شناسهٔ خبر: 70051571 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

بشنوید | جلسه هجدهمین تفسیر سوره حمد آیت الله جوادی آملی

درس‌های تفسیر قرآن حضرت آیت الله جوادی آملی – جلسه هجدهم

صاحب‌خبر -

درس‌های تفسیر قرآن حضرت آیت الله جوادی آملی، چند دهه است که از جمله جلسات ارزشمند و ماندگار در قم است که مخاطبان بسیاری دارد

پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، هر روزه به انتشار متن و فایل صوتی جلسات تفسیر این مرجع تقلید و مفسر قرآن می پردازد.

متن و فایل صوتی زیر هجدهمین جلسه از درس تفسیر سوره حمد است:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۱) الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (۲) مالِک یوْمِ الدِّینِ (۳) إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعِینُ (۴)

عبادت راه تقرب به خدا

این آیهٔ‌ مبارکهٔ ﴿ایاک نعبد و ایاک نستعین﴾[۱]، نکاتی را در بر داشت و دارد که عنایت فرمودید و تاحدودی روشن شد که تنها راه تقرب به خدای سبحان عبادت است.

برتری عبادت بر رسالت

 لذا وقتی سمت‌های انبیا و اولیا را در قرآن یا در روایات و ادعیه بیان می‌کنند،‌ اول از عبادت آنها شروع می‌کنند. در تشهد که سخن از شهادت به رسالت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) است،‌ اول عبادت آن حضرت مطرح است که می‌گوییم: اشهد ان محمدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) عبده و رسوله. که عبادت آن حضرت قبل از رسالت او ذکر می‌شود. برای اینکه عبادت نسبت عبد است به مولا و رسالت آن چهرهٴ ارتباطی عبد است با سایر عبید. رسول خدا دو ارتباط دارد یک ارتباط با خدای خود دارد، آن ارتباط، عبادت است. یک ارتباط با خلق خدا دارد که رسالت است، که پیام خدا را به خلق خدا می‌رساند. آن پیوندی که بین حضرت و خداست عبادت است، آن رابطه‌ای که بین حضرت و دیگر انسانهاست رسالت است که پیام خدا را به مردم می‌رساند.

آن ارتباطی که بین انسان و خدای انسان است،‌ مقدم است و اولی است بر ارتباطی که انسان با دیگر انسانها دارد. لذا عبادت آن حضرت جنبهٴ عالیه‌ای است نسبت به رسالت آن حضرت. که حضرت دارای این سمتهای گوناگون است سمت عبادتش بر سمت رسالت او فضیلت دارد از این جهت قبل از رسالت او ذکر می‌شود. چه اینکه سایر انبیا هم اگر به کمالاتی رسیدند و خدای سبحان آنها را به کمالاتی می‌ستاید و معرفی می‌کند،‌ محصول عبادت آنهاست.

توحید عبادی و اطاعت دیگران

 این معنا که توحید عبادیست،‌ اثرش آن است که انسان در هیچ امری مطیع غیر خدا نباشد و مطیع احدی جز خدای سبحان نباشد. آنها را که خدای سبحان دستور داد که از آنها اطاعت کنید،‌ اطاعت آنها در حقیقت اطاعت خداست. اگر خدای سبحان دستور داد از اولی الامر اطاعت کنید، فرمود: ﴿اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم﴾[۲] این اطاعت خداست. اگر خدای سبحان دستور داد نسبت به پدر و مادر اطاعت کنید،‌ اطاعت پدر و مادر به فرمان خداست اطاعت خداست. اینچنین نیست که عبادت و اطاعت، شریک‌بردار باشد. اینچنین نیست که ما در بعضی از امور مطیع خدا باشیم، در بعضی از امور مطیع قانون یا اولی الامر یا پدر و مادر. بلکه اطاعت از قانون اطاعت از اولی الامر، اطاعت از پدر و مادر، همه و همه محصول فرمان خدای سبحان است. تا خدای سبحان اجازه ندهد أحدی نمی‌تواند از أحدی اطاعت کند و سخن او را به عنوان مطاع بپذیرد.

مرزبندی اطاعت از مخلوق به اطاعت خالق

 و محدودهٴ‌ عبادت و اطاعتهایی که انسان از دیگر افراد می‌کند از دیگر انسانها می‌کند به مرز اطاعت خدا بسته است. که این از سخنان متقن رسول خدا (علیه آلاف التحیة و الثناء)‌ است. فرمود: «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق»[۳] هم اطاعت کردن از دیگران مشروط است به اینکه خدا دستور بدهد و هم مرز اطاعت از دیگران آنجایی است که به حد خدایی آسیب نرساند.

