شناسهٔ خبر: 69493705 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

به مناسبت چهلمین روز درگذشت سردار دکتر رضا سراج

روایت ۴۵ سال جهاد سردار عاشورایی

روزنامه جوان

گاهی رفقا و دوستان از ما می‌پرسیدند اگر یکی از شما دو برادر به شهادت برسد، دیگری چه خواهد کرد؟ ما هم می‌گفتیم هنوز به این قضیه فکر نکرده‌ایم که کدامیک از ما زودتر از دیگری می‌رود، اما حالا اینطور رفتن حاج رضا دلم را سوزاند. فکرش را هم نمی‌کردم که او مرا تنها بگذارد و برود. همیشه به رضا سفارش می‌کردم بعد از رفتن من چنین و چنان کن. حالا این من هستم که انکسر ظهری را با تمام وجود حس کردم

صاحب‌خبر -

جوان آنلاین: براي سردار علي سراج كه خود از جانبازان دوران دفاع مقدس و جبهه مقاومت است، سخت است از برادرش رضا روايت كند. رفاقت و صميميت‌شان، آنقدري است كه آن پنج سال اختلاف سني‌شان را ناديده بگيريم. آنها در انقلاب همپاي هم در كردستان و در دوران دفاع مقدس همرزم هم بودند. اين روزها علي سراج نه تنها برادر كه يك رفيق و همرزمي ديرينه را از دست داد كه هيچ چيز جاي فقدانش را پر نخواهد كرد. دكتر رضا سراج، رزمنده دوران دفاع مقدس، كارشناس ارشد مسائل راهبردي، عضو هيئت علمي دانشگاه و سخنگو و معاون ارتباطات دبيرخانه شوراي عالي امنيت ملي، رياست دانشكده و پژوهشكده پيامبر اعظم (ص) دانشگاه جامع امام حسين(ع)، رياست سازمان بسيج دانشجويي و معاونت سياسي قرارگاه ثارالله(ص) بود. او تأليفاتی در زمينه‌هاي راهبردي، سياسي و فرهنگي داشت و سابقه راهنمايي و داوري رساله‌هاي دكتراي متعددي را در كارنامه خود برجاي گذاشت. خرداد ۱۴۰۲، وزارت خزانه‌داري ايالات متحده او را تحريم و اسرائيل او را به ترور تهديد كرد. دلمان نيامد در چهلمين روز درگذشت او كه سال‌ها را در گمنامي گذراند، سراغ فعاليت‌هاي انقلابي و مجاهدت‌هاي دوران جنگ و اقدامات فرهنگي‌اش نرويم. آنچه در پي مي‌آيد ماحصل گفت‌وشنود ما با جانباز علي سراج است.

مجاهد انقلابي
ما در يك خانواده مذهبي متولد شديم. ساكن محله جماران تهران بوديم. پدرم از مقلدان حضرت امام خميني(ره) بود. عقايد و نظرات امام در مورد مسائل مختلف، هميشه مورد توجه خانواده ما بود. با آغاز فعاليت‌هاي انقلابي مردم، من و برادرم رضا هم دست به كار شديم. ما اعلاميه‌ها را از روحانیت شمیران، آقاي حاج مهدي جماراني و امام جماعت مسجد صاحب‌الامر مي‌گرفتيم و بين مردم و انقلابيون پخش مي‌كرديم. سال 1356- 1355 در حال پخش اعلاميه امام خميني(ره) از سوی ساواك دستگير شدم. بعد از آزادي از زندان، از رضا خواستم رساله امام و تعدادي از اعلاميه‌هايي را كه در خانه داشتيم ببرد و در جايي مخفي كند. 
من عضو كميته استقبال از حضرت امام (ره) بودم و زماني كه امام در مدرسه علوي مستقر شدند، مسئوليت حفاظت از مدرسه علوي را برعهده داشتم. رضا هم در اين ايام كنار من حضور داشت. ما روز 19 بهمن  1357 كه همافران نيروي هوايي با حضرت امام (ره) بيعت كردند، حضور داشتيم. نقش همافران در انقلاب ۱۳۵۷ بسيار پررنگ بود. در همان شب گارد شاهنشاهي به همافران نيروي هوايي حمله كرد، همراه با رضا به كمك بچه‌هاي نيروي هوايي رفتيم و آنجا اسلحه به دست آورديم و مقابل تانك‌ها و حملات مأموران ايستاديم. او مجاهدي انقلابي بود كه با وجود اينكه سن و سال زيادي نداشت، در همه فعاليت‌هاي انقلابي همپاي من بود و حضور فعالانه داشت. وقتي من اسلحه به دست مي‌گرفتم و مبارزه مي‌كردم، او كار ديگري را برعهده مي‌گرفت. با همه وجود در كارهاي بزرگ سهم داشت. 
 22 بهمن  1357براي من و رضا و همه انقلابيون و آنهايي كه دل در گروي عشق امام داشتند، روز شيرين و به ياد ماندني شد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به فرمان امام خميني (ره) كميته انقلاب اسلامي تشكيل شد. مهم‌ترين هدف كميته‌ها، حفاظت از انقلاب اسلامي در برابر بازماندگان رژيم شاهنشاهي و ديگر معاندان و مخالفان انقلاب بود. ما در محل خودمان كميته محلي تشكيل داده بوديم كه بعد‌ها كميته محلات ادغام و كميته مناطق تشكيل شد. رضا در لجستيك سپاه به عنوان بسيجي مشغول و كمي بعد جذب سپاه شد. او در پادگان امام حسين (ع) مركز آموزش و اعزام نيرو‌ها بود و بعد از اينكه رسمي سپاه شد، در واحد عقيدتي - سياسي به عنوان مربي سياسي مشغول خدمت شد. رضا از همان دوران شم سياسي داشت. 

