکی در بخش شرقی حیاط، آقای قلی اف ما را پذیرفت. آقای پیشهوری که از روش ناجوانمردانه روسها سخت برآشفته شده بود، از آغاز به سرهنگ قلی اف پرخاش کرد و گفت: شما ما را آوردید میان میدان و اکنون که سودتان اقتضا نمیکند، ناجوانمردانه رها کردید. از ما گذشته است، اما مردمی را که به گفتههای ما سازمان یافتند و فداکاری کردند، همه را زیر تیغ دادهاید. به من بگویید پاسخگوی این نابسامانیها کیست؟ آقای سرهنگ قلی اف که از جسارت آقای پیشهوری سخت برآشفته بود و زبانش تپق میزد، یک جمله بیش نگفت: سنی گتیرَن، سنه دِئیر گِت/ کسی که تو را آورده به تو میگوید برو... و جمله دیگری هم بدان افزود: ساعت ۸ امشب، رفیق گوزل اف، بیرون شهر، سر راه تبریز- جلفا منتظر شماست!... و از جا برخاست. همین که از سرکنسولگری شوروی بیرون آمدیم، آقای پیشهوری به من گفت هرچه نیاز داری از خانه بردار، چون ساعت ۸ با راننده در بیرون شهر منتظر یکدیگر خواهیم بود....»
دستور ترک مقاومت داده شده است!
چشمپوشی استالین از فرقه دموکرات و دستور ترک صحنه به پیشهوری، حتی اسباب حیرت برخی کارگزاران حکومت آذربایجان شد. آنان باور نمیکردند که حامی اصلی به راحتی آنان را به طاق نسیان سپارد و با ایشان به زبان تهدید و حتی هشدار سخن بگوید! این تعجب و بلاتکلیفی به وضوح در خاطرات ایشان انعکاس یافته است. به عنوان نمونه پروفسور احمد شفائی ریاست نظام وظیفه ارتش آذربایجان و رئیس ستاد لشکر ویژه بابک، ماجرا را به این قرار بازگفته است:
«و بالاخره روز منحوس ۲۰ آذر ۱۳۲۵، یعنی سالگرد تشکیل حکومت ملی فرا رسید. هنگام صرف ناهار با پناهیان سر یک میز نشسته بودیم. او گفت از طرف پیشهوری به عنوان فرمانده کل قوا، دستور ترک مقاومت داده شده است! این خبر باورکردنی نبود. مات و مبهوت ماندم. چطور ممکن است که آن همه زحمت و فداکاری طی یک سال پر ماجرا را به این آسانی و با یک تصمیم ظاهراً نامعقول مقامات بالا زیر پا گذاشت؟ اما حالا و پس از گذشت ۳۹ سال میگویم که مگر خود این تصمیم گویای این حقیقت نیست که پیشهوری و دیگر مقامات به اصطلاح بالای حکومت و اشخاص به اصطلاح تصمیم گیرنده، در حقیقت بلندگوهای مقامات حزبی شوروی در باکو بودهاند؟ پیشهوری که چند روز قبل با کمال عجله تصمیم به ایجاد لشکر داوطلب بابک گرفت و نام بابک را برای آن برگزید و مصمم بود با آن لشکر با ارتش ایران مقابله کند، چطور شد یکدفعه از همه چیز چشم پوشید و دستور ترک مقاومت داد؟ مسلم است که شورویها و اربابان باکو یا مسکو صلاح ندانستهاند این مقاومت صورت گیرد؛ لذا به او اشاره کردهاند که بازی بس است، صحنه را برچین و بیا نزد ما! در این دستورات قدری دقت کنید. یک سال با آن همه سرو صدا و آن همه تلاش و کوشش و آن همه خون و تلفات، دموکراتها به اصطلاح حکومت کردند و با اشارهای از شورویها همه را برجا گذاشتند و جان خود را نجات دادند و اصلاً ناراحت هم نشدند که این فرار، چه عواقب خونبار و موحشی در پی خواهد داشت. چندین ده هزار نفر اشخاص بیچاره، پس از فرار و توسط مردم خشمگین به طرز فجیعی به قتل رسیدند. شنیدهام که در شهر تبریز، مردم چند دموکرات را مانند گوسفند قربانی، جلو پای سواران و سربازان ارتش مرکزی سر بریدند!...»
و کلام آخر
درسهای سقوط و فرار پیشهوری فراوان است. نخست اینکه هیچ حکومتی با اتکا به بیگانه، نخواهد توانست بر کل یا جزئی از ایران حکومت کند. دوم آنکه وابستگان به بیگانه، بیآنکه خود بخواهند و حتی پیشبینی کنند، مورد معامله قرار گرفته و حذف میشوند و در نهایت مردم ایران در مواجهه با عوامل بیگانه، منتظر اقدام مسئولان نمیمانند و خود در اخراج و امحای آنان اقدام لازم را انجام خواهند داد. به واقع ماجرای حزب دموکرات، آیینهای است که گروههای وابسته به بیگانه میتوانند در آن چهره و فرجام خود را تماشا کنند و اگر ذهن و اندیشهای برای درس آموزی داشته باشند، از آن عبرت بگیرند.