بنابراین دو بعد ثبوت و سلب اطاعت از اولی الامر یا پدر و مادر به دستور خدا وابسته است. اگر خواستیم از پدر و مادر اطاعت کنیم خدا باید دستور بدهد. تا کجا باید اطاعت کنیم و از آن به بعد اطاعت لازم نیست، آن را هم خدا باید بگوید. لذا رسول خدا فرمود: «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق»[۴] که اگر کسی بخواهد از انسانی اطاعت کند در یک امری که آن امر گناه است، اینجا جای عبادت و اطاعت نیست. بنابراین کل اطاعات منحصر در امر خدای سبحان می‌شود. نه اینکه قابل تخصیص باشد که بعضی از امور از آن خدای سبحان، بعضی از امور از آن اولی الامر یا از آن پدر و مادر و مانند آن. بلکه اینگونه از اطاعتها فرع اطاعت خدای سبحان است خدای سبحان دستور می‌دهد که ما از کی اطاعت کنیم و مرز آنها را هم مشخص می‌کند.

بنابراین ﴿ایاک نعبد﴾[۵] بالقول المطلق به اطلاقش باقیست، هیچ جا تخصیص نخورده.‌ نمی‌شود گفت اطاعت را چون اطاعت هم یک نحوهٴ عبادت است اطاعت هم به نوبهٴ خود عبادت است منتها رقیقتر. نمی‌شود گفت که در بعضی امور می‌شود از غیر خدا اطاعت کرد. اگر از غیر خدا اطاعت می‌کنیم به دستور خداست. پس از غیر خدا هرگز نمی‌شود اطاعت کرد و این اصل ﴿ان الحکم إلاّ لله﴾[۶] قابل تخصیص نیست که انسان بگوید در آن گونه از موارد انسان مطیع خداست در مسائل عادی مطیع غیر خدا اینچنین نیست بلکه کلاً اطاعتها و عبادتها از آن خداست و لا غیر و به دستور خدا انسان از قانون از اولی الامر از پدر و مادر اطاعت می‌کند.

دعوت انبیاء به توحید عبادی

 و این حرفِ همهٔ انبیاست. منتها قرآن این را بازتر و روشنتر ذکر کرده است. همهٔ انبیاء وقتی قومشان را به عبادت دعوت می‌کنند به توحید عبادی دعوت می‌کنند. اول سخن از الله است بعد سخن از عبادت. در سورهٔ اعراف نمونه‌هایی از این را ملاحظه می‌فرمایید؛ آیهٔ ۶۵ سورهٔ اعراف اینچنین است: ﴿و الی عاد اخاهم هودا قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره أفلا تتقون﴾[۷] این ﴿اعبدوا الله﴾[۸] گرچه لسانش حصر نیست، اما ﴿ما لکم من اله غیره﴾[۹] حصر عبادت در آن خدای سبحان است. و این ﴿ما لکم من اله غیره﴾[۱۰] مفسر خوبی است برای جملهٔ مبارکهٔ ﴿لا اله الا الله﴾[۱۱] چون ﴿لا اله الا الله﴾[۱۲] دو قضیه نیست؛ یک قضیهٴ سلبی و یک قضیهٴ اثباتی، یک امر سلبی و یک استثناء. چون ﴿لا اله الا الله﴾[۱۳] به این معنا نیست که ما دو مطلب را از نو بخواهیم بحث کنیم یکی نفی آلهه و طاغوت، یکی اثبات خدای سبحان. چون (الا) به معنای غیر است. این ﴿لا اله الا الله﴾[۱۴] یک جمله است و نه دو جمله. یک قضیه است و نه دو قضیه. این یک ادعاست و نه دو ادعا. محتوای این کلمهٔ مبارکه این است که غیر از الله‌ای که فطرت او را پذیرفته است و مفروغٌ عنه است و بحثی در او نیست، دیگران نه. نه اینکه از اول بخواهیم ما دو چیز بحث کنیم یکی نفی آلهه و یکی اثبات خدا که بگوییم خدایانی نیست، خدایی الله است که آلهه را نفی کنیم و الله را اثبات کنیم چون این الا به معنای غیر است. وقتی «إلاّ» به معنای غیر شد مجموعاً یک جمله است و یک ادعا و یک محتوا. یعنی غیر از الله‌ای که مفروغ عنه هست و ثابت است و بحثی در او نیست، دیگران نه. نه اینکه دیگران نه و خدا آری که تازه بخواهیم خدا را اثبات کنیم که إلاّ اثبات باشد و اثبات دلیل بخواهد. ﴿لا اله الا الله﴾[۱۵] نه یعنی دو قضیه سلبی و اثباتی. که یکی را سلب بکنیم و یکی را اثبات بکنیم. ﴿لا اله الا الله﴾[۱۶] به این معنا است: غیر از الله‌ای که فطرت پذیرفته است و شک بردار نیست و مفروغ عنه است، دیگران نه. چون ﴿أ فی الله شک فاطر السموات و الارض﴾[۱۷] بنابراین این کلمهٔ طیبه می‌شود یک قضیه و آن قضیه این است: غیر از خدایی که فطرت قبول دارد، دیگران نه. این معنا را سخنان انبیاء بیان می‌کند. همهٔ انبیاء تعبیرشان این است: می‌گویند: ﴿یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إله غیره أفلا تتقون﴾[۱۸] یعنی غیر از الله‌ای که وجودش مفروغ عنه است، اله دیگری نیست. این تنها سخن هود نیست در همین سورهٔ اعراف، جریان صالح را که ذکر می‌کند در آیهٔ ۷۳، آن هم لسانش این است:‌ ﴿یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره﴾[۱۹] یعنی غیر از الله‌ای که مفروغ عنه است آلهه دیگری نیست. در همین سورهٔ اعراف آیهٔ ۸۵ جریان شعیب را که مطرح می‌کند،‌ می‌فرماید: ﴿و الی مدین أخاهم شعیباً قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره﴾[۲۰] حرف همهٔ انبیاء این است. منتها جریان انبیاء دیگر در سور دیگر است. همه آمدند گفتند: غیر از الله‌ای که وجودش مفروغ عنه است و نیازی به بحث ندارد دیگران نه، نه آمدند که بگویند: خدایی هست و آلههٴ دیگر نیست. که یکی را اثبات کنند بقیه را نفی کنند. می‌گویند آن یکی که مورد پذیرش همهٔ‌ شماست و فطرتان می‌پذیرد،‌ غیر از آنکه در دلتان دارید،‌ دیگری نیست. که لا اله غیر الله. آنوقت این غیر صفت اله خواهد بود. وقتی غیر صفت اله شد، این کلمهٔ طیبه یک جمله است و یک قضیه است. و یک داعیه.

