شناسهٔ خبر: 67084051 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: دفاع پرس | لینک خبر

«معرفی کتاب»؛

«دوست دارم تنها باشم»

کتاب «دوست دارم تنها باشم» یادنامه سردار شهید «عقیل عرش نشین» به نویسندگی «سید سعید اطهرنیاری» که توسط انتشارات «خط هشت» در سال ۱۳۹۴ منتشر شد.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از اردبیل، کتاب «دوست دارم تنها باشم» بخشی از یادنامه سردار «شهید عقیل عرش نشین» است که به نویسندگی «سیدسعید اطهرنیاری» در هزار نسخه با حمایت مالی اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان اردبیل به چاپ رسیده است.

عقیل عرش‌نشین متولد آذر ماه ۱۳۴۲ در اردبیل است. او جانشین فرمانده گردان قمربنی هاشم لشکر همیشه قهرمان ۳۱ عاشورا بود. از سال‌های اول جنگ برای حفظ دین، خاک و ناموس کشور به یاری اسلام و امام عزیزش شتافت. با لباس سبز پاسداری در عملیات‌های بزرگ و ماموریت‌های سخت حماسه آفرید و در عملیات بیت‌المقدس به همراه برادرش شهید جلال عرش‌نشین حضور داشت او همچنین در عملیات رمضان و مسلم‌بن‌عقیل شرکت کرد و در نهایت در فروردین ماه ۱۳۶۲ و در عملیات والفجر ۱ شربت شهادت نوشید و به آرزویش دست یافت.

در بخشی از کتاب آمده است

بالاخره حکم فرماندهی هر دو گردان به نام عقیل عرش نشین نوشته شد و من به عنوان جانشین انتخاب شدم. از تبریز با قطار به تهران رفتیم و از تهران به اهواز منتقل شدیم. در اهواز ما را به پایگاه شکاری امیدیه بردند. مرحله اول عملیات بیت المقدس انجام شده بود و ما برای انجام مرحله دوم، ماموریت داشتیم که به دارخوین برویم. دارخوین دشت وسیعی بود. پشت خاک ریز در چادر‌هایی که برپا کرده بودند مستقر شدیم.

شب همان روز، خبر شهادت جلال عرش نشین را به من دادند و خواستند که هر طوری شده به عقیل خبر دهم. آن شب ما دعای توسل خواندیم. عقیل با سوزی عرفانی دعا را می‌خواند و اشک چشمانش سرازیر میشد. بعد از اتمام دعا، چادر را ترک کرد و در دل تاریکی گم شد. صدای گریه اش را می‌شنیدم. نمی‌دانستم چگونه باید خبر شهادت برادرش را بدهم. چون با خانواده آنها نسبت فامیلی داشتیم به فکرم آمد که بگویم پدرش مریض است و باید به خانه برگردد. با تردید و شک جلو رفتم و نتوانستم حرف بزنم.
شاپور برزگر، مصطفی اکبری و سلمان مظفری که روحانی بود در منطقه حضور داشتند. فکر میکنم آقای مظفری گفت: ((جلال مجروح شده و تو باید برگردی.))

عقیل با آرامش خاصی جواب داد: ((جلال مجروح نشده؛ شهید شده و من قبول نمیکنم که به اردبیل برگردم باید بمانم تا سنگر جلال خالی نماند.))

از ما اصرار و از عقیل انکار؛ اما بالاخره قبول کرد که به اردبیل برگردد. او را سوار تویوتا کردیم و به اهواز فرستادیم.

انتهای پیام/

نظر شما