شناسهٔ خبر: 69861115 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: انصاف نیوز | لینک خبر

شاید شکوفایی شما کمی دیرتر از دیگران باشد

نگران نباشید، عجله نکنید. زندگی مسابقه نیست

صاحب‌خبر -

دیوید بروکس، سیاستمدار و منتقد فرهنگی، مطلبی با عنوان «You Might Be a Late Bloomer» در وب‌سایت آتلانتیک نوشته است که متن آن با ترجمه‌ی عرفان قادری در سایت ترجمان منتشر شده است. متن کامل را در ادامه بخوانید.

جوامع ما مروج موفقیت زودهنگام و مشوق کسانی هستند که در سنین جوانی به موفقیت رسیده‌اند. نمراتی که در ۱۸سالگی‌ کسب می‌کنیم معیار ارزیابی وضعیت آموزشی ماست و مجلات آکنده از فهرست‌هایی با عناوینی چون «افراد موفق زیر ۳۰ سال» است تا موفقیت جوانان خوش‌آتیه را رنگ‌و‌جلا دهند. اما شواهد و پژوهش‌های فراوانی نشان می‌دهند که نه‌تنها بسیاری از مشاهیر علم و هنر کسانی هستند که استعدادهایشان دیرتر شکوفا شده است، بلکه تداوم موفقیت آن‌ها نیز بیشتر از کسانی بوده که در دوران جوانی به دستاوردهایی درخشان رسیده‌اند. این یافته‌ها دربردارندۀ چه نکاتی دربارۀ اهمیت صبر و پشتکار در دنیایی است که ولع پیشرفت زودهنگام دارد؟

دیوید بروکس، آتلانتیک— پل سزان از آغاز زندگی می‌دانست که می‌خواهد هنرمند شود. پدرش او را اجباراً به مدرسۀ حقوق فرستاد، ولی پس‌از دو سال سرگردانی تحصیل را رها کرد. سال ۱۸۶۱ که ۲۲ سالش بود برای رسیدن به رؤیاهای هنری‌اش عازم پاریس شد، اما مدرسۀ هنرهای زیبا او را نپذیرفت. در اثر مشکلاتی که برای حرفۀ نقاشی‌اش ایجاد شد، به زادگاهش در جنوب فرانسه بازگشت و در بانک پدرش کارمند شد.

سالِ بعد مجدد به پاریس بازگشت، ولی مدرسۀ هنرهای زیبا دوباره او را رد کرد. سالن پاریس پرده‌های او را از ۱۸۶۴ تا ۱۸۶۹، هر سال، مردود اعلام کرد. او تا سال ۱۸۸۲ تابلوهایش را مرتب به سالن ‌فرستاد، اما هیچ‌کدام پذیرفته نشدند. به حلقۀ امپرسیونیست‌ها پیوست -که سالن بسیاری از آثار آن‌ها را نیز رد کرده بود- ولی چیزی نگذشت که همکاری با آن‌ها نیز متوقف شد.

سزان در میان‌سالی احساس نومیدی کرد. خطاب به یکی از دوستانش نوشت «در این مورد باید به شما بگویم مطالعات بی‌شماری که خود را وقفشان کرده‌ام جز نتایج منفی به بار نیاورده است. و از ترس نقدهای وحشتناکی که بسیار شایسته‌شان هستم تصمیم گرفته‌ام تا روزی که احساس کنم می‌توانم از نتایج تلاش‌هایم به‌لحاظِ نظری دفاع کنم در سکوت به کار بپردازم». هیچ‌یک از آثار سزان از ۴۶ سالگی تا ۵۶ سالگی او در معرض دید عموم قرار نگرفت -سال‌های طلایی بسیاری از هنرمندان، ازجمله برخی از برجسته‌ترین نقاشان هم‌عصر سزان.

در ۱۸۸۶ که سزان ۴۷ساله بود امیل زولا، نویسندۀ بلندآوازه و نزدیک‌ترین دوست دوران نوجوانی هنرمند، رمانی با عنوان شاهکار1 منتشر کرد. داستان دربارۀ دو مرد جوان بود که یکی نویسنده‌ای معروف می‌شود و دیگری هنرمندی ناکام که دست به خودکشی می‌زند. شخصیت نقاش، دست‌کم تا‌اندازه‌ای، ملهم از سزان بود (زولا بعدها در روزنامه‌ای فرانسوی نوشت که «من و دوستم، برادرم، پل سزان در یک گهواره بزرگ شدیم، نقاشی بزرگ که امروز می‌توان گفت نبوغ خداداد او به هدر رفت»). پس‌از انتشار رمان، زولا نسخه‌ای از آن را برای سزان ارسال کرد، که با پاسخ کوتاه و مؤدبانۀ او روبه‌رو شد. بعد‌از این ماجرا، رابطۀ آن‌ها به سردی گذاشت.

در ۱۸۹۵، که سزان ۵۶ساله نخستین نمایشگاه انفرادی‌اش را برگزار کرد، اوضاع متحول شد. دو سال بعد، موزه‌ای در برلین یکی از نقاشی‌هایش را خرید و این نخستین بار بود که موزه‌ای به آثار او چنین علاقه‌ای نشان می‌داد. فروش تابلوهای سزان حدود ۶۰سالگیِ هنرمند آغاز شد، گو اینکه با قیمتی بسیار پایین‌تر از آثار مانه یا رنوار. او بلافاصله مشهور شد و مورد احترام قرار گرفت. هنرمندان دیگر از راه‌های دور می‌آمدند تا او را هنگام کار تماشا کنند.

کدام انگیزه این مرد را پس‌از دهه‌ها بدبیاری و گمنامی امیدوار می‌کرد؟ یکی از زندگی‌نویسان به پویایی، ناآرامی و بی‌قراری او اشاره می‌کند. او مدام در کار پیشرفت خود بود.

در نامه‌ای که سزان به سال ۱۹۰۶، در سن ۶۷ سالگی و یک ماه پیش‌از مرگش، به پسرش نوشت احساس ناخشنودی دائمی او مشهود است: «می‌خواهم به تو بگویم که در نقاشی‌هایم چشمانم روز‌به‌روز به طبیعت گشوده‌تر می‌گردد، ولی به فعل درآوردن احساساتم همواره برایم دشوار است. دستیابی به شدت نور و رنگی که مقابل حواسم آشکار می‌گردد برایم ناممکن است. آن غنای رنگی فوق‌العاده را که به طبیعت روح می‌بخشد در اختیار ندارم». او تا روز مرگش بر همین روال بود، روی تابلوهایش کار می‌کرد و خود را ارتقا می‌بخشید.

