خبرآنلاین اصفهان - لیلا جرکانی: سر ساعت مطابق لوکیشن به خانه آقای ردانیپور میرسم اما هنوز از همراهانم خبری نیست؛ فرصت را غنیمت میشمارم و کوچه و خانههای لوکس و قدیمی از نظر میگذارنم؛ دو خانه در این کوچه نظرم را جلب میکند؛ یکی خانهای قدیمی در ته یک کوچه بنبست که گُل آهنی درب آن را تزیین کرده و گیاهان داخل خانه چنان رشد کردهاند که شاخ و برگهایشان نه تنها روی دیوار، بلکه تا روی در خانه را نیز پوشانده است و دیگری یک خانه لوکس سه طبقه که دو درب دارد؛ یکی کوچکتر و در همین بنبست و در بزرگتر نیز در کوچه شهید ردانی پور باز میشود و مشخصا نوسازتر است چراکه گیاهان تازه روییده خانه هنوز آن قدر قد نکشیده اند که در و دیوار را تزیین کنند و تنها از لای در خانه قابل مشاهده هستند.
روبروی خانه دوم میایستم؛ سمت راست نمای خانه نام حضرت «علی (ع)» به خط نستعلیق چهار بار کنار هم به صورت حلقوی برش خورده است و یقیناً عشق اعضای خانه به امیرالمومنین را به تصویر میکشد؛ داخل بالکن مردی جوان که لباس سفید پوشیده است در حال بررسی پکیج خانه است. دوستانم از راه میرسند و به میزبان خبر می دهیم که به میهمانی آمده ایم، حالا همان مرد جوان داخل ایوان را مقابل در خانه می بینم؛ آقای ردانی پور با روی باز از ما دعوت میکند که داخل خانه شویم و در همین حین به من میگوید « شمارا از بالکن دیدم؛ نمیدانستم که شما از بچههای گروه «ایران همدل- سهم اصفهان» هستید، در غیر این صورت زودتر به استقبالتان میآمدم»؛ من هم زیر لب میگویم «من هم نمیدانستم این منزل زیبا، همان خانهای است که به جبهه مقاومت بخشیده شده است» و وارد حیاط خانه می شویم.
اینجا منزل زوجی مهربان است که با وفاقی بی نظیر با یکدیگر برای کمک جبهه مقاومت همدل شدهاند، خانم خانه طلاهای خود را به جبهه مقاومت بخشیده است، سرویس طلایی که برای خریدنش پیش از ازدواج ساعتها وقت گذاشته است و هدیه زیبای همسرش که آن را بسیار دوست دارد و مردی که تحت تاثیر فداکاری همسرش می خواهد سهمی در پویش ایران همدل داشته باشد و قطعه زمینی را به جبهه مقاومت ببخشد اما باز هم همسرش از وی خواهش می کند که خانه ای که جزو مهریه وی بوده است را به این جبهه ببخشد، در برابر این بخشش هابیل وار، خانم کوهدانی نیت زیبایی از دورانی که فرزندش را باردار بود به دل دارد؛ زمانی که نذر کرد فرزندش سرباز امام عصر و شبیه حاج قاسم بود و معتقد است بادی برای این نیت باید تلاش کرد.
فضای خانه صمیمی و معنوی است و من هنوز نشنیده از این زوج گویی معنای آیه «هرگز به نیکی دست نمی یابید، مگر آنکه از آنچه دوست دارید، (در راه خدا) انفاق کنید» را در این محیط مهنوی حس می کنم؛ از یک ورودی کوچک که یک باغچه کوچک پر از ریحان و تره دارد، میگذریم و به حیاط اصلی خانه میرسیم که یک باغچه نسبتاً بزرگ با درختان انگور و انجیر دارد.
ما دوست نداشتیم کاری را که برای خدا کردهایم را رسانهای کنیم اما با توجه به اصرار مسئولان برای نشان دادن همبستگی ایرانیان با جبهه مقاومت غزه و لبنان و ترغیب کردن دیگران به این کار خیر؛ متوجه شدیم که این هم رسالتی است که باید انجام دهیم؛ امیدوارم این رسانهای شدن در نیت ما تأثیری نگذارد و ماهیت کاری که انجام دادیم دچار آفت نشود
اینجاست که خانم کوزهدانی با مهربانی به استقبال ما میآید و دستم را به گرمی می فشارد؛ روبروی من پنجره ای است که نور حیاط خانه را در سالن پخش میکند؛ چیدمان خانه با تزیینات هنر اصفهانی همراه است و روی دیوار پرچمی با نام حضرت فاطمه (س) و امام حسین (ع) منقوش شده خونمایی می کند؛ آقای ردانی پور با مجمع مسی پر از میوه و انار دانه شده از باغ محلی از ما پذیرایی می کند.
