همانگونه که جنگ سرد در اروپا پایان گرفت و تغییراتی مانند تجزیه یوگسلاوی، شکلگیری جمهوریهای بالتیک و اتحاد کشورهای همسود (CIS) روی داد، باید برای غرب آسیا پس از فرونشست غبار این توفان سیاسی انتظار تحول و دگرگونی داشت. در حقیقت و به یک جمله روسیه در نوبتی تازه پس از اتحاد جماهیر شوروری در موقعیتی خطیر قرار گرفت و مابهازا و تاوان جنگ اوکراین را در سوریه داد. اما درباره سوریه؛ باید اذعان نمود صرفنظر از آنکه سوریه در مسیر محور مقاومت علیه توسعهطلبی اسرائیل یک وزنۀ قابلاعتنا و یک جغرافیا و حوزۀ عملِ موثر بود، این کشور آخرین قطعه از مجموعه کشورهای جهان بشمار میآمد که کماکان در مناسبات و منازعات میان دو قطب قدرت روسی و آمریکایی قرار داشت. دولتِ برافتادۀ سوریه به ویژه در این سالهای پایانی ناامیدانه میکوشید با اندیشه بعث عربی خاطرۀ جنگ سرد را در شرایطی پاسبانی کند که دیگر حتی یک قطب مهم آن دوران، یعنی روسیۀ بازمانده از شوروی سابق، نه توان هزینه کردن برای چنین اهتمامی از ناحیه دمشق را داشت و نه در رویای همآوردی سابق با آمریکا شب به روز میرساند. روسیه بزرگترین متحد تاریخی سوریه؛ در تمام این سالها از ساحل سوریه چشم به مدیترانه داشت و به آنچه در پشت سر خود، درون این خاک میگذشت توجهی بسیار گذرا و نگاهی سرسری نشان میداد. اگر بخواهیم برای این پرسش پاسخی بجوئیم که چرا نظام سوریه نوعِ نگاه روسیه را درک نکرد؟ باید گفت:
چشمانداز ناروشن و سوریه بیناخدا
سقوط حزب بعث عربی سوریه را باید پایان استمرار چند دهه حاکمیت جنگ سرد بر مناسبات درون منطقه دانست. این عبارت اولین پیامی است که باید از حوادث اخیر دریافت شود.
صاحبخبر -
∎
اول؛ زیرا سوریه در تمام دو دهۀ اخیر خود روزبه روز نحیف و ضعیف شده بود، پس کماکان روسیه را در قامت همان قدرت افسانهای جنگ سرد میدید و توجهی به تغییرات عمیق در ژئوپلتیک منطقه و جهان نشان نمیداد.
دوم؛ اندیشه بعث عربی در ذات خود چنان تمامیتخواه بود که مناسبات تاریخی و ژئوپلتیک دیرپای منطقه که ریشه در قرون و اعصار داشت را هم نفی میکرد.
سوریه دو دهه بود که با مشکلی تازه روبرو شده بود؛ با اخراج و بازآمدن لژیون لبنانی سوریه پس از قتل رفیق حریری یک متغیر موثر که خارج از سازمان لشکری و کشوری سوریه جای داشت، به صحنۀ سیاست داخلی کشور وارد شده بود. جریانی که هم قوۀ اطلاعاتی و نظامی داشت و هم سالها به آزادی عمل و استقلال در اخذ تصامیم خوی گرفته و کمتر حتی به سیاستِ همان حزب بعث سوریه توجه نشان میداد. بدینگونه از زمان قتل حریری دولتی در دولتی تشکیل شده بود که فقط آگاهان بر ظرائف امور توان درک مختصات این تداخل را داشتند و با نگرانی اثرات آن را دنبال مینمودند.
شرایط عراق بهویژه از زمان انفجار حرم امامین عسکریین(ع) در سامراء یک پنجره تازه را به سوی بیثباتی از مبدأ سوریه گشود. بدینمعنا که بخشی از همان قوای خودسر که تاب سازگاری در درون را نداشتند و چند پاره شده بودند در شاهراهی که ساختارهای اطلاعاتی بیگانه برای آنها و خلافتجویان همراهشان تسطیح نمودند تا ایستگاه رقه و موصل مرکب خود را راندند و ثبات و یکپارچگی سرزمینی میهن خویش و منطقه را به چالشی سخت گرفتند.