یک سال پس‌از مرگش، نمایشگاه مروری بر آثار او در پاریس برگزار شد. چیزی نگذشت که همگان او را یکی از پایه‌گذاران هنر مدرن شناختند. نقل است از ماتیس و پیکاسو که گفته‌اند «سزان پدر همۀ ماست».

امروزه جوامع ما مشوق کسانی هستند که در سنین جوانی به موفقیت می‌رسند. معیار ارزیابی نظام آموزشی‌مان از افراد نمرات و آزمون اس‌ای‌تی آن‌ها در ۱۸سالگی‌شان است. برخی از این افراد فوراً به مدارج عالی دانشگاهی می‌رسند، ولی بعضی دیگر چنین فرصتی نصیبشان نمی‌شود. بسیاری از معروف‌ترین الگوهای پیشرفت در سنین جوانی به شهرت رسیدند -مثل بیل گیتس، مارک زاکربرگ، ایلان ماسک، تیلور سوئیفت و مایکل جُردن. مجلات فهرست‌هایی با عناوینی چون «۳۰ نفر زیر ۳۰ سال» منتشر می‌کنند تا موفقیت جوانان خوش‌آتیه را رنگ‌و‌جلا دهند.

تبعیض سنی واقعیتی انکارناپذیر است. مثلاً تعداد شکایات مردم کالیفرنیا در سال ۲۰۱۰ به ادارۀ مسکن و اشتغال به‌دلیلِ تبعیض سنی بیش از تبعیض نژادی یا آزار جنسی بود. زاکربرگ روزگاری شاید در احمقانه‌ترین اظهارنظر تاریخ آمریکا گفته بود «جوان‌ها باهوش‌ترند». اسکات فیتزجرالد هم یک موقعی در جمله‌ای که احتمالاً مرتبۀ دوم حماقت را دارد گفته بود «فرصت دوباره در زندگی آمریکایی‌ها معنا ندارد».

اما در نظر بسیاری از مردم استعدادهایی که در سنین بالا شکوفا می‌شوند مؤثرتر از استعدادهای دوران نوجوانی هستند. مطالعۀ سال ۲۰۱۹ پژوهشگران دانمارکی نشان داد که اکتشافات مهم برندگان جایزۀ نوبل، به‌طور متوسط، در سن ۴۴سالگی‌شان رخ داده است. ظاهراً حتی افراد تیزهوش هم باید چند دهه تلاش کنند تا در رشته‌شان خبره شوند.

متوسط سن متقاضیان ثبت اختراع در آمریکا ۴۷ سال است. احتمال موفقیت علمی افراد ۴۵ساله دو برابر بیش ‌از افراد ۲۵ساله است. تحقیقی که در نشریۀ امریکن اکونومیک ریویو منتشر شده می‌گوید متوسط سن کارآفرین‌ها ۴۵ است -همچنین، احتمال موفقیت استارت‌آپ‌های کارآفرین‌های ۲۵ تا ۳۵ساله بسیار بیشتر است و درصد این احتمال تا دهۀ ۵۰ زندگی بیشتر و بیشتر می‌شود. احتمال موفقیت بنیان‌گذار ۵۰سالۀ شرکت فناوری دو برابر بیش از بنیان‌گذاری ۳۰ساله است. پژوهشی که به همت دانشگاه نورث‌وسترن، ام‌آی‌تی و ادارۀ سرشماری آمریکا انجام شد دریافت که سریع‌ترین روند رشد در میان استارت‌آپ‌ها متعلق به شرکت‌هایی است متوسط سن بنیان‌گذارانشان هنگام تأسیس ۴۵ سال بوده است. بنیاد فناوری اطلاعات و نوآوری پس‌از انجام مطالعه‌ای دریافت که اوج سن نوآوری اواخر دهۀ ۴۰ زندگی است.

هرجا که سر بچرخانیم افرادی را که در سنین بالا به موفقیت رسیده‌اند می‌بینیم. مورگان فریمن در اوایل دهۀ ۵۰ زندگی‌ نقش‌های به‌یادماندنی‌اش در فیلم‌های «مهارت شهرنشینی»2 و «رانندگی برای خانم دیزی»3 را بازی کرد. کلنل هارلند سندرز کی‌اف‌سی را در دهۀ ۶۰ زندگی‌اش تأسیس کرد. کارن بلیکسن کتاب از آفریقا4 را که موجب شهرت ادبی او شد در ۵۲ سالگی نوشت.

موریس چانگ در ۵۵ سالگی صنایع نیم‌رسانای تایوان، شرکت پیشگام تولید تراشه در جهان، را تأسیس کرد. اگر ساموئل جانسون در ۴۰ سالگی مرده بود، کمتر کسی او را به خاطر می‌آورد، ولی اکنون او را یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان تاریخ زبان انگلیسی می‌دانند. کوپرنیک نظریۀ حرکت سیارات را در دهۀ ۶۰ حیات خود مطرح کرد. مادربزرگ موسی5 نقاشی را در ۷۷ سالگی آغاز کرد. نوح کشتی‌اش را در ۶۰۰ سالگی‌ ساخت (گرچه مخالفان داستان نوح گواهی تولدش را قبول ندارند).

چرا بعضی‌ها دیرتر از دیگران به بار می‌نشینند؟ ریچ کارلگاردِ روزنامه‌نگار در کتاب خود با عنوان موفقیت دیرهنگام6 می‌گوید که این سؤال در واقع دو پرسش است: نخست، چرا این افراد زودتر به بار نمی‌نشینند؟ بعد، این افراد واجد چه خصایص یا مهارت‌هایی هستند که به آن‌ها امکان می‌دهد دیرتر از دیگران شکوفا شوند؟ کسانی که استعدادهایشان را در سنین بالاتر بروز می‌دهند همان نوجوانان موفقی نیستند که دیرتر به ظهور رسیده‌اند -آن‌ها همان کارهایی را که نوجوانان موفق انجام می‌دهند در سن بالاتر انجام نمی‌دهند.