این که حرف همهٔ‌ انبیاء شد به طور صریح در قرآن به رسول خدا اینچنین دستور می‌دهد؛ آیهٔ ۱۴ سورهٔ زمر، فرمود: ﴿قل الله اعبد مخلصاً له دینی﴾[۲۱] این ﴿قل الله اعبد﴾[۲۲] همان لسان ﴿ایاک نعبد﴾[۲۳] است که تقدیم مفعول بر فعل برای حصر است. ﴿قل الله اعبد﴾[۲۴] نه قل اعبد الله. ﴿قل الله اعبد مخلصاً له دینی﴾[۲۵] که این مخلصاً‌ همان معنایی که از حصر فهمیده می‌شود،‌ تأکید می‌کند.

آفات توحید عبادی

الف . هوا و هوس انسان، دشمن درونی

ب .  شیطان، دشمن بیرونی

 آنگاه قرآن چون ﴿شفاءٌ لما فی الصدور﴾[۲۶] است،‌ آنچه که بیماری است نسبت به این توحید عبادی او را تحلیل می‌کند و آن بیماری را درمان می‌کند. می‌فرماید دو چیز است که نمی‌گذارد انسان در عبادت موحد باشد یکی این دشمن نزدیک یکی هم دشمن دور. دشمن نزدیک همین هوس وهوی ودرون انسان است که أعدیٰ عدو انسان هم همین دشمن درونی است[۲۷]. که اگر دشمن آدم بخواهد انسان را از پا در بیاورد از تحصیل باز بدارد از عبادت باز بدارد از کمال باز بدارد، آن طوری که این نفس انسان را کم کم از پا در می‌آورد که محصول عمر او جز افسوس چیز دیگری نخواهد بود،‌ هیچ دشمنی نسبت به آدم اینجور نمی‌تواند بد رفتاری بکند. اگر کسی خواست انسان را از پا در بیاورد، چه می‌کند؟‌ تلاش و کوشش رقیب و دشمن این است که انسان بالاخره به جایی نرسد و این اعدی عدو انسان در اثر پرخوری پرخواب بودن پر حرف‌زدن بدگویی کردن و مانند آن که همه مبتلائیم انسان را از پا در می‌آورد. یک وقت می‌بیند سن از پنجاه و چهل گذشت از آن به بعد دیگر نه وقت درس و بحث است نه وقت لذت بردن عبادت. فقط وقت افسوس است. این است که این أعدی عدو انسان است. قرآن کریم این أعدی عدو را به عنوان عامل قریب شرک ذکر کرده است و آن شیطان معروف را بعنوان عامل بعید. فرمود اگر گوش به این عامل قریب دادید یا گوش به حرف عامل بعید دادید، در عبادت هرگز موحد نخواهید بود. انسانی که می‌گوید من هر چه دلم می‌خواهد می‌گویم یا هر جا دلم بخواهد می‌روم این پیداست که اگر هم در نماز بگوید ﴿ایاک نعبد﴾[۲۸]، دارد مجاز و دروغ می‌گوید. چگونه می‌شود انسان موحد باشد بگوید ﴿ایاک نعبد﴾[۲۹] بعد بگوید هر چه دلم خواست می‌گویم. هر جا دلم خواست می‌روم. اگر انسان در خودش یک همچنین رهایی را احساس کرد، بداند این اله درون و این بت درون در درون او یک بتکده‌ای ساخت نمی‌گذارد او موحد باشد.