تشکیل دولت اسلامی شام و عراق با پایتختی رقه تیر خلاصی بود که نه فقط بخشی از دنیای عرب را متاثر ساخت، بلکه کیان اسلام را هدف قرار داد و مزید اسلامهراسی در جهان شد. آن بخش از دولت سوریه که نگاه سرزمینی داشت همراه با عراق در برابر داعش ائتلافی شکل دادند که سیمان آن ایران بود. بدینسان قوۀ فکر نظامی ایران با حضور مستشاری از این زمان و به درخواست رسمی دو دولت عراق و سوریه خود را نمایاند.
برای آنانی که تاریخ دویستساله ایران را مرور کردهاند، درخواست برای حضور نظامی از سوی کشورهای عربی از ایران امری بیسابقه نیست. امام مسقط در قرن 19م و سپس سلطان عمان در قرن 20م به صورت رسمی خواهان دخالت سپاهیان ایرانی برای سرکوب عناصر شورشی و تعرض بیگانگان در قلمرو خود شدند. پاسخ ایران در هر دو نوبت ــ عهد قاجار و پهلوی دوم ــ واکنشی مثبت، مسئولانه و متعهدانه نسبت به استقلال، حاکمیت و تمامیتارضی کشور میزبان بود. بطوریکه در هر دو مقطع با تثبیت حکومت امام مسقط و سلطنت عمان نیروی نظامی ایران به مرزهای خود بازگشت و آنچه برجای گذاشت خاطرۀ ماندگاری است که تا امروز از آن در این کشور به نیکی یاد میگردد. بر بنیاد همان نگرش؛ کنش ایران به خواست رسمی مقامات در عراق و سوریه موجب سرکوب داعش و تثبیت حاکمیت ملی، صیانت از تمامیتارضی و تضمین استقلال این دو کشور شد.
برابر این شرایط سخت و دشوار؛ مطالعۀ عملکرد و کارکرد حزب بعث سوریه نشان از آن دارد که حتی پس از پایان فتنۀ داعش، این حکومت همچون یک قوۀ مسلط ــ اما رو به افول بر ساختار جغرافیای موزائیکی سرزمین شام ــ کوشش داشت صرفاً براساس همان الگوی سنتی خود بر نسلهایی تازه از مردم اعمال حاکمیت کند که تحت تاثیر تغییرات اجتماعی با دگرگونیهای بنیادین در سبک زندگی و الگوی زیستی متمایز از گذشته سبکی متفاوت از زندگی را تجربه میکردند.
علاوه بر این نکات باید توجه داشت؛ جغرافیای پُرحادثۀ شامات همچنان که نقش یک دیواره دفاعی ـ اجتماعی میان دنیای عرب و ترک را داشت، کارکرد یک دروازۀ تبادل میان سنتهای ناهمگن دو دنیای یادشده را نیز ایفا میکرد. این موقعیت در دورۀ حاکمیت دولت اخوانی محمد مرسی کمی تغییر پیدا کرد و بخشی از نقش اثرگذار منطقۀ شامات در تبادل ترکی ـ عربی کاسته شد، ولی موقعیت دفاعی سوریه برابر امواج سرکش دولت اخوانی ترکیه که آن روزها داعیه احیای نوخلافت عثمانی را تحت آرمان احمد داووداوغلو ــ وزیر خارجه ــ در سر میپروراند، بیش از گذشته تقویت گردید. آن دوران کشورهای حوزۀ خلیج فارس دریافتند که یک سوریه با ثبات برای آنها زمینۀ پیشرفت و توسعه را تضمین خواهد کرد. این ادراک اگرچه دیر حاصل شد اما در مقطعی کوتاه اثر مهمی را در برابر موج ناامن سازی سوریه بر جای نهاد.
با کودتای ارتش مصر سوریه اگرچه سوریه دوباره آن موقعیتِ توامان را احراز کرد، اما چون دغدغۀ ساکنان شبهجزیرۀ عربستان کاهش پیدا کرده بود، لذا دوباره همان نگاه بدبینانه یا کمفروغ نسبت به سوریه از سوی شبهجزیرهنشینان بالا گرفت.