فرمان امام و پايان غائله كردستان
بعد از پيروزي انقلاب و شروع غائله كردستان و بالا گرفتن درگيري‌ها در پاوه و انتشار اخباري مبني بر كشتار مردم و پاسداران از سوی طرفداران حزب دموكرات كردستان و سازمان كومله، امام به دولت، ارتش و ژاندارمري اخطار دادند براي ختم غائله به سمت سنندج راهي شوند و با شدت اشرار را سركوب كنند. من گرداني از نيرو‌هاي انقلابي و پاي كار را با خود به سمت كردستان بردم. رضا هم همراه من بود. ابتدا به همدان رفتيم. آن زمان خانم دباغ فرمانده سپاه همدان بود. ما در سپاه همدان با ايشان جلسه‌اي برگزار و بعد از آن به سمت بيجار حركت كرديم. 
ما جمعي از گردان‌هاي ثارالله، ميثم، مالك اشتر و تيپ قدس بوديم. اولين شهري كه آزاد شد، بيجار بود. در تمام محور‌ها و عمليات‌هاي پاكسازي از بانه، سردشت، سقز، بوكان، مريوان تا شمال غرب او همراه من بود. ما زير نظر قرارگاه حمزه سيدالشهدا، تيپ قدس عمليات مي‌كرديم. قسمتي از كرمانشاه نظير كامياران، جوانرود و روانسر هم جزء استان‌هايي بود كه در آن عمليات پاكسازي انجام شد. در اين عمليات‌ها شهدايي هم تقديم كرديم. 

  ضربت ذوالفقار
اولين عملياتي كه رضا در آن شركت كرد، عمليات «ضربت ذوالفقار» بود. عملياتي كه در 19 دي 1359 براي فتح ميمك آغاز شد. اين عمليات ضربه‌اي كاري به دشمن متجاوز وارد كرد. رضا با گردان مقداد لشكر 27 محمد رسول الله (ص) وارد عمليات ميمك شد و رزمندگان توانستند در اين عمليات، ارتفاعات ميمك مشرف به مهران را آزاد كنند. فرمانده رضا در اين عمليات شهيد بهمن نجفي بود. ما بعد از آن به كردستان و تيپ قدس برگشتيم و پاكسازي‌ها در كردستان ادامه داشت. من در عمليات والفجر 9 كه در روزهاي انتهايي عمليات والفجر8 آغاز شد، فرمانده دو گردان از تيپ قدس بودم؛ گردان ميثم و مالك. رضا ابتدا معاون گردان ميثم و بعد معاون گردان مالك اشتر بود. ما دو شب پشت هم به خط زديم و ارتفاعات هزار قله را آزاد كرديم. يك شب با بچه‌هاي گردان ميثم و شب ديگر با بچه‌هاي گردان مالك. 
 ما در كربلاي یک با گردان امام رضا (ع) تيپ بيت‌المقدس، در كربلاي 4 و كربلاي 5 با گردان امام محمدباقر(ع) تيپ 110خاتم الانبيا و در كربلاي 8 با گردان سلمان وارد عمل شديم و بعد از عمليات نصر 7، گردان مقداد را تشكيل داديم و تا انتهاي جنگ در اين گردان خدمت كرديم. رضا در گردان مقداد معاون من بود و من عمده كار سازماندهي و آموزش نيرو‌ها را به او مي‌سپردم. آخرين عملياتي كه با هم در گردان مقداد به رزم پرداختيم عمليات مرصاد بود. 

