شناسهٔ خبر: 70047292 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

اگر بود ۱۰۱ سالگی‌اش را گرامی می‌داشتیم

جلال آل ادب، تولدت مبارک!

اگر بود، درست یازدهم آذر ۱۴۰۳، ۱۰۱ سالگی‌اش را گرامی می‌داشتیم، ۱۰۱ سالگی نویسنده‌ای همه فن حریف که تا ته دنیا رفت و یکی یکی راه‌های رفته را برگشت. او که برای درس دین به نجف فرستاده شد، اما سه ماه نشده برگشت و دور از چشم پدر از کلاس‌های شبانه دارالفنون سردرآورد و بعد هم از دانشسرای عالی تهران فارغ‌التحصیل شد. 

صاحب‌خبر -

جوان آنلاین: کاش بودی و خودت از زندگی پر فراز و نشیبت حرف می‌زدی، از دارالفنون رفتن شبانه و سر باززدن از حرف پدر تا به حزب توده پیوستن و رها کردنش، از اصرار به ازدواج با سیمین و پیروز شدنت و در نهایت از اینکه چگونه می‌توانستی این‌طور دست روی کلمات بکشی و از «رنجی که می‌بریم» و «زن زیادی» و «سه تار» به «غرب زدگی» و «خسی در میقات» برسی. 
 
اگر بود، درست یازدهم آذر ۱۴۰۳، ۱۰۱ سالگی‌اش را گرامی می‌داشتیم، ۱۰۱ سالگی نویسنده‌ای همه فن حریف که تا ته دنیا رفت و یکی یکی راه‌های رفته را برگشت. او که برای درس دین به نجف فرستاده شد، اما سه ماه نشده برگشت و دور از چشم پدر از کلاس‌های شبانه دارالفنون سردرآورد و بعد هم از دانشسرای عالی تهران فارغ‌التحصیل شد. 
همان که پیوستنش به حزب توده به عمق پوچی آن پی‌بردن و بعد رها کردنش از نقاط پررنگ ولی مقطعی زندگی‌اش بود، اما به اعتقاد نگارنده، ازدواجش نقطه عطفی است که او را بیش از پیش به خود واقعی‌اش نه تنها در نویسندگی و سیاست بلکه در زندگی رساند. 
از چه کسی حرف می‌زنم؟ کدام نویسنده است که راه زندگی‌اش اینقدر پرفراز و فرود بوده است؟ معلوم است دیگر، جلال را می‌گویم «جلال آل احمد»، همان که داستان نوشتن را با «دید و بازدید» شروع کرد و با آثاری، چون «مدیر مدرسه»، «غرب‌زدگی» و «خسی در میقات» درخشید. 
البته جلال جز در ادبیات داستانی، در ترجمه هم سرآمد بود و آثاری، چون «مائده‌های زمینی» از آندره ژید، «کرگدن» از اوژن یونسکو و «سوءتفاهم» و «بیگانه» از آلبر کامو را به فارسی برگردان کرده است. 