شاید مناسب باشد برای درک اهمیت این نقش تاریخی سوریه باید نگاهی به مناسبات قرون نخستین اسلامی از زمانی داشت که عنصر ترکی وارد دستگاه خلافت شد و متوکل خلیفه عباسی سعی کرد از قوۀ ترکی در تنظیم مناسبات قلمرو گسترده عبابسه سود جوید. او تناسب و تجانس را در قلمرو اسلامی آن روزگار میان زبان عربی، فکر ایرانی و بازوی ترکی برقرار نمود تا بسته به این سه خصیصه، قدرتی یگانه را در جهان اسلامی بنا گذارد که امتزاجی از این ذات آن سه عنصر داشت. از همان زمان تاکنون، جغرافیای مرکزی خلافت عباسیان ــ عراق و شام ــ صحنه دائم «رقابت و همکاری» میان این سه عنصر مانده است. حتی پس از سقوط خلافت عباسی در بغداد، کماکان هر زمان از نقش یک جهت از این قوای سهگانه کاسته گشت، فضای منطقه دستخوش جدال و ستیز میان دو قوه باقیمانده دیگر گردید.
اکنون؛ دوباره شرایط چند روز اخیر ایجاب میدارد، دقتی همهجانبه و ژرف در تجارب تاریخی صورت پذیرد. همراه با این؛ ضروری است از آن تجارب درس آموخت ولی اجازه نداد ذهن گروگان آن ادوار و ازمنۀ کهن گردد. واقعیت عریان برابر ما آن است که با تغییر در هندسۀ قدرتِ سوریه برای نوبتی تازه این حد فاصل و حریم حائل برداشته شده است و دور نیست «سوریۀ فردا» محیط تقابل و تعامل توامانی برای بازآرایی همان شرایط مستمر و برقرارِ تاریخی میان دو قوۀ ترکی و عربی گردد. ضمنآنکه متغیرهایی تازه همچون سوابق استعماری، روحیۀ ملیگرایی و شعوبی، مزیتهای ترانزیتی، منابع تازهیاب نفت و گاز در شرق سوریه، ظهور صهیونیسم و تولد اسرائیل، شکلگیری ناتو، گسترش اندیشۀ اخوانی یا الگوی دگردیسیشده القاعده، همچون احرار الشام و حتی بقایای خلافتِ برافتادۀ داعش نیز همراه ریزعناصر متعدد دیگر به معادلۀ شرایط حاضر افزوده شدهاند.
بنا بر چنین پیشینهای و با دقت در مهرههای باقیمانده در صفحۀ شطرنج سیاست این جغرافیا چشمانداز روشنی برای میان مدت نمیتوان دید تا براساس آن امید را بر ناامیدی راست نمود. از سوی دیگر؛ آنچه در زمین شامات اتفاق افتاد یک خلاء امنیتی آشکار را نیز در پی آورده است. این خلاء امنیتی کنونی اگر دوام پیدا کند ــ که شواهد اندکی برخلاف آن وجود دارد ــ سبب خواهد شد جریانهای تجزیهطلب فرصت یابند و برای نظامهای سنتی دنیای عرب تهدیدی آشکار رقم زنند. مشکل اصلی آنجاست که مردم ساکن در جغرافیای شامات تجربۀ تمرین سیاستورزی را نداشته و بافت قومی و عشایری آنها نیز متاثر از تعلقات و تعصبات و یا اثرپذیری از تبلیغات و القائات رسانهای انسجام و استحکام ذاتی خود را از دست داده است.
بدیهی است در اینگونه انقلابات که متاسفانه همراه با زدوخورد نیز هست، نوعی احساس ناامنی به سرعت همراه با خوف از قحط و غلاء، همچنین انتقامگیری بر افکار عمومی سایه خواهد انداخت و امکان دستیابی به یک راهحل سیاسی همهپذیر در زمان نزدیک را دور میکند.
آنچه روی داد حاصل برنامهریزی درازمدت و جاه طلبانهای بود که به اقتضای سلایق و برآوردی اشتباه از سوی ترکیه شکل گرفت و البته در زمانی زودتر از موعد آغاز گردید. مثال دقیق برای بیان این مفهوم تولد زودهنگام طفلی نارس است که هنوز اندام، اعضا و جوارح آن شکل نگرفته و به دلیل این زایمان پیش از موعد، بیش از همه برای والدین خود ایجاد مسئله و دردسر خواهد کرد. اما آنچه سبب شد تا این زایمانِ ناوقت روی دهد ریشه در دو عامل مختلف داشت. نخست؛ برخی از قدرتهای اثرگذار دریافتند با تغییر ترکیب هیئت حاکمه آمریکا و بازگشت ترامپ که برای آنان دور از انتظار بود، امکان چرخش در سیاست خارجی آمریکا محتمل است. لذا پیش از آنکه این تغییر روی دهد خواستند «قواعد بازی خود» را تعریف و تثبیت نمایند.
