به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سر نترس میرزاده عشقی سرانجام در روز 12 تیرماه سال 1303 در حالی که تنها 29 سال داشت، کار دستش داد و سر بیگناه بر سر دار رفت. او که از شاعران نواندیش و پیشرو در دوره مشروطه بود، سرانجام در سحرگاه خونین چنین روزی در یکصد سال پیش، به ضرب گلولهای از سوی عوامل شهربانی ترور و پس از زجری چهار ساعته جان باخت؛ تروری که بسیاری آن را به رضا خان نسبت داده و میدهند.
ماجرا وقتی عیانتر شد که علیرغم شناسایی قاتلان، تلاشی از سوی مسئولان وقت و نمایندگان مجلس برای پیگیری و دستگیری او صورت نگرفت. همین موضوع سبب شد تا بهار در نطقی آتشین در مجلس، به نمایندگانی که به ظاهر نماینده مردم بودند، تاخت و از آنها پرسید «آیا مجلس شورای ملی ایران علاقهمند هست که مملکت این باشد؟...» و در سوگسرودهای به یاد شاعر جوان سرود:
گل عاشقی بود و عشقیش نام
به عشق وطن خاک شد والسلام
نمو کرد و بشکفت و خندید و رفت
چو گل، صبحی از زندگی دید و رفت
اما چرا ترور عشقی را به رضا خان نسبت میدهند و دست او را در این واقعه آلوده و رنگین میبینند؟
من آن نیام که به مرگِ طبیعی شوم هلاک
میرزاده عشقی از آن دست استعدادهای ادبی و روشنفکران جامعه بود که پس از مشروطه مجال بروز و ظهور یافت. هرچند دست روزگار به او چندان مجال نداد تا شعر و اندیشههای او به پختگی کامل برسد و به همین دلیل گاه تناقضها و یا نگاههای صفر و صدی در آثار او دیده میشود، چنانکه گفتهاند: «بیبهرگی شعر شاعران حولوحوش مشروطه از انسجام فکری، پیامد ناموزونی تاریخی و فرهنگیِ ایران در آن روزگار است» اما میتوان او را یکی از پیشگامان در شعر ضد استبداد پس از مشروطه معرفی کرد.
اولین فعالیتهای عشقی را باید در ماجرای مخالفت او با قرارداد ننگین 1919 در دوره احمد شاه جستوجو کرد؛ قراردادی که ایران را به نوعی مستعمره انگلستان میکرد. طبق این قرارداد، ایران برای برقراری رابطه با دیگر دولتها و انجام هرگونه گفتوگو و انعقاد قراردادهای سیاسی و اقتصادی، استقلال و آزادی اختیار خود را از دست میداد. گمرکات، در ازای پرداخت وام از سوی انگلیس از اختیار ایران خارج و وزارتخانههای دارایی و جنگ در اختیار مستشاران انگلیسی قرار میگرفت. به محض انتشار این قرارداد که با پافشاری وثوقالدوله داشت پا میگرفت، شهید آیتالله سید حسن مدرس مخالفت خود را اعلام کرد و در جراید، تحریکات شدیدی بر ضد وثوقالدوله صورت گرفت.
جمعی از دموکراتها و سایر آزادیخواهان، شبنامهها و مقالاتی با لحن شدید بر ضد دولت منتشر کردند و کار به آنجا کشید که فریاد مرده باد وثوقالدوله در خیابانهای تهران طنینانداز شد. در همهمه این اعتراضات و مخالفتها، صدای میرزاده عشقی آنچنان بلند و کوبنده به عاقد قرارداد و سایر همدستان و همپیمانان او رسید که وثوقالدله، عشقی را به زندان افکند.
میرزاده عشقی با شجاعت مثالزدنی در منظومه طولانی «عشق وطن» با قلمی -که نیشش بیشتر متوجه وثوقالدوله بود- به او و اقدامش با تندی و به صراحت تاخت و قرارداد را معاملهای برای نشستن گرگها بر سر خوان ملک ایران که به بهای خون خلق برپا شده، توصیف کرد:
دست و پای گله با دست شبانشان بستهاند
خوانی اندر ملک ما از خون خلق آرستهاند
گرگهای آنگلوساکسون بر آن بنشستهاند
هیئتی هم بهرشان خوانگسترانـی مـیکند
رفت شاه و رفت ملک و رفت تاج و رفت تخت
باغبان زحمت مکش کز ریشه کندند این درخت ...
و در قصیده دیگری سرود:
داستان موش و گربه است عهد ما و انگلیس
مـوش را گـر گـربه برگیرد رهـا چون مـیکند؟
... انگلیس آخر دلش بهـر من و تــو سـوخته
آنکه بهر یک وجب خاک اینقدر خون میکند؟
آنقـدر مـیدانم امروزه ار کـه بر مـا داده پنج
غاز فردا دعوی پنجــاه میلیـون مــیکنـد ...
