شناسهٔ خبر: 69918473 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه اعتماد | لینک خبر

سه‌گانه‌هايي براي انكشاف تاريخ

كيهان خانجاني

صاحب‌خبر -

در اين داستان با سه شخصيت مواجهيم؛ يكي راوي كه كارمند موزه است، دومي دوستش جمشيد افنان است كه معلم تاريخ بود اما اخراج شد و به آموزش زبان رو آورد و سومي، ابراهيم مرسل، شاعر است و بازارياب لباس. گويي اين سه شخصيت يكي هستند، وجوه مختلف يكديگرند. جمشيد افنان و ابراهيم مرسل، دو نامِ ديگرِ راوي بي‌نامند. يكي از اينان كه در موزه است، با اشيايي سر و كار دارد كه تبلور تاريخند. آن ديگري كه معلم تاريخ است، با نثر سر و كار دارد و آن سومي كه هنرمند است، با شعر. چرا چنين سه‌گانه‌اي براي اين داستان برگزيده شد؟ موزه و شيء، تاريخ و نثر، هنر و شعر. تاريخ ايران تاريخي است كه ادغام اين سه است به‌علاوه‌ شهود. تاريخِ غريبي است، تاريخ شرقي/ خاورميانه‌اي/ ايراني. تاريخي نيست كه لزوما بتوان به ‌وسيله موزه و نثر كتب تاريخي آن را واشكافت. تاريخي است كه از طريق هنرِ شعر و شهود نيز بايد به سراغش رفت. اين سه شخصيت سه نمود از اين تاريخند. در اين داستان كه ثنويت موروثي را رها كرده است، به سه‌گانه مردان اكتفا نشده و فقط آنان نيستند كه در حاشيه تاريخند. زنان هم هستند؛ زن جمشيد و زن ابراهيم و دختر عرب. مكان‌ها نيز سه‌گانه‌اند؛ مكان شهري خيابان به‌مثابه جايي كه مرگ در آن رقم مي‌خورد؛ بيابان به مثابه ناكجا و محل شهود و موزه به مثابه فضايي كه تبلورهاي تاريخي دارد. زمان نيز بر سه‌گانه‌اي استوار است؛ زمان اسطوره‌‌اي ايراني و اسلامي كه با نام جمشيد و ابراهيم همراه است؛ زمان تاريخي كه پاشنه‌اش بر سال 57 مي‌چرخد و زمان ذهني كه راوي در جاي‌جاي داستان دچار ‌آن مي‌شود. زماني كه انقباض و انبساط دارد. همچنان كه جمشيد دچار ‌آن «ديرند» شد؛ از خيابان مي‌توانست بگذرد اما زمان را ايستاند و نگذشت و تصادف كرد و مرد. اين سه زمان در اين داستان مستترند. لولايي كه اين داستان را به سه‌گانه زماني تقسيم مي‌كند سال ۵۷ است. پس از انقلاب، هر سه اين شخصيت‌ها دچار شهود مي‌شوند. زمان در بحبوحه‌ انقلاب به گونه‌اي مي‌گذرد و در دوران پساانقلاب به شكلي ديگر. زمان پساانقلابي، زمان به فكر فرو رفتن است؛ چه كرديم چه نكرديم، چه بوديم چه هستيم، كجاي تاريخ ايستاده‌ايم؟ گويي ديگر زمان اسطوره‌اي و زمان تاريخي و زمان ذهني، جواب انسان پساانقلابي را نمي‌دهند و بايد از طريق شهود وارد اين مقوله شوند تا شايد پاسخ بگيرند. راوي در موزه دستخوش شهود شده و با ديدن مجسمه ايلامي وارد فضايي ذهني مي‌شود. با خود مي‌گويد اينها چيزي جز عينيت نيستند، گِل و سنگ. او در دوران پساانقلاب وارد شهود مي‌شود. عجيب نيست گرايش به عرفان در دوره‌هاي مشابه تاريخي. ابراهيمِ شاعر به عنوان بازارياب وارد شهري مي‌شود اما گويي سر به بيابان گذاشته براي شهود. دختري عرب را مي‌بيند كه عكس‌برگردان مجسمه ايلامي اين تاريخ كهن است. گويي پرسش اساسي داستان و راوي‌اش اين است كه اگر اسطوره، تاريخِ پيش از تاريخ است، اگر در دوران پسااسطوره‌ به تاريخ مي‌رسيم و اگر ۵۷ تاريخ است، پس چرا در دوران پس از 57 بازگشت مي‌كنيم به شهود فردي و به چيزي از جنس اسطوره مي‌رسيم؟ قرار بود هر چيز بر جاي خود قرار گيرد، اما برعكس شد. دبير تاريخ شد معلم زبان، شاعر شد بازارياب لباس، كارمند موزه شد اهل شهود. چيزها بر جاي خود ننشستند؛ اتفاقا هر چيز در جايي ديگر قرار گرفت. تكليف چيست؟ ما اهل علم، ما معلمان تاريخ، ما هنرمندان كه در جاي خود قرار نگرفتيم، در كجاي اين تاريخ قرار داريم؟ اين آنات زودگذر چه تاثيري بر تاريخ دارد؟ تاريخي كه همه ‌چيز را معكوس كرده است؛ حتي كسي كه آسم شديد دارد به‌ خاطر آن نمي‌ميرد، به ‌خاطر تصادف مي‌ميرد. پس چه نقشي داريم ما؟ گويي نويسنده پاسخ اين پرسش بنيادين را از زبان معلم تاريخ مي‌دهد: «نه، اين درست نيست كه آگاهي مشروط و جزيي يك آدم و حتي يك نسل را در برابر آن آگاهي آرماني از كل روند تاريخ بگذاريم. حتي اگر آن آگاهي هم روزگاري به دست آيد حاصل همين دانسته‌هاي جزيي و پراكنده است و تا آن وقت از دل همين آگاهي‌هاي جزيي و پراكنده است كه مي‌توانيم انگاره‌هايي بيرون بكشيم كه در مواقع بحران به كارمان مي‌آيد.» در اين داستان با تجربه نسلي پسا ۵۷ روبه‌روييم. سه شخصيتي كه هم توفير دارند هم سه ضلع يك مثلث‌اند. مثلث منشور تاريخ كه چندين رنگ از آن مي‌تابد. داستان «مجسمه ايلامي» ثنويت موروثي داستان فارسي را كنار گذاشت، از سه نوع مكان و شخصيتِ مرد و زن و زمان بهره گرفت تا فلسفه شخصي خود را از تاريخ بگويد. هيچ ‌كدام از دوگانه  ماترياليسم  و عرفان راه به پيچيدگي اين تاريخ شرقي/ خاورميانه‌اي/  ايراني نمي‌برند. اما آيا متافيزيك ماترياليستي  شهود  براي  واشكافي  اين   تاريخ فردي،  مي‌تواند پيشنهاد  سوم  باشد؟