شناسهٔ خبر: 69916094 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

گزارشی از آداب و رسوم ازدواج در تهرانِ دهه ۳۰؛

«خاله خان‌باجی»های پورسانت‌بگیر، دخترهای تهرانی خانه‌مانده را شوهر می‌دهند / جنوب شهری‌ها به کارمند دولت دختر نمی‌دهند

معمولا در جنوب شهر به کارمند دولت دختر نمی‌دهند حتما باید کاسب باشد. حتی اگر جگرکی باشد، باشد! چون اهالی تهران قدیم معتقدند جنس کارمندهای دولت خرده شیشه دارد!

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، آذر ماه ۱۳۳۳ برابر بود با ربیع‌الاول ۱۳۷۴ قمری و مثل همین الان که پس از اتمام ماه صفر بساط عروسی‌ها برپا می‌شود، تهران آن برهه نیز از این قاعده مستثنی نبود. به همین مناسبت خبرنگار خوش‌ذوق مجله‌ی «خواندنیها» گزارشی از آیین و رسوم مراسم عروسی در پایتخت تهیه کرد؛ از ابتدای روند آشنایی دو خانواده با یکدیگر، تا انتهای مراسم عقدکنان. این گزارش جذاب را که به تاریخ دوم آذر ۱۳۳۳ در «خواندنیها» منتشر شد در پی می‌خوانید:

این ماه، ماه ربیع‌الاول، و تا ماه دیگر بازار عروسی در تهران رونق دارد. البته در شهر به این بزرگی که هفتاد و دو ملت توی آن زندگی می‌کنند هیچ نباشد لااقل هفتادودو جور عروسی مرسوم است و تصدیق می‌فرمایید اگر ما بخواهیم همه را مورد مطالعه قرار دهیم هم از گنجایش مجله خارج است و هم از حوصله‌ی شما... بنابراین در این رپورتاژ فقط به ذکر رایج‌ترین نوع عروسی در تهران اکتفا می‌کنیم.

نقش خاله خان‌باجی‌ها

مطابق یک آمار صحیح بیش از صدی پنجاه عروسی‌هایی که در تهران می‌شود از نوع عروسی است که در جنوب شهر مرسوم است.

جالب‌ترین موضوعی که در محلات جنوبی تهران به چشم می‌خورد وجود دلاله‌هایی به نام «خاله خان‌باجی» است. کار این خاله خان‌باجی‌ها این است که توی خانه‌ها می‌گردند و دخترهای خانه‌مانده را شوهر می‌دهند و حق دلالی می‌گیرند. خوشمزه این‌که خاله خان‌باجی‌ها هم از توبره می‌خورند و هم از آخور! یعنی هم از داماد به پاداش این‌که عروس با کمالی برایش پیدا کرده‌اند حق و حساب می‌گیرند و هم از خانواده‌ی عروس به پاس این‌که دختر خانه‌مانده را به یک بنده خدا قالب زده‌اند دستخوش می‌گیرند!

«خاله خان‌باجی»های پورسانت‌بگیر، دخترهای تهرانی خانه‌مانده را شوهر می‌دهند / جنوب شهری‌ها به کارمند دولت دختر نمی‌دهند

بعضی اوقات نیز خاله خان‌باجی‌ها نقش مادر داماد را بازی می‌کنند؛ یعنی جوانانی که در تهران غریب هستند و کس و کاری ندارند ناچار برای پیدا کردن دختر به خاله خان‌باجی مراجعه می‌کنند. درست مثل بنگاه‌های معاملات ملکی که همه‌جور خانه؛ خانه‌های سه‌اتاقی، چهاراتاقی، با زیرزمین، بی‌زیرزمین، با حمام و آشپزخانه، بی‌حمام و آشپزخانه توی دفترشان یادداشت کرده و آماده برای فروش یا استجاره دارند. خاله خان‌باجی نیز همه‌جور دختر و زن سراغ دارد و موقعی که مشتری به تورش بخورد فورا بلبل می‌شود:

- آره ننه! تا سلیقه‌ی خودت چی باشه؟ دختر بچه‌سال می‌خواهی، سن و سال‌دار می‌خواهی، بیوه می‌خواهی، باسوات می‌خواهی، بی‌سوات می‌خواهی، بانماز می‌خواهی؟ ... راستی ننه! همین حالا من چند تا دختر سراغ دارم که ماشاءالله هزار ماشاءالله شیش کلاس درس خوندن! گرچه درس به چه درد می‌خوره؟ دختر باید بدونه چه‌جوری شوهرش را تر و خشک کنه! چه جور خوراک بپزه، چون از راه شیکم خیلی بهتر از راه دل می‌شه مردهای امروزی را ببخشیدها... خر کرد! خوب ننه‌جون بگو... بگود دلت می‌خواد عروست چه‌جوری باشد؟...

