به بصره آمدم و به شغل بنّایی مشغول شدم. روزانه به پول شما شصت تومان مزد میگرفتم. در شهر جمهوریه چهار نفر از مجاهدین مسلمان عراق به یکی از کلانتریهای شهر حمله کردند و چند نفر از مأموران آنها را کشتند. درگیری از ساعت دو و نیم شب تا نزدیک شش صبح ادامه داشت. نیروهای دولتی چند تانک به شهر آوردند و ساختمانی را که مجاهدین مسلمان در آن سنگر گرفته بودند به گلولۀ تانک بستند. بالاخره آن چهار مجاهد شهید شدند و دولتِ صدام اعلام کرد که آنها زندانیان فراری بودند. ولی ما میدانستیم که این طور نبود.
بعد از 9 ماه احساس کردم دیگر نمیتوانم در بصره بمانم؛ زیرا میترسیدم به عنوان سرباز فراری شناخته شوم و به دست سازمان امنیت بیفتم. بنابراین تصمیم گرفتم دوباره به جبهه برگردم و همین کار را کردم و به جبهه آبادان آمدم. واحد ما از خرمشهر به آبادان آمده بود. سه ماه در جبهه به هر طریقی بود سر کردم تا شب عملیات، محاصره آبادان شکسته شد. آن شب وقتی حمله شروع شد به اتفاق سیوشش نفر دیگر به طرف کارون آمدیم و تقریباً تا صبح در همانجا ماندیم. نزدیکیهای صبح عدهای از سربازان و پاسداران شما آمدند و ما به اسارت آنان در آمدیم و آسوده شدیم.
یک حادثه دیگر هم برایتان دارم. این حادثه در شهر فاو اتفاق افتاد. این شهر زیر برد گلوله نیروهای شما بود. دولت عراق اهالی این شهر را مجبور به ترک شهر کرد و نیروهای نظامی وارد شهر شدند. در بین نیروهایی که وارد شهر شدند عده زیادی از جیشالشعبی بودند که بلافاصله شروع به غارت خانههای مردم فاو کردند. هر چه به آنها گفته میشد «اینها خانههای مردم فاو است» توجهی نمیکردند. تمام لوازم خانههای فاو را به بصره میآوردند و میفروختند. مردم فاو که به بصره کوچ کرده بودند اسباب و اثاثیه خودشان را در مغازهها یا کنار پیادهروها میدیدند و بسیاری از آنها پول میدادند و وسایلشان را دوباره میخریدند.
روزی پیرمردی از اهالی فاو به خانهاش میآید و میبیند کامیونی در مقابل خانهاش ایستاده و چند نفر دارند اسباب و اثاثیه خانه را در آن بر میکنند. پیرمرد میرود و به اعتراض میگوید «شما چکار میکنید؟ اینجا خانه من است. برای چه اموال ما را غارت میکنید؟» نیروهای جیشالشعبی میگویند «اینجا خانه تو نیست.» و پیرمرد را دور میکنند. کامیون حرکت میکند و پیرمرد با آنها میآید تا اموالش را کجا میبرند. به ایستگاه انتظامات میرسند. پیرمرد پیش مأمورین انتظامات میرود و میگوید پیرمرد درست میگوید و کامیون را با اثاثیه برمیگردانند و دوباره داخل خانه جابهجا میکنند.
یک واقعیت را باید بدانید و آن این است که نیروهای ما، طبق آمریههای گوناگونی که از سوی فرماندهی کل نیروهای مسلح عراق صادر میشود، حق ندارند از نیروهای شما اسیر بگیرند. بهخصوص افراد مجروح را، که افسران ما بیشتر آنها را با تیر خلاص به شهادت میرسانند و متأسفانه این عمل حیوانی به عنوان یکی از قوانین ارتش عراق تثبیت شده است.
نیروهای شما در ماه دوازده سال هشتادویک در جبهه گیلان غرب، منطقه هجیج، ساعت شش صبح، حملهای روی مواضع ما داشتند. در همان ساعات اول حمله نیروهای شما توانستند موضع ما را تصرف کنند. سرعت پیشروی آنها بسیار چشمگیر بود؛ اما با تقویت نیروهای کماندویی، افراد ما توانستند از پیشروی واحدهای شما جلوگیری کنند و آنها را متوقف سازند.
پانزده روز بعد از حمله، یکی از میگهای ما مواضع نیروهای شما را در همین منطقه بمباران کرد و بعد از چند دقیقه مورد اصابت پدافند نیروهایتان قرار گرفت و سرنگون شد. بعد از سرنگونی هواپیما، دستور دادند خلبان آن را هر طوری هست نگذاریم اسیر ایرانیها شود. خلبان با چتر پایین آمده بود. کماندوهای ما، حدود بیستوپنج نفر، آماده شدند و به طرف محل سقوط هواپیما به راه افتادیم. البته خلبان بین نیروهای ما و شما فرود آمده بود. وقتی نزدیک محل سقوط رسیدیم با تعجب دیدیم که یک جیپ لندرور ایرانی و چند نفر از سربازان شما خلبان ما را دستگیر کرده با خود میبرند، نتوانستیم کاری بکنیم و برگشتیم به موضع و گفتیم که قبل از رسیدن ما نیروهای ایرانی خلبان را برده بودند.
ادامه دارد...
