جوان آنلاین: کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی تهران با بررسی آخرین پیامکی که برای مقتول حادثه پارک ستارخان ارسال شدهبود، موفق شدند عامل جنایت و همدستش را که از اتباع هستند، شناسایی و بازداشت کنند.
ساعت یک بامداد شنبه نوزدهم آبان امسال، قاضی محسن اختیاری بازپرس ویژه قتل دادسرای امور جنایی تهران با تماس تلفنی مأموران پلیس از قتل مرد جوانی در بوستان ستارخان با خبر و همراه تیمی از کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی راهی محل شدند.
اتاقک خونی
تیم جنایی داخل اتاق نگهبانی پارک با جسد خونین مرد ۳۰ سالهای به نام پژمان روبهرو شدند که خون بدنش تمام اتاقک را رنگی کردهبود.
بررسیها نشان داد مقتول دوست نگهبان پارک بوده و لحظه حادثه همراه دوستش داخل اتاقک نگهبانی در حال تماشای تلویزیون بوده که دو مرد نقابدار وارد اتاقک میشوند و او را با چوب و ضربات قمه به قتل میرسانند. تیم جنایی در بررسی تلفن همراه مقتول با پیامک تهدیدآمیزی از سوی فرد ناشناسی روبهرو شدند که نام او در تلفن همراه مقتول ذخیره نشدهبود. در پیامکی که احتمال میرفت از سوی قاتل ارسال شده، نوشته شده بود «به زودی تو را بالای درخت خواهم کشاند و به زندگیات پایان خواهم داد.» مأموران در ادامه به رد پای پسر جوانی از اتباع به نام مقصود رسیدند که در همان پارک دکهای داشت و خوراکی و سیگار میفروخت. بررسی شماره تلفن پیامک ارسالی نشان داد شماره متعلق به مقصود است که با مقتول اختلاف داشته و پس از حادثه هم دکهاش را تعطیل کردهاست. مأموران یک روز قبل، مخفیگاه قاتل را در ورامین شناسایی و وی و همدستش را دستگیر کردند. دو متهم در بازجوییها به جرم خود اقرار کردند. تحقیقات از متهمان ادامه دارد.
کینه داشتم
مقصود در بازجوییها مدعی شد از مقتول کینه داشته، اما قصد قتل نداشته و فقط میخواسته پای او را از پارک قطع کند.
مقصود چرا از مقتول کینه داشتی؟
او مزاحم کسب و کار من بود. او با نگهبان پارک دوست بود و همیشه داخل پارک میآمد و گاهی هم شبها همراه نگهبان پارک در اتاقک نگهبانی میخوابید. از روزی که او سر و کلهاش در پارک پیدا شد، کاسبی من هم کساد شد و در واقع مانع کاسبی من بود.
شما در پارک چه کار میکردی؟
من دکهای داخل پارک داشتم که خوراکی و سیگار میفروختم. درآمدم خوب بود، مشتریان زیادی داشتم، اما مقتول مزاحم من میشد.
چطوری مزاحمت میکرد؟
مثلاً به من تهمت میزد و میگفت من موادفروش هستم. چندباری هم به پلیس زنگ زدهبود و مأموران هم به پارک میآمدند و تمامی دکهام را به هم میریختند تا موادمخدر پیدا کنند، اما موادی نداشتم و مقتول به دروغ به من تهمت میزد. گاهی هم میآمد و میگفت من باعث شلوغی در پارک شدهام و برای مردم مزاحمت ایجاد میکنم. به هر حال خسته شدم، از او کینه به دل گرفتم و دنبال فرصتی بودم تا انتقام بگیرم.
فقط به خاطر همین موضوع تصمیم به انتقام گرفتی؟
نه. زن جوانی از آشناهایم که نقاش بود، گاهی به پارک میآمد و کاسبی میکرد. او صورت دختر و پسرهای خردسال را نقاشی میکرد و پول میگرفت. مقتول وقتی فهمید او با من ارتباط خوبی دارد، به او گیر میداد و میگفت پارک جای این کارها نیست. شب هالوین خارجیها، زن جوان به پارک آمدهبود و در حال نقاشی صورت بچهها بود که سر و کله پژمان پیدا شد. او میگفت من رئیس پارک هستم و قلدر بازی در آورد. با دیدن زن جوان به سراغ ما آمد و گفت خودت کم بودی، این زن را هم برای کاسبی اضافه کردی. به زن جوان گفت که باید بساطش را جمع کند و از پارک بیرون برود. هر چقدر زن جوان التماس کرد، فایدهای نداشت و او بساط زن نقاش را به هم ریخت و او هم مجبور شد از پارک برود. من با دیدن این صحنه کینهام از او بیشتر شد و تصمیم گرفتم هر طوری شده پای او را از پارک قطع کنم.
درباره شب حادثه توضیح بده؟
شب حادثه با دوستم که در ورامین زندگی میکرد و از هموطنانم است، تماس گرفتم و از او خواستم شب پیش من بیاید. وقتی دوستم آمد، موضوع را برای او توضیح دادم و گفتم تصمیم دارم دوست نگهبان پارک را گوشمالی دهم تا مدتی نتواند به پارک بیاید. دوستم قبول کرد به من کمک کند. سپس با پارچهای صورتهایمان را پوشاندیم و دوستم چوب برداشت و من هم قمهای برداشتم و به طرف اتاقک نگهبانی رفتیم. وقتی در اتاقک را باز کردیم. پژمان و نگهبان پارک دراز کشیده بودند و تلویزیون نگاه میکردند. تا ما را دید از جایش پرید، اما من و دوستم به او فرصت ندادیم. ابتدا دوستم با چوب ضربهای به او زد و سپس من اولین ضربه را با قمه به پشت او زدم. میخواست به سمت من حمله کند که ضربه دوم را به پایش زدم و خونین روی زمین افتاد و ما هم به سرعت فرار کردیم.
دوست مقتول کاری نکرد؟
او اصلاً فرصت پیدا نکرد و شوکه شدهبود.
بعد چه شد؟
من و دوستم فرار کردیم و چند شبی من در پارکها خوابیدم و از ترس به محل کارم برنگشتم تا اینکه فهمیدم او فوت کردهاست. برای اینکه کسی به من شک نکند، بعضی روزها برای ساعتی دکهام را باز میکردم و بعد به ورامین خانه دوستم میرفتم تا اینکه دستگیر شدم.
فکر میکردی دستگیر شوی؟
نه. ما ماسک زده بودیم و فکر نمیکردم شناسایی شویم. البته فکر نمیکردم به قتل برسد. من میخواستم او را زمینگیر کنم تا مدتی در پارک آفتابی نشود.
چرا به او پیامک دادی؟
واقعیتش از رفتارهای او خسته شدم و سیمکارتی با مدارک جعلی خریدم و با آن سیمکارت یک پیامک به مقتول دادم تا بترسانمش. فکر نمیکردم سیمکارتی که به نام من نبود، مرا به دام بیندازد.