افرادی که در سنین بالا موفق می‌شوند عموماً به‌لحاظ کیفی متفاوت‌ هستند و صاحب قابلیت‌هایی‌اند که نظام آموزشی کنونی یا آن‌ها را نمی‌بیند یا منعشان می‌کند. آن‌ها معمولاً مجبورند مسیر مخصوص خودشان را بسازند. کارلگارد می‌نویسد کسانی که دیرتر به بار می‌نشینند «مکرراً استعدادهایشان را به طرق تازه و غیرمنتظره به منصۀ ظهور می‌رسانند و حتی نزدیک‌ترین افراد به آن‌ها را هم به شگفتی وامی‌دارند».

اگر تاریخ را ورق بزنید، به انواع مختلف موفقیت می‌رسید. گروه نخست کودکان نابغه هستند که در سنین خردسالی به موفقیت می‌رسند. این‌ها افرادی چون پیکاسو یا فیتزجرالد هستند که در جوانی به بار می‌نشینند. همان‌طور که دیوید گالنسن، اقتصاددانِ دانشگاه شیکاگو، می‌گوید این افراد بسیار موفق معمولاً موجب تحولی مفهومی می‌شوند. آن‌ها ایده‌ای نو را طرح و سپس آن را اجرا می‌کنند. پیکاسو در اواسط دهۀ ۲۰ زندگی‌اش تصوری روشن از کوبیسم و تحولی که در هنر ایجاد می‌کرد داشت. سپس کار خود را آغاز کرد و تابلوی «دوشیزگان آوینیون» را کشید.

بعد می‌رسیم به «افرادی با اهداف دوگانه»، که یکی از نمونه‌های بارز آن آلبرت شوایتزر است. آن‌ها نخست به هدف حرفه‌ای‌شان می‌رسند؛ مثلاً شوایتزر موسیقی‌دان و دانشمندی قابل بود. ولی بعد از موفقیت حرفه‌ای‌شان احساس ناخرسندی می‌کنند و هدف اولشان را وامی‌گذارند تا به بشریت خدمت کنند -جهت انگیزۀ آن‌ها از دستاوردهای شخصی به نوع‌دوستی تغییر می‌کند. شوایتزر در فقیرترین مناطق آفریقا به طبابت پرداخت و در سال ۱۹۵۲ برندۀ جایزۀ نوبل صلح شد.

سرانجام می‌رسیم به افرادی که گالنسن «استادان» می‌نامد. او در کتاب خود، با عنوان استادان پیر و نوابغ جوان7، از افرادی چون سزان و آلفرد هیچکاک و چارلز داروین سخن می‌گوید که در ایام جوانی چندان موفق نبودند -و در بعضی موارد تبحر خاصی نیز در حرفه‌شان نداشتند. چنین وضعی می‌توانسته دلسردکننده باشد، ولی آن‌ها به پیشرفت خود ادامه دادند.

این افراد فاقد آن برنامه‌ریزی قبلیِ نوابغ مفهومی هستند، بلکه کل زندگی‌شان را صحنۀ آزمایشگری می‌دانند. آن‌ها چیزی را می‌آزمایند و می‌آموزند، سپس چیزی دیگر را مورد آزمایش قرار می‌دهند و نکات بیشتری می‌آموزند. حواسشان متوجه محصول نهایی کار نیست و برای آن اهمیت چندانی قائل نمی‌شوند. تمرکز اصلی بر خودِ روند یادگیری است: آیا به فهم و مهارت کامل نزدیک‌تر شده‌ام؟ زندگی آن‌ها دورۀ طولانی آزمون و خطاست، آزمایش این و آزمایش آن، روند آهستۀ گردآوری و گسترش است، از‌این‌رو در سنین بالا به درجۀ اعلای کیفیت کارشان می‌رسند. آن‌ها جوجه اردک‌های زشت دستاوردهای بشری‌اند که طی چند دهه به قوهایی زیبا تبدیل می‌شوند.

اکنون به خصوصیاتی بپردازیم که عموماً کسانی که دیر به بار می‌نشینند را از کسانی که در جوانی به موفقیت می‌رسند متمایز می‌سازد -کیفیاتی که موجب می‌شوند در نوجوانی عقب بیفتند، ولی به‌مرور زمان از دیگران پیشی بگیرند.

انگیزۀ درونی. توجه اکثر مدارس و ادارات ما به انگیزه‌های بیرونی معطوف است: اگر زیاد تلاش کنید، پاداشتان نمرات عالی و حقوق بیشتر است. فرض نظام‌هایی که بر انگیزۀ بیرونی استوارند این است که اگر مشوق بیرونی باشد، علی‌رغم سختی کار، افراد عملکرد مفیدی از خود نشان می‌دهند.

افرادی که به نظام‌های مبتنی‌بر پاداش بیرونی تن می‌دهند، نگرشی پاداش‌محور پیدا می‌کنند. تدریجاً به تبعیت از هنجارهای دیگران، تقلید از روش‌های دیگران و تعقیب اهداف دیگران عادت می‌کنند. آن‌هایی که در این‌دست نظام‌ها رشد می‌کنند در کسب نمرات بالا مهارت دارند و با نظمی خاص در جهت اخذ نمرۀ بیست در تمام دروس، حتی دروسی که مورد علاقه‌شان نیست، می‌کوشند. آن‌ها دقیقاً از این جهت که هر وظیفه‌ای بر گردنشان گذاشته شود به‌نحو احسن انجام می‌دهند برای شرکت‌ها ارزشمند محسوب می‌شوند.

افرادی که با انگیزۀ درونی کار می‌کنند چنین نیستند. آن‌ها عملکرد خوبی در توجه به چیزهایی که دیگران می‌گویند باید توجه کنند ندارند. وینستون چرچیل به همین دلیل دانش‌آموز خوبی نبود. او در کتاب زندگی‌نامه‌اش با عنوان دوران جوانی8نوشت «جایی که عقل، تخیل یا علاقه‌ام دخیل نبود، چیزی نمی‌آموختم، یا نمی‌توانستم بیاموزم».

اما چنین افرادی چه‌بسا به چیزهایی که علاقه‌مند باشد حداکثر توجه را بکنند. کسانی که دارای انگیزۀ درونی هستند بسیار محتاج آزادی‌اند. عامل محرک آن‌ها کنجکاوی و دغدغه‌های خودشان است -و نیروی این عامل عوامل ضعیف‌تر برآمده از پاداش‌های بیرونی را در خود فرومی‌برد.