دومین عامل را باید در آن دانست که تاب آوری اسرائیل در نبردهای غزه و لبنان از چند ناحیه به چالش سختی گرفته شد. ابتدا آنکه این میزان پایداری غزه و مقاومت حزبالله در محاسبات اسرائیل نبود. همچنان؛ استعفای وزیر دفاع رژیم صهیونیستی یک بحران جدی داخلی در هئیت حاکمه این رژیم را سبب شد. در آخر؛ رأی محکومیت نتانیاهو و اعلام نظر بسیاری از کشورها برای اقدام به جلب وی در صورت سفر به کشورشان یک چالش خارجی بیمانند را برای این رژیم رقم زد. در نتیجه برای عبور از بحران؛ آغاز عملیات حملۀ به حلب در بستر این عوامل در حالی آغاز شد که قوای رزمنده مخالف حکومت بشار اسد پیش از تشکیل یک ساختار سیاسی تعریفشده مانند تیری رهیده از چلۀ کمان به حرکت درآمدند. متعاقب آن برای قریب به ده روز اقدامات نظامی آغاز شد. اقداماتی که بعضاً نخست ارزش راهبردی چندانی در میدان نداشت اما در جهت افکارعمومیسازی بسیار حرفهای هدایت صورت گرفت. مناطق و اماکن مختلف با همان الگویی که ولسوالیهای افغانستان سقوط کردند، هدف قرار گرفتند.
در افغانستان سال 1400 نیروی عملکننده با اجرای چند مانور محدود در برخی مناطق روستایی و محلات شهر تصاویری را از حضور و استیلای خود ساختند که بیشتر محدود به یک کوی و سرک بود اما انتشار تصاویر این تحرکات همراه با سرعت و دامنۀ آنها اینگونه تلقی و ارزیابی را نزد اذهان به وجود آورد که قریه به قریه، محله به محله و سرانجام شهر به شهر سقوط کرده است. در حقیقت مناطق هدف بیش از سقوط رسمی، در فضای مجازی که باور عینی مردم را شکل میداد، متصرف شده بودند. این برنامهریزی اجرایی سبب شد به همان میزان که اعتماد به نفس قوای دفاعی کاهش پیدا میکند، تهور برای قوای عملکننده اوج گیرد.
در سوریه افکار عمومی جامعه، خاصه آن بخش که به دلیل ناتوانی ساختار حزب بعث سرخورده و رانده شده بودند، در فضایی چنین، رفتارهایی مشابه آن چیزی نشان دادند که در افغانستان آزموده شده بود. در نهایت افکار عمومی آنچه رخ میداد را بدون ارزیابی از ماهیت و تبعات آن پذیرفتند. اگرچه بسیاری سقوط دمشق را سقوط نظام بعثی و بشار اسد تلقی کردند، اما واقعیتی که کمکم عیان خواهد شد، خبر از سقوط کلیت شامات و نه فقط رکن اداری و سیاسی حزب بعث عربی در پوشش دولت بشار اسد دارد. به یک معنا؛ این دمشق نبود که فتح شد بلکه با سقوط کهندژ دمشق از داخل، شام توسط بیگانگانِ متجاوز فتح گردید.
اسرائیل در کوتاه زمانی عمدۀ زیرساخت نظامی سوریه را منهدم کرد و تمامیتارضی سوریه از ناحیۀ تعرضات هوایی متعدد و پیاپی آمریکا، اشغال عازل در آن سوی جولان توسط اسرائیل و ورود قریبالانتظار ترکیه به نوار شمالی با بهانۀ ایجاد کمربند امنیتی، نقضشده است. عملیات هوایی آمریکا با بهانۀ ضربه به داعش در شرق سوریه را باید بیشتر گشودن معبر برای تحرک بیشتر داعش به سوی شرق و غرب دانست. اگر به نقشه عملیات هوایی آمریکا نگاهی دقیق انداخته شود گویا مقابل خود، جراحی را میبینیم که همزمان در حال ایجاد زخمهای تازه بر پیکره نیمهجان سوریه است تا با نشتر زدن بر زمین، بکوشد باردیگر آن زخمهای چرکین گشوده شوند و عفونتی که زیر جلد است را بر کالبد نحیف و زخمی این بیمارِ مستعدِ جذبِ بیماریهای تازه، جاری گردد.
