شناسهٔ خبر: 69857680 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جام‌جم آنلاین | لینک خبر

درباره نگاه نسل جدید به پایان اتفاقات

وین‌راه بی‌نهایت

اگر کمی قطار زندگی‌مان را به عقب برگردانیم و سال‌های طفولیت‌مان را کندوکاو کنیم، می‌بینیم ما با قصه بزرگ شدیم، قصه‌هایی که قبل از خواب در رختخواب خوانده می‌شد، قصه‌هایی که هر روز به تماشای کارتون‌هایش می‌نشستیم و قصه‌هایی که مامان‌هایمان سر هم می‌کردند تا بر لوح سفید جان‌مان نقش ببندد.

صاحب‌خبر -
 
هر کدام از این قصه‌ها نقطه پایانی داشت. نقطه‌ای که درآن همه چیز انگارمتوقف می‌شد.اصولا جمله پایانی قصه‌های بچگی‌مان مشترک بود (و آنها با خوبی و خوشی کنارهم زندگی کردند) پس وقتی به پایان‌هایی مثل قصه دختر کبریت فروش می‌رسیدیم می‌خواستیم با پرنده خیال‌مان آن را تغییر بدهیم، مثلا باز یک جان دوباره به دخترک بدهیم تا پایان غم انگیزش را خط بزنیم. ما در کودکی به پایان‌های خوش‌عادت کردیم اما زندگی دردنیای آدم بزرگ‌ها پتک حقیقت را برسرمان کوبیدوبه ما آموخت که همه پایان‌ها آن‌قدرهم خوش نیستند واصلا چه کسی تعیین می‌کندکه نقطه پایان‌مان کجا باشد؟ و آیا هر پایان یک شروع دوباره نیست؟

آن کس کار کرد که کار را تمام کرد
این ضرب‌المثل قدیمی در گذشته به انسان‌ها یادآور می‌شد که پایان هر کار چقدر می‌تواند مهم باشد. اما انگار این نگاه و این حرف کمی در بین نسل نوجوان ما ماسیده شده. ما اصولا نمی‌توانیم کار‌ها را به پایان برسانیم و مثل پرنده‌ای که در دبستان آن را می‌‌خواندیم (نوشا) از این شاخه به آن شاخه می‌پریم. یکی از دلایل این اتفاق تمرکز و حوصله کم ماست. به‌هرحال هر چه نباشد ما نسل زد هستیم و در عصر اینترنت چشم به جهان گشودیم. ما در دنیای رسانه و مجازیات قد کشیدیم و کم‌کم از ۱۵-۱۴ سالگی تلفن همراه خودمان را در دست گرفتیم و حالا هم که اینستاگرام خوره این روز‌های ماست و ساعت‌ها می‌توانیم کلیپ‌های چند ثانیه‌ای‌اش را بالا و پایین کنیم. این‌که تمرکز ما در حد کلیپ سه ثانیه‌ای کاهش پیدا کرده یک فاجعه است. ما حوصله ساعت‌ها پای کاری نشستن و به پایان رساندنش را کمتر داریم. رمان‌های کلاسیک با توصیفات فراوان و فیلم‌هایی با روند کند و صحنه‌هایی آهسته زود خسته و دلزده‌مان می‌کند. از این رو اصولا بدون این‌که برای کارهایمان نقطه پایان بگذاریم نیمه‌کاره رهایشان می‌کنیم. به‌نظرم برای رفع این مشکل و سرعت زیاد دنیای این روزهایمان و تمرکز و حوصله‌ای که بر باد رفته به یک سیاست‌گذاری عمیق نیاز است. سیاست‌گذاری درباره فضای مجازی که نوجوان‌ها در یک چهارچوب به این حجم از محصولات رسانه‌ای دسترسی پیدا کنند‌. ریل‌گذاری آموزشی برای این‌که بچه‌ها از کودکی آموزش ببینند که با حوصله کارها را انجام بدهند و به پایان برسانند. برای این امر هم نیاز است ارتباط کودکان و نوجوانان با طبیعت و نظام آهسته طبیعت بیشتر شود. اردوهایی که بچه‌های ما این روزها در مدارس از آن خیلی محروم هستند! 