هوای نفس ابزار اغوای شیطان

 این دشمن دورن که عامل نزدیک است. دشمن بیرون هم که به نام شیطان است و عاملی دور او هم بالاخره انسان را با هوی و هوس انسان را از پا در می‌آورد. اینطور نیست که بدون دخالت هوس و هوی انسان را فریب بدهد. گرچه شیطان انسان را گمراه می‌کند اما ابزار اغوای شیطان وسوسهٴ نفس است. و راه نفوذ شیطان را قرآن از زبان خود شیطان اینچنین تنظیم کرد گفت ﴿لامنینهم﴾[۳۰] من از راه امنیه و آرزو و هوس اینها را گرفتار می‌کنم اینچنین نیست که شیطان بدون واسطه بتواند کسی را گمراه کند. شیطان مثل یک سم است یک سم اگر بخواهد انسان را از پا در بیاورد جز آنست که باید از دستگاه گوارش انسان مدد بگیرد. اگر کسی سم نخورد،‌ یا سمی که خورد دستگاه گوارش این سم را جذب نکند، این انسان مسموم نمی‌شود و نمی‌میرد. اگر کسی سم خورد و دستگاه گوارش این سم را جذب کرد انسان را از پا در می‌آورد. اگر کسی گوش به وسوسه نداد از پا در نمی‌آید. ولی اگر کسی گوش به وسوسه داد و وسوسه در محدودهٴ اندیشهٴ او راه پیدا کرد در او آرزو و هوس ایجاد کرد، آنوقت است که از پا در می‌آید. شیطان هم از این راه وارد می‌شود. گفت:‌ ﴿لامنینهم﴾[۳۱] از راه امنیه و آرزو و هوس اینها را من فریب می‌دهم. پس آن هوس خود عامل قریب است و ابزار دست شیطان که عامل بعید.

نفرین اولیای خدا به تبهکاران همواره زنده است

 و قرآن کریم که ﴿شفاء لما فی الصدور﴾[۳۲] است هم خطر این عامل قریب را گوشزد کرده است هم خطر آن عامل بعید را آنگاه انسان خود را بسنجد، ببیند اگر ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) بود و او در حضور ابراهیم خلیل بود، یا ولی عصر ظهور کرد همان سخن ابراهیم خلیل را نسبت به بت پرستان به انسان می‌گویند یا نه؟‌ اگر بت تنها در بتکده نیست بصورت چوب و سنگ نیست، اگر امیال و اهوای درونی هم یک بتی است در بتکدهٴ درون آنگاه می‌بینیم وقتی ابراهیم خلیل می‌گوید ﴿اف لکم و لما تعبدون من دون الله﴾[۳۳] به ماها چی می‌گویند؟ فرمود: اف به شما و معبودهای شما. یعنی عابد و معبود چون کلاهما فی النار است دیگر. فرمود:‌ ﴿اف لکم و لما تعبدون من دون الله﴾[۳۴] در سورهٔ جاثیه مسألهٴ هواپرستی را بیان فرمود. آیهٔ ۲۳ سورهٔ جاثیه این است: ﴿أفرءیت من اتخذ الهه هواه﴾[۳۵] اینکه انسان می‌گوید من هر چه دلم بخواهد می‌کنم، تابع قانون الهی نیست مطیع هوای خودش هست اگر از هوی اطاعت کرد، می‌گویند از هوی عبادت کرد. می‌گویند هوی اله اوست. اگر کسی مطیع هوی بود، هوای او اله اوست این می‌شود عبد الهوی. ﴿أفرأیت من اتخد الهه هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة﴾[۳۶] این عامل قریب. اما عامل بعید را که در سورهٔ یس آیهٔ ۶۰ به همه اینچنین اعلام کرد: فرمود ﴿أ لم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان إنّه لکم عدوّ مبین﴾[۳۷] شیطان به عنوان عامل بعید، خطر شیطان پرستی را در سورهٔ یس بیان کرد. هوس به عنوان عامل قریب، خطر هوی پرستی را در سورهٔ‌ جاثیة بیان کرد. اگر کسی در اثر گرفتاری خطر عامل قریب یا عامل بعید مبتلا شد به بت پرستی آنگاه مشمول این توبیخ ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) خواهد شد که حضرت فرمود: ﴿أف لکم و لما تعبدون من دون الله﴾[۳۸] آیهٔ ۶۷ سورهٔ انبیاء. اینکه ابراهیم خلیل فرمود ﴿أف لکم و لما تعبدون من دون الله﴾[۳۹] اگر قرآن می‌گوید بعضی هوی پرستند و اله آنها هوای آنهاست پس انسان می‌شود عابد هوی. و سخن ابراهیم خلیل این است که: اگر کسی غیر خدا را عبادت کرد اف بر او. ﴿أف لکم و لما تعبدون من دون الله﴾[۴۰] این اف یک نفرین زود گذر مقطعی نبود که حضرت گفت و گذشت همواره این حرف هست ﴿أف لکم و لما تعبدون من دون الله﴾[۴۱] امروز ولی عصر (علیه‌السّلام) می‌گوید که ﴿أف لکم و لما تعبدون من دون الله﴾[۴۲] اگر کسی عبد هوی شد این قرآن که «یجری الشمس و القمر»[۴۳] همواره زنده است. لسان قرآن این است که اگر کسی غیر خدا را عبادت کرد به او بگوید ﴿أف لکم و لما تعبدون من دون الله﴾[۴۴] از آن طرف انسان را به جایی می‌رساند که در اثر عبادت به رسالت می‌رسد از این طرف هم در اثر عبادت هوس به جایی می‌رسد که مشمول این توبیخ دائمی است ﴿أف لکم و لما تعبدون من دون الله﴾[۴۵] اگر این دو دشمن یعنی هوی که عامل قریب است و شیطان که عامل بعید است، مهار شدند انسان می‌شود موحد راستین.