اما مگر «خاله خان‌باجی» امان می‌دهد مشتری بیچاره حرفش را بزند، چانه‌ی این پیرزن‌ها وقتی گرم شد دیگه شمر جلودارشان نمی‌شود.

- اما نیگام کن چی می‌گم... ما خاله خان‌باجی‌ها حکم وکیل عدلیه را داریم یا مثل حکیم هستیم. همون‌طور که یه حبسی نباید به وکلیش دروغ بگه، یا یه مریض نباید واسه حکیم‌باشی چاخان بکنه، تو هم راست و حسینی باید بگی تو چنته‌ات چیه؟ چی داری؟ چی‌کاره‌ای؟ کاسبی؟ نوکر دولتی؟ خلاصه راستش و بگی تا منم یکی را به تنگت بندازم که باب دندونت باشه، ننه! بگو جونم! بگو... اوای! چرا خجالت می‌کشی! قربون شکلت برم!

بالاخره «مشتری» خجالت را کنار می‌گذارد و به «خاله» وضع خودش را راست و حسینی می‌گوید. دوباره خاله بازجویی را شروع می‌کند:

- خوب حالا بگو ببینم... چون می‌دونی که سلیقه‌ها... مختلفه، هرکسی یه‌جور دوست داره، حالا تو چه‌جور دوست داری؟ سفید و بور دوست داری، یا چشم و ابرو سیاه؟ ترکه و قدبلند دوست داری، یا توپول و موپول و چاق و چله؟ ای وای خدا مرگم بده! چرا همچین شدی چرا رنگ و روت سرخ شد؟

بمیرم واست، حیوونکی چه کمروست ننه! با همین ریش می‌خوای بری تجریش؟

این‌جاست که «خاله» در حالی که دندان‌های مصنوعی‌اش را محکم می‌چسبد، تا نیفتد، مثل مادر فولادزره می‌خندد! و بالاخره «متشری» کم‌رویی را کنار می‌گذارد و سلیقه‌اش را به «خاله» می‌گوید. پس از آن‌که «خاله» بیعانه از مشتری گرفت، خودش به عنوان مادر یا خاله‌ی داماد به خواستگاری دختر مورد نظر می‌رود و با مهارت عجیبی که دارد معامله را جوش می‌دهد و طوری جوش می‌دهد که نه سیخ بسوزد نه کباب!

خواستگاری

حالا آمدیم «داماد» خاله و خال‌قزی و مادر وکس و کار داشت... در این صورت وقتی که حس شد موقع زن گرفتن پسری فرا رسیده و عرضه‌ی زن نگهداری را هم پیدا کرده است فورا پیرزن‌های فامیل دست به کار می‌شوند تا بساط عروسی را راه بیندازند.

البته عروسی چندین مرحله دارد که مرحله‌ی اول آن «خواستگاری» است. برای انتخاب دختر رسم است که اول یک دختری نشان می‌کنند بعد مادر و خواهر و عمه و خاله‌ی داماد لباس پلوخوری‌شان (یعنی لباس نوی‌شان) را می‌پوشند و به خانه‌ی دختر می‌روند:

- تق تق! تق!

- کیه؟ مگه سر آوردین؟

- ببخشید خواهر! شما دختر خونه دارین؟ این‌جا رو به ما نشونی دادن.

صاحبخانه که متوجه‌ی اشتباه خود می‌شود و می‌فهمد برای دخترش خواستگار آمده فورا عذرخواهی کرده و آن‌ها را به داخل اتاق تعارف می‌کند.

غالبا هنگام خواستگاری بلافاصله و بدون مقدمه وارد دستور می‌شوند و قبل از هر چیز مادر دختر از کسب و کار و سن و دارایی و خصوصیات اخلاقی داماد سوال می‌کند.

