شناسهٔ خبر: 66774845 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

به مناسبت سالروز شهادت محمد بروجردی؛

حاضر در قلب میدان پیکار و آگاه به ظرایف عمل به تکلیف

ندیدم که در سخت ترین شرایط لبخند از چهره‌اش رخت بربندد. هیچ وقت ندیدم سختی کار او را خسته کند و یا از پا درآورد. در طی این ده سال مبارزه هیچ وقت ندیدم که به خود ببالد یا برخوردی داشته باشد که بخواهد خود را مطرح کند.

صاحب‌خبر -

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): وظیفه‌شناسی و مسئولیت‌پذیری‌اش حیرت‌انگیز بود. از قول یکی از همرزمانش روایت می‌کنند در یک عملیات، مثل همیشه پیشاپیش نیروها بود و پا به پای بقیه کمک می‌کرد تا اینکه پایش شکست و مجبور شدند پایش را گچ بگیرند. نیاز شدیدی به او بود. بروجردی هم این را درک می‌کرد و با وجود اینکه پایش توی گچ بود، راضی به ترک منطقه نشد. هرچه اصرار کردیم که برو، استراحت کن و به عملیات نیا، فایده‌ای نکرد. می‌گفت: «من حتماً باید بیام و در کنار شما و کنار پیشمرگان و مردم کردستان باشم.»

تا زمانی که از تأثیر حضور خودش اطمینان داشت، هیچ مسئولیت و وظیفه‌ای را کوچک نمی‌شمرد و در عمل به تکلیفی که روی دوشش احساس می‌کرد، بسیار مصمم و جدی بود. به او پیشنهاد کردند که به جای کردستان، در تهران مقیم شود و در پایتخت خدمت کند. اما او، که می‌دید حضورش در کردستان ضروری است، این پیشنهاد را نپذیرفت. محسن رفیق‌دوست تعریف می‌کرد بارها به او می‌گفتم می‌خواهی کاری کنیم که برگردی تهران و در رأس هرم سپاه، با توجه به ویژگی‌هایی که داری، از تو استفاده شود؟ می‌گفت: «می‌خواهی مرا هدر دهی؟ مگر چه اشکالی دارد که اینجا کار کنم. دیگران در تهران هستند و کارشان را انجام می‌دهند.» گفتم: «خوب، تو اگر بیایی تهران، به عنوان الگوی مقاومت، الگوی تقوی، الگوی خاص مدیریت مطرح می‌شوی.» می‌گفت: «این جا هم با برادرها کار می‌کنم. جمعی هستیم که مشغول فعالیتیم. هر جا باشی، اگر برای رضای خدا کار کنی، همان‌جا الگو خواهی بود.»

همسرش، فاطمه بی‌غم می‌گفت: «هیچ وقت ندیدم نمازش قضا شود. شبی نبود که قرآن نخواند و حتی ندیدم که در سخت ترین شرایط لبخند از چهره‌اش رخت بربندد. هیچ وقت ندیدم سختی کار او را خسته کند و یا از پا درآورد. در طی این ده سال مبارزه هیچ وقت ندیدم که به خود ببالد یا برخوردی داشته باشد که بخواهد خود را مطرح کند. یادم هست که هرگاه دوستان شهید از سختی کار در کردستان خسته می‌شدند بروجردی به عنوان سنگ صبور آن‌ها بود. بارها سردارانی چون ناصر کاظمی و احمد متوسلیان که خود کوهی از صبر بودند وقتی از مشکلات کردستان خسته می‌شدند خدمت بروجردی می‌رسیدند و به قول خودشان روحیه می‌گرفتند.»

مسیح کردستان، داستانی مستند از زندگی شهید بروجردی

در یکی از روستاهای اطراف بروجرد متولد شد. پدرش را در همان سال‌های کودکی از دست داد و بعد از مهاجرت خانوادگی به تهران، در محرومیت و تنگدستی زندگی کرد. شغل‌های مختلفی را آزمود و تحصیلاتش را شبانه ادامه داد. اوایل خدمت سربازی، به قصد دیدن امام خمینی (ره) از پادگان گریخت، اما پیش از خروج از کشور، نزدیک هویزه دستگیر شد. چند ماه در زندان ماند. پس از آزادی، به هر زحمتی که بود دوره سربازی را به پایان برد و از آن پس زندگی‌اش را وقف مبارزه با حکومت پهلوی کرد. بعد از انقلاب نیز، به مواجهه با مشکلات پیچیده و ناآرامی‌های غرب کشور رفت و با حضور موثرش در کردستان، خدمات بزرگ و بی‌نظیری به کشور و انقلاب کرد. سرانجام در نخستین روز خرداد ۱۳۶۲ در مهاباد، در برخورد با مین به شهادت رسید.