ویژگی‌های موحدان راستین

 موحد راستین را قرآن کریم می‌ستاید و خصوصیتهای اینها را ذکر می‌کند. در سورهٔ نور آیهٔ ۵۵ اینچنین می‌فرماید:‌ ﴿وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنّهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا﴾[۴۶] این موحدین را که می‌ستاید می‌گوید اینها اگر به قدرت رسیده‌اند نه تنها مرا عبادت می‌کنند،‌ بلکه هیچ چیزی را شریک من قرار نمی‌دهند که این نکره در سیاق نفی است. آن ﴿یعبدوننی﴾[۴۷] لسانش حصر نیست، یعبدوننی. اما این جمله که فرمود:‌ ﴿لا یشرکون بی شیئا﴾[۴۸] نه از درون و نه از بیرون. نه هوس درون و نه شیطان بیرون این ﴿لا یشرکون بی شیئا﴾[۴۹] که نکره در سیاق نفی است مفید حصر است و حصر عبادت از آن خدای سبحان است. هیچ چیزی را شریک من قرار نمی‌دهند. نه انتظار مدح دارند نه از قدح کسی می‌رنجند نه به انتظار هوس عبادت می‌کنند. ﴿لا یشرکون بی شیئا﴾[۵۰] این همان ﴿ایاک نعبد﴾[۵۱] است. چون اگر نکره در سیاق نفی بالقول المطلق همهٔ انحای شرک را سلب کرده است پس عبادت خالصا لله خواهد شد می‌شود ﴿ایاک نعبد﴾[۵۲]. این اوصاف مؤمنینی است که به قدرت رسیده‌اند. این اوصاف مرسلین و ائمهٔ معصومین و امثال ذلک به عنوان حصر نیست. فرمود:‌ ﴿وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات﴾[۵۳] پس معلوم می‌شود این مقام میسور است که انسان به این مقام راه پیدا کند. ﴿یعبدوننی﴾[۵۴] دیگر با کلمهٔ واو ذکر نفرمود که بشود جملهٔ جدا ﴿یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا﴾[۵۵]. که دیگر این سلب و این حصر در کنار آن اثبات هست. جملهٔ‌ جدا نیست که واو بخواهد عطف بشود. (یعبدوننی و لا یشرکون بی شیئا). اینچنین نیست بلکه فرمود:‌ ﴿یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا﴾[۵۶]. این که فرمود ﴿یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا﴾[۵۷] جا برای هرگونه اشراک را سلب کرده است. آنگاه بالقول المطلق عبادت می‌شود لله. پس اگر قرآن به ما آموخت که بگویید ﴿ایاک نعبد﴾ یا در آیات دیگر فرمود ﴿ایای فارهبون﴾[۵۸] نفرمود فارهبونِ ﴿ایای فارهبون﴾[۵۹] که اول ضمیر فصل را ذکر می‌کند که مفید حصر است، راه علاج را هم بیان کرده است تا انسان از آن معبود درونی و معبود بیرونی نرهد نمی‌تواند بگوید ﴿ایاک نعبد﴾.