کسانی که دارای انگیزۀ بیرونی هستند عموماً در جوانی که می‌خواهند دل معلمان، رؤسا و بزرگ‌ترهای دیگر را به دست آورند پیشتازی می‌کنند، ولی وقتی هدف حاصل شد، از شدت فعالیتشان کاسته می‌شود. آن‌ها از میان‌بُرزدن هم بدشان نمی‌آید، مشروط بر اینکه آن‌ها را زودتر به هدفشان برساند.

بدتر اینکه، پژوهش‌های محققانی چون ادوارد دسیِ روان‌شناس نشان داده که اگر به افراد پاداش بیرونی دهید، ممکن است امکان برانگیخته‌شدن از درون را از دست بدهند. اگر به کودکان بابت مطالعه پاداش نقدی بدهید، ممکن است در کوتاه‌مدت بیشتر کتاب بخوانند، ولی به‌مرور زمان مطالعه در نظرشان عملی ناخوشایند جلوه می‌کند که باید از آن اجتناب کنند. مطالعۀ سال ۲۰۰۹ مدرسۀ اقتصاد لندن که به بررسی ۵۱ طرح پاداش در شرکت‌های بزرگ پرداخته بود نشان داد که محرک‌های مالی «ممکن است تأثیر منفی بر عملکرد کلی افراد داشته باشد».

یک بار، در روز آخر تحصیل گروهی دانشجو در دانشگاهی معروف از آن‌ها پرسیدم در چهار سال گذشته کدام کتاب زندگی‌شان را تغییر داده است. سکوتی طولانی و آزارنده حکم‌فرما شد. سرانجام، یکی از دانشجویان گفت «شما لابد می‌دانید که ما به این صورت کتاب نمی‌خوانیم. از هر کتاب تکه‌ای را به مقتضای کلاس مطالعه می‌کنیم». این دانشجویان شتابان به‌دنبال نمرات خوب و دریافت پاداششان بودند، ولی آن‌قدر در موضوعات عمیق نمی‌شدند که متحول شوند. آن‌ها به خودِ روند آموزش علاقه‌ای نداشتند، علاقه‌ای که اگر بخواهید فرایند آموزشِ خود را دهه‌ها ادامه دهید -و وقتی کسی با نمرات و جایزه‌های عالی پاداشی به شما نمی‌دهد، پیشرفتتان متوقف نشود- به آن نیازمندید.

اما افرادی که دارای انگیزۀ درونی‌اند خودکار و غالباً بسیار متمرکز هستند و خودشان را غرق موضوعات و وظایف می‌کنند. پاداش آن‌ها آموختن مطالب یا انجام فعالیت‌ها است، پس کمتر ممکن است میان‌بر بزنند. همان‌طور که ونسان ون گوگ -یکی از کسانی که دیر به بار نشست و تا دو سال به پایان زندگی‌اش در سن ۳۷سالگی هنوز راهش را نیافته و اکثر آثار معروفش را خلق نکرده بود- خطاب به برادش نوشت «تلاش می‌کنم. می‌جنگم. با تمام وجود نقاشی می‌کنم».

دنیل پینک در کتاب سائق9 می‌گوید که وقتی وظایف تکراری، ملال‌آور و فنی باشند، مدل‌های پاداش بیرونی درست عمل می‌کنند. ولی او از پژوهش‌های متعددی یاد می‌کند که نشان می‌دهند افراد دارای انگیزه‌های درونی سودمندتر و جدی‌تر هستند و کمتر ممکن است دچار خستگی مفرط شوند. همچنین، میزان بهروزی بیشتری را نشان می‌دهند. پینک نتیجه می‌گیرد که در درازمدت «معمولاً افراد دارای انگیزه‌های درونی بیش از کسانی که به‌دنبال پاداش هستند به موفقیت می‌رسند».

گندزدن‌های اولِ کار. عموماً، کسانی که دیر به بار می‌نشینند در چارچوب نظام‌های موجود نمی‌گنجند. به قول ویلیام درزویتس، آن‌ها «گوسفندهای خوبی» نیستند -قواعد معمولِ کسب موفقیت را رعایت نمی‌کنند. یا به بیان دیگر، چه‌بسا آدم‌های گَندی باشند. باکمینستر فولر دو بار از دانشگاه اخراج شد، ۳۲ سالش که بود، شغلش را در حوزۀ ساخت‌و‌ساز از دست داد و بعدها به فکر خودکشی افتاد تا خانواده از بیمۀ عمرش استفاده کنند.

ولی بعد به گرینیچ ویلج نقل‌مکان کرد، در کالج بلک مانتن شغلی پیدا کرد و دست‌آخر معمار، طراح، آینده‌نگر و برندۀ نشان افتخار آزادی رئیس‌جمهوری آمریکا شد. کلنل سندرز در دورانی که مهندس راه‌آهن بود به دلیل نافرمانی اخراج شد، سپس بار دیگر زمانی که مأمور آتش‌نشانی بود به علت دعوا با یکی از همکاران از کار برکنار شد. شغل وکالتش را بر سر درگیری فیزیکی با موکلش از دست داد و موقعی که ویزیتور شرکت بیمه بود، چون به درد کارکردن برای دیگران نمی‌خورد، عذرش را خواستند. سپس، در سن ۶۲ سالگی دستور‌پخت کی‌اف‌سیِ معروف را ابداع کرد، در ۶۹ سالگی اعطای نمایندگی را آغاز کرد و در ۷۳ سالگی شرکت را به دو میلیون دلار فروخت.

افرادی که دیر به موفقیت می‌رسند واجد نوعی سرسختی و تمایل به درگیری با صاحبان قدرت هستند.

«علاقه‌مندی‌های گوناگون». فرهنگ ما مردم را تشویق می‌کند تا در سنین پایین مسیرشان را انتخاب کنند: مثل تایگر وودز باشید که هنوز راه نیفتاده توپ گلف پرتاب می‌کرد. روی یک چیز تمرکز کنید و خیلی سریع به مهارت برسید -خواه بازی گلف باشد خواه علم فیزیک یا سرمایه‌گذاری. در عالم دانشگاه تخصص بسیار پسندیده است: پژوهشگر اروپا نباشید، پژوهشگر زنبیل‌بافی هلند در قرن شانزدهم باشید.