دومین مخالفت اساسی عشقی به دوره پس از کودتای سوم اسفند 1299 اختصاص دارد؛ کودتایی نظامی که توسط دولت انگلیس طراحی شده و با مساعدت عوامل خارجی و ایادی داخلی و دست نشاندههای انگلیس به سرانجام رسید. با تصرف تهران توسط رضاخان و قزاقها در سوم اسفند، احمد شاه قاجار به ناچار رضاخان را با لقب سردار سپه، به وزارت جنگ و فرماندهی لشکر قزاق منصوب و فرمان نخست وزیری سید ضیاءالدین طباطبایی را صادر کرد. به موجب آن کودتا، مقدمات تغییر سلطنت قاجار (در این زمان در ایران احمد شاه قاجار حکومت را در دست داشت) به پهلوی را فراهم کرد و فصل جدیدی را در تاریخ ایران رقم زد.
عشقی هرچند در ابتدا با شعارهای جمهوریخواهی رضا خان همراه شد، اما پس از وقوع چند اتفاق و روشنگریهای آیتالله مدرس و ملکالشعرای بهار، از صف هواداران رضا خان خارج و به جبهه مقابل او پیوست. بهار درباره تغییر رویکرد او میگوید: عشقی قبل از مجلس پنجم با جمهوریت ایران و به اصطلاح خود او (با جمهوریت قلابی) شدیداً مخالف بود... بلافاصله بعد از افتتاح مجلس و محسوس شدن این که عشقی هم در مجلس رفیق سیاسی دارد ... از صف رفقای خود جدا شده به اتفاق رفقای من داخل خط مبارزه سیاسی گردید و یکی از رشیدترین و پرکارترین دوستان ما به شمار آمد. منظومهها و مقالات پرمغزی که به امضای (حکیم) و غیره در جرائد منتشر میشد و خیلی از منظومههایی که هنوز طبع نشده و نسخ آن در میان مردم منتشر است، بر درجهی حرارت و عقیده ثابت و راسخ آن جوان ناکام در احترام اصول حکومت ملی و پاس قانون اساسی و مقاومت در برابر استبداد و جباریت گواهی صادق است.»
راهاندازی روزنامه قرن بیستم، اقدام دیگر عشقی جوان برای مخالف استبداد داخلی بود. روزنامهای که محفل بسیاری از ادبا بود و بعدها مشخص شد که در کنار تأثیرگذاری که در حوزه اجتماعی و سیاسی داشت، تا چه اندازه در عرصه ادبی توانست موجبات تحول ادبیات معاصر ایران را فراهم کند. تا سحرگاه شوم 12 تیرماه 1303، 20 شماره از این روزنامه با وجود تعطیلیهای پیاپی منتشر شد. آخرین شماره روزنامه قرن بیستم عشقی با انتشار مطالب و کاریکاتورهایی از رضا خان منتشر شد. عشقی در این شماره نوشت: «بازیهای اخیر تهران و اوضاع جمهوری به دست اجنبی است و اجنبی میخواهد استقلال ما را از بین ببرد.»
تأثیر عشقی بر ادبیات معاصر
عشقی در کنار خلق آثار متعددی چون اشعار و نمایشنامه «سه تابلوی مریم»، با راهاندازی روزنامه قرن بیستم، محفلی را برای ادیبانی فراهم کرد که پایههای ادبیات معاصر را شکل دادهاند. روزنامههای ادبی پس از مشروطه تأثیر غیر قابل انکاری بر مردمی کردن ادبیات ایران داشت، در این میان روزنامههایی چون قرن بیستم، توانست مسیر نوجویی در عرصه ادبیات ایران را که به قیدهای سنتی پایبند بود و هرگونه خارج شدن از فرمهای سنتی را نمیپذیرفت، باز کند. از جمله اقدامات عشقی در این روزنامه چاپ آثار نیما بود.
استعدادِ گمراهی بهحدّ افراط در تو وجود داشت!
احمدرضا بهرامپور عمران، پژوهشگر، در کتاب «در تمام طول شب» در فصل «نیما و عشقی» مینویسد: میرزاده عشقی چندان شاعرِ نوجو و شوریدهسری بود که برخی از او بهعنوانِ آنارشیست نیز یادکردهاند. و دریغ که «جوان افتاد». او خود سرود:
من آن نیام که به مرگِ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بسترِ راحت هدرکنم...
نیما از میانِ همروزگارانِ خویش بیشاز هر کسی شیوهٔ شعریِ عشقی را میپسندید؛ هرچند او شعرِ عشقی را (بهویژه در «ایدئال» یا «سهتابلو») دنبالهروِ شکل و شیوهٔ «افسانهٔ» خویش میدانست. او در مقدمهٔ «افسانه»، عشقی را «ای شاعرِ جوان!» خطابکردهاست؛ حالآنکه میدانیم عشقی سهچهار سالی از او بزرگتر بودهاست! در دو نامهای که نیما سالِ 1303 به عشقی نوشته نیز همچنان همان لحنِ موعظهگرانه و ارشادکننده ملاحظه میشود. او در نامهٔ نخست نوشته: «خواهندگفت عشقی را من گمراهکردم. ولی تو میدانی من گناه ندارم. استعدادِ گمراهی بهحدّ افراط در تو وجود داشت!». در نامهٔ دوم میخوانیم: «بالاخره خرسندیِ من به تحسینِ توست و امید من به آیندهٔ جوان و طبیعت است».
انتهای پیام/
∎
نظر شما