محمدرضا ردانی پور میگوید که متولد ۵۸ است و یک دختر ۱۷ ساله، یک پسر ۴ ساله و یک دختر ۱۵ ماهه دارد، با توسل به امام رضا به امر ازدواج در سن ۲۰ سالگی اقدام کرده است.آقا محمدرضا که در ۱۵ سالگی پدر خود را از دست داده است و پیش از ازدواج با پسردایی خود به صورت مشارکتی در زمینه مصالح ساختمانی کار می کرده است، گذری به دوران کودکی خود می کند و از شنیدههایش نقل می کند: این ساختمان ارث مادربزرگ مادری من است که آن را به روحانی زمان خودشان به نام حاج آقا طهماسبی و معروف به سید بزاز داده بود تا تبلیغ دین را بکند.
وی ادامه می دهد: ایشان برنامه دعای ندبه را در این روستا احیا کرد و به قدری این دعا برای مردم روستایی که زادگاه شهیدان ردانی پور است شیرین و پربرکت بود که لیست انتظار طویلی از متقاضی برای ایجاد برگزار دعای ندبه در خانه ما ایجاد شد؛ به یاد دارم که قبل از ظهرهای جمعه، سید بزاز در این خانه با یک آمپلیفایر قدیمی و میکروفون قورباغه ای شکل با سوزوگدازی خاص دعا را میخواند
زمان می گذرد و طی جریاناتی پی در پی خانه که دیگر مخروبه شده است سهم آقای ردانی پور می شود، وی در این ارتباط می گوید: من بعدها توانستم مجوز ساخت برای این زمین بگیرم و ساخت آن تقریباً ۵ الی ۶ سال طول کشید در این مدت ما از روستای «ردان» به شهر اصفهان نق مکان کرده بودیم اما به خاطر شرایطی دو سالی است که مجدداً به روستا بازگشته و در این ساختمان ساکن شدیم.
اینجا همسر آقای ردانی پور، مسیر صحبت را به دست می گیرد و به سراغ اصل ماجرایی می رود که مشتاقانه برای شنیدنش به اینجا آمدهایم؛ یعنی بخشیدن این خانه به جبهه مقاومت و خطاب به ما می گوید: واقعیت این است وقتی صحنه های جنگ غزه و لبنان را تماشا میکردم، از طرفی برای مردم جبهه مقاومت ناراحت میشدم و از سویی غمگین بودم که چرا نمیتوانم کاری برای کمک به آنها انجام بدهم تا اینکه رهبر انقلاب در راستای کمک به جبهه مقاومت با همه توان فرمایشاتی داشتند و بعداز نیز پویش «ایران همدل» آغاز به کار کرد.
هابیل وار در برابر جبهه کفر
در این مسیر اولین کاری که کردم تهیه وسایل و مایحتاج برای اهالی لبنان و غزه بود اما بعد احساس کردم که این کار خیلی در برابر مجاهدت آنها کم است و به همسرم پیشنهاد دادم که سرویس طلای زمان عقدم را به جبهه مقاومت هدیه کنم؛ همسرم نیز پذیرفت و بیان کرد که «این طلاها هدیه من به تو بوده و اختیار آن در دستان توست.»
آقای ردانی پور بار دیگر از این بخش، سر رشته کلام را در دست می گیرد و ادامه می دهد: رفتار همسرم مرا خیلی متأثر کرد چون سرویس طلایی که هدیه داد برای او ارزش و اهمیت زیادی داشت؛ به یاد دارم برای خرید آن چقدر انرژی و وقت گذاشتیم تا یک سرویس خاص را پیدا کنیم و الان که می دیدم با رضایت کامل و خوشحالی آن را به جبهه مقاومت هدیه کرده است، با خودم گفتم پس سهم من چه میشود؟!
اینجا بود که رو به همسرم کردم و گفتم من هم دوست دارم به جبهه مقاومت کمک کنم و موضوع قطعه زمین کوچکی را که داشتم برای هدیه مطرح کردم اما در کمال ناباوری همسرم باز هم بخشش جدیدی را مطرح کرد و گفت که «زمینی که مهریه من است را به جبهه مقاومت ببخش و هر زمانی که خواستی و توانستی هدیه دیگری به جای آن به من عطا کن؛ اگر هم نخواستی من توقعی برای برگرداندن آن ندارم.»