 ما که نه لب لعلی دیدیم و نه کان حُسنی!
اما قبل از بررسی بیشتر آثار این نویسنده در ادبیات معاصر، بد نیست از آغاز آشنایی او و «سیمین دانشور» هم کمی حرف بزنیم که ازهر چه بگذریم، سخن عشق خوش‌تر است!
سال ۱۳۲۷ بوده که جلال‌آل احمد و دکتر عبدالحسین شیخ برای گردش، عزم شیراز می‌کنند. وقت برگشتن به تهران، در اتوبوس نشسته بودند که جلال رو می‌کند به دکتر شیخ و می‌گوید: «این شیراز هم جای چندان جالبی نبود که اینقدر برایش تبلیغ می‌کنند و می‌گویند: شیراز معدن لب لعل است و کان حسن... ما که نه لب لعلی دیدیم و نه کان حسنی!» و بعد هم شروع می‌کند به غرولند کردن. این مطایبه بین این دو دوست به گوش مسافر صندلی جلویی می‌رسد که همان خانم سیمین دانشور باشد. او که در آن سال‌ها، دانشجوی ادبیات بوده و داشته به تهران برمی‌گشته تا به دانشگاه برود، انتقاد از شیراز و شیرازی را بر نمی‌تابند و در جواب آن تعریض، موقع‌شناسی و حاضر‌جوابی می‌کند و مصراع دوم همان بیت را می‌خواند: «من جوهری مفلسم، ایرا مشوشم» یعنی که اشکال از شیراز و معادن حسنش نیست، بلکه سالک، شرایط لازم برای کشف و وصال را نداشته که دستش خالی مانده است! به هرحال، این مشاعره فی‌البداهه، باب گفتگو را بین این دو نفر باز می‌کند و مقدمه‌ای می‌شود برای عشق، ازدواج و پیوند ابدی آنها. (برگرفته از گفت‌وگوی محمدرضا کائینی نویسنده و تاریخ‌پژوه با محمد حسین دانایی خواهرزاده جلال آل احمد) بعد از شنیدن شیوه ادبی آشنایی این دو نویسنده، مرور برخی از شاخص‌ترین آثار جلال آل احمد، خالی از لطف نخواهد بود. 

 جشن فرخنده و یک فقره پدرسوخته ملحد!
بابام رو کرسی نشسته بود و داشت ریشش را شانه می‌کرد، سر پاکت را باز کردم. چهار خط چاپی بود. اما فقط اسم بابام را وسط خط‌های چاپی با قلم نوشته بودند. زیرش هم امضای یکی از آخوند‌های محضردار محلمان بود که تازگی کلاهی شده بود. تا سال پیش رفت و آمدی هم با بابام داشت. 
- ده بخون چرا معطلی بچه؟
و خواندم: «به مناسبت جشن فرخنده ۱۷دی و آزادی بانوان مجلس جشنی در منزل بنده
که بابام کاغذ را از دستم کشید بیرون و در همان آن شنیدم که:
- بده ببینم کره خر!
و من در رفتم. عصبانی که می‌شد باید از جلوش در رفت. توی حیاط شنیدم یک‌ریز می‌گفت:
- پدرسگ زندیق! پدرسوخته ملحد!
این برشی از «جشن فرخنده» است که به دست جلال آل احمد، قلمی شده که در آن با نگاه انتقادی به جایگاه جشن۱۷دی در زمان رضاخان، نیم نگاهی نیز به جامعه سرد، خشونت زده و پدر سالارانه دارد. فضای تصویر شده بیرون از خانه نیز نشان دهنده نگرانی‌های مردم نسبت به کشف حجاب است. 

 دیدم دارم خر می‌شوم، گفتم مدیر شوم!
به نظرم همه این تقصیر‌ها از این سیگار لعنتی بود که به خیال خودم خواسته بودم خرجش را از محل اضافه حقوق شغل جدیدم در بیاورم. 
البته از معلمی، هم اقم نشسته بود. ۱۰ سال «الف. ب.» درس دادن و قیافه‌های بهت‌زده بچه‌های مردم، برای مزخرف‌ترین چرندی که می‌گویی... 
و استغنا با غین و استقرا با قاف و خراسانی و هندی و قدیمی‌ترین شعر دری و صنعت ارسال مثل ورد العجز... 
و از این مزخرفات! دیدم دارم خر می‌شوم. گفتم مدیر بشوم. مدیر دبستان. 
این برشی از کتاب «مدیر مدرسه» است که بسیاری او را مهم‌ترین اثر جلال می‌دانند. این کتاب اولین بار سال ۱۳۳۷ زیر چاپ رفت. داستان مردی است که در تهران معلم است، اما برای خلاص شدن از سختی تدریس و البته پول بیشتر، رشوه می‌دهد و حکم مدیریت یک دبستان دورافتاده را می‌گیرد. لحن جلال در این کتاب ساده و گیراست و مخاطب را وا می‌دارد همراه مدیر مدرسه با شرایط دست و پنجه نرم کند و برای بچه‌های مدرسه دل بسوزاند. 