اثر اینگونه اقدام اما محدود به سوریه نخواهد ماند و جغرافیایی بزرگتر از جمله مرزهای زمینی این کشور را دستخوش بیثباتیهای پیاپی خواهد کرد. این وضعیت اگر به درستی و با سرعت مورد مطالعه و مداقه همسایگان سوریه واقع نشود، موجی از تنش را در پی میآورد که لااقل برای یک دهه دنیای اسلام ــ به ویژه قلمرو ترکی و عربی ــ را دستخوش ناآرامی خواهد کرد.
برخلاف دورۀ قبل که ما شاهد تشکیل یک خلافت اسلامی در جغرافیای منطقه بودیم، آنچه در وضعیت فعلی چشمانداز فردای این محیط را شکل خواهد داد، الگویی از مرزبندیهای تازه است که «بنیان هویتی» در شکل «تجزیه» دارند. طبیعی است که اگر این مفروض درست باشد، دیگر تعیین مرزها برپایۀ توافق حاصل نخواهد شد، زیرا هیچیک از هویتهای شکلدهندۀ این جغرافیا تجربۀ یک الگوی فدرال یا کانتونی را ندارند تا بتوان به آن برای شکلدهی یک ساختار امید بست.
این فصل از تاریخ به نحو غریبی یادآور شرایط جنگ جهانی اول و فروپاشی عثمانی است. دورانی که بزرگترین بازندۀ آن ساختار نظام ترکان عثمانی بود. با آنکه باید از گذشته آموخت اما این سوال برای بسیاری وجود دارد که چرا ترکیه امروز بدین مسیر کشانده شد تا در برابر سازوکار «روند آستانه» که یک رویکرد سیاسی بود، مسیری دیگر را برگزیند و انتخابی متفاوت برای تغییر شرایط اختیار کند؟
مرور سیاست دولت عثمانی در پسین ادوار حیات خود معلوم میدارد آن نظام دیگر قدرتی متمرکز و مسئول برای پذیرش مسئولیتهای بینالمللی در تناسب قوای آن روزگار نبود. جاهطلبی بیحد و حصر و بازیگری عثمانی در چند جبهه اگر برای عثمانی نشان از حضور در قلمرویی بزرگ داشت، برای قدرتهای قرن نوزدهم اقتدار آن دولت را معنا نمیکرد. هر میزان سلطان در مسیر تثبیت قدرت خود پیش میتاخت، ضعف و ناکارآمدی نظام عثمانی بیشتر هویدا میگردید و به دنبال آن دامنۀ ماجراجویی حکومت ترکان عثمانی شدت میگرفت. بسیاری در آستانۀ جنگ جهانی اول از گزارۀ «مرد بیمار اروپا» برای توصیف دولت عثمانی یاد کردهاند که در حقیقت کنایه به توان ناکافی بیماری است که بقایش دیگر برای اطرافیان ایجاد «مزاحمت» میکند.
