به گزارش ایسنا، موسسه تحقیقاتی کازموپولیتن به بررسی افزایش فوقالعاده بیگانگی خانوادگی در سراسر کشور میپردازد. جردن در یک خانواده باپتیست جنوبی در کارولینای شمالی بزرگ شد، جایی که از او انتظار میرفت چندین بار در هفته به کلیسا برود، عیسی مسیح را به عنوان راه نجات بپذیرد و به مادر و پدرش احترام بگذارد. آخرین نکته درست در ده فرمان بود. بنابراین وقتی جردن تصمیم گرفت که با پدرش صحبت نکند، این انتخاب برخلاف درسهای تربیتی او بود، اما به خاطر آنها نیز بود. او از اینکه به او گفته میشد که زنان باید تسلیم مردان شوند، خسته شده بود، اعتقادی که توسط دینی که در آن بزرگ شده مقرر شده بود. اطاعتش تمام شد.
بیگانگی خانوادگی در مواجهه با چیزی است که به اکثر ما در کودکی، آموزش داده شده است: خانواده برای همیشه باقی است و پیوندهای خونی قابل تکرار نیستند. بهویژه در فرهنگهایی که انسجام گروه را بر خواستهها و نیازهای فردگرایانهتر ارج مینهند، خانواده آنقدر که یک واقعیت است، یک انتخاب محسوب نمیشود. اما برای خانوادهها در سراسر آمریکا در حال حاضر، این واقعیت نگرانکننده است.
بیگانگی خانواده در مواجهه با آنچه در کودکی به ما آموختهاند، تضعیف میشود: خانواده برای همیشه باقی است.
اخیراً زمزمههای بیگانگی در همه جا شنیده میشود - در چت گروهی شما، در ساعات شادی شما و البته در تیک تاک(TikTok) - به این دلیل است که دادهها حیرتآور هستند. کارل پیلمر، استاد دانشگاه کرنل و نویسنده کتاب «خطوط گسل: خانواده های از هم گسسته و چگونگی اصلاح آنها»، دریافت که در سال 2020، 27 درصد از آمریکاییهای بالای 18 سال از یکی از اعضای خانواده خود بیگانه بودند. این بیش از یک چهارم است، اگرچه نسبت واقعی میتواند بسیار بیشتر باشد، زیرا بسیاری از مردم هنوز تمایلی به بحث در مورد چنین موضوع شخصی و بدنامی ندارند. اگرچه تحقیقات طولانی مدت وجود ندارد، پیلمر معتقد است که نرخ بیگانگی در ایالات متحده و سایر کشورهای غربی به ویژه در افراد سفیدپوست و غیرمهاجر زیر 35 سال در حال افزایش است. هشتگ #ToxicFamily یک میلیارد و نهصد میلیون بازدید در تیک تاک دارد - ممکن است نشان دهد که خانوادههای آمریکایی در حال قطع روابط در بالاترین سطح خود هستند.
با تایید همین محتوای تیک تاک TikTok، نگرش در مورد بیگانگی در امتداد خطوط نسلی قرار میگیرد. نسلهای جوان با گفتن اینکه مجبور نیستند رفتار غیرقابل قبول را صرفاً به این دلیل که با شخصی نسبت خانوادگی دارند، تحمل کنند، عقب نشینی میکنند. ازاینرو قشری از جوانان به مراتب کمتر از هر چیز دیگری به ایده تعهد خانوادگی پایبند هستند، حتی به قیمت خوشبختی خودشان.
پیلمر میگوید: «هنجارهایی که خانوادهها را مجبور به کنار هم نگهداشتن بدون توجه به آنچه ضعیف شده است، میکند. «دستورالعمل بسیار هنجاری کمتری وجود دارد که شما باید به خانواده خود بدون توجه به هر مساله یا مشکلی پایبند باشید. امروزه در میان جوانان این حس وجود دارد که اگر رابطه در یک دوره زمانی طولانی آزار دهنده باشد، آنها توانایی رهایی از آن را دارند.»
چگونگی فراگیر شدن بیگانگی خانوادگی در فرهنگ پاپ نیز مشهود است. درو بریمور در برنامه گفتگوی روزانه خود در مورد رهایی خود از والدینش در سن 14 سالگی صحبت میکند و میزبان افراد مشهوری مانند جنت مک کردی، نویسنده پرفروش کتاب «خوشحالم که مادرم درگذشت»، و بروک شیلدز، که در مورد رابطه پر تنش خود با مادرش صحبت میکند. اما به همان اندازه که این پدیده در همه جا همهگیر به نظر میرسد، واقعیت پشت هر جدایی به اندازه خود خانوادهها، لایه لایه و فردی است.