به بصره آمدم و به شغل بنّایی مشغول شدم. روزانه به پول شما شصت تومان مزد میگرفتم. در شهر جمهوریه چهار نفر از مجاهدین مسلمان عراق به یکی از کلانتریهای شهر حمله کردند و چند نفر از مأموران آنها را کشتند. درگیری از ساعت دو و نیم شب تا نزدیک شش صبح ادامه داشت. نیروهای دولتی چند تانک به شهر آوردند و ساختمانی را که مجاهدین مسلمان در آن سنگر گرفته بودند به گلولۀ تانک بستند. بالاخره آن چهار مجاهد شهید شدند و دولتِ صدام اعلام کرد که آنها زندانیان فراری بودند. ولی ما میدانستیم که این طور نبود.
بعد از 9 ماه احساس کردم دیگر نمیتوانم در بصره بمانم؛ زیرا میترسیدم به عنوان سرباز فراری شناخته شوم و به دست سازمان امنیت بیفتم. بنابراین تصمیم گرفتم دوباره به جبهه برگردم و همین کار را کردم و به جبهه آبادان آمدم. واحد ما از خرمشهر به آبادان آمده بود. سه ماه در جبهه به هر طریقی بود سر کردم تا شب عملیات، محاصره آبادان شکسته شد. آن شب وقتی حمله شروع شد به اتفاق سیوشش نفر دیگر به طرف کارون آمدیم و تقریباً تا صبح در همانجا ماندیم. نزدیکیهای صبح عدهای از سربازان و پاسداران شما آمدند و ما به اسارت آنان در آمدیم و آسوده شدیم.
یک حادثه دیگر هم برایتان دارم. این حادثه در شهر فاو اتفاق افتاد. این شهر زیر برد گلوله نیروهای شما بود. دولت عراق اهالی این شهر را مجبور به ترک شهر کرد و نیروهای نظامی وارد شهر شدند. در بین نیروهایی که وارد شهر شدند عده زیادی از جیشالشعبی بودند که بلافاصله شروع به غارت خانههای مردم فاو کردند. هر چه به آنها گفته میشد «اینها خانههای مردم فاو است» توجهی نمیکردند. تمام لوازم خانههای فاو را به بصره میآوردند و میفروختند. مردم فاو که به بصره کوچ کرده بودند اسباب و اثاثیه خودشان را در مغازهها یا کنار پیادهروها میدیدند و بسیاری از آنها پول میدادند و وسایلشان را دوباره میخریدند.
روزی پیرمردی از اهالی فاو به خانهاش میآید و میبیند کامیونی در مقابل خانهاش ایستاده و چند نفر دارند اسباب و اثاثیه خانه را در آن بر میکنند. پیرمرد میرود و به اعتراض میگوید «شما چکار میکنید؟ اینجا خانه من است. برای چه اموال ما را غارت میکنید؟» نیروهای جیشالشعبی میگویند «اینجا خانه تو نیست.» و پیرمرد را دور میکنند. کامیون حرکت میکند و پیرمرد با آنها میآید تا اموالش را کجا میبرند. به ایستگاه انتظامات میرسند. پیرمرد پیش مأمورین انتظامات میرود و میگوید پیرمرد درست میگوید و کامیون را با اثاثیه برمیگردانند و دوباره داخل خانه جابهجا میکنند.
یک واقعیت را باید بدانید و آن این است که نیروهای ما، طبق آمریههای گوناگونی که از سوی فرماندهی کل نیروهای مسلح عراق صادر میشود، حق ندارند از نیروهای شما اسیر بگیرند. بهخصوص افراد مجروح را، که افسران ما بیشتر آنها را با تیر خلاص به شهادت میرسانند و متأسفانه این عمل حیوانی به عنوان یکی از قوانین ارتش عراق تثبیت شده است.
نیروهای شما در ماه دوازده سال هشتادویک در جبهه گیلان غرب، منطقه هجیج، ساعت شش صبح، حملهای روی مواضع ما داشتند. در همان ساعات اول حمله نیروهای شما توانستند موضع ما را تصرف کنند. سرعت پیشروی آنها بسیار چشمگیر بود؛ اما با تقویت نیروهای کماندویی، افراد ما توانستند از پیشروی واحدهای شما جلوگیری کنند و آنها را متوقف سازند.
پانزده روز بعد از حمله، یکی از میگهای ما مواضع نیروهای شما را در همین منطقه بمباران کرد و بعد از چند دقیقه مورد اصابت پدافند نیروهایتان قرار گرفت و سرنگون شد. بعد از سرنگونی هواپیما، دستور دادند خلبان آن را هر طوری هست نگذاریم اسیر ایرانیها شود. خلبان با چتر پایین آمده بود. کماندوهای ما، حدود بیستوپنج نفر، آماده شدند و به طرف محل سقوط هواپیما به راه افتادیم. البته خلبان بین نیروهای ما و شما فرود آمده بود. وقتی نزدیک محل سقوط رسیدیم با تعجب دیدیم که یک جیپ لندرور ایرانی و چند نفر از سربازان شما خلبان ما را دستگیر کرده با خود میبرند، نتوانستیم کاری بکنیم و برگشتیم به موضع و گفتیم که قبل از رسیدن ما نیروهای ایرانی خلبان را برده بودند.
ادامه دارد...
∎