با‌این‌حال، وقتی دیوید اپستینِ روزنامه‌نگار زندگی ورزشکاران حرفه‌ای را بررسی کرد، دریافت که اکثر آن‌ها شباهت چندانی به تایگر وودز ندارند و بیشتر شبیه راجر فدرر هستند که در جوانی بسیاری از ورزش‌ها را امتحان کرده بود. این ورزشکاران دوره‌ای را که پژوهشگران «دورۀ نمونه‌برداری» می‌نامند پشت سر گذاشته بودند و بعد روی یکی از ورزش‌ها متمرکز شده بودند. اپستین در کتاب خود با عنوان محدوده10می‌نویسد افرادی که دورۀ نمونه‌برداری را سپری می‌کنند در درازمدت بیشتر موفق می‌شوند: «پژوهشی نشان داده افرادی که خیلی زود حیطۀ شغلی تخصصی‌شان را انتخاب می‌کنند بعد از فارغ‌التحصیلی درآمد بیشتری خواهند داشت، اما کسانی که دیرتر حوزۀ تخصصی‌شان را مشخص می‌کنند به‌واسطۀ یافتن شغلی که بیشتر با مهارت‌ها و شخصیت آن‌ها سازگار است عقب‌ماندگی‌شان را جبران می‌کنند».

بسیاری از کسانی که دیر بارور می‌شوند یک دورۀ بسیار دشوار سرگردانی را در یافتن حرفۀ مورد علاقه‌شان پشت سر می‌گذارند. جولیا چایلد کلاه‌ساز بود، در ادارۀ اطلاعات آمریکا کار کرد (عضو گروهی بود که مشغول ساخت وسیلۀ مؤثر دافع کوسه‌ها بودند) و پیش‌از آنکه در ۳۷ سالگی در مدرسۀ آشپزی فرانسوی ثبت‌نام کند، به فکر نویسندگی افتاد. ون گوگ پیش‌از آنکه در ۲۷ سالگی نقاشی را آغاز کند، دلال آثار هنری، معلم، کتاب‌فروش و واعظ دوره‌گرد بود. در آن سال‌های سرگردانی، او درمانده‌ای بینوا بود. خانوادۀ او با ناراحتی شاهد شکست‌های مکرر او بودند.

افرادی که دیر به موفقیت می‌رسند در طی این دوره‌های اولیه آن‌قدر شغل تازه آغاز و رها می‌کنند که ممکن است اطرافیانشان گمان کنند آن‌ها فاقد انعطاف‌پذیری‌اند. ولی این سال‌ها درست همان سال‌هایی است که افراد مشغول پرورشِ، به تعبیر روان‌شناس‌ها، «علاقه‌مندی‌های گوناگون» هستند -قابلیت گشتن در حوزه‌های بسیار متنوع، به‌طوری که ظاهراً هیچ نظم و منطقی ندارد.

محسنات این نوع علاقه‌مندی ممکن است در کوتاه‌مدت به چشم نیاید، ولی وقتی افرادی که دیر به بار می‌نشینند، از وسعت اطلاعاتشان در ترکیب بدیع ایده‌های مختلف بهره می‌گیرند، ارزش آن به‌روشنی قابل رؤیت می‌شود. هاوارد گروبرِ روان‌شناس، ضمن بررسی خاطرات چارلز داروین، دریافت که داروین دهه‌ها پیش‌از انتشار کتاب منشأ انواع، با دست‌کم ۲۳۱ دانشمند در ۱۳ رشتۀ دانشگاهی مختلف -از اقتصاد و زمین‌شناسی تا زیست‌شناسی انگل‌های دریایی و زندگی جنسی پرندگان- به تعبیر دیوید اپستین، «دوست مکاتبه‌ای» بوده است. داروین بدون ترکیب این جریان‌های فکری متفاوت نمی‌توانست چنان شاهکارهایی خلق کند.

اپستین می‌گوید بسیاری از موفق‌ترین دانشمندان علاقه‌مندی‌های گوناگونی داشته‌اند، به‌ویژه در حوزه‌های مختلف هنرهای اجرایی: احتمال فعالیت برندگان جایزۀ نوبل در حوزۀ بازیگری، اجرای موسیقی یا شعبده‌بازی ۲۲ برابرِ دانشمندان ناکام در دریافت این جایزه است. اپستین به نقل از سانتیاگو رامون کاخال، بنیان‌گذار علوم اعصاب مدرن، دربارۀ برندگان جایزۀ نوبل که دیر به این مقام رسیده‌اند می‌گوید «در نظر کسانی که از دور آن‌ها را می‌بینند، ظاهراً این افراد توانشان را ضایع می‌گردانند، حال‌آنکه فی‌الواقع آن را هدایت و تقویت می‌کنند».

کسانی که در سنین بالا به موفقیت می‌رسند عموماً ابهام را بیشتر تحمل می‌کنند و در برخورد با مشکلات پیچیده می‌توانند به طرق مختلفِ تفکر متوسل شوند. طاقت آن‌ها در برابر ناکارآمدی نیز زیاد است. زندگی آن‌ها مثل آدمی کنجکاو در کتابفروشی می‌گذرد. دنیل بورستینِ تاریخ‌نگار در دوران سال‌خوردگی نوشت «روحیۀ غیرحرفه‌ای راهنمای تفکر و نویسندگی من بوده است». او در سرتاسر عمرش از رشته‌ای به رشتۀ دیگر پرید و تفنن کرد.

امکان خودآموزی. جاماندگان از پیشرفت تا سنشان از نظام‌های سنتی علم‌آموزی نگذرد، سر از کارشان درنمی‌آورند. نتیجتاً مجبورند به خودآموزی روی بیاورند. خودآموختگان موفق کارشان را با آنچه روان‌شناسان «نیاز شدید به شناخت» می‌نامند آغاز می‌کنند -به بیان دیگر، تفکر زیاد را دوست دارند. ایان لزلی در کتاب خود با عنوان کنجکاو11گزاره‌هایی را مطرح می‌کند که اگر پاسخشان مثبت باشد، نشانگر نیاز شدید به شناخت است: «مشکلات پیچیده را به مشکلات ساده ترجیح می‌دهم»، «ترجیح می‌دهم زندگی‌ام پر از معماهایی باشد که قادر به حلشان نیستم»، «از تأمل عمیق و طولانی احساس خشنودی می‌کنم».