هنگامی که جردن 32 ساله تصمیم گرفت کلیسا را در اوایل بزرگسالی ترک کند، تنش بین او و پدرش بالا گرفت. از آنجایی که والدینش ازدواج کرده بودند، جردن میگوید که علیرغم دعواهایی که بر سر مذهب، سیاست و خروج او از کلیسا داشتند، از قطع رابطه با پدرش خودداری کرد. اما پس از آخرین تماس خشونت آمیز، جردن تلفن را قطع کرد. او متوجه شد که کارش تمام شده است. وقتی به گذشته نگاه میکند، میگوید خوششانس است که این مدت صبر کرده است. در حالی که پدر بارها و بارها به او پیام داد، جردن تکان نخورد. او میگوید: «داشتن یک رابطه عالی با فرزندان بزرگسال خود یک امتیاز فوقالعاده است. من همیشه امیدوار بودم [در حالی که صحبت نمیکردیم] که او سکوت من را به عنوان نشانهای برای جمع کردن خودش و عذرخواهی از من در نظر بگیرد.
در بسیاری از این داستانها این امید وجود دارد که شاید عمل بیگانگی باعث نزدیکتر شدن افراد بیگانه شود.
یک سال پس از جدایی آنها، پدر جردن در بیمارستان بستری شد. او خود را به محل اقامت مادرش رساند تا در کنارش باشد و با پدر ناهماهنگش که پس از رسیدن او به آنجا درگذشت، خداحافظی کند. اکنون او خود را غمگین از یک رابطه پیچیده میبیند. او فکر میکند کار درستی انجام داده است، اما بخشی از غم او این است که میپذیرد هرگز نمیداند که آیا با صرف زمان بیشتر، میتوانست تغییر کند یا نه.
در بسیاری از این داستانها همان امیدی وجود دارد که جردن داشت: اینکه شاید رواج بیگانگی از خانواده در نهایت افراد غریبه را به هم نزدیکتر کند و در نهایت به خانواده رجوع کند. رز 21 ساله که میگوید قبل از اینکه اعتیاد پدرش به هروئین افزایش پیدا کند، قبلاً «شاهزاده خانم بابا» بود، بهطوری بود که رز احساس کرد مجبور به انتخاب شده است. رز میگوید: «امید داشتم که او بگوید: «اوه، دخترم دیگر با من صحبت نمیکند، باید سعی کنم مشکل را برطرف کنم تا بتوانم با او صحبت کنم یا دوباره او را ببینم». اما متأسفانه، او آن را انتخاب نکرده است.» چیزهای زیادی در مورد زندگی کنونی او وجود دارد که آرزو میکند به پدرش بگوید: اینکه دبیرستان را به پایان رساند و موهایش را رنگ کرد، اینکه با کودکان معلول شغلی پیدا کرد و نامزدش را به خانه آورد تا با خانوادهاش آشنا شود. همه چیز بدون پدرش اتفاق میافتد اما رز همچنان امیدوار است.
من به رفتار منفعلانه-پرخاشگرانهای فکر میکنم که در هسته خانواده من زندگی میکند، درگیری ناشناختهای که به طرفین کشیده میشود تا جایی برای یک قهوه مشترک صبحگاهی باز شود. بخشی از من تعجب میکند که اگر این ایده را داشته باشیم که مجبور نیستیم بی قید و شرط یکدیگر را دوست داشته باشیم، خانوادهام چه شکلی میشوند؟ بخش بزرگتر دیگری از من عمیقاً از این که ما تقریباً همیشه همدیگر را خواهیم داشت احساس آرامش میکند
کوئینسی گیدئون، روانشناس، ساکن لس آنجلس که در درمان تروما تخصص دارد، توضیح میدهد که واکنش افراد به بیگانگی خانوادگی متفاوت است و میتواند در طول زندگی تغییر کند. گیدئون میگوید: «بعضی از مردم امید زیادی دارند که خانوادهشان تغییر کند. اما زمانی که مردم به بیگانگی میرسند، سالها تلاش کردهاند تا حد و مرزهای مناسبی را تعیین کنند، با ناامیدی زندگی کنند، عیوب خانوادهشان را بپذیرند، و به روشهای مختلف مذاکره کردهاند که بیگانگی یک تسکین است.» گیدئون توصیه میکند که چنین گام مهمی بهتر است با حمایت یک درمانگر انجام شود. در روش خودش، از ویزیت کنندگان میخواهد که از تماس با یکی از اعضای خانواده وقفهای کوچک ایجاد کنند تا تأثیر عاطفی را بسنجند. «ارزشش را داشت؟ تسکین دهنده بود؟ آیا به نوعی استرسزا بود که ما پیش بینی نمیکردیم؟ بعد آنجا را ترک میکنیم؟»
رابطه بین هالی، 24 ساله، و مادرش که از نظر عاطفی بی محبت و بدرفتار بود، سالها قبل از اینکه او آخرین گام برای جدایی را بردارد، تیره بود. اول، هالی باید مطمئن میشد که شرایطش مهیا است. او راهی برای دریافت شناسنامه و کارت تامین اجتماعی خود پیدا کرد که هر دو در صندوق امانی مادرش در بانک نگهداری میشدند. هالی رابطه خود را با یک پیام متنی پایان داد و نوشت: «امیدوارم در این بخش بعدی از زندگی مسیر متفاوتی را انتخاب کنید، جایی که شفا را بر ظلم و بدبختی انتخاب کنید. من دیگر آنجا نخواهم بود.» مادرش بدون پاسخگویی شماره او را مسدود کرد. هالی به جای غم و اندوهی که در مورد احساس سایر افراد بیگانه خوانده بود، چیز دیگری احساس کرد: احساس آرامش.