امروز دو دهه است که کم و بیش در تحلیلها از این منظر به رفتار ترکیه نگاه شده است و همان خاطره نوبتی دیگر در ذهن تداعی میشود. مانورها و چرخشهای متوالی ترکیه که حاصل ناکامی در پیوستن به اتحادیۀ اروپایی بود، در تمام سالهای گذشته اسباب مزاحمتهای بیشماری را برای قدرتهای بزرگ رقم زده است. بنابراین کوشش برای درگیر ساختن ترکیه در بحرانی درازمدت که سبب شود ظرفیت ترکیه در میانۀ التهابات و تلاطمهای آن تحلیل رود و از مزاحمت کم گردد، فصلِ مشترک انتظارات قدرتهای غربی و شرقی است. حتی چین که نسبت به حمایت ترکیه از جنبش اویغوری ترکستان شرقی ناخرسند است، میتواند در این نگرش با دیگران اشتراک نظر داشته باشد. با این ارزیابی؛ چون جهات متنوع از قدرتهای بزرگ در آستانه شکلدهی به نظمی تازه تمایلی نداشتند متغیری ــ یا متغیرهای ــ اثرگذاری همچون ترکیه ــ و شاید برخی دیگر ــ در میز توافقات کنفرانس صلحی از جنس ورسای 1919 حضور یابند و زحمت ایجاد کنند، سازوکار ایجاد «تنش پایدار» در منطقۀ آسیای غربی را که نقطۀ تلاقی منافع راهبردی آنان است، مطلوب تشخیص دادند. بدیهی است براساس این نگرش، سوریه به دلیل تحلیل قوای درونی در دو دهۀ اخیر و ملتقایِ مطلوب بودن آن در میان بازیگران منطقه، آسانترین تور برای صیاد یا صیادانی بود که مستعد بودند از دریاهای مواج و توفانزده صید بسیار کنند.
برای جمعبندی؛ آن زمان که اندیشۀ اتحاد اسلام که به هدایت سید جمالالدین اسدآبادی در پیکرۀ نیمهجان امپراتوری عثمانی رسوخ یافت، رویایی بود که با واقعیت ژئوپلتیک زمانهاش سازگاری نداشت. بستههای جمعیتی بسیاری در آن قلمرو حضور داشتند که به جهات نژادی، دینی و حتی مذهبی بافت انسانی آن سرزمین را پُرشکاف نموده بودند. همچنین در گفتمان سید جمال پیرامون نحوة عرضه و روندهای لازم این همگرایی سیاسی اشاراتی مستقیم وجود ندارد اما میتوان پنداشت که در عمق باور وی، یقیناً مرکزیت سیاسی چنین اتحادی در اختیار سلطان عثمانی یا ناصرالدینشاه پادشاه ایرانی که آگاهانهتر از سلطان عبدالحمید پوچی این رویا را تشخیص داد، نبود.
سید حسن تقیزاده سفیر ایران در لندن، درون یادداشتی معتقد است سید جمالالدین اسدآبادی پس از دعوت از سوی ویلفرد اسکاون بلانت (Wilfrid Scawen Blunt) در شوال 1302ق/ 1885م با وزیر امور مستعمرات هند، راندولف چرچیل ملاقات نمود تا در باب سیاست «اتحادی میان عالم اسلامی و انگلستان» به نمایندگی از سوی بریتانیا با سلطان عبدالحمید رایزنی نمایند. مطالعه صفحات تاریخ نشان از آن دارد که تعمداً یا تصادفاً دولت انگلستان طی آن سالها با تحرک بهعمل آمده از ناحیه بلانت ــ دیپلماتی کارکشته و مسلط به امور منطقه ــ در ارتباطی سازمان یافته با برخی از جنبشهای متمایل به برپایی خلافت عمل نموده است. بلانت صرفنظر از ارتباط با سید جمالالدین اسدآبادی و نیز شخصیتهای تأثیرگذاری چون شیخ محمد عبده، در تحرکات دیگری از جنس همین خواسته، یعنی برپایی خلافت، با انقلابات دیگر چون جنبش عُرابیپاشا در مصر، مهدی سودانی در سودان و امیر عبدالقادر در الجزایر ارتباط گرفته است. از بلانت آثار چندی باقی مانده است، اما اثری که در سال 1882 با عنوان The Future of Islam منتشر ساخت یکی از نمونههای روشن نگرش اندیشۀ «کارگزاریِ خلافت» برای منویات استعمار آن زمانه است.
پس از چندین دهه از خلق آن مفهوم، ارزیابی ویراستهای متنوعی که خلافت و امارت در ادوار اخیر تجربه کردند، این قناعت را ایجاد کرده است که شکل تازه و مدرنشدهای از همان اندیشه اما برای کوتاهمدت و آغاز تغییر در جغرافیای سیاسی منطقه روبروی ما است. این الگوی حکمرانی تازه که با سقوط دمشق کلید خورد و سوریه را آوردگاه نخست آن ساخته؛ با بیسامانی امور آغاز گشت و سیاستورزی سختگیرانه و بسا تلخی نسبت به اقلیتها را در پی خواهد داشت. چنانچه این روند همراه با ناکامی نباشد، «ساختار دولت ملی در چهارچوب محیط منطقه» به چالشی اساسی گرفتار میگردد که پیآمد آن «زمزمه تجزیهطلبی» را از سوریه بلند خواهد کرد.