معمولا در جنوب شهر به کارمند دولت دختر نمی‌دهند حتما باید کاسب باشد. حتی اگر جگرکی باشد، باشد! چون اهالی تهران قدیم معتقدند جنس کارمندهای دولت خرده شیشه دارد!

پس از آن‌که تحقیقات مقدماتی در اطراف داماد تمام شد، نوبت به خواستگارها می‌رسد. برای افتتاح بابا مذاکرات سراغ «عروس خانم» را می‌گیرند و مادرِ دختر برای آن‌که نشان بدهد دخترش دختر خانه‌داری است بلافاصله می‌گوید:

- داره گل‌دوزی می‌کنه!

در حالی در این موقع عروس خانم ظاهرا از خجالتش توی زیرزمین یا مستراح رفته و برای آن‌که بیش‌تر جلب نظر کند، دارد به سر و روی خودش ور می‌رود!

برای آن‌که خواستگارها دختر را ببینند یک کاسه آب (که علامت روشنایی است) به دست او می‌دهند که ببرد توی اتاق. دختر در حالی که سرخی مطبوعی روی گونه‌هایش می‌نشیند، کاسه‌ی آب را می‌برد توی اتاق و رویش را سفت می‌گیرد تا خواستگارها بفهمند که او از جمله دخترانی است که چنار درِ خانه‌اش را ندیده است!

در این وقت خواستگارها که درس‌شان را خیلی خوب روان هستند و تا حالا برای خیلی از جوان‌های فامیل دختر پیدا کرده‌اند فرمول‌وار می‌گویند:

- خانم جون! این‌جا که مرد نیست این‌جور روتون رو سفت گرفتین! واسه چی موهای گلابتون رو زیر چادر قایم می‌کنین؟!

مادر دختر فورا توی دعوا نرخ طی می‌کند:

- وا خانم! شما از کجا موهای دختر من رو دیدین؟!

بالاخره دختر در حالی که رنگ می‌دهد و رنگ پس می‌گیرید چادر را از سرش برمی‌دارند تا قوم و خویش‌های داماد او را ببینند و بپسندند.

حالا اگر خواستگارها وسواس نداشته باشند که به همان نظر اول قناعت می‌کنند، اما اگر عکس این موضوع باشد دو ساعت تمام دختر بیچاره را زیر و رو می‌کنند، دانه‌دانه گیس‌هایش را می‌بینند که مبادا عاریه باشد! جوراب‌هایش را می‌کنند تا یک وقت شش‌انگشتی از آب درنیاید! حتی سوراخ گوشش را استشمام می‌کنند که مبادا بو بدهد!

معمولا پس از طی این تشریفات اگر دختر مقبول نظر خواستگارها قرار گرفت قرار می‌گذارند که آن‌ها هم در اطراف داماد تحقیقات خودشان را بکنند تا روز «بله‌برون» را تعیین کنند.

«بله‌برون» و «خرج‌برون»

پس از آن‌که کس و کار عروس از همسایه‌ها و کاسب‌های محله‌ی داماد تحقیقات کافی کردند و فهمیدند که «پسره» اهل فرقه مرقه‌ای نیست روز بله‌برون تعیین می‌شود.

در روز بله‌برون غالبا ریش‌سفیدها و گیس‌سفیدهای هر دو فامیل روبه‌روی هم می‌نشینند و از همدیگر موافقت شفاهی می‌گیرند. البته هنوز عروس و داماد همدیگر را ندیده‌اند، «پسره» نمی‌داند «دختره» چه معجونی است و «دختره» نمی‌داند «پسره» چه جانوریست؟!

چند روز پس از مراسم بله‌برون مراسم خرج‌برون اجرا می‌شود، این دیگر به عهده‌ی مردهای طایفه است که دور هم بنشینند و معامله را جوش بدهند. پیداست که هر دو طرف از قدم اول به هم دروغ می‌گویند و به هم نارو می‌زنند و مثل دلال‌های بازار سر جهاز و مهریه‌ی دختر با هم چانه می‌زنند.

البته اول کار تعارف شاه عبدالعظیمی برقرار است:

- اختیار دارین آقا، هیچی نداده رو با هیچی نبسون کار نیس! هر گلی زدین به سر خودتون زدین! دختر که شتر نیس، جهیز رو بار شتر می‌کنن! ما دختر با چادر می‌دیم که با کفن برگرده! مهر و کی داده کی گرفته؟ اما...