حصر استعانت و استمداد در خدای سبحان

 چه اینکه در مسأله نستعین هم همینطور است. در مسأله ﴿ایاک نستعین﴾[۶۰] هم همینطور است. اگر در عبادت اینطور نیست که قابل تخصیص باشد، در استعانت هم قابل تخصیص نیست. اینطور نیست که در بعضی از امور ما از خدا استعانت می‌کنیم اما در حوائج روزمره از آب و نان مدد می‌گیریم اینچنین نیست. همانطوری که ﴿ایاک نعبد﴾ قابل تخصیص نبود و نیست ایاک نستعین هم قابل تخصیص نیست. و اگر از چیزی برای رفع نیاز مدد می‌گیریم همه و همه شئون فاعلیت خدای سبحانند. موحد آن است که همه را به عنوان ﴿لله جنود السموات و الارض﴾[۶۱] ببیند. نه اینکه خدا را فقط در مسجد و حسینیه خلاصه کند، بعد بگوید نانی که می‌خورم غذایی که می‌خورم این استعانت در مسائل عادیست این که عیبی ندارد. آنکه موحد است می‌گوید ﴿اذا مرضت فهو یشفین﴾[۶۲]، ﴿الذی خلقنی فهو یهدین و الذی هو یطعمنی و یسقین﴾[۶۳]. یعنی ساقی من اوست مطعم من اوست، شافی من اوست. اینکه به نام ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) موحد است، می‌گوید اگر من آب می‌نوشم از دست او می‌گیرم، اگر غذا می‌خورم از دست او می‌گیرم. همهٔ اینها شئون فعلیهٴ خدای سبحانند. ﴿و الذی یطعمنی و یسقین﴾[۶۴]. نه ﴿الذی یطعمنی و یسقین﴾[۶۵] به این معنا باشد که او آب را خلق کرده است، زمین را خلق کرده است و مواد اولیه را خلق کرده است به ما داده است ما خودمان جمع و جور کرده‌ایم به صورت نان درآورده‌ایم به صورت آب درآورده‌ایم. این یک تفویضی است در کارها و اینچنین نیست.

استعانت راستین و دروغین

انسانی که می‌گوید همهٔ جهانیان مربوب خدای سبحانند چگونه به خودش اجازه می‌دهد که من در بعضی از امور از غیر خدا استمداد می‌کنم. اینکه مرحوم حکیم سبزواری در آن اخلاقیات آخر منظومه می‌گوید: «یکذب مستعینُ حق اذ قریٰ »[۶۶]. یعنی کسی که ﴿ایاک نستعین﴾[۶۷] می‌گوید این وقتی یک حادثه‌ای پیش آمد و «غیراً یری»، غیر خدا را می‌بیند این دروغ می‌گوید، سرش این است؛ انسانی که غیر خدا را بخواهد ببیند و از غیر خدا بخواهد مدد کند نمی‌تواند بگوید ﴿ایاک نستعین﴾[۶۸] ولی اگر بگوید خدایا این همه‌ نظام که در اختیار تواند و همه مجاری فیض تواند از یک راه مناسبی مشکل مرا حل کن. و اگر از آن راه حل شد بداند خداست که از آن راه مشکلش را حل کرد. و این می‌شود موحد. و این است که مجاز است بگوید ﴿ایاک نستعین﴾[۶۹].

