شناسهٔ خبر: 69917938 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه وطن‌امروز | لینک خبر

در تقاطع ایده‌های بلندپروازانه و روایت‌های عقیم سریالی که نه مخاطب عام را راضی می‌کند نه حرف تازه‌ای برای مخاطب خاص دارد

باخت بازنده

صاحب‌خبر - بنیا ابراهیم‌نژاد: سریال «بازنده» یکی از آن پروژه‌هایی است که از همان ابتدا، عنوانش تبدیل به استعاره‌ای برای سرنوشتش می‌شود؛ عنوانی که به‌نظر می‌رسد هم درباره شخصیت‌های شکست‌خورده داستان باشد و هم درباره اثری که در میانه جاه‌طلبی‌هایش، گم شده است. «بازنده» با وعده‌ خلق دنیایی تاریک، پیچیده و فلسفی آغاز می‌شود اما هر چه بیشتر پیش می‌رود، از تک تک این وعده‌ها فاصله گرفته و به اثری تبدیل می‌شود که بیش از آنکه درگیر کشف و کنکاش شود، در سردرگمی و تکرار دست‌وپا می‌زند. سریال از همان اپیزود نخست، می‌کوشد تماشاگر را با شخصیتی همراه کند که در مرز میان انفعال و جست‌وجو ایستاده است. رضا (شخصیت اصلی) مردی که گذشته‌ای پر از اشتباه دارد، حال در تلاش است تا با زخم‌هایش کنار بیاید اما این تلاش به‌جای آنکه در روایتی منسجم و خطی شکوفا شود، در زنجیره‌ای از موقعیت‌های پراکنده و بی‌هدف اسیر می‌شود. یکی از مشکلات جدی سریال، ناتوانی در بهره‌برداری از پتانسیل قصه است. «بازنده» بارها تلاش می‌کند با افزودن گره‌های معمایی مخاطب را جذب کند اما این گره‌ها اغلب به‌جای باز شدن، یا رها می‌شوند یا بی‌اثر باقی می‌مانند. برای مثال، رابطه رضا با دوست قدیمی‌اش که در میانه سریال وارد داستان می‌شود، به‌جای آنکه به عمق روایت کمک کند، تنها سردرگمی بیشتری آورده و در نهایت بدون هیچ نتیجه‌ای کنار گذاشته می‌شود. این سردرگمی، بیش از هر چیز، نتیجه‌ فقدان انسجام در طراحی روایت است. «بازنده» گویی می‌خواهد میان یک درام روان‌شناختی، یک معمای جنایی و یک تراژدی وجودی پل بزند اما هیچ‌گاه نمی‌تواند تعادلی میان این سه پیدا کند. در نتیجه، به‌جای آنکه سریالی باشد که تماشاگر را درگیر کند، اثری می‌شود که مخاطبش را خسته و ناامید رها می‌کند. رضا که باید محور اصلی روایت باشد، بیشتر شبیه سایه‌ای بی‌جان است که نه گذشته‌اش روشن و نه انگیزه‌هایش به‌خوبی برای مخاطب قابل‌ درک هستند. این ضعف در شخصیت‌پردازی، بویژه درباره شخصیت‌های فرعی، آشکارتر می‌شود. نازنین که به ‌عنوان یک عنصر احساسی وارد داستان شده، بیشتر شبیه عنصری تزئینی است که تنها در چند صحنه کلیدی ظاهر شده و بعدتر به فراموشی سپرده می‌شود. چنین شخصیت‌هایی نمی‌توانند روایت را غنی کنند و در نتیجه، سریال فاقد آن نیروی احساسی است که بتواند مخاطب را با خود همراه کند. یکی دیگر از نقاط ضعف سریال، ریتم کند و توقف‌های بی‌دلیل است. «بازنده» گویی بیش از آنکه بخواهد پیش برود، در جای خود ایستاده و زمان را هدر می‌دهد. صحنه‌هایی که در آن رضا به اشیای قدیمی خیره می‌شود، موسیقی غم‌انگیزی پخش و در واقع هیچ اتفاق خاصی رخ نمی‌دهد(!)، نمونه‌ای از این موقعیت‌های هدررفت است. این صحنه‌ها که گاه 5 دقیقه یا بیشتر طول می‌کشند، نه تنها کمکی به عمق‌بخشی به شخصیت‌ها نمی‌کنند، بلکه مخاطب را از همراهی با سریال بازمی‌دارند. مشکل اصلی «بازنده» شاید همین باشد؛ اثری که نمی‌داند دقیقا می‌خواهد چه باشد. سریال گاه تلاش می‌کند با پیچیدگی‌های روایی و فلسفی، خود را شبیه سریال‌های معمایی موفق جلوه دهد اما این پیچیدگی‌ها، به‌جای جان‌بخشی به عمق اثر، آن را گیج و آشفته می‌کنند. تغییر لحن سریال نیز به این مشکل دامن می‌زند. در یک صحنه، سریال سعی دارد جدی و تامل‌برانگیز باشد و در صحنه بعد، با دیالوگ‌هایی که بیشتر شبیه طنز ناخواسته هستند، انسجام خود را از دست می‌دهد. این تناقض‌ها، باعث می‌شود «بازنده» به اثری بی‌هویت تبدیل شود که نه می‌تواند مخاطبان عام را راضی کند و نه برای مخاطبان جدی‌تر حرف تازه‌ای داشته باشد. در نهایت، سریال «بازنده» به اثری تبدیل می‌شود که در میان آرزوهای بلندپروازانه و اجرای سردرگم، گم شده است. سریالی که شاید در لحظاتی، مانند طراحی صحنه یا موسیقی متن، نشان از توانایی سازندگانش دارد اما این لحظات به ‌قدری کم‌رنگ و پراکنده‌اند که نمی‌توانند ضعف‌های ساختاری کار را جبران کنند. شاید اگر سریال، به‌جای تلاش برای پیچیدگی‌های بی‌ثمر، روی قصه‌ای ساده‌تر و شخصیت‌هایی عمیق‌تر تمرکز می‌کرد، می‌توانست اثری به‌یادماندنی باشد اما «بازنده»، در وضعیت کنونی‌اش، بیشتر شبیه عنوان خود است؛ اثری که فرصت‌هایش را از دست داده و تماشاگرش را ناامید رها می‌کند.