لئوناردو داوینچی گاو پیشانی سفیدِ نیاز شدید به شناخت است. به فهرست مشهور پروژه‌هایی که خودش تدارک دیده بود توجه کنید: «پرسش از استاد علم حساب دربارۀ روش تبدیل مثلث به مربع … بررسی دقیق کمانِ زنبوری … پرسش دربارۀ اندازۀ خورشید … طراحی از شهر میلان». بنجامین فرانکلین نیز همین‌طور بود. پس‌از انتصاب وی به‌عنوان سفیر آمریکا در فرانسه، می‌توانست در سفرهایش به دو سوی اقیانوس اطلس کمی بیارامد. ولی آن‌ها را به سفرهای علمی مبدل ساخت و، با اندازه‌گیری دمای آب، «جریان خلیج»12 را کشف و روی نقشه تنظیم کرد.

کسانی که دیرتر به موفقیت‌های چشمگیر می‌رسند این نیاز شدید به شناخت را با خصوصیت ظاهراً متناقض دیگری می‌آمیزند: فروتنی معرفتی. آن‌ها تشنۀ آموزش و کسب دانش‌اند، ولی متواضع نیز هستند و به‌درستی بر نادانسته‌هایشان وقوف دارند.

چنین نگرشی اعتماد‌به‌نفس شدید (که “من به‌تنهایی می‌توانم از عهده برآیم؛ می‌دانم که معیارهای من درست و معیارهای دنیا غلط است”) را با عدم‌اعتماد‌به‌نفس شدید (که “چیزهای زیادی را نمی‌دانم و نارسایی‌های فراوانی دارم”) ترکیب می‌کند.

از مخلوط نیاز شدید به شناخت و فروتنی معرفتی آموزش مادام‌العمر حاصل می‌شود. افرادی که در سن بالا بارور می‌شوند خود به جست‌و‌جو می‌پردازند، از‌این‌رو آهسته‌تر و عمیق‌تر می‌آموزند. تدریجاً، نتایج مثبت تحصیل این دانش خودآموخته بیشتر می‌شود. هرچه در موضوعی بیشتر بدانید، سریع‌تر می‌آموزید. استادبزرگی که سابقۀ هزاران رقابت شطرنج را در ذهن دارد، استراتژی‌های جدید را بسیار سریع‌تر از تازه‌کارها درک می‌کند. دانش دانش می‌آورد. پژوهشگران به این پدیده «اثر متیو»13 می‌گویند: «آن‌که دارد داراتر می‌شود و بر دارایی‌اش افزوده می‌گردد». چیزی نمی‌گذرد که موفقیت افرادی که دیر به بار می‌نشینند آغاز می‌شود.

امکان اخذ تصمیم نهایی. بی‌تردید، کسانی که در سنین بالا به موفقیت می‌رسند ممکن نیست تا ابد سرگردان بمانند. دست‌آخر، آن‌ها باید چالشی که انگیزۀ قدرتمند درونی‌شان را برمی‌انگیزد بچسبند و رها نکنند. باید تصمیم نهایی‌شان را بگیرند. ری کراک یک دورۀ سرگردانی واقعی را پشت سر گذاشت. روبان‌فروشی کرد. در فاحشه‌خانه پیانو نواخت. در بورس اوراق بهادار شیکاگو قیمت سهام اعلام ‌کرد.

لیوان کاغذی و بعد دستگاه شیربستنی فروخت. او در آن شغل آخر، متوجه تقاضای مکرر یکی از رستوران‌ها برای دستگاه شیربستنی شد. کنجکاو شد و نصف کشور را با ماشین پیمود تا از موضوع مطلع شود. او با رستوران فست‌فودی مواجه شد که شیوۀ تولید غذای آن بهینه‌تر از رستوران‌های دیگر بود. هنری الیور در کتاب زیر چاپ خود، با عنوان کنش دوم14، می‌گوید «لحظۀ کشف مک‌دونالد تجربه‌ای معنوی برای کراک بود». کراک فقط بیش‌از اکثر مردم به همبرگر، سیب‌زمینی سرخ‌کرده (و شیربستنی) علاقه داشت. او رستوران را خرید و نبوغ خود را که همان اعطای نمایندگی در مقیاس بسیار گسترده بود به آن افزود.

ذهن کاونده. بسیاری از کسانی که دیر به موفقیت می‌رسند در میان‌سالی از زمین بلند می‌شوند و کم‌کم لذت کار متمرکز را می‌چشند. مجذوب و مسحور می‌شوند. ولی چون گرفتار بندها و پیوندهای کسانی که زود به موفقیت می‌رسند نیستند، می‌توانند نظرشان را تغییر دهند و بدون نگرانی از خیانت به هر‌نوع معیار حرفه‌ای مدل‌هایشان را به‌روز کنند.

می‌گوییم خوشبخت‌ترین آدم‌ها کسانی هستند که زندگی‌شان را معطوف به هدفی کرده‌اند و سپس به آن دست یافته‌اند، مثل بردن جام قهرمانی یا رسیدن به نام و آوازه‌ای بلند. ولی بهترین لحظات زندگی را می‌توان در خودِ جست‌و‌جو یا یادگیری همیشگی یافت، در انجام کاری چنان رضایت‌بخش که خودِ کار پاداش کار باشد. کارول دوِک روزگاری نوشته بود «تلاش تنها چیزی است که به زندگی معنا می‌بخشد. تلاش یعنی چیزی برای تو واجد اهمیت است».

موقعی هنری مورِ مجسمه‌ساز به دونالد هالِ شاعر گفته بود «راز زندگی داشتن تکلیفی برای انجام است، چیزی که سراسر زندگی‌تان را وقفش کنید، چیزی که همه‌چیز را به پایش بریزید، هر دقیقۀ روز، تا پایان عمر. و مهم‌ترین نکته این است که آن باید چیزی باشد که به‌هیچ‌صورت نتوانید به انجام برسانید».