 این شما و این آدم‌غرب‌زده!
«آدم غرب‌زده راحت‌طلب است. ماشینش که مرتب بود و سر و پزش، دیگر هیچ غمی ندارد... معمولاً تخصص ندارد. همه کاره و هیچ کاره است... در هر جمعی حرف‌های دهن پرکن می‌زند و خودش را جا می‌کند... آدم غرب‌زده شخصیت ندارد. چیزی است بی‌اصالت. خودش و خانه‌اش و حرف‌هایش بوی هیچ چیزی را نمی‌دهد. بیشتر نماینده همه چیز و همه کس است... آدم غرب‌زده قرتی است.» 
این برشی از کتاب «غرب‌زدگی» جلال آل‌احمد است. کتابی که سال ۱۳۴۱ منتشر شد، نسخه کامل‌تری هم از آن سال بعدش، آماده چاپ بود، اما زیر چاپ توقیف شد. 
جلال، در این کتاب با استفاده از زبان ساده و قابل فهم، خواننده را به دنیای روابط بین ایران و غرب می‌برد و نگاهی نو از این روابط ارائه می‌دهد. 
این کتاب یکی از آثار برجسته ادبیات ایران است که همچنان مورد توجه و تحلیل قرار می‌گیرد و تأثیرات آن بر فرهنگ و ادبیات ایرانی بسیار ژرف و پررنگ است. 

 انگار پیش از خلقت برخاسته‌ای!
«بزرگ‌ترین غبن این سال‌های بی‌نمازی، ازدست‌دادن صبح‌ها بوده، با بویش، با لطافت سرمایش، با رفت و آمد چالاک مردم. پیش از آفتاب که برمی‌خیزی، انگار پیش از خلقت برخاسته‌ای و هرروز شاهد مجدد این تحول روزانه‌بودن، از تاریکی به روشنایی. از خواب به بیداری و از سکون به حرکت و امروز صبح چنان حالی داشتم که به همه سلام می‌کردم و هیچ احساسی از ریا برای نماز، یا ادا در وضوگرفتن.» 
این برشی از کتاب «خسی در میقات» یکی از معروف‌ترین سفرنامه‌های معاصر حج است که جلال آل‌احمد در ۴۱سالگی و طی سفر حج آن را نوشته است. روایتی خواندنی از یک سفر بیرونی و درونی توأمان. جلال در این کتاب، مواجهه خود را از سفر به سرزمین وحی و ابعاد گونا‌گون آن به رشته تحریر درآورده است. 
 
اما بعد از مرور برخی آثار جلال، توجه به زندگی مستمر ادبی او نباید مغفول بماند، استمراری که او را از سایر نویسندگان هم عصرش متمایز می‌کند، جلال در سال‌های پایانی زندگی، خسته از تفکرات مادی به تعمق در خویشتن خویش پرداخت تا آنجا که در نهایت، پلی روحانی و معنوی بین او و خدایش ارتباط برقرار کرد که نمود آن را می‌توان در «خسی در میقات» به روشنی دید. 
اثری که جلال، درست پنج‌سال بعد از نگارش آن، وقتی هنوز گرد پیری به صورتش ننشته بود از دنیا رفت، اما به جرئت می‌توان گفت، اثر وضعی فعالیت‌ها، نوشته‌هایش و سیر زندگی‌اش به گونه‌ای خاص بر عالم ادبیات معاصر باقی ماند و نویسندگانی، چون غلامحسین ساعدی و نادر ابراهیمی از او تأثیر گرفتند. 
این تأثیر به گونه‌ای ادامه‌دار بود که مهم‌ترین جایزه‌ملی در ادبیات داستانی ایران به نام این نویسنده‌معاصر نامگذاری شده و نخستین دوره‌آن در سال ۱۳۸۷ با مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی و هم‌زمان با زادروز جلال آل‌احمد برگزار شد و تا کنون نیز برگزاری آن ادامه دارد. 