این‌جاست که به اصل قضیه گریز می‌زنند!

- اما آقا! هرچی مهر و صداق بیش‌تر باشد عزت و حرمت دختر بیش‌تره، تو سر و همسرهاش سربلندتره...

البته از دسته‌ی داماد هم برای آن‌که از قافله عقب نمانند، یکی بلبل شاه طهماسب می‌شود:

- همه‌ی اینا درسته، دو تا جوون رو باید به امید خدا دست‌شون رو تو دس هم گذاشت بقیه‌اش خودش درست می‌شه، اما...

توجه فرمودید؟ اما!

- اما باید یه جوری سر و ته معامله رو هم بیاریم که دوماد خیلی تو خرج نیفته، واسه این‌که هرچی باشه دودش تو چش خودتون می‌ره!

عاقبت پس از چند ساعت چانه‌زدن مراسم خرج‌برون و در حقیقت نرخ‌گذاری تمام می‌شود و اغلب اتفاق می‌افتد که دو طرف دندان‌گردی می‌کنند و با هم کنار نمی‌آیند و معامله به هم می‌خورد. اما اگر معامله‌ به خوبی و خوشی برگزار شد، و عروس خانم پیش سر و همسرهایش عزت و حرمت بیش‌تری داشته باشد گاهی قرار می‌گذارند مهر دختر ۵۰ هزار تومان باشد، البته در صورتی که توی قباله بنویسند چهل‌وهشت هزار تومان نقدا رسید!

شیرینی‌خورون

خدا قسمت‌تان کند، روز «شیرینی‌خورون» سوروسات برقرار است! قوم و خویش‌ها و دوست و آشناهای عروس و داماد از چای و شیرینی و شربت و احیانا میوه‌ شکمی از عزا درمی‌آورند و به شکم بی‌هنر پیچ‌پیچ خود خدمتی بسزا می‌کنند!

در این روز از خانه‌ی داماد یک کاسه نبات و یک طاق شال و انگشتر برای خانه‌ی عروس می‌فرستند و اگر بزرگ‌ترهای عروس زرنگی کرده باشند و شیرینی‌خوران را به روز عید قربان انداخته باشند، داماد بیچاره به حکم اجبار باید یک گوسفند پروار را طاق شال بسته و چشم او را سرمه کشیده و خلاصه حیوان زبان‌بسته را مطابق آخرین مد توالت کرده و آن را به خانه‌ی عروس خانم بفرستد!

صبح روز بعد از شیرینی‌خوران هم اگر طرفین خیلی خشک‌مقدس باشند از منزل عروس یک شب‌کلاه، یک کیسه مهر و تسبیح، یک شانه چوب شمشاد با قاب و یک عرقچین «دومادنشون» می‌فرستند، و در مقابل داماد نیز باید لااقل، ملتفت شدید؟ لااقل یک تخته قالیچه‌ی کاشی «عروس‌نشون» بفرستد!

حالا دیگر «دختره» و «پسره» شیرینی‌ خورده‌اند و با هم نامزد شده‌اند. با این حال اجازه ندارند همدیگر را ببینند چون هنوز با هم نامحرم هستند و موقعی محرم می‌شوند که صیغه‌ی عقد جاری شود!

بنداندازون!

چند روز قبل از آن‌که «آقا» صیغه‌ی عقد را جاری کند، باید مراسم «بنداندازون» اجرا شود. برای اجرای این مراسم عده‌ای زن‌های فامیل به نیابت از طرف «شاه داماد» به خانه‌ی عروس می‌آیند و اجازه‌ی بنداندازون می‌دهند.

البته قبل از بنداندازون مراسم ساده‌ای به نام «حنابندون» اجرا می‌شود و سرانگشت‌های عروس خانم را حنا می‌بندند.

در این مراسم زن‌های خوش‌صدا و خوش‌ادای فامیل موقع را برای «کرم‌کشی» غنیمت می‌شمرند و در حالی که دایره‌ی سه‌زنگی در دست می‌گیرند شروع به کار می‌کنند:

این حنای مراده/ ایشالا مبارکش باد

از برای شاداماده/ ایشالا مبارکش باد

شب بعد از حنابندون مراسم بنداندازون اجرا می‌شود.