من مدتها در این اندیشه ناباورانه بودم که همسرم چگونه توانسته چنین بخششی داشته باشد درصورتی که هیچ موقع و هیچ جا ادعایی برای دینداری نیز نداشت اما من همیشه مدعی بودم که اهل مسجد و بچه هیئتی هستم!
وی ادامه می دهد: اینکه ناگهان پیشنهاد داد که خانه نوساز و سه طبقه مان را به جبهه مقاومت اهدا کنیم واقعاً برای من غیرمنتظره بود؛ ما علاقه خاصی به این خانه داشتیم و برای آن زحمت بسیاری کشیده بودیم و تمام سرمایه ما محسوب میشد.
این کار برای من یک نوع تمرین بود که دل از دلدادگیهایم بردارم؛ مسلماً دل کندن از وسایل در مقابل طلا راحتتر است و طلا در مقابل زمین؛ گذشتن از زمین کوچک از خانه آسانتر است و به یقین هزاران بار راحت تر است از خانه دل بکنی تا ........ این مراحل را باید طی کنم که به مرحلهای برسم که بتوانم از جان جانم عزیزترین کسی که دارم بگذرم
من نیمی از روز را به موضوع فکر میکردم که چه کنم و در نهایت با همراهی و صحبتهای همسرم توانستم بهترین راه را پیدا کنم: من در زمان کودکیم در کتاب «داستان راستان» از شهید مطهری، داستان «هابیل و قابیل» را خوانده بود و از خودم میپرسیدم چطور هابیل، بهترین داشتههای خود برای خدا قربانی کرد تا اینکه متوجه شدم دلبستگی و دلدادگی آفتی است که انسان را در بر میگیرد تا از اهدای بهترین داشتههای خود دست بکشد؛ رفتار و صحبتهای همسرم نمونهای بارزی از رفتار هابیل وار بود که ازبهترین داشتهها نیز برای رضایت خداوند می توان گذر کرد.
ردانی پور ادامه می دهد: صحبتهای محکم و راسخ همسرم که آکنده از ایمان قوی بود مرا ترغیب کرد که این خانه س هطبقه را که برایش خیلی زحمت کشیدم و سعی کردم به بهترین نحو بسازم، به راحتی ببخشم، من آمادهام که هر زمان که خانه به فروش رفت به خانه کوچک و قدیمی خودم نقل مکان کنم، البته وقتی میبینم مردم مظلوم غزه حتی سرپناهی ندارند میفهمم آن خانه قدیمی نیز نعمتی بزرگ است، امیدوارم این خانه سهطبقه قبول حق باشد و روزی من هم به آرزویم که شهادت در رکاب امام زمان (عج) است برسم.
نیتی که زمینه بخش اهدای هابیل وار به جبهه مقاومت می شود
حالا این من هستم که کنجکاو میشوم که خانم کوزه دانی چطور توانسته است دلبستگی و دلدادگی به مال دنیا نداشته و رفتار هابیل گونه در پیش بگیرد؟؛ خانم کوزه دانی در جواب کنجکاویام با غمی که در صدایش نشسته است، میگوید: چطور میتوانستم ببینم مردم عزیز لبنان و غزه از همسران و فرزندانشان میگذرند و در شرایط سخت زندگی میکنند اما من در آسایش و رفاه به فکر تجملات هستم، بخشیدن یک تکه طلا و زمین در مقابل مجاهدت آن عزیزان قابل عرضه نیست.
وی با لبخندی بر لب ادامه می دهد: از طرفی بعد از شهادت سردار دلها خداوند به من پسری هدیه داد؛ من در زمان بارداری نیت کرده بودم که فرزندم سرباز امام زمان (عج) باشد و شبیه شهید قاسم سلیمانی شود؛ حالا احساس می کردم که برای تمام این نیتها و ظهور امام زمان، مقدمه ای لازم است و نمی شود با حرف زدن و ادعا فقط دم از دین دیانت زد، تلاشی انجام نداد، گوش بهفرمان رهبر نائب امام نبود و انتظار داشته باشیم که روزی گوش بهفرمان امام زمان (عج) باشیم.
خانم کوهدانی صورتش را میچرخاند و عاشقانه به همسرش نگاه میکند و با صدایی لرزان می گوید: «محمد جان! میداند که من چقدر دوستش دارم و تمام عالم در برابر او برایم هیچ است اما وقتی به همسران شهدا فکر میکنم، گویی قلبم میایستد و از خودم می پرسم که «همسران شهدا چطور توانستند به این مرحله برسند، این مرحله سخت از زندگی را با چه توکلی تحمل کردهاند و چگونه توانستهاند بپذیرند که همسرانشان شهید شوند»، بنابراین این کار برای من یک نوع تمرین بود که دل از دلدادگیهایم بردارم؛ مسلماً دل کندن از وسایل در مقابل طلا راحتتر است و طلا در مقابل زمین؛ گذشتن از یک تکه زمین در برابر یک خانه چند طبقه بسیار آسانتر است و به یقین هزاران بار راحت تر است از خانه دل بکنی تا ........»
آب دهنش را بهسختی قورت میدهد و درحالیکه هنوز نگاهش در نگاه محمدآقایی است که به یقین عاشق وی است؛ با کمک نفسهای عمیقی که به درون میکشد، ادامه میدهد:« این مراحل را باید طی کنم که به مرحلهای برسم که بتوانم از جان جانم عزیزترین کسی که دارم بگذرم.»
خانم کوهدانی که تنها خواسته اش را نابودی اسرائیل و ظهور امام زمان می داند؛ تاکید می کند: ماجرای ایران همدل فرصتی است که ما بتوانیم از آن جا که عقب افتادهایم، پیش روی کنیم و قبل از اینکه دیرتر شود حرکتی سازنده انجام دهیم؛ در حقیقت ما تا زمانی که زنده هستیم صاحبخانه، ماشین، همسر، فرزند و همه چیز هستیم اما وقتی از این دنیا برویم دیگر صاحب هیچچیزی نیستیم، پس آیا بهتر نیست به نوعی عمل کنیم که پس از مرگ نیز صاحب این داشته ها باشیم و این خانه را برای آخرتمان نیز در دست داشته باشیم؟!
خداوند را شاکرم که ابتدا دخترم، پیشقدم شد تا به جبهه مقاومت کمک کند و از ما هم خواست که لبیک گوی فتوای رهبری باشیم؛ دختر من عاشق امام خامنه ای است و خیلی دوست دارد که یک دیدار با رهبر فرزانه انقلاب داشته باشد که تاکنون متأسفانه محقق نشده است
حالا دختر آقای ردانی پور به جمع صحبتهای ما می پیوندد، وی که حافظ بیش از ۲۰ جزء از قرآن است و ابتدا مخالف بخشیدن خانه به جبهه مقاومت بوده است، می گوید: در آن لحظه تصمیم گیری سخت به این موضوع فکر کردم که همانگونه که من حاضر هستم طلاهایم را به جبهه مقاومت ببخشم، والدینم نیز حق دارند اموال خودشان را هر جور که دوست دارند مدیریت کنند؛ اینجا خانم کوزهدانی به دخترش می نگرد و در ادامه صحبتهای وی می گوید: خداوند را شاکرم که ابتدا دخترم، پیشقدم شد تا به جبهه مقاومت کمک کند و از ما هم خواست که لبیک گوی فتوای رهبری باشیم؛ دختر من عاشق امام خامنه ای است و خیلی دوست دارد که یک دیدار با رهبر فرزانه انقلاب داشته باشد که تاکنون متأسفانه محقق نشده است.
به پایان این دیدار شیرین نزدیک شده ایم؛ آقای ردانی پور سر خود را پایین انداخته و می گوید: ما دوست نداشتیم کاری را که برای خدا کردهایم را رسانهای کنیم؛ از طرفی کاری که ما کردیم در مقابل بچههای جبهه مقاومت چیز قابلی نیست؛ برای همین وقتی این خانه سهطبقه را به جبهه مقاومت اهدا کردم به مسئولان مربوطه گفتم فروش کامل خانه به عهده خود شماست و فقط زودتر به ما بگویید تا خانه را تخلیه کنیم؛ اگر هم کسی از ما سوال کرد، میگوییم که خانه را فروختهایم و در جای دیگر سرمایهگذاری کردهایم اما با توجه به اصرار مسئولان برای نشان دادن همبستگی ایرانیان با جبهه مقاومت غزه و لبنان و ترغیب کردن دیگران به این کار خیر؛ متوجه شدیم که این هم رسالتی است که باید انجام دهیم؛ امیدوارم این رسانهای شدن در نیت ما تأثیری نگذارد و ماهیت کاری که انجام دادیم دچار آفت نشود تا انشا الله همه و همه در این صحنه حضور پیدا کنند و خدا هم نصرت و برکت الهی خود را به ما عطا کند و پیروزی حق بر باطل رقم بخورد.