شناسهٔ خبر: 66908478 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

سروده شاعران در سوگواره «آسید مهدی» به سرتیم شهید حفاظت رئیس‌جمهور تقدیم شد

باران که به شیشه می‌زند دخترکم | تردید نکن به شوق برخیز منم

روزنامه جوان

نشست شعرخوانی «آسید مهدی»، به یاد سردار شهید سیدمهدی موسوی، سرتیم حفاظت رئیس‌جمهور شهید با حضور جمعی از هنرمندان و اهالی فرهنگ و فارسی‌زبانان از کشور‌های ایران، هندوستان و افغانستان برگزار شد.

صاحب‌خبر -

جوان آنلاین: جمعی از شاعران کشور در سوگواره ادبی «آسید مهدی»، تازه‌ترین سروده‌های خود را به شهید سیدمهدی موسوی، سرتیم حفاظت رئیس‌جمهور شهید تقدیم کردند. 
نشست شعرخوانی «آسید مهدی»، به یاد سردار شهید سیدمهدی موسوی، سرتیم حفاظت رئیس‌جمهور شهید با حضور جمعی از هنرمندان و اهالی فرهنگ و فارسی‌زبانان از کشور‌های ایران، هندوستان و افغانستان برگزار شد. تازه‌سروده‌ها در رثای شهید موسوی به این شرح است: 

میترا ملک‌محمدی، چهار رباعی تقدیم دختران شهید سیدمهدی موسوی کرد:
 یک بغض کبود بی‌قرارم بی‌تو
بابا تو بگو کجا ببارم بی تو
باران و مه و دره و کوه و جنگل
 بابا چقدر خاطره دارم بی‌تو
 
از راه رسیده باز باران بابا
در خانه پراست بی تو مهمان بابا
 تو نیستی و چقدر مهمان داریم 
تلخ است صدای گریه‌هاشان بابا‌ای موی گره خورده، پریشانی کن‌ای بغض ته گلو، غزلخوانی کن
دلتنگ توأم دوباره بابا... اما...‌ای اشک بیا و گریه درمانی کن
 
 از آینه چشم تو لبریز منم‌ای واژه‌ی معصوم غزل‌خیز، منم
 باران که به شیشه می‌زند دخترکم
 تردید نکن به شوق برخیز منم

نغمه مستشارنظامی:
و خدا خواست قدر تو، چون گنج، پشت لبخند تو نهان باشد
کوه باشی و سایه مهرت بر هیاهوی مردمان باشد
نه مدالی، نه لوح تقدیری؛ هیچ یک را نخواستی آری 
تا که تقدیر توست گم نامی، راه تو سمت بی کران باشد
جز خودش با کسی نمی‌گفتی، از غم و درد و بغض پنهانی 
گره بسته باز شد با اشک، تا نگاهت به آسمان باشد
صف به صف در مسیر آرامش، دشمن تند باد غم بودی 
تا به رگ‌های غنچه‌های وطن؛ خون بجوشد همیشه، جان باشد
و خدا خواست هیچ کس جز او، درد این مرد را دوا نکند
و خدا خواست نام روشن تو مثل خورشید جاودان باشد

علیرضا قزوه اینگونه سرود: 
شهیدی از دیاری معنوی بود
محافظ بود دین را و قوی بود
پناهش سیدی بود و کریمی
که سیدمهدی ما موسوی بود‌ای مرغ آمین مهدی ما
غمت صعب است و سنگین مهدی ما
تو را آخر به دست خاک دادیم
شهید حافظ دین مهدی ما
 شعر سید مسعود علوی‌تبار نیز از این قرار است:
سفر‌ای موسوی جان بی‌بلا باد
به همراهت شهید کربلا باد
 چه زود از بام دنیا پر کشیدی 
خداحافظ نگهدارت خدا باد
نجمه پورملکی چنین سرود: 
سید! تو را در حلقه رندان کسی نشناخت
شال تو را غیراز ارسباران کسی نشناخت
تابوت تو انگار دارد می‌دود، چون باد
رقص تو را‌ای مرد در میدان کسی نشناخت
تا آخرین لحظه محافظ بود چشمانت 
دلشوره‌ات را‌ای غم پنهان کسی نشناخت
آری تو را‌ای سوخته ...‌ای عطر پیچیده 
اسپند روی آتش سوزان کسی نشناخت
با زخم‌های روی سینه سال‌های سال
اینجا تو را‌ای چهره خندان کسی نشناخت
همراه ابراهیم بودن کم‌سعادت نیست 
شوق تو را در راه این پیمان کسی نشناخت
دلتنگی ات را داغ یاران شهیدت را
پرواز‌های بی‌سر و سامان کسی نشناخت
عباس رفتی تو ... ولی شش ماهه برگشتی 
جسم تو را بین کفن پوشان کسی نشناخت
دیگر به دوری کردم عادت آخر هفته 
کار تو را جز دختر گریان کسی نشناخت
گفتم که سردار است بابایم قسم خوردم. 
اما تو را بابا به این قرآن کسی نشناخت
امروز دیدم آسمانِ شهر ری ابری است 
عبدالعظیم اینجاست در باران ... کسی نشناخت
اینجا رسیدی تا ابد در کربلا باشی 
راز تو را جز سیل مشتاقان کسی نشناخت
 از دوستدارانت شنیدم نام تو عشق است. 
اما تو را‌ای عشق بی پایان کسی نشناخت
ام‌البنین بهرامی چنین سرود: 
در دست کمان، به راه آرش رفتی 
بی‌ترس و درنگ، چون سیاوش رفتی
در راه حفاظت از رئیس‌جمهور
پروانه شدی در دل آتش رفتی
فاطمه ناظری:
گشودی ناگهان، بال و پرت را
خدا تطهیر کرده پیکرت را
به پر‌های فرشته پاک کرده
 زلال اشک‌های دخترت را
لیلی حضرتی چنین سرود: 
عطرت به کوچه‌ها و خیابان رسیده است
نامت در این میان به شهیدان رسیده است‌ای سیدی که فصل قشنگت به نور عشق 
از آینه گذشت و به باران رسیده است
امشب بگو به هرچه که یعقوب در ره است 
اینجا عزیز مصر به کنعان رسیده است
ما گرچه سوختیم ولی خوش به حالتان 
کار شما عجیب به سامان رسیده است
این دختر قشنگ که دلتنگ دیدن است 
از شعله‌ها به حسرت سوزان رسیده است
بابای مهربان که نشستی به قاب عکس 
لبخند می‌زنی و به او جان رسیده است
هرگز میان آینه‌ها گم نمی‌شوی 
از تو همیشه عشق به احسان رسیده است
آمنه آل‌اسحاق: 
تو مظهر اخلاص و رشادت بودی 
یک عمر به دنبال شهادت بودی‌ای سوخته در آتش عشق‌ای سردار
معنای جدیدی از حفاظت بودی
عمادالدین ربانی: 
نشناخته بودمت دریغا سید‌ای حافظ دین و میهن ما سید
روزی که گزند دست‌ها از حسرت 
آن روز بگیر دست ما را سید
صبا فیروزی: 
آرام و رها بدون پر، پر زد و رفت 
با شور و شعف چه بی خبر پر زد و رفت
سردار سپاه عشق، چون پروانه 
مستانه به جانب خطر پر زد و رفت

نظر شما