  سخت‌ترين كارها را به رضا مي‌سپردم
 از شاخصه‌هاي اخلاقي رضا در ميدان نبرد بايد برايتان بگويم؛ از شجاعت و شهامتش. با اينكه در بیشتر عمليات‌ها، معاون من بود اما سخت‌ترين كارها را به او مي‌سپردم. من رزم نزديك و تن به تنش را با بعثي‌ها به ياد دارم. هر شب رضا را براي مأموريت كمين به كانال ماهي مي‌فرستادم. جايي كه بعثي‌ها خيلي به ما نزديك بودند و مي‌توانستيم صداي نفس‌هايشان را بشنويم. زماني كه مسئوليت ساماندهي و آموزش نيرو‌ها را بر عهده داشت با تمام توان انجام وظيفه مي‌كرد. هيچ وقت اعتراضي نداشت. آموزش نيرو‌ها تا مرحله آخر و اعزامشان به عمليات را انجام مي‌داد. شش گروهان نيروی پياده و یک گروهان ادوات داشتم كه همه بچه‌ها را به رضا سپرده بودم. او ارتباط خوبي با نيرو‌ها و فرمانده‌ها داشت. نيرو‌هاي رزمنده هم خيلي رضا را دوست داشتند. او رشادت زيادي در منطقه و عمليات‌ها انجام داد. در عمليات كربلاي 5 وقتي به رضا نيرو دادم تا در جزيره بوارين باشد، به نحو احسن مأموريتش را انجام داد و ما توانستيم جلوي يك لشكر بعثي بايستيم و عمليات كربلاي 5 را تثبيت کنیم. آقاي شمخاني مي‌گفت: «جزيره بوارين مانند دسته شمشير است. اگر عراق بيايد اين دسته شمشير را پس بگيرد، چيزي از كربلاي 5 باقي نمي‌ماند.»

  انكسر ظهري... 
خيلي اوقات از شهادت صحبت مي‌كرديم. از آرزویي كه داشتيم. رضا عاشق شهادت بود و اين را هميشه بر زبان مي‌آورد. من بارها و بارها مجروح شدم. از ناحيه هر دو پا، هر دو دست، هر دو چشم، هر دو گوش و پهلو و كمر و... رضا وقتي خبر مجروحيت‌هاي مرا مي‌شنيد، بسيار به هم مي‌ريخت. در عمليات قادر وقتي هلي‌كوپتر مرا دنبال و با كاليبر به من شليك كرد و خبر مجروحيتم  كه مسئول محور بودم، از پشت بيسيم اعلام شد، خودش را بلافاصله به بيمارستان صحرايي رساند. 
همچنين در عمليات نصر 7، وقتي گلوله توپ در نزديكي من اصابت كرد، او اين صحنه را از نزديك شاهد بود. رضا مي‌گفت با خودم گفتم كه ديگر كار تمام است و به شهادت رسيده‌اي. آنجا بود كه كمرم شكست.
گاهي  دوستان از ما مي‌پرسيدند اگر يكي از شما دو برادر به شهادت برسد، ديگري چه خواهد كرد؟ ما هم مي‌گفتيم هنوز به اين قضيه فكر نكرده‌ايم كه كداميك از ما زودتر از ديگري مي‌رود، اما حالا اينطور رفتن حاج رضا دلم را سوزاند. فكرش را هم نمي‌كردم كه او مرا تنها بگذارد و برود. هميشه به او سفارش مي‌كردم كه بعد از رفتن من چنين و چنان كن. نمي‌دانستم او قبل از من به ديدار رفقاي شهيدش مي‌رود و من مي‌مانم و كارهايي كه بايد براي برگزاري مراسم انجام دهم. حالا اين من هستم كه انكسر ظهري را با تمام وجود حس كردم. 