هیچ سببی در سببیت، مستقل نیست

 و الا اگر بگوید کل نظام را خدای سبحان آفرید اما در بسیاری از موارد بالاخره وسیله‌ای هم لازم است. بله بالاخره وسیله لازم است اما مسبّب وسیله کیست؟‌ اینکه در دعاها به ما آموخته‌اند بگوییم «و قرب فیه وسیلتی الیک من بین الوسائل»[۷۰] یعنی تو مسبب اسبابی اینکه کسی بگوید خدا هست ولی وسیله‌ای هم لازم است این ولی دیگر در برابر خدا یعنی خدا و. این معنایش آن است که خدا و این با ﴿ایاک نستعین﴾[۷۱] سازگار نیست. ﴿ایاک نستعین﴾[۷۲] معنایش آن است که چیزی در جهان نیست مگر اینکه سپاه و ستاد تواند. تو که بخواهی از هر راهی به ما این مدد را می‌رسانی. تو کاری بکن که با نزدیکترین وجه حیثیت ما محفوظ بماند. این مشکل ما حل بشود اگر این مشکل حل شد انسان بگوید خدا این کار را برای ما انجام داده است. آنگاه می‌شود ﴿ایاک نستعین﴾[۷۳]. این چنین نیست که ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) در اصل مسألهٴ توحید بگوید ﴿وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض﴾[۷۴] ولی در مسألهٴ آب خوردن و غذا خوردن بگوید من از این امور عادی استعانت می‌جویم. نه. اگر نسبت به او می‌گوید ﴿وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض﴾[۷۵] نسبت به مسائل عادی هم می‌گوید به اینکه اوست که ﴿یطعمنی و یسقین﴾[۷۶] ساقی من اوست، مطعم من اوست. اوست که این گرسنگیها را برطرف می‌کند. یک وقتی هم اگر آدم بیراهه رفت ممکن است غذا بخورد و سیر نشود. برای جهنمیان اینچنین است گرسنه‌اند و هر چه بخورند باز سیر نمی‌شوند. فرمود: این طعام اثیم که غسلین می‌خورند یا طعامی است ﴿لیس لهم طعام الا من ضریع لا یسمن و لا یغنی من جوع﴾[۷۷] ضریع این خار و تیغ بیابان است. کسی که امروز کالانعام است، فردا غذای و خوراک او ضریع است. می‌خورد اما خب سیر نمی‌شود. چون خوردن غیر سیر شدن است. همهٔ کارها را انسان از او می‌خواهد دیگر حتی قدرتی که خودش دارد، مگر نه آن است که «لا حول و لا قوه الا بالله»[۷۸]. این تنها در نماز نیست که انسان می‌گوید ﴿بحول الله و قوته اقوم و اقعد﴾[۷۹]. در کارهای دیگر هم بحول الله و قوته یقوم و یقعد، بحول الله و بقوته یتکلم و یسمع و یکتب و یجلس و یذهب و یری. اینچنین نیست که انسان فقط در نماز بگوید بحول الله و قوته اقوم و اقعد، همهٔ کارها اینچنین است. انسان می‌تواند بگوید که بحولی اتکلم و در نماز است که بحول الله، نماز مکتب است که بیرون را روشن می‌کند. نه اینکه در نماز کسی که خواست از سجده سر بردارد برای رکعت بعدی بایستد، اینجاست که می‌گوید «بحول الله و قوته اقوم و اقعد»[۸۰]، نه این مکتب است تا بداند کل کارهایش این است. در همهٔ شئون لا یتکلم بحول الله و قوته یتکلم و یکتب و ینام و یستیقضوا. اینکه گفتند در هنگام خواب بخوانید «بسم الله اموت و احیی»[۸۱] این معنایش، این دعای خواب است. این دعای توحید است. انسان در کل شئون موحد باشد. «بسم الله اموت و احیی»[۸۲]. گفتند سر از خواب که برداشتید، بگویید «الحمد الله الذی احیانی بعد ما اماتنی و الیه النشور»[۸۳] این پنج ساعتی یا دو ساعتی که خوابیده بودم مرده بودم و او دوباره مرا زنده کرده است «الحمد الله الذی احیانی بعد ما اماتنی و الیه النشور»[۸۴]. این دعایی است که بعد از سر بر داشتن از خواب مستحب است انسان بخواند. سراسر زندگی ما توحید است، آنگاه است که باید بگوییم ﴿ایاک نعبد و ایاک نستعین﴾[۸۵]. اینطور نیست که توحید ما تو نماز و عبادت باشد، در مسائل دیگر نه. آنگاه هیچ قانونی از قوانین هیچ مقرراتی هیچ آدابی هیچ سنتی نیست مگر اینکه باید الهی باشد. انسان از پیش خود نمی‌تواند سنت بگذارد قانون جعل کند،‌ مقررات جعل کند،‌ رسم بگذارد و مانند آن. اگر چیزی هست باید زیر پوشش خطوط کلی، دین امضا کرده باشد.

«و الحمد لله رب العالمین»

[۱] سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ ۵.

[۲] سورهٔ نساء، آیهٔ ۵۹.

[۳] بحار، ج ۱۰، ص ۲۲۷.

[۴] بحار، ج ۱۰، ص ۲۲۷.

[۵] سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ ۵.

[۶] سورهٔ انعام، آیهٔ ۵۷.

[۷] سورهٔ اعراف، آیهٔ ۶۵.

[۸] سورهٔ اعراف، آیهٔ ۶۵.

[۹] سورهٔ اعراف، آیهٔ ۶۵.

[۱۰] سورهٔ اعراف، آیهٔ ۶۵.

[۱۱] سورهٔ صافات، آیهٔ ۳۵.

[۱۲] سورهٔ صافات، آیهٔ ۳۵.

[۱۳] سورهٔ صافات، آیهٔ ۳۵.

[۱۴] سورهٔ صافات، آیهٔ ۳۵.

[۱۵] سورهٔ صافات، آیهٔ ۳۵

[۱۶] سورهٔ صافات، آیهٔ ۳۵.

[۱۷] سورهٔ ابراهیم، آیهٔ ۱۰.

[۱۸] سورهٔ اعراف، آیهٔ ۶۵.