 وقتی پا جای پای جلال گذاشتم!
سفرنامه‌نویسی، شریک کردن دیگران در لذتی است که چشیده‌ای، راهی که اگرچه تو با پا‌های خود قدم در آن گذاشته‌ای، اما دیگری می‌تواند با کلمات تو همان راه‌ها را برود و همان آدم‌ها و سرزمین‌ها را تماشا کند. «جای پای جلال»، اما تنها یک سفرنامه شخصی نیست، سفرنامه‌ای است که خود انگار بر مسیر کلمات مسافری دیگری قدم برمی‌دارد، مسافری که سال‌ها پیش همین راه‌ها را رفته و حالا تو می‌خواهی بروی و آن چیز‌ها را از نزدیک ببینی. مهدی قزلی در این تک‌نگاری‌ها، درپی آن بوده که سفر‌ها و تجربیات جلال‌آل‌احمد را جور دیگری ببیند. او به همه جا‌هایی سفر کرده که روزگاری میزبان جلال بوده‌اند و حالا زمان رنگ دیگری به آنها بخشیده است. البته او خودش را محدود به مکان‌هایی که در سفرنامه جلال آمده، نکرده و جا‌های دیگری را نیز در برنامه خود گنجانده است. مثلاً دو روز روی سکوی نفتی در خارک خوابیده است، تجربه‌ای که جلال آن را حس نکرده بود. قزلی جدا از محتوا، در فرم هم تا حدودی از جلال پیروی کرده و نثری شبیه به او در سفرنامه‌هایش به کار برده است، شاید از این طریق خودش را بیشتر در حال و هوای آن سفر‌ها می‌دیده است. 

 بریده‌ای از مقدمه کتاب
«رفیق شفیقی در خبرگزاری مهر، با من تماس گرفت و دعوتم کرد به چای و گپ. خواستم مثل خیلی از دعوت‌ها مؤدبانه رد کنم، ولی دیدم از خانه ما تا خبرگزاری مهر در کل هفت، هشت دقیقه پیاده راه است. این شد که دعوتش را پذیرفتم. چند روز قبل از دعوت، مقاله‌ای داده بود به من، درباره روش‌شناسی جلال آل‌احمد در مردم‌شناسی و تک‌نگاری‌هایش. به نظرم جالب آمد و جالب‌تر جلال بود که هر بار سراغش می‌رویم، چیز جدیدی در او پیدا می‌کنیم. جلال یادداشت‌هایش را از زادگاه پدری در طالقان، در کتابی به نام اورازان منتشر کرد. بعدتر تات‌نشین‌های بلوک زهرا را نوشت. این کتاب یادداشت‌ها و دیده‌های چندین ساله او از این مناطق بوده به دلیل مسافرت‌های پی‌در‌پی و تابستانه دوران نوجوانی به منزل خواهرش و البته دوران جوانی و میانسالی به منزل خواهرزاده‌هایش... خلاصه اگر کنم و جزئیات را کنار بگذارم، قرار شد سفر‌هایی را به یزد، کرمان، خوزستان، مشهد اردهال، خارک، اورازان، بوئین‌زهرا و اسالم برنامه‌ریزی کنیم و پا جا پای جلال بگذاریم. هرچند در این فقره من کجا و جلال کجا، ولی از باب ارادت سابقه‌دار به ایشان و لطف ذاتی سفر «یا علی» گفتیم. ضمن اینکه مطمئن هستم، چون یک طرف ماجرا جلال است، کار خوبی از آب درخواهد آمد. مهم نیست من این کار را انجام بدهم، یا دیگری.»
«جای پای جلال» را انتشارات سوره مهر در سال ۹۳ منتشر کرده که با اسکن رمزینه بالا می‌توانید آن را مشاهده کنید.

برچسب‌ها: