شناسهٔ خبر: 67138578 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه وطن‌امروز | لینک خبر

نگاهی به دفتر شعر «اَبَر من» اثر صالح سجادی

تجربه‌های خام در نوگرایی

صاحب‌خبر - الف.م. نیساری: دفتر «اَبَر من»، 24 شعر دارد که در قالب‌های غزل و مثنوی سروده شده است، البته گاه غزل‌ها به رسم رایج سال‌های اخیر، گاه بیت آخرشان به شیوه مثنوی قافیه‌بندی شده است و در این امر تابع دیگر ابیات غزل نیستند. از این مسائل گذشته، در ظاهر امر ما با یک مجموعه شعر متفاوت روبه‌رو هستیم؛ مجموعه‌ای با غزل‌ها و مثنوی‌هایی که می‌خواهند در بسیاری از موارد در وزن نوآوری کنند؛ آنگونه که با مصراع‌های بلند و بسیار بلند، با افاعیل بسیار، نامتعارف جلوه کنند؛ آنچنان‌که با نام مجموعه «اَبَر من» هم که تداعی‌کننده «اَبَر مرد» نیچه است، می‌خواهند از این منظر و از مناظر دیگر، نامتعارف بودن خود را بیشتر جلوه‌گر کنند؛ نامتعارفی که ظاهرا با نوگرایی و تازگی نیز در تعارض است، زیرا هر چیز به قاعده و اندازه و آرام آرام قابل تبیین و تدوین و تنظیم است؛ همان گونه که غزل‌سرایان نوگرا با «غزل نو» یکباره و حتی یکسره در غزل نو غرق نشدند، بلکه در دریای نوگرایی با قایق و کشتی غزل نو سکان‌داری کردند تا جریان غزل نو حرکت کرد و آرام آرام جا افتاد؛ سکان‌دارانی چون سیمین بهبهانی و حسین منزوی و محمد علی بهمنی و چند نفر دیگر. در هر حال، شاعر دفتر «اَبَر من»»، با نام صالح سجادی ـ چونان چون همه غزل‌سرایان و شاعران ـ حق دارد هر گونه دوست دارد دلبری کند اما به قول نیما: «آن که غربال به دست دارد از پشت سر می‌آید». صالح سجادی در دفتر شعر «اَبَر من» نه تنها در نوع وزن تازگی و نوگرایی خود را به شکل غلیظ و پررنگ و افراطی به رخ کشیده (کاری که دیگران پیش از او، بیشتر در حد متعارفِ معمول و به قاعده و کمتر به شکل نامتعارف انجام داده‌اند)، بلکه بیشترین همّ و سعی و همتش را روی زبان غزل‌ها و مثنوی‌های خود متمرکز کرده است؛ زبانی که گاه در نامتعارف بودن خود نیز نامتعارف است: «به در رسید پدر، وا شد، دری که راز نگه می‌داشت دری که آمدنش را مرگ همیشه باز نگه می‌داشت به در رسید پدر، آنجا، شبیه رازی افشا شد دهان گشود پدر را خورد، دری که راز نگه می‌داشت پدر به ما متعهد بود به ما که در نظرش مثل ـ گیاه مزرعه‌ای بودیم که از گُراز نگه می‌داشت شکسته بود پدر اما به قامتی که به هر قیمت شبیه پرچم یک کشور به اهتزاز نگه می‌داشت شبیه کوه سرپا مُرد، کسی که با همه سختی ز چشم ما سرطانش را شبیه راز نگه می‌داشت کسی که تا به دعا دستی بر آسمان‌ها وا می‌کرد خدا تمامیِ درها را به شوق باز نگه می‌داشت غروب بُق زده، باران در گلوی زخمی ابر، اما خدا اشاره بارِش ر ابه سست‌ ناز نگه می‌داشت پدر که رفت به آن در مشت... پدر که رفت به آن در سر ـ چقدر در بزنم‌ ای مرگ؟ چرا نمی‌شنوی دیگر؟ به رخ کشیدن زبانی دیگر و دیگرگونه، به‌خودی‌خود نه منعی دارد و نه عیبی، بلکه مهم و اصل این است که ببینیم شاعر در عمل و در این عرصه نوگرایی چند مرده حلاج است. در ظاهر امر به غیر از شعری که شاعر بر پیشانی شعرش مشخص کرده که آن را در مدح پیامبر اکرم (ص) سروده است، از مابقی اشعار دفتر «اَبَر من» با چند بار ورق زدن کتاب نمی‌توان دریافت که شاعر در شعرهایش به چه سمت و چه مفاهیمی رفته است؛ چون که نوع زبان و شیوه بیان شعرها به گونه‌ای است که با این ورق زدن‌ها جوابی نمی‌دهد و نمی‌توان از