در جنوب شهر عده‌ای از زن‌ها هستند که حرفه‌شان بند انداختن است. همان‌طور که سلمانی‌های شمال شهر در بین خانوم‌های مدیست معروف هستند این قبیل زن‌ها هم در میان زن‌های جنوب شهر کاملا سرشناس هستند. زن بندانداز «عروس خانم» را سر سفره بند می‌نشاند و ضمن آن‌که زیرابروی عروس را با بند می‌گیرد، زمزمه می‌کند: «به لای کلکه عروس/ گل لای جله عروس» [!] بعد برای آن‌که حق و حساب بیش‌تر بگیرد سبزی پاک‌کنی می‌کند: «به‌به ماشاالله هزار ماشاالله مثل ماه شب چارده از زیر بند درمیاد. من این همه عروس بند انداختم هیچ عروسی به این قشنگی و ترگل ورگلی از زیر بند درنیومد»!

وقتی که بندانداز کارش را کرد رسم است که زن‌های فامیل هر کدام‌شان دو سه تومان بسته به سخاوتی که دارند انعام می‌دهند و غالبا روی چشم هم‌چشمی همدیگر انعام را چرب‌تر می‌کنند و هرچه دامنه‌ی این رقابت بالا بگیرد پیداست که نیش بندانداز بیش‌تر باز می‌شود!

حموم عروسی

این‌جا دیگر بی‌اندازه تماشایی است، عالمی دارد! بیست سی تا زن ریسه می‌شوند و عروس را می‌برند حمام. غالبا حمام را «قرق» می‌کنند و «زن اوستا» برای آن‌که انعام زیادتری بگیرد با آن ریخت و قیافه‌ی مضحکش هرچه قر توی کمرش دارد می‌ریزد. بشکن می‌زند ابروها را لنگه به لنگه می‌کند، روی لگن «رنگ» می‌گیرد و صدای خوکی‌اش را ول می‌دهد:

شاداماد رفته حموم چاردیوار/ اشاره می‌کرد عروس و زود بیاد

پنج‌دری رو به قبله شر و شر آبش میاد/ ای یار مبارک بادا، ایشالا مبارک بادا

قدیمی‌ها معتقدند که توی تیز پشت هر دختری یک موی حرام هست که حتما باید کنده بشود. پس برای انجام این منظور پشت عروس خانم را دوا می‌مالند و سپس مراسم شست‌وشو در میان همهمه و جنجال عجیب زن‌ها انجام می‌گیرد.

سربینه‌ [رخت‌کن] حمام «عروس خانم» لباس نو را می‌پوشد و لباس کهنه‌اش را اگر آسمان به زمین بیاید «دلاک» برمی‌دارد. بعد زن‌ها شادی‌کنان و «هلهله‌»‌گویان زیر بغل عروس خانم را که دیگر مثل پنجه‌ی آفتاب شده می‌گیرند و او را سلانه‌سلانه به خانه می‌برند!

عقدکنون

در بعضی از خانواده‌های تهران هنگام اجرای مراسم عقد اعمال خرافی عجیبی انجام می‌دهند. مثلا برای آن‌که عروس زود «تصرف» بشود توی سماور کوچک عروس ادرار می‌کنند بعد توی آن یک تخم‌مرغ را آب‌پز کرده، به خورد عروس و داماد می‌دهند! یا برای آن‌که کمر عروس محکم باشد نان و پنیر پای عقد را به کمر او می‌بندند! و برای آن‌که بچه‌ی اول عروس پسر باشد یک تیکه نبات وسط پای عروس می‌گذارند.

بعد دو تا زن یک‌شوهره‌ی سفید بخت کله‌قند را روی سر عروس می‌سایند تا بختش باز بشود، در این حال عروس باید بگوید:

یا عزیزالله، عزیزم کن

یا عزیزالله عزیزم کن

در جنوب تهران عده‌ای از نانواها هستند که به خوش‌دستی معروف‌اند و حتما نان پای عقد را باید آن‌ها بپزند. این نان را که معمولا نان سنگک است و طولش خیلی بیش‌تر از دو برابر نان‌های معمولی است رنگ می‌کنند و کنار خوانچه‌ی اسفند رنگ‌کرده می‌گذارند. عروس خانم هم پای سفره‌ی عقد نشسته و دل توی دلش نیست. با خودش می‌گوید داماد چه‌جوری باشد، پیر است؟ جوان است؟ کور است؟ کر است؟ کچل است؟ هرچه هست، خدایا شکرت!