از نگاه منطقهای؛ سوریه در سالهای اخیر یک حد فاصل اساسی میان دو الگوی توسعهمحور عربی و ترکی در جهان اسلام هم بود. در این توسعهمحوری به همان میزان که محیط عربی از اثر ایدئولوژی در مسیر پیشبرد رویکرد خود دوری میجست، محیط ترکی به تقویت این بُعد در جهت موردنظر توجه نشان میداد. با سقوط سوریه این میدان حائل برداشته شد و چون هیچ طرفی از دو سوی این معادله قدرت و قابلیت همگرایی را به تنهایی ندارند، ناگزیر میان آنها یا سویۀ «رقابت منتهی به تخاصم» مسیر را مشخص میکند و یا؛ متاثر از خلاء امنیتی و طنینِ نوای تجزیهطلبی در میزانی متفاوت، مسیر توسعهمحوری متفاوت شبهجزیره عربستان و ترکیه بشدت پُرهزینه و امنیتیسازی خواهد شد. آنچه بیش از تمام گزارهها موجب نگرانی برای تنظیم معادلۀ ترکی و عربی منطقه طی زمان نزدیک است، همانا ورود متغیر و بازیگری مخرب چون اسرائیل به پهنۀ زورآزمایی رقابتهای ترکیه و بخش عمدهای از جهان عرب است.
از نقطه نظر جهانی؛ سوریه به یک چالش تازه و جدید برای قدرتهای مدعی جهان تبدیل خواهد شد. روسیه؛ حتی به فرض ادامه فعالیت پایگاههای دریایی خود باید بمراتب هزینه بیشتری را برای اصلِ «ماندگاری نمادین» آنها پرداخت نماید. اروپا؛ به دلیل پذیرش مهاجران سوری و ادغام آنها در بستر جامعه خود با پروندههایی تازه ناشی از ناسازگاری اجتماعی مردمانی روبرو خواهد شد که نه فقط خانه و کاشانه بلکه هویت و تاریخ خود را از دست داده میبینند. بنابراین یارگیری جریانهای تروریستی از میان این نسل و نسل آتی از مهاجران که با سرخوردگی فراوانی شهروند درجه دوم اتحادیه اروپا محسوب میشوند، اسباب نگرانی امنیتی اتحادیه را فراهم خواهد کرد. آمریکا؛ در بخش اول از دورۀ دوم ترامپ، عامدانه بر مسئلۀ چشم خواهد پوشید، زیرا رویکرد رفتاری رئیسجمهور چهل و هفتم آمریکا چنان است که برابر تمکین دیگران از منویاتش، رویۀ ارشادی پیش میگیرد.
آمریکا تنها زمانی به مسئله وارد خواهد شد که یک قوۀ منطقهای مستقل را کنار خود ببیند. چین با تأنی و خرسندی در انتظار خواهد نشست. پکن کماکان از هیچ ابتکار مستقلی حمایت نخواهد نمود و در برابر مراجعات احتمالی قوای منطقهای و قدرتهای بزرگ سیاست «استماع و انذار» را در پیش خواهد گرفت. چین در خصوص مسائل غرب آسیا پیشدستانه عمل نخواهد کرد و تنها وقتی عزم و ارادهاش را نشان میدهد که بتواند مسیر رقیب اصلی خود ــ آمریکا ــ را تشخیص دهد.
حاصل جمع این ارزیابی برای نگارنده آن است که گشودن یک پنجرۀ متفاوت برای دیپلماسی از سوی محیط منطقهای ــ شاید به جایگزینی روند آستانه ــ دیر یا زود روی خواهد داد. ابتکاری که باید برای آن طرحی نو نگاشت و قالبی متفاوت را ساخت. مسیری جایگزین را یافت و پیمانی تازه را شکل داد. اندیشه این وضعیت ریشه در آن دارد که ما، همراه ترکان و عربها قرنهاست در یک پیکره جغرافیایی زیسته و محکوم به استمرار همزیستی خواهیم بود.
*پژوهشگر و مولف کتاب «ریشههای تجدید حیات خلافت اسلامی»