ما تمامش می‌کنیم!
پایان فیلم و سریال‌های ایرانی از روزگارانی دور تا امروز تماما ختم بخیر یا ختم به عروسی می‌شد. جوری که این کلیشه سکانس آخر عروسی در فیلم‌ها و سریال‌های ایرانی کلیشه‌ای نخ‌نما و معروف بود و هست. اما اصغر فرهادی با تقلید از سبک پایان‌بندی باز که در سینمای ایران مرسوم نبود، سبک جدیدی از پایان‌بندی را برای ما در آثارش رقم می‌زند. به پایان باز، پایان مبهم هم می‌گویند. مثل فیلم «جادوگر شهر اوز» که در نهایت متوجه نمی‌شویم آیا دوروتی واقعا سفر کرده یا همه اینها حاصل یک گردباد بوده است.با پیچیدگی‌های بیشتر دنیای مدرن، آدم‌ها و به خصوص نسل جدید بیشتر علاقه‌مند کشف رمز و راز و ایهام و ابهام هستند تا جذابیت ماجرا با سادگی برایشان از دست نرود و آن هیجانی که می‌خواهند را به دست بیاورند. همین‌طور چون استقلال فردی آدم‌ها با این سیستم لیبرالیستی حاکم بر دنیا بیشتر از قبل شده، دوست دارند قصه‌ها را آن طور که می‌خواهند به خط پایان برسانند.این نگاه و نگرش به زندگی واقعی نسل جوان‌تر هم رسیده، این را از جایی می‌فهمیم که آمار خودکشی در سال‌های اخیر یا بهتر است بگوییم حتی در همین روزهای اخیر به صورت وحشتناکی بزرگ و رعب‌آور است. آمار خودکشی در نوجوان‌ها بین تمامی اقشار دیگر بیشتر است. یکی از هزاران هزار دلیل این اتفاق شاید این اندیشه فکری باشد که (ما آن‌طور که می‌خواهیم باید تمامش کنیم!) اما آیا واقعا رقم زدن یک پایان دلخواه به از دست رفتن یک جان می‌ارزد؟ آیا ارزش این را دارد که زندگی‌مان را فدای پایانی رمانتیک و مبهم و عجیب کنیم..؟ و آیا زندگی لایق این نیست که به او فرصت بدهیم تا پایان‌مان را خلق کند..؟ یکی از اتفاقات مهمی که باید در جامعه ما رخ بدهد این است که خدمات مشاوره‌ای آن‌قدر جا افتاده و در دسترس باشد که حتی اگر کسی افکار این پایان به ذهنش خطور هم کرد بتواند با یک متخصص صحبت کند تا حداقل از یک پایان غم‌انگیز دیگر جلوگیری شود... .

پایان یا شروعی دوباره؟!