نوشته‌اند در شرایطی که همه احساس می‌کردند، کردستان از دست رفته، او با حضور و مبارزات طولانی و به دلیل ویژگی‌هایی که در مقابله با عناصر ضدانقلاب و تجزیه‌طلب داشت، نقش بسزایی در نجات کردستان ایفا کرد که این مهم، شهید بروجردی را به «مسیح کردستان» معروف کرد. مسیح کردستان یعنی فردی که پیامبرانه برخورد می‌کرد و با اخلاق خود انسان‌ها را از این‌رو به آن‌رو می‌کرد. به قول همسرش: «هدف بروجردی در کردستان، نجات کردستان از دست ضدانقلاب بود. هدف دیگر بروجردی در کردستان جدا کردن صفوف مردم کرد از صف ضد انقلاب بود چرا که آن زمان ضد انقلاب در کردستان نفوذ کرده بود و مرتب اعلام می‌کردند که تمام مردم کرد با انقلاب مخالف هستند. بروجردی با تشکیل پیشمرگان کرد مسلمان این تبلیغات را خنثی کرد. بروجردی توانست ذهنیت غلطی را که در مورد کردها ایجاد شده بود از بین ببرد، آن ذهنیتی که موجب شد عده‌ای تصمیم بگیرند در منطقه کردستان زمین سوخته را به وجود بیاورند. باور کنید اگر بروجردی در کردستان نبود آنان سرزمین سوخته را در کردستان ایجاد می‌کردند.»

حاضر در قلب میدان پیکار و آگاه به ظرایف عمل به تکلیف

کتاب «محمد؛ مسیح کردستان» که همین چندی قبل چاپ چهارم آن نیز به همت انتشارات روایت فتح منتشر شد درباره اوست. این کتاب به قلم نصرت‌الله محمودزاده تألیف شده است و روایتی داستانی، اما متکی به واقعیت‌های زندگی شهید بروجردی به خواننده ارائه می‌کند. به تعبیری، شهید محمد بروجردی آن‌گونه که در این کتاب به تصویر کشیده شده آیینه تمام‌نمای انسان خود ساخته‌ای است در تراز انسان مؤمن، انقلابی که اولیای خدا همواره اشتیاق دیدار آنان را داشتند. آگاهی و ژرف‌نگری‌اش از باورهای عمیق و درست دینی سرچشمه می‌گرفت و کنش و واکنش‌هایش، نمونه شاخصی از رفتار یک مسلمان واقعی بود.

داستان محمودزاده، مروری است بر مهم‌ترین فصول زندگی شهید بروجردی. جوانی که تجسم سال‌ها محرومیت و مظلومیت، تعصب و غیرت دینی، ایثار و شهادت و احساس وظیفه ناشی از شناخت عمیق اسلام ناب محمدی (ص) بود. مجاهدی که جز برای رضای خدا نمی‌کوشید و درک عمیق و درستی از ضرورت‌ها و شرایط زمانه‌اش داشت. او از آن دسته بزرگمردانی بود که آرمان و عمل را به‌هم پیوند می‌زنند و همیشه، حتی در سخت‌ترین شرایط و بدترین تنگناها، بهترین تصمیم‌ها را می‌گیرند. شهید بروجردی در کتاب «محمد؛ مسیح کردستان» فرماندهی است حاضر در قلب میدان پیکار، که ظرایف عمل به تکلیف را می‌شناسد و خطرات پیروی از هوای نفس – واکنش‌های آمیخته به خشم فردی یا تسلیم به انگیزه انتقام‌جویی - را درک می‌کند. همین ویژگی‌ها بود که او را به شخصیتی ستودنی و ممتاز تبدیل کرد.

نظر شما