 شعار‌هاي حماسي ميان معركه
خاطرات زيادي از روزهاي حضورم در جنگ، برايم رقم خورده است. خاطراتي كه اين روزها مرورش مرا دلتنگ برادرم و شهداي همرزمم مي‌كند. عمليات بود و ما بايد شب مسير مورد نظرمان را طي مي‌كرديم. بعثي‌ها چهار لول ضد هوايي را روي خاكريز گذاشته بودند و به سمت بچه‌ها شليك مي‌كردند. با شليك‌هاي پياپي و هجمه آتش بعثي‌ها همه بچه‌ها زمين‌گير شدند. انتظارش را نداشتيم كه بعثي‌ها اينگونه از ما استقبال كنند. من ميان بچه‌ها مي‌دويدم و آنها را بلند مي‌كردم. ما بايد حركت مي‌كرديم. جناح‌هاي راست و چپ ما به نزديكي اهداف شان رسيده بودند و ما هم بايد به آنها ملحق مي‌شديم. اگر ما به آنها نمي‌رسيديم، بچه‌ها دور مي‌خوردند و محاصره مي‌شدند و اين باعث شهادت نيرو‌ها و اسارت بسياري از آنها مي‌شد. من ميان بچه‌ها راه مي‌رفتم و از آنها مي‌خواستم به حركت‌شان ادامه دهند، رضا هم به دنبال من، بچه‌ها را خطاب قرار ‌داده و با دادن شعار‌هاي حماسي به آنها روحيه مي‌داد. نواي كربلا و كربلا ما داريم مي‌آیيم او و بچه‌ها، هنوز در گوشم طنين انداز است. بچه‌ها با توان بالا حركت كردند و الحمدلله توانستيم  اهداف مورد نظرمان را تثبيت كنيم. 

  انهدام پايگاه‌هاي دفاعي بعثي در داخل خاك عراق
خاطره‌ ديگري كه مي‌خواهم برايتان روايت كنم به سختكوشي رضا در عمليات برمي‌گردد. در روند اجراي يكي از عمليات‌ها بايد از ارتفاع كاتو در منطقه هزار قله، در محور مريوان بالا مي‌رفتيم. صعود از ارتفاعات كاتو، با لبه‌هاي تيغه‌اي شكلش بسيار سخت بود. ما شبانه ارتفاعات را تصرف مي‌كرديم و روز با هجمه شديد بعثي‌ها آن را از دست مي‌داديم. چند شب ارتفاعات بين ما و بعثي‌ها دست به دست شد. در يكي از اين شب‌ها و نبرد سر ارتفاعات كاتو، رضا براي انجام عمليات رفت. شدت باران زياد بود. وقتي به سنگر فرماندهي رسيد، تمام لباس‌هايش خيس بود. به حالت نشسته به ديوار سنگر تكيه داد و خوابش برد. ما هم در حال مقابله با دشمن بوديم. بعد از اتمام مأموريت، وقتي بين بچه‌ها رفتم، متوجه شدم رضا در سنگر مانده و بي‌خبر از حضور عراقي‌هاست. بعثي‌ها دو طرف جاده را گرفته بودند. هر طور بود خودم را از ميان شان به سنگر فرماندهي رساندم و او را ازخواب بيدار كردم و با خودم به عقب آوردم. آري! هزاران كتاب مي‌توان از خاطرات جبهه و جنگ نگاشت. 
رضا بعد از آن از لشكر 27 مرخصي گرفت و با بچه‌هاي لشكر بدر عراق همكاري كرد. او در علي شرقي و علي غربي استان ميسان و داخل عراق حضور داشت. رضا همراه نيروهاي بدر وارد عمليات انهدام پايگاه‌هاي دفاعي بعثي در داخل خاك عراق شد. آنها يكايك پايگاه‌هاي روبه‌روي مهران و قلاويزان را منهدم كردند، مانند پاسگاه چيقات. 

