شناسهٔ خبر: 69727132 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جهان نیوز | لینک خبر

یک مدیر فرهنگی با فتح باب‌های جسورانه

از عاشورا و احسان محمد حسنی جسته و گریخته مطلع بودم تا یک دهه بعد که او با همت و خلاقیت همیشگی اش، باز هم طرحی نو در انداخت و اوج در تارک جبهه فرهنگ و هنر انقلاب نمایان شد.

صاحب‌خبر -
به گزارش جهان نیوز، محمد مهدی رحیمی، فعال رسانه ای به بهانه خداحافظی احسان محمدحسنی از سازمان اوج در صفحه شخصی خود نوشت:

دوم خرداد ۷۶ از دل انتخاباتی پیچیده و پرشور، به ناگاه منتخبی کمتر شناخته شده بیرون آمد. از همان ابتدا شعار توسعه سیاسی سر داد و اولین نمودهایش در تکثر و انتشار روزنامه ها و نشریات متنوع و پرتعدادی که به وصف دوم خردادی شهره شدند، پدیدار شد.

آن روزها نوجوانی ۱۳،۱۴ ساله بودم که بواسطه پرورش در خانواده ای فرهنگی و پیگیر سیاست، به وادی سیاست کشیده شده و چشمانم را که بازتر کردم خود را در وسط اخبار و نشریات و رسانه ها دیدم که تا همین امروز هم ادامه دارد (لابلای نوشتن این سطور محاسبه کردم که ۲،۳ سال دیگر میشود ۳۰ سال که مخاطب حرفه ای و پیگیر رسانه هستم؛ عمر برف است و آفتاب تموز!).

آن ایام توفیق نشریات اصلاح طلب که بعدتر به روزنامه های زنجیره ای معروف شدند، در عملیات روانی و جلب مخاطب مشهود بود و آنها از هنر، خلاقیت و ابتکارات مختلف در ارائه محصول خود به میزبان بالایی بهره میبردند و همین از دلایل توفیقاتشان بود.

شبی حضرت پدر که به خانه آمدند لابلای دسته روزنامه ها، مجله جدیدی را هم آورده بودند، ماهنامه عاشورا. همان ابتدای کار طرح جلد زیبا و لوگوتایپ متفاوت نشریه به چشمم آمد اما نام مجله نسبتی با آن طراحی و کیفیت گرافیکی نداشت. در واقع این جلد و صفحه بندی هنری و حرفه ای شباهتی به روال متداول و کیفیت شایع بین محدود رسانه های حزب اللهی و انقلابی نداشت و از نظر فرم شبیه رسانه های اصلاح طلب بود؛ خوش رنگ و لعاب، جذاب و گیرا.

طبق عادتم همان اول کار سراغ شناسنامه رفتم، صاحب امتیاز موسسه فرهنگی هنری عاشورا بود و مدیرمسئول احسان محمدحسنی. هر دو برایم اسامی جدیدی بودند.

همان شب درس را رها کردم و تقریبا همه مجله را خواندم، شوق انتشار نشریه ای با این فرم و البته محتوای جذاب چنان وجودم را فراگرفت که تا نیمه های شب خواب به چشمانم نمی آمد. حال سربازی را داشتم که در  میدان مغلوبه جنگ، رزمندگانی تازه نفس با تجهیزاتی جدید به کمکشان آمده.

نشریه روی میزم بود و انتظار شماره بعد را میکشیدم، این سرخوشی اما چندان دوام نیاورد، بنظرم شماره پنجم بود که دیدم مدیرمسئول سخن از مشکلات مالی سر داده و غزل خداحافظی خوانده است. تلخی آن تعطیلی تا مدتها در کامم بود. کمی بعد در مراسم تشییع شهدای گمنام در تهران، پوستر زیبایی دیدم که در ابعادی بزرگ و غیرمعمول بین مردم توزیع میشد، لوگوی موسسه عاشورا مرا به سمت آن کشاند، خوشحال شدم که موسسه عاشورا اگرچه نه مثل قبل، اما هنوز هم زنده است و با خلاقیت و هنرمندی، جبهه کم توان آن روزهای هنرانقلاب را ارتقاء میدهد. آن پوستر زیبا تا مدتها قاب دیوار اتاقم شد.

از عاشورا و احسان محمد حسنی جسته و گریخته مطلع بودم تا یک دهه بعد که او با همت و خلاقیت همیشگی اش، باز هم طرحی نو در انداخت و اوج در تارک جبهه فرهنگ و هنر انقلاب نمایان شد.

نه به عنوان یک فعال فرهنگی و رسانه ای که بعنوان یک مخاطب محصولات اوج، از زحمات مبتکرانه، کنش‌های هنری خلاقانه، پیشروی‌ها و فتح باب‌های جسورانه و اقدامات مجاهدانه آقا احسان عزیز در همه این سالها قدردانی میکنم و مزد شهادت در پیری را برایش آرزومندم.