بدخُلقی در سنین بالا. تا اینجا، توصیفم از کسانی که در سن بالا به بار می‌نشینند شرح افرادی با سعۀ صدر و جست‌و‌جوگر بوده است. ولی به خاطر داشته باشید که بسیاری از آن‌ها عمرشان را صرف مبارزه با نهادهای رسمی کرده‌اند -و طبعاً روحیه‌ای مبارزه‌جو، حساس و حتی عصبانی دارند.

سِر کنت کلارک، منتقد هنری معروف، در مقالۀ خود تحت‌عنوان «هنرمند پیر می‌شود»15از نقاشانی چون تیسین، میکلانژ، رامبراند و سزان سخن می‌گوید که بهترین آثارشان را در سال‌های آخر حیات، گاهی در دهۀ هشتاد یا حتی دهۀ نود عمر، خلق کرده‌اند. او می‌گوید گرچه این هنرمندان با عشق نقاشی می‌کردند، عشقشان متأثر از «بدبینیِ متعالی» بود. او دریافت هنرمندانی که دیر به اوج می‌رسند «عموماً نگرشی بسیار منفی به زندگی بشر پیدا می‌کنند». نیروی آن‌ها از خشمی مقدس سرچشمه می‌گیرد. ویلیام ترنر، هنرمند بریتانیایی، در اواخر عمر چنان احساس نومیدی می‌کرد که ندرتاً حرف می‌زد. کلارک می‌نویسد «هنرمندان سال‌خورده منزوی هستند». «آن‌ها، مثل همۀ سال‌خوردگان، از حضور موجودات دوپای دیگر احساس کلافگی و خشم دارند، ولی تنهایی نیز افسرده‌شان می‌کند. آن‌ها نگران فضولی دیگران هم هستند».

هنرمندان پیرِ خشمگین با قلم‌موهایشان پاسخ می‌دهند. از واقع‌گرایی فاصله می‌گیرند. رنگ‌ها را آزادانه‌تر به کار می‌برند. کلارک می‌نویسد «سزان که در میان‌سالی به‌ظرافت نقاشان آبرنگ کار می‌کرد و، آن‌طور که می‌گفت، از آلودن سفیدیِ بوم وحشت داشت، در اواخر عمر با ضربات سنگین و پرشور قلم‌مو به آن حمله می‌برد». «توضیح سرزندگی فزایندۀ قلم هنرمندان سال‌خورده دشوار است».

نقاشان جوان‌تر، مثل کارکنان جوان‌تر سایر حوزه‌ها، تلاش می‌کنند زبان حرفه‌شان را یاد بگیرند. نقاشان پیرتر، مثل استادان پیر حوزه‌های دیگر، بر زبان مسلط شده‌اند و دلشان می‌خواهد آن را تغییر دهند. نقاشان پیر با خیال راحت قوانینی که ندای پیش‌گویانه‌شان را خفه کند کنار می‌گذارند. آن‌ها خالصانه‌تر می‌توانند حرفشان را بزنند.

تحلیل کلارک نغز است، ولی به تصور من بیش از حد تعمیم می‌دهد. نظریۀ او در مورد پرده‌‌‌های خشم‌آلود و بدبینانه، چون اثر متأخر میکلانژ با عنوان «تصلیب پیتر قدیس»16، صادق است که نقاشی پیرمردی است خشمگین از قساوت دنیا. ولی درخصوص، به‌عنوان مثال، نقاشی متأخر رامبراند با عنوان «بازگشت پسر عیاش»17حقیقتاً صدق نمی‌کند. رامبراند هنگام خلق این اثر سال‌خورده، مفلس و از‌نظر‌افتاده بود؛ همسر و بسیاری از فرزندانش پیش‌از او درگذشتند. اما تابلوی «پسر عیاش» آکنده از حس مغفرت است. پرده پدری را نشان می‌دهد که عشق بی‌انتهای خود را نثار پسری نافرمان، ضعیف و سپاسگزار می‌کند. از این ملایم‌تر ممکن نیست.

فرزانگی. برخی کسانی که دیر به موفقیت می‌رسند، بعد‌از یک عمر آزمایشگری، از حد حرفه یا پیشه‌شان بیرون می‌روند و به نوعی خرد کامل می‌رسند.

فرزانگی خصلتی پیچیده است. با تشخیص الگوها آغاز می‌شود -حقیقت وقایع را با استفاده از تجربه درمی‌یابند. الکنون گلدبرگِ عصب‌شناس در کتاب خود با عنوان پارادوکس فرزانگی18 تعبیری کلاسیک از این قابلیت به دست می‌دهد. او می‌نویسد «هربار با مشکلی مواجه می‌شوم که در ظاهر پیچیده می‌نماید، هرگونه تلاش ذهنی شدید با نوعی جادوجنبل بی‌مورد و نالازم می‌شود». «راه‌حل بی‌زوروزحمت، کامل و ظاهراً خود‌به‌خود پدیدار می‌شود. نقصانی که کهولت سن بر توانایی‌ام در کار شدید فکری وارد آورده با ایده‌های فوری و آسان جبران شده است».

ولی خصلتی که «فرزانگی» می‌نامیم بیش از تشخیص صِرف الگوهاست؛ امکان نگرشی چندجانبه به امور است، امکان آمیزش نگرش‌های مختلف و برقراری آشتی میان آن‌هاست. سزان در دهۀ شصت زندگی‌اش آتلیه‌ای در پروانس19 ساخت و مجموعه‌ای از کوه سن ویکتور نقاشی کرد که امروز غالباً آن‌ها را بهترین آثار او می‌دانند. سزان کوه را در اوقات مختلف روز و نور متفاوت نقاشی کرد. او نه‌تنها کوه، که زمان را کشید. او همچنین خودِ ادراک، جریان پیوستۀ آن، ناپایداری‌ها و تحولات آن را نقاشی کرد. سزان خطاب به امیل برنارِ نقاش نوشت «بسیار آرام پیشرفت می‌کنم، چراکه طبیعت به طرق پیچیده‌ای خود را بر من آشکار می‌سازد؛ و پیشرفتِ مورد نیاز بی‌انتهاست».