وقتی که کارها روبه‌راه شد یک نفر را می‌فرستند دنبال «آقا»... آقا با دو تا محرر [میرزا بنویس] در حالی که دفتر بزرگی زیر بغل دارند وارد می‌شوند و بلافاصله توی یک اتاق کوچک با داماد و نزدیکان عروس و داماد خلوت می‌کند.

این‌جا داماد باید مثل بچه‌ی آدم گوشه‌ی اتاق بنشینند و لام تا کام صدایش درنیاید. آقا وقتی که فهمید مهریه چقدر است در حالی که صدایش از مخرج بیرون می‌دهد از داماد می‌پرسد: «آقازاده! قبول است؟»

مطابق اتیکت داماد، سرش را پایین می‌اندازد و بزرگ‌ترهای او می‌گویند بله قبول است آن وقت «آقا» وکیل عروس و یکی از محررها وکیل داماد می‌شود.

بعد «آقا» سراغ عروس می‌رود و می‌گوید:

- همشیره! شما را به عقد آقای فلان درآوردم به مصداق فلان‌قدر مهریه، یک آینه، چرا، یک جلد کلام‌الله مجید، حاضرید؟

بله گرفتن از عروس کار بسیار مشکلی است. در این وقت عروس خانم پشت پرده قرار دارد و زن‌ها مثل مور و ملخ دورش حلقه زده‌اند. رسم است که دفعه‌ی اول و دوم عروس نباید بله بگوید تا زیرلفظی بگیرد و «آقا» ناچار چند مرتبه جمله‌ی خود را تکرار می‌کند.

گاهی اوقات نیز اتفاق می‌افتد که عروس از ریخت داماد خوشش نمی‌آید و هر کاری می‌کنند «بله» نمی‌گویند. در این قبیل مواقع یکی از پیرزن‌های فامیل صدای‌شان را نازک می‌کنند و یواشکی می‌گویند:

- بعله!

بلافاصله آقا می‌گوید: «مبارک است» از نو زن‌ها شادی می‌کنند و هلهله می‌کشند:

ای یار مبارک بادا/ ایشالا مبارک بادا

در بعضی خانواده‌ها رسم است که در این وقت یک مشت فلفل می‌ریزند توی دست عروس و عروس در حالی که آن را توی منقل آتش می‌ریزد می‌گوید:

این فلفل وای دل دل/ ای مهر منت در دل/ ریزه‌ریزگانت کو؟ رو بر من و پشت بر دگرانت کو؟

و همچنین مادر عروس برای آن‌که داماد را ببندد پارچه‌ی کهنه‌ای را گره می‌زند و می‌گوید:

بستم بستم بستم/ به حق سلیمان نبی بستم به روی خلق خدا غیر از دختر خودم بستم/ به حق یونس نبی بستم بستم/ زبون دوماد و قوم دومادو بستم

بالاخره با کسب اجازه از بزرگ‌ترها عروس و داماد را دست به دست هم می‌دهند و اغلب در این‌جاست که عروس و داماد ریخت همدیگر را می‌بینند:

باری این عروس هنوز دوماد رو ندیده، داماد هم فقط اسمی از عروس شنیده/ وقتی که دست‌شونو توی هم می‌کنن/ عروس و داماد از ریخت هم رم می‌کنن/ عروس اون وسط غش کرد/ ایشالا مبارکش باد/ همه را مشوش کرد/ ایشالا مبارکش باد...

این اشعار که به مرور به صورت سرود رسمی عروسی‌های ما درآمده همه وقت به گوش می‌رسد.

پس از آن‌که عروس و داماد را دست به دست دادند برای آن‌که روی‌شان به روی هم باز شود زن‌ها داماد را مجبور می‌کنند که جلوی چشم آن‌ها عروس را ببوسد تا ببیند ماچ کردن بلد هست یا این‌ را هم بلد نیست! بعد آن دو را تنها می‌گذارند تا هرچه دل‌شان می‌خواهد به هم بگویند و هرچه... البته فقط برای چند لحظه.

۲۵۹

«خاله خان‌باجی»های پورسانت‌بگیر، دخترهای تهرانی خانه‌مانده را شوهر می‌دهند / جنوب شهری‌ها به کارمند دولت دختر نمی‌دهند