  امر ولايت بر همه امور مقدم است
جنگ به پايان رسيد. بعد از قطعنامه حال و روز رزمنده‌ها مشخص بود. همه بچه‌ها به گريه افتاده بودند، همانند مادري كه عزيز از دست داده باشد. فضاي بين بچه‌ها غرق اشك و اندوه و ماتم شد. خيلي زود در اخبار اعلام شد حضرت امام خميني (ره) قطعنامه را پذيرفتند و با آتش بس موافقت كردند، بعد از آن همه بچه‌ها سكوت كردند. امر، امر ولايت بود. اين همان اطاعت‌پذيري از ولايت است. امر ولايت بر همه امور مقدم است! ما هم از اين قاعده مستثني نبوديم. رضا بعد از قطعنامه معاونت سياسي قرارگاه ثارالله(ع) و يكي از مديريت‌هاي معاونت اطلاعات قرارگاه را برعهده داشت. قرارگاه ثارالله يكي از قرارگاه‌هاي امنيتي سپاه پاسداران در تهران است كه وظيفه آن، مديريت امنيت پايتخت و ديگر شهرهاي استان تهران است. رضا بعد از آن به اطلاعات سپاه رفت و آنجا با آقاي طائب همكاري داشت. 
 رزم او از كردستان شروع و در جبهه مقاومت سوريه و لبنان به پايان رسيد. برادرم ارتباط خوبي با بچه‌هاي لبناني و فلسطيني داشت. او بعد از جنگ وارد جبهه فرهنگي شد و اقدامات بسيار ارزنده‌اي در اين زمينه انجام داد. رياست سازمان بسيج دانشجويي از ديگر مسئوليت‌هاي او بود. او تأليفاتی در زمينه‌هاي راهبردي، سياسي و فرهنگي داشت و سابقه راهنمايي و داوري رساله‌هاي دكتراي متعددي را در كارنامه خود برجاي گذاشت. رضا بعد از بسيج دانشجویي به اطلاعات سپاه بازگشت و در زمان رياست جمهوري شهيد سيدابراهيم رئيسي، سخنگو و معاون ارتباطات دبيرخانه شوراي عالي امنيت ملي بود. 

هنوز در شوك رفتنش هستيم 
رابطه برادري و رفاقت ما زبانزد اطرافيان و دوستان بود. رضا از من كوچك‌تر بود اما به دلیل شرايط جسمي كه داشتم، خيلي مراقبم  بود. من به سختي جلوي چشمانم را مي‌بينم. براي درمان ريه بارها در بيمارستان بستري شدم. عمل قلب باز انجام داده‌ام. هشت مرتبه قلبم را آنژيو كرده‌ام. او در همه اين مدت كه در بيمارستان بستري بودم كنارم بود. اگر خودش نبود، به اطرافيان سفارش مي‌كرد مراقب من باشند. خيلي محرم راز‌هاي هم بوديم، اما اين بار شايد نمي‌خواست مرا نگران كند، چند روزي مانده به عملش به من گفت فكر‌مي كنم دارم بينايي‌ام را از دست مي‌دهم. پزشك به من گفته است عارضه‌اي به عصب چشم راستت فشار مي‌آورد. بايد سريع عمل كنيد. ما خيلي دير متوجه بيماري برادرم شديم.  وقتي آزمايش داد، متوجه تومور مغزي‌اش شديم كه سريع عمل شد. همه دلخوشي‌مان در آن شرايط اين بود كه تومور او خوش خيم است اما بعد از عمل مجبور شد از بيني‌اش نفس بكشد كه متأسفانه ميكروب وارد مغزش شد و مننژيت شد و از دست ما رفت. ما هنوز در شوك رفتنش هستيم. 

به معناي واقعي كلمه خادم شهدا بود 
رضا تا آخرين روز پيگير كارهايش بود. براي لحظه‌اي كارهايش را بر زمين نگذاشت. حتي تا يك شب قبل از عملش، با بچه‌هاي حسينيه جلسه گذاشت و‌ كارها را بين بچه‌ها تقسيم كرد. هيچ‌وقت دست از كار نكشيد. در كنار كارهاي فرهنگي امورات محروميت‌زدايي را انجام مي‌داد. آخرين كار جهادي‌اش، ساخت يك خانه سه طبقه براي خانواده شهيدي بود كه در اغتشاشات به درجه رفيع شهادت نائل شد. با عشق براي خانواده شهدا كار مي‌كرد. از جمله اقدامات شهيد در عرصه جهادي ساخت ۵۶ واحد مسكوني و يك باب مسجد براي سيل‌زدگان استان لرستان در منطقه ويسيان، بازسازي واحدهاي مسكوني سيل زده استان لرستان، تهيه و توزيع بيش از ۵۰ هزار بسته معيشتي در ايام شيوع ويروس كرونا و ساخت سه واحد مسكوني براي خانواده شهداست. برادرم به معناي واقعي كلمه خادم شهدا بود.

نظر شما