مفاهیم و مضومن و منظور شاعر سر درآورد. طبعا باید در آنها غور کرد که امیدواریم غور ما حاصلی هم داشته باشد: «من تو را از یاد بردم ساده اما تو، شوق دیدار مرا هرگز هرچه در دل داشتی بی‌پرده دانستم و تو اسرار مرا هرگز... چندم هفته کجای پارک می‌جویی بین شاعرها نفس‌ها را بی‌جهت بو می‌کشی پیدا نخواهی کرد بوی سیگار مرا هرگز می‌توانی هر کجا من شعر می‌خوانم سایه‌ای بیرونِ در باشی می‌شود من را نبینی نشنوی در شهر، لیکن آثار مرا هرگز دخترک تو ساده بودی ساده مثل شعر من همیشه جنگجو بودم اسب و تیغ از من گرفت آن سادگی اما شوق پیکار مرا هرگز عشق در تبریز سیلاب مهیبی بود، سال‌های سال طغیانی شهر را با خاک یکسان کرد اما نه چار دیوار مرا هرگز من برای تو شکست مهلکی بودم بی‌سوال و بی‌برو برگرد آه می‌دانم ولی در خود نخواهی کشت میل تکرار مرا هرگز...» به نظر من و لابد بسیاری، خارج شدن از وزن‌هایی که وزن‌های متداول و متعارفند، نوعی لجبازی با غزل و شعر کلاسیک است، چون که در طول قرن‌ها شاعران و صاحب‌نظران دریافته‌اند از منظر زیبایی‌شناسی شعر کلاسیک حدود 300 وزن مناسب و کاربردی داریم و 30 وزن مطبوع. یعنی در این 30 وزن بهتر می‌توان شعر گفت، چون که با طبع سلیم و ظریف و دقیق هماهنگی و قابلیت بیشتری دارد و... حالا در چند دهه اخیر این چه اصراری است که وزنی دیگر و وزنی نو بسازیم که سنگ بنایش را هم سیمین بهبهانی نهاد و حسین منزوی که البته این دو با اشراف و آگاهی در این کار این ابتکار را به خرج دادند اما در این کار افراط نکردند. حال سوال این است که آیا می‌توان در وزن‌هایی که تجربه نشده و طبق قاعده و زیبایی‌شناسی شعر کلاسیک مطبوع نیست، اشعار مطبوع سرود؟ ضمن اینکه بلندی مصراع‌ها هر شاعری را بیش از آنکه متوجه سرودن کند، متوجه این می‌کند که وزنش را درست پیش ببرد. آیا همین امر از ناخودآگاه شاعر بشدت نمی‌کاهد و او را در وضعیتی خودآگاه قرار نمی‌دهد؟ طبعا در حال خودآگاه شعر سرودن حاصلش می‌شود آثاری چون آثار زیر که بیشترش حرف است و آن هم حرف زدن از بدیهیات و آوردن حشو و زایداتی چون «یک» (یک اشتیاق) در مصراع بیت اول زیر: «... در انبوه این شاخه‌های تکیده، خطوط شکسته، فرورفته در هم به دنبال یک اشتیاق شکفتن، به دنبال یک ذره حس حیاتم برای سلامی به خورشید دادن، به هر شاخه‌ای ازدحام دهان بود درختی که امروز بر شاخه‌هایش، دهان دارد اما همه برف‌اندود بهار آمده؟ او برایش مهم نیست، که سرخورده از روزهای گذشته‌ست زمستان هنوز از خیالش نرفته، پرستو هنوز از سفر برگشته‌ست پس از سال‌ها چرخه (زندگی، مرگ،) بهار اتفاق جدیدی نیاورد فقط وقفه‌ای بود بین دو مُردن، و او باید این چرخه را قطع می‌کرد». البته سجادی در دفتر شعر «اَبَر من»، رندی و زرنگی هم دارد، مثلا آنجا که در غزل‌هایش از وزن دوری استفاده کرده است؛ یعنی انگار شاعری وزن کوتاه و معمولی را در یک مصراع دو بار تکرار کند و در عمل چهارپاره‌ای بسازد با قافیه‌های میانی یا بی‌قافیه‌های میانی، مثل غزل زیر که وزن «مستفعلن مستفعلن مفعول» در هر مصراع 2 بار تکرار شده و به اصطلاح دور‌زده است و شده است وزن دوری: «در من هزاران خواب می‌رقصد تا صبح مثل شعله فانوس در جسم و روحم احتیاج خواب در چشم‌هایم وحشت کابوس...» چند شعر دفتر «اَبَر من» وزن دوری دارند. همچنین شعر و غزلی که سجادی آن را در وزن «فاعلاتن مفاعلن مفعول، فاعلاتن مفاعلن مفعول» به «شاعر سینمای جنگ ابراهیم حاتمی‌کیا» تقدیم