[۱۹] سورهٔ اعراف، آیهٔ ۷۳.

[۲۰] سورهٔ اعراف، آیهٔ ۸۵.

[۲۱] سورهٔ زمر، آیهٔ ۱۴.

[۲۲] سورهٔ زمر، آیهٔ ۱۴

[۲۳] سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ ۵.

[۲۴] سورهٔ زمر، آیهٔ ۱۴.

[۲۵] سورهٔ زمر، آیهٔ ۱۴.

[۲۶] سورهٔ یونس، آیهٔ ۵۷.

[۲۷] بحار، ج ۶۷، ص ۶۴؛ قال النّبی (صلّی‌الله‌ علیه‌ وآله وسلّم): أعدی عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک.

[۲۸] سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ ۵.

[۲۹] سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ ۵.

[۳۰] سورهٔ نساء، آیهٔ ۱۱۹.

[۳۱] سورهٔ نساء، آیهٔ ۱۱۹.

[۳۲] سورهٔ یونس، آیهٔ ۵۷.

[۳۳] سورهٔ انبیاء، آیهٔ ۶۷.

[۳۴] سورهٔ انبیاء، آیهٔ ۶۷.

[۳۵] سورهٔ جاثیه، آیهٔ ۲۳.

[۳۶] سورهٔ جاثیه، آیهٔ ۲۳.

[۳۷] سورهٔ یس، آیهٔ ۶۰.

[۳۸] سورهٔ انبیا، آیهٔ ۶۷.

[۳۹] سورهٔ انبیا، آیهٔ ۶۷.

[۴۰] سورهٔ انبیا، آیهٔ ۶۷.

[۴۱] سورهٔ انبیا، آیهٔ ۶۷.

[۴۲] سورهٔ انبیا، آیهٔ ۶۷.

[۴۳] بحار، ج ۸۹، ص ۹۷.

[۴۴] سورهٔ انبیاء، آیهٔ ۶۷.

[۴۵] سورهٔ انبیاء، آیهٔ ۶۷.

[۴۶] سورهٔ نور، آیهٔ ۵۵.

[۴۷] سورهٔ نور، آیهٔ ۵۵.

[۴۸] سورهٔ نور، آیهٔ ۵۵.

[۴۹] سورهٔ نور، آیهٔ ۵۵.

[۵۰] سورهٔ نور، آیهٔ ۵۵.

[۵۱] سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ ۵.

[۵۲] سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ ۵

[۵۳] سورهٔ مائده، آیهٔ ۹.

[۵۴] سورهٔ نور، آیهٔ ۵۵.

[۵۵] سورهٔ نور، آیهٔ ۵۵.

[۵۶] سورهٔ نور، آیهٔ ۵۵.

[۵۷] سورهٔ نور، آیهٔ ۵۵.

[۵۸] سورهٔ بقره، آیهٔ ۴۰.

[۵۹] سورهٔ بقره، آیهٔ ۴۰.

[۶۰] سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ ۵.

[۶۱] سورهٔ فتح، آیهٔ ۷.

[۶۲] سورهٔ شعراء، آیهٔ ۸۰.

[۶۳] سورهٔ شعراء، آیات ۷۸ ـ ۷۹.

[۶۴] سورهٔ شعراء، آیهٔ ۷۹.

[۶۵] سورهٔ شعراء، آیهٔ ۷۹.

[۶۶] منظومهٴ حکیم سبزواری، اخلاقیات؛

الصدق بالقول وبالقصود        والفعل کالوفاء بالعهود

یکذب مستعین حق إذ قریٰ      ثم إذا المهمّ جا غیراً یریٰ

[۶۷] سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ ۵.

[۶۸] سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ ۵.

[۶۹] سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ ۵.

[۷۰] مفاتیح الجنان، دعای روز ۲۸ رمضان.

[۷۱] سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ ۵.

[۷۲] سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ ۵.

[۷۳] سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ ۵.

[۷۴] سورهٔ انعام، آیهٔ ۷۹.

[۷۵] سورهٔ انعام، آیهٔ ۷۹.

[۷۶] سورهٔ شعراء، آیهٔ ۷۹.

[۷۷] سورهٔ غاشیه، آیات ۶ ـ ۷.

[۷۸] بحار، ج ۴، ص ۲۱۰.

[۷۹] بحار، ج ۲، ص ۲۷۷.

[۸۰] بحار، ج ۲، ص ۲۷۷.

[۸۱] بحار، ج ۷۳، ص ۲۰۲.

[۸۲] بحار، ج ۷۳، ص ۲۰۲.

[۸۳] بحار، ج ۷۳، ص ۲۰۲.

[۸۴] بحار، ج ۷۳، ص ۲۰۲.

[۸۵] سورهٔ فاتحة الکتاب، آیهٔ ۵.