تی.اس.الیوت در شعر «ایست کاکِر»20می‌نویسد «پیرمردها باید جست‌و‌جوگر باشند/اینجا و آنجا فرقی نمی‌کند/باید در عین بی‌حرکتی، حرکت کنیم/به‌سوی عمق بیشتر/برای یگانگی بیشتر و پیوندی عمیق‌تر». جست‌و‌جو برای بعضی کسانی که دیر به بار می‌نشینند هرگز به پایان نمی‌رسد. رویکرد آن‌ها به زندگی منحصر‌به‌فرد است، ولی با افزایش سن شکلِ بیان آن پیچیده و پیچیده‌تر می‌شود.

فرزانگی خصوصیتی فکری است -توانایی درک واقعیت آن‌گونه که واقعاً هست. اما فرزانگی خصوصیتی اخلاقی نیز هست؛ ما به آدم‌های خودخواه نمی‌گوییم خردمند. فرزانگی خصوصیتی روحی هم هست؛ انسان خردمند آرامش خاصی دارد و می‌تواند در موقعیتی که هیجانات منفی همه را فراگرفته، آرامش خود را حفظ کند.

در جوانی تحت تعلیم ویلیام باکلی و میلتون فریدمن بودم که در آن دوران به پایان زندگی حرفه‌ای‌شان نزدیک می‌شدند. هر دوی این مردان تاریخ را عوض کرده بودند. باکلی نهضت محافظه‌کاری معاصر را به وجود آورد که به انتخاب رونالد ریگان ختم شد. فریدمن علم اقتصاد را متحول کرد و برندۀ جایزۀ نوبل اقتصاد شد. فرصتی نصیبم شد تا جداگانه از آن‌ها بپرسم آیا احساس نمی‌کنند کارشان را به انجام رسانده و اکنون از خط پایان عبور کرده و وقت استراحت است؟ آن‌ها حتی متوجه پرسشم نیز نشدند. آن‌ها هیچ‌گاه از پا ننشستند و در تک‌تک روزهای زندگی‌شان از تلاش برای رسیدن به جامعه‌ای که در نظرشان بهتر بود دست برنداشتند.

تیم کلر، کشیش فقید و دوست سابق من، از جهاتی کسی نبود که دیر به بار نشسته باشد -استعدادهای او در سنین جوانی آشکار شده بود. ولی آن استعدادها در کلیسای حومۀ ویرجینیا که محل خدمت او بود چندان مجال بروز نیافت.

تیم تا ۵۸ سالگی خودش را صاحب صلاحیت لازم برای انتشار نخستین کتاب مهم خود ندانست. او طی ۱۰ سال آتی بیش‌از ۳۰ اثر دیگر منتشر کرد و از خِردی که در تمام این سال‌ها اندوخته بود بهره گرفت. از کتاب‌های او بیش‌از ۲۵ میلیون نسخه فروخته شده است. در همین زمان، او کلیسای ردیمر، صاحب‌نفوذترین کلیسای نیویورک، بلکه آمریکا، را بنیان نهاد.

تیم که در ۷۰ سالگی به سرطان پانکراس مبتلا شد هنوز در نقطۀ اوج پیشرفت دیرهنگام خود بود. او در نشریۀ آتلانتیک نوشت که زیر سایۀ مرگ آگاهی معنوی‌اش عمیق‌تر شده است. او غم و البته شادی بیشتری احساس می‌کرد. ولی آنچه از سال‌های آخر زندگی او در ذهنم خواهد ماند این است که تیم بیشتر شوق داشت تا دربارۀ اوضاع جهان صحبت کند، تا در مورد وضع جسمی خودش. کار او هنوز تمام نشده بود و تا لحظۀ آخر با شور و شتاب ادامه داد. او از خودش برنامه‌ای برای اصلاح کلیسا در آمریکا بر جا گذاشت -برنامه‌ای عملیاتی برای احیای مسیحیت در کشور تکه‌پارۀ امروزمان.

من این الگو را بارها و بارها مشاهده کرده‌ام: افرادی که در سن بالا به موفقیت می‌رسند، گرچه آهسته آغاز می‌کنند، در دور آخر همچنان با سرعت می‌دوند -باوجود سستی در دوران پیری، از سرعتشان نمی‌کاهند. جست‌و‌جو می‌کنند. تلاش می‌کنند. با جان‌و‌دل کار می‌کنند.

این مطلب را دیوید بروکس نوشته و در تاریخ ۲۶ ژوئن ۲۰۲۴ با عنوان «You Might Be a Late Bloomer» در وب‌سایت آتلانتیک منتشر شده است و برای نخستین‌بار ۲۸ آبان ۱۴۰۳ با عنوان «شاید شکوفایی شما کمی دیرتر از دیگران باشد» و با ترجمۀ عرفان قادری در وب‌سایت ترجمان علوم انسانی منتشر شده است.

دیوید بروکس (David Brooks) سیاستمدار آمریکایی‌کانادایی و منتقد فرهنگی محافظه‌کار است. او به عنوان نویسنده با نشریاتی چون نیویورک تایمز، واشنگتن پست، نیوزویک و آنلانتیک همکاری می‌کند. بروکس استاد دانشگاه ییل است و تاکنون بیش از ۳۰ مدرک افتخاری از کالج‌ها و دانشگاه‌های آمریکا دریافت کرده است. او در سال ۲۰۰۴ «جایزۀ سیدنی» را بنیان گذاشت که هرساله به بهترین مقالات سیاسی و فرهنگی اعطا می‌شود. The Road to Character (2015)، The Second Mountain: The Quest for a Moral Life (2019) و How to Know a Person (2023) ازجمله کتاب‌های او هستند.»

پاورقی
1 The Oeuvre
2 Street Smart
3 Driving Miss Daisy
4 Out of Africa
5 Grandma Moses
6 Late Bloomers
7 Old Masters and Young Geniuses
8 My Early Life
9 Drive
10 Range: اانتشارات ترجمان ین کتاب را با عنوان وسعت یا عمق به فارسی ترجمه و منتشر کرده است.
11 Curious
12 Gulf Stream: جریان آب گرم که از خلیج مکزیک شروع می‌شود و از اقیانوس آتلانتیک شمالی گذر می‌کند و به‌سوی اروپا جریان می‌یابد [مترجم].
13 Matthew effect
14 Second Act
15 The Artist Grows Old
16 The Crucifixion of St. Peter
17 The Return of the Prodigal Son
18 The Wisdom Paradox
19 ناحیه‌ای در جنوب‌شرقی فرانسه [مترجم].
20 East Coker

انتهای پیام