کرده است: «راوی این غزل منم، ترکش؛ ترکشی که شکسته یک پر را ترکش کوچکی که می‌فهمد فرق یک تانک با کبوتر را من در آغاز کار مین بودم بر سرم یک فشار کوچک هم می‌توانست منفجر بکند مغز یک تانک یا نفربر را...» شعر بالا در واقع یک شعر سینمایی بودکه جنگ و عملیاتی را تقریبا بخوبی نشان می‌دهد؛ شعری که سعی دارد با نماد «مین» و «تانک» و «کبوتر»، جنگ را بی‌رحم نشان دهد؛ آن گونه که در آن هم خشک و هم تر می‌سوزند، حتی کبوتری که نماد لطافت و رهایی و پرواز است. شاعر این مضمون و موضوع را به شکلی زیبا و سینمایی نه تنها بیان کرده بلکه شاعرانه آن را نشان داده است اما اگر بخواهیم حتی مثل خود شعر، تنها روایت آن را از وزن بگیریم و به نثر بیان کنیم، اتفاقی نمی‌افتد، چون که کلمات شعر بالا در وزن زیباتر و ظریف‌تر یا حماسی‌تر و عاطفی‌تر جلوه نکرده‌اند. چون که وزن و موسیقی در شعر کلاسیک باید به زیبایی و لطافت شعر در حماسی یا تغزلی بودن آن کمک کنند و ظرافت و قابلیت شعر را بالاتر ببرند، در صورتی که وزن نامتعارف بالا تنها در مطول کردن و اضافه‌گویی شعر دخیل بوده است. چرا که شعر در روایت نیز باید به شکل روایی موجز باشد، نه مطول و زیاده‌گو. حالا دو شعر دیگر را که وزن‌های متعارف دارند، بررسی می‌کنیم: «تو رعد و برق نبودی به ابرها بزنی تو اعتراض نبودی به صبرها بزنی تو آفتاب نبودی که از دل ظلمت به صبح، روزنی از برج شب رها بزنی چو شعله قصه به دست تو نیست که نزنی شرر به مسجد و بر دیر گبرها بزنی گوزن گمشده در عمق زندگی باشی حنا به پنجه بی‌رحم ببرها بزنی گلوله باشی و ناخواسته خطا بروی گلی به سینه سینه‌ستبرها بزنی به جست‌وجوی خودت در سکوت گور، لگد ـ به نام حک شده بر سنگ‌قبرها بزنی...» شعری که نوگرایی‌اش توان چندانی در بیان ظریف و دقیق محتوا ندارد و شکسته‌بسته در کل مفهومی را به مخاطب القا می‌کند که به نظر می‌آید بعضی ابیاتش نیز چندان هم مفهوم نبودند و دور از ذهن بودند. یعنی در واقع چندان با ساختار معنوی غزل همراه و هماهنگ نیستند. اما غزل زیر ساختار معنوی منسجم‌تری دارد و ارتباط اجزا و تعابیر و در کل مفاهیم بر‌آمده از تخیل و تصاویر و احساس‌ها برآمده از شعرش قابل درک‌تر از شعر قبلی است: «در انزوای زندگی سردتر ز مرگ برگی شدم خزان‌زده و زردتر ز مرگ آواره است در منِ آواره‌تر از او این روح زخم خورده ولگردتر ز مرگ تکه به تکه مُردن، عمری‌ست با من است ـ این درد بی‌ترحم، این دردتر ز مرگ...» بازی‌های تجربه‌نشده زبانی و بی‌قاعده بودن ویژگی‌های ساختگی نیز در کلیت بسیاری از شعرهای دفتر «اَبَر من» صالح سجادی نیز رسوخ دارد و نمی‌گذارد چند شعر خوب و ابیات نو و درخشان این مجموعه به درستی رخ بنماید؛ بازی‌هایی که در آخر به اینگونه مثنوی نو سرودن می‌رسند که بیشتر شبیه پریشان‌گویی و اختلال در ذهن و زبان است که یا از مستی مفرط می‌زاید یا از ناهشیاری غیر شاعرنه که ربط و شباهتی هم به شطح عارفان ندارد و در آن ردیف قرار نمی‌گیرد، همچنین به ناهشیاری‌های هوشمند و فرابین ناخودآگاه عارفانه: «شکوفه، جوانه، لطافت، جوانی، شکوفه، جوانه، طراوت، جوانی شکوفه، جوانه، طراوت، جوانی، شکوفه، جوانه، لطافت، جوانی شکوفه، طراوت، سر از برگ، سرسبز، شکوفه لطافت سرِ سبز در سبز شکوفه لطافت سرِ سبز در سبز، شکوفه، طراوت، سر از برگ سرسبز...» دفتر شعر «اَبَر من»، اثر صالح سجادی در 64 صفحه توسط انتشارات فصل پنجم چاپ و منتشر شده است.

نظر شما