این که هر پایان شروعی دوباره است را ما از نظام طبیعت می‌آموزیم؛ در پاییز تمام برگ‌هایش را خشک و خرد می‌کند، در زمستان شاخه‌هایش را عریان، اما با آغاز بهار طبیعت دوباره از نو شکوفه زدن غنچه‌های کوچک بهاری را به نظاره می‌نشینیم. در تمام زندگی ۸۰-۷۰ ساله‌مان هم این‌گونه است. پایان کودکی، شروع نوجوانی است. پایان نوجوانی شروع جوانی است و... پایان تنها زیستن، شروع زندگی با همراهی‌است که قرار است کنارت باشد. پایان تحصیل، شروع کنجکاوی در فضای شغلی‌است و حتی پایان زندگی در این دنیای دو روزه می‌تواند شروع حیاتی جدید در دنیایی دیگر باشد. لحظه پایان زندگی انسان می‌تواند لحظه شروع زیستن یک انسان دیگر باشد. ما به پایان نباید به دید محو  و نابود شدن نگاه کنیم. هیچ پایانی به منزله توقف و نابودی همه چیز نیست. پایان‌ها شروعی دوباره هستند و اگر نحوه نگرش ما به آنها این‌طور باشد در ریز‌ترین مسائل زندگی خودمان را رنجیده خاطر نمی‌کنیم‌. مثلا پایان بد یک امتحان رابا شروع بهتر امتحانی دیگرجبران می‌کنیم‌.چون می‌آموزیم پایان آن امتحان بد به معنای از بین رفتن تمام فرصت‌های‌مان نیست. عصرهای ماه رمضان، دم‌دمای غروب و افطار برنامه‌ای پخش می‌شود به نام (زندگی پس از زندگی) تجربه‌گرهایی به آن برنامه می‌آیند و از تجربه‌هایشان در لحظاتی که بعد از قطع نفس‌شان در این دنیا داشتند، سخن می‌گویند. آدم‌هایی که لحظاتی اندک پر کشیدند از این قفس، اندکی از شروع حیات جدیدشان را مزه کردند اما پایشان به این دنیا و آدم‌هایش هنوز قفل بود و نتوانستند کامل پرواز کنند. اما بازگویی همان لحظات اندک هم باز به ما یادآور می‌شود که پایان بالا و پایین‌شدن ضربان قلب‌مان، یک شروع جدید انتظارمان را می‌کشد. شروعی که ما هر لحظه در این دنیا مشخص می‌کنیم با اعمال و کردارمان که چگونه رقم‌بخورد... .

پایان‌ها واقعا مهمند؟
بازی ایران و آرژانتین در جام‌جهانی ۲۰۱۴.همه شگفت‌زده بودند که ایران دارد مقابل تیمی چون آرژانتین با ابربازیکنانی مثل مسی در ترکیبش، خوب بازی می‌کند. شروع و نیمه بازی خیلی خوب پیش رفت. با این‌که نتوانستیم گل بزنیم که می‌توانستیم، اما گلی هم نخوردیم و جانانه دفاع کردیم. لحظات پایانی بازی بود که سرنوشت این بازی مشخص شد.نمی‌دانیم از غرور بچه‌های ما بود یا ... اماهر چه بود دردقیقه‌ها وثانیه‌های آخر دروازه ما باز شد و مسی کارش را کرد و گلش را به ثمر نشاند. این پایان‌بندی بد، ما را یاد قصه خرگوش و لاک‌پشت می‌اندازد. خرگوش سریع بود، عالی شروع کرد و ادامه داد اما وقتی به خودش غره شد و گوشه‌ای نشست، لاک‌پشت قصه ما زودتر به خط پایان رسید. پس در تمام افسانه‌ها و قصه‌های واقعی زندگی می‌بینیم که چقدر پایان‌ها مهم هستند.چقدر مهم است که ما تلاش و استمرار و انگیزه‌مان را تا نقطه پایان ادامه دهیم و به خاطر چند لحظه خستگی یا غفلت، مسیر طولانی تلاش‌مان را بیهوده نکنیم. برای دوندگان دوی ماراتن نیز همین‌طور است، کیلومتر پایانی که می‌دوند از همه کیلومتر‌ها برایشان سخت‌تر و جان‌فرساتر است اما اگر کم بیاورند تمام مسیری که عالی پیش رفته‌اند را با یک پایان‌بندی بد، تباه می‌شود.در هر مسیری ما باید این آموزه را آویزه گوش کنیم که پایان‌ها واقعا مهم هستند و نگذاریم به خاطر یک پایان بد، عمری دود هوا شود. مثلا نگذاریم در مسیر کنکور به دلیل استرس چند ساعته روز کنکور، دو، سه سال درس خواندن‌مان حیف شود...مثلا نگذاریم عمری که در کنار لحظه‌های غم‌انگیز و رنج‌آورش پر از لحظات خوب و شاد زیستن بوده با یک پایان بد هر چند خود‌خواسته، همیشه یک قصه بد را از ما به جا بگذارد... .