شناسهٔ خبر: 70025462 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه وطن‌امروز | لینک خبر

«وطن امروز» در زادروز جلال آل‌احمد بررسی کرد؛ چرا جلال به متن بدل نشده است؟

چه کسی از جلال می‌ترسد؟

صاحب‌خبر - مهرداد احمدی: از جلال آل‌احمد چه می‌دانیم؟ یا بگذارید اینطور سؤال کنم: از جلال آل‌احمد امروز چه می‌دانیم؟ اغلب ما عادت کرده‌ایم پرسش از روشنفکران را با مسائلی خلط کرده و همین که آن مساله رفع شد یا مهلتش سرآمد او را هم کنار بگذاریم تا کی شود دوباره چیزی یا حادثه‌ای ما را به این صرافت بیندازد که درباره او چیزی بگوییم و شاید هم چیزکی بخوانیم. با این حال بعید بدانم مواجهه آلمانی‌ها با نیچه، کانت و دیلتای هم از همین قماش باشد. نمی‌خواهم بگویم جلال آل‌احمد دیلتای و کانت است؛ نه! من هم بگویم احتمالا خود مرحوم چندان راضی نباشد. حرف من این است که ما مدت‌هاست «خواندن» نمی‌توانیم. نه اینکه نخواهیم؛ نمی‌توانیم و این نتوانستن از مصائب عروض یکباره جهان جدید است که تا می‌آییم با وجهی از آن نسبت‌مان را مرتب کنیم، یک وجه دیگرش پیدا می‌شود و ما را در هم می‌ریزد. نه فقط فضای عمومی که حتی ساحت روشنفکری ما اعم از دانشگاهی و غیرش، از خواندن بازمانده‌اند. دل‌مشغولی روزمره و گرفتاری در بازی بی‌سرانجام مرده باد و زنده باد ما را از اینکه ببینیم کجا ایستاده‌ایم محروم کرده است. عده‌ای گمان می‌کنند اگر سؤال کنیم ما کجا ایستاده‌ایم، لزوما باید دست به به شمارش و فهم مؤلفه‌های جهان ایرانی – اسلامی بزنیم و خب! این هم کار پیچیده‌ای است و ما هم در عسرت! اما می‌توان برای فهم وضعیت خودمان، یعنی وضعیت فهم‌مان از جهان الزاما به عهد دقیانوس سفر نکرد. می‌توان پرسید در همین 100 سالی که با جهان مدرن روبه‌رو شده‌ایم، بر سر خوان اندیشگی چه کسانی نشسته‌ایم؟ یا سر بر شانه کدامین غولی گذاشته‌ایم؟ ممکن است بگویید جلال آل‌احمد غول نیست. قبول ندارم. ما نمی‌توانیم از آنچه در انبان حافظه فرهنگی‌مان هست درگذریم. هایدگر حکایت کسانی را که در خلأ به جهان می‌اندیشدند آنانی می‌دانست که چون خسی اسیر دست بادند. جلال حافظه ما است ولی نیست. همین عبارت متناقض‌نما جان نوشتار است. جلال به چه اعتبار حافظه ماست؟ او به این اعتبار حافظه ما است که برای نخستین بار کاری افلاطونی کرد. افلاطون برای رسیدن یک ایده فلسفی به سطح محسوسات از وسایطی سخن می‌گفت که می‌توانستند پله به پله آن را به مردم برسانند. جلال آل‌احمد ایده مشخصی را از فردید گرفته بود؛ غرب‌زدگی. اما هنر او در آن بود که توانسته بود این ایده به‌شدت پیچیده و هستی‌شناختی را ملائم با فهم خودش، بدل به ادبیات کند. تولید ادبیات نه الزاما به معنای تولید یک اثر ادبی بلکه به معنای ایجاد مساله از رهگذر نوشتن بود. قدرت جلال آل‌احمد فقط این نبود که به غرب‌زدگی در مقام یک بحران پی برده بود؛ قوت او تعبیر متنی آن در قالب روایت‌هایی ساده بود؛ روایت‌هایی که توانست به ایده، شمایل مساله ببخشد. ما درباره مساله غرب‌زدگی جلال آل‌احمد می‌توانیم داوری کنیم اما نمی‌توانیم چون به حد ایده فلسفی فردید نمی‌رسد یا از پیچدگی کمتری برخوردار است، مساله بودنش و مساله طرح کردن جلال را انکار کنیم. عده‌ای به درستی می‌گویند جلال آل‌احمد درباره غرب‌زدگی فردید دچار سوءتفهم بود. می‌توان همدل بود که جلال واقعا به کنه آنچه فردید می‌گفت راه نیافت. اما سؤال این است که آیا برای یک ادیب یا روشنفکر که سراسر در حوزه عمومی تنفس می‌کند واقعا لازم بود تا ایده فردید را به دقت تفصیل دهد؟ غرب‌زدگی برای جلال نشان از ارعابی دارد که یقه ایرانی مسلمان را گرفته و تا او را خفه نکند رهایش نمی‌کند. این چیزی نبود که فردید بدان بیندیشد. برای فردید غرب‌زدگی همان یونانی‌مآبی است که البته تاریخ جهان را گریزی از آن نیست. برای آل‌احمد این یک وضعیت تاریخی ولی مبارزه‌پذیر است، یعنی این هیولا اگر چه واقعی است ولی مقدر نیست و می‌توان از او گریخت. البته جلال هیچ‌گاه نمی‌گوید این گریز چگونه است؟ ابن را هم نمی‌دانیم که مبارزه از نظر او چیست؟ اما دست‌کم می‌دانیم که باید به خویشتن خود بازگشت و این همان راهی است که از جلال تا شریعتی امتداد می‌یابد. در واقع بحث این نیست که آیا این مساله به قدر کافی فلسفی است یا نه، بلکه حرف بر سر این است که آیا جلال توانست با غرب‌زدگی مساله‌ای تولید کند که در آگاهی ما زنگی را به صدا درآورد یا نه؟ همین که ما امروز در عداد مخالفان یا موافقان اوییم نشان می‌دهد احتمالا چیزی را در او مفید یا خطرناک یافته‌ایم که زحمت رد و انکار او را به خودمان می‌دهیم و اینجا همان موضعی است که این نوشتار می‌ایستد و مخاطب را هم بدان می‌خواند. تفسیر یک روشنفکر را همیشه نمی‌توان با موازین دانشگاهی به انجام رسانید، اگر هم بتوانیم احتمالا به درد یک پژوهش از سلسله‌پژوهش‌ها بخورد. اغلب کسانی که از موضع دقت در زوایای فنی و علمی جلال در صدد رد او برآمده‌اند از این امر ساده غفلت کرده‌اند که جلال آل‌احمد قصه می‌گفت، حکایت نقل می‌کرد و به زبان مردمی سخن می‌گفت که احتمالا هیچ‌گاه کتاب فلسفی نخوانده‌اند. برای همین سؤال کردن از چنین آدمی باید معطوف به تاثیری باشد که دقیقا در همان حوزه ایجاد می‌کند. یا با جلال مساله‌ای طرح شد یا نه؟ آیا با جلال جریانی آغاز یا جریانی قوت گرفت یا نه؟ و دقیقا همین‌ها هستند که 100 سالگی جلال و 101 سالگی او را مهم می‌کنند؛ جلال چیزی به حافظه فرهنگی ما اضافه کرده است که از آن گریزی نداریم؛ غرب‌زدگی! چرا جلال آل‌احمد به متن بدل نشده است؟‌ این همان سوالی است که مستقیما ما را به دشواری خواندن در وضعیت کنونی‌مان سوق و نشان می‌دهد چرا حافظه ما نیست یا هنوز نشده است. ما قوت خواندن را از دست داده‌ایم؛ کم می‌خوانیم و همان کم را هرز. روزنامه‌ها وضعیت مناسبی ندارند، تیراژ کتاب در پایین‌ترین حد ممکن قرار گرفته و اشباح سوشال مدیا در حال بلیعدن ما هستند. خواندن برای مخاطب نیست. خواندن فعال کردن توان‌های متن است، ما الزاما متن را نمی‌خوانیم که چیزی بر معلومات یا محفوظات‌مان اضافه کرده باشم؛ ما متن را می‌خوانیم تا متن را زنده کنیم. هر چه متنی که می‌خوانیم نسبت جدی‌تری با جهان امروز ما داشته باشد، نیاز به احیای متن بیشتر می‌شود تا آنکه به اثری بدل شود که بی آن نتوانیم در فضای امروز تنفس کنیم. جلال آل‌احمد که در ادوار پهلوی‌ها زیسته، فهمیده آنچه در حال وقوع است نوعی کوچ اجباری است. خود او در همان غرب‌زدگی می‌گوید: «آدم غرب‌زده ریشه و بنیادی ندارد». او این بی‌ریشگی را وقتی با مفهوم‌سازی فردید تطبیق داد، فهمید اینجا چیزی در حال وقوع است، البته او مساله را تا حد مواجهه سیاسی با غرب کاهش داد اما این ابدا برای کسی که هرگز ادعا نکرده بود می‌خواهد برای‌مان این مواجهه را فلسفی کند، عیب نیست. جلال مردم‌نگار، غرب‌زدگی را در میان همان مردن یافته بود؛ در سفر. آیا آنچه بدین شکل از میان یک تجربه فرهنگی برآمده و ادبیت یافته، هنوز مساله ما نیست؟ آیا آن «وبازدگی»‌ای که ما را «هرهری مذهب» بار آورده بود، یکسره رخت بربسته؟ اگر نه، چرا هنوز قدرت‌های متن را در بافت امروزی احیا نکرده‌ایم؟ گمان می‌کنم در اینجا پای چیزی دیگر در میان است. ما از جلال مرزی برای صف‌بندی ساخته‌ایم. یا به عوالم مدرن علاقه‌مندید و جلال را دشمن می‌دانید یا در قطب مخالفید و جلال دوست شماست. اما کسی این وسط نمی‌پرسد جلال اجتماعی کجاست؟ جلالی که برخی از زشت‌ترین رفتارهای انسانی «مثل نان به نرخ روزخوری» را برای توصیف انسان غرب‌زده به کار می‌گرفت، کجاست؟ جلال در این معنا متن است؛ نه انسان تاریخی! جلال 50 سال اخیر یک انسان مبارز است. حتی برخی درباره تقید او به دین و مذهب هم صحبت کرده‌اند. مگر ما که کانت و ابن‌سینا و هگل را می‌خوانیم، در پی سنجش عمل به شرعیات آنها رفته‌ایم که با جلال هم چنین کنیم. جلال آل‌احمد مساله ساده‌ای دارد. او می‌گوید غرب شامل همه ممالکی است که ماشین دارد و مواد اولیه و همین هم سبب استعمار شده است. کسی ممکن است بپرسد غرب چرا اینها را دارد؟ این سوالی است که حتما باید بدان جواب داد اما ممکن است کسی هم بگوید این صورت‌بندی از سوی جلال، ساده است ولی واقعیت هم دارد و بعد به این فکر کند که این برتری چه بر سر بقیه می‌آورد. آیا این ترک بزرگی در آگاهی جمعی ما نبود؟ برای مایی که یاد گرفته بودیم از منورالفکران فرنگ دیده تجلیل کنیم چه رسد به خود فرنگی‌ها. پرسیدن این پرسش‌ها با عینک ایدئولوژی و فرهنگ استادیومی که دنبال دشمنی برای رقابت است و گاهی هم از بی‌چیزی به سایه مشت می‌زند، ممکن نیست. بازگردیم به پرسش اولیه این بخش: چرا جلال هنوز متن نیست؟ گمانم جواب این سؤال را باید در اقتصاد سیاسی‌ای یافت که نفوذ هر شکلی از سؤال درباره غرب را مترادف تحجر کرده است. البته ممکن است کسی بگوید نهادهای مختلف دولتی حسابی برای جلال آل‌احمد کار می‌کنند و از این نظر دیگر نیازی به بقیه نیست اما مساله دقیقا همین‌جاست؛ جایی که جلال آل‌احمد از یک فیگور اجتماعی و روشنفکر عمومی به یک ایدئولوگ دولتی بدل می‌شود؛ این پوستین وارونه‌ای است که یک جریان فرهنگی در ایران بر تن همه کرده است. روزی به شریعتی لقب روشنفکر مسلح داده‌اند و فردید را منادی خشونت دانسته‌اند و دیگر روز در تدین جلال آل‌احمد ان‌قلت کرده و او را از مسببان عقب‌ماندگی کشور دانسته‌اند اما در این میان همگی یک ویژگی مشترک داشتند؛ باید از هر 3 آنها شمایلی دولتی ساخته می‌شد تا هر کس در برابر آنها قد علم می‌کند، مستقل و آزاده باشد. این نظم فرهنگی مستظهر به یک اقتصاد سیاسی ویژه است؛ اقتصادی که چنان هژمونی‌ای ایجاد می‌کند که با ابزار رعب و ترس، از هر مخالفی یک دیگری وابسته، زشت و نئاندرتال می‌سازد. گفتم چرا جلال را تخریب و از نو بنا نمی‌کنیم؟ جوابش عسرت ما و قدرت سرمایه است.