او میداند که مردم ممکن است او را به خاطر موضعگیریاش قضاوت کنند. یکی از اعضای نزدیک خانواده به هالی گفت: «او مادرت است - تو باید او را دوست داشته باشی»، هالی به نظر در شرایط بغرنجی است. «ما هرگز به زنی که [از سوی شریک زندگی] مورد آزار و اذیت قرار گرفته است، نمیگوییم، باید به سراغ کسی که به شما صدمه زده و به شما صدمه زده است، برگردید.» منِ خیلی عصبانی، اگر میخواستم همیشه بدبخت و مضطرب باشم، پیش مادرم برمیگشتم.»
این داستانهای دوری خانواده چیزی تقریباً اجدادی را در من بیدار میکند. من آلبانیایی هستم - والدینم هر دو مهاجر کوزوو هستند - و هرگز خانواده را به عنوان چیزی برای انتخاب یا حذف درک نکردهام. عضوی از یک خانواده بودن یکی از لنگرهای اصلی هویت من است - بدون اینکه بدانم کجا به عنوان خواهر، خاله و عموزاده هستم، مطمئن نیستم که چه کسی باشم. در خانواده من، حتی زمانی که روابط تا مرز جدایی کشیده میشوند، تقریباً همیشه با این تلقی است که در نهایت بهبود مییابند یا حداقل زمان کافی میگذرد که بتوانیم با هم سر یک میز شام بنشینیم و وانمود کنیم که هیچ اتفاقی نیفتاده است.
تحقیقات نشان میدهد که میزان بیگانگی خانوادگی در آمریکا در میان خانوادههای سفیدپوست بالاترین و در میان گروههای مهاجر، خانوادههای لاتین و خانوادههای سیاه پوست کمتر است. پروفسور کرنل خاطرنشان میکند: «مراقبت بسیار بیشتری برای باقی ماندن در روابط بین جمعیتهای غیرسفید پوست و به ویژه مهاجران وجود دارد». ممکن است افراد در روابط بسیار متضاد باشند، اما بعید است که بگویند، «من هرگز نمیخواهم دوباره با شما صحبت کنم.» وقتی پیلمر این را توضیح میدهد، نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم. من به رفتار منفعلانه-پرخاشگرانهای فکر میکنم که در هسته خانواده من زندگی میکند، درگیری ناشناختهای که به طرفین کشیده میشود تا جایی برای یک قهوه مشترک صبحگاهی باز شود. بخشی از من تعجب میکند که اگر این ایده را داشته باشیم که مجبور نیستیم بی قید و شرط یکدیگر را دوست داشته باشیم، خانوادهام چه شکلی میشوند؟ بخش بزرگتر دیگری از من عمیقاً از این که ما تقریباً همیشه همدیگر را خواهیم داشت احساس آرامش میکند.
پس از تصمیم گیری خطیر برای قطع رابطه یکی از اعضای خانواده، جوانان با این شرایط دشوار مواجه میشوند که باید به توجیه انتخاب خود ادامه دهند، و سالها مشکلات و ناراحتیها را به هر شکلی که شده برای خود توجیه کنند. بدون شک میتوان گفت در آمریکا جوانان به قداست پیوندهای خانوادگی اهمیت نمیدهند. اینکه چگونه یک خانواده گرد هم میآید و از هم میپاشد، منطقی نیست و به راحتی قابل توضیح نیست – بهطور غیرممکنی در هم پیچیده است.
انتهای پیام
نظر شما