اوایل تیرماه سال گذشته دختر جوانی در تهران به اداره پلیس رفت و از گمشدن ناگهانی برادر ۳۱ سالهاش به نام بهمن شکایت کرد.
وی در توضیح ماجرا گفت: «چند سال قبل پدر و مادرم از هم جدا شدند و من و برادرم همراه پدرم زندگی میکردیم تا اینکه پدرم ازدواج کرد و برادرم از ما جدا شد و برای زندگی به تهران آمد و پس از مدتی هم مغازه آرایشگری باز کرد. من همراه پدر و نامادریام در شهرک قدس حوالی شهریار زندگی میکنم و برادرم همچنان در تهران تنها زندگی میکند.»
اعتیاد
دختر جوان ادامه داد: «برادرم بهمن مدتی قبل در رفت و آمد با دوستان ناباب معتاد به موادمخدر شد و به همین دلیل کمکم مغازه آرایشگریاش را بست. چند روز قبل او مهمان ما شد و از پدرم خواست برای او مغازه آرایشگری در شهرستان ساوجبلاغ راهاندازی کند. پدرم به او قول داد مغازهای کنار خانه ویلاییمان در شهرستان ساوجبلاغ در اختیار او قرار دهد تا آرایشگاهش را در آنجا راهاندازی کند و بعد هم دو تایی راهی شهرستان ساوجبلاغ شدند. سه روز قبل پدرم به خانه بازگشت و گفت برادرم به تهران رفتهاست. از آن روز به بعد خبری از برادرم ندارم و تلفن همراهش هم خاموش است و الان احتمال میدهم برای او اتفاق بدی رخ دادهباشد.»
مسافرت شمال
با طرح این شکایت، پرونده به دستور بازپرس شعبه هشتم دادسرای امور جنایی تهران برای پیدا کردن ردی از مرد گمشده در اختیار تیمی از کارآگاهان اداره چهارم پلیس آگاهی قرار گرفت. مأموران پلیس در نخستین گام از پدر بهمن تحقیق کردند و وی در ادعایی گفت: «پسرم مدتی بود مغازه آرایشگریاش را در تهران بسته بود و به همینخاطر تصمیم گرفتم برای او مغازهای در شهرستان ساوجبلاغ راهاندازی کنم. چند روز قبل همراه او به ساوجبلاغ رفتیم و کارهای اولیه مغازه را انجام دادیم. همان روز یکی از دوستانش با او از تهران تماس گرفت و پسرم نیز تصمیم گرفت به تهران بازگردد. او گفت قرار است همراه دوستانش برای تفریح به شمال کشور بروند و قرار شد پس از بازگشت از مسافرت به ساوجبلاغ برگردد و آرایشگاهش را راهاندازی کند، اما ناگهان گم شد.»
تماس دروغین
مأموران پلیس در ادامه، تحقیقات گستردهای را برای پیدا کردن ردی از پسر گمشده انجام دادند، اما بررسیهای آنها به بنبست رسید و هیچ اثری از بهمن پیدا نکردند. از سوی دیگر مأموران پلیس در بررسیهای میدانی دریافتند وی آن روز با هیچیک از دوستانش تماس تلفنی نداشتهاست. همچنین دوستانش در تحقیقات پلیسی ادعا کردند اصلاً قراری با بهمن برای رفتن به شمال نداشتهاند و روز حادثه هم او را ندیدهاند. بررسیهای مأموران پلیس نشان داد تماسی که پدر بهمن ادعا میکند او در روز حادثه با دوستانش گرفتهاست، دروغ است و وی آن روز از ساوجبلاغ خارج نشدهاست.
اعتراف
مأموران پلیس همچنین در تحقیقات خود دریافتند بهمن به خاطر اعتیادش با پدرش اختلاف داشته و حتی چند باری با هم مشاجره لفظی و درگیری داشتهاند. بنابراین با به دست آمدن این اطلاعات، پدر بهمن به عنوان مظنون حادثه بازداشت و به اداره پلیس منتقل شد. وی در بازجوییها وقتی با دلایل و مدارک روبهرو شد، به قتل پسرش در تیرماه سال گذشته اعتراف کرد. از آنجایی که قتل در شهرستان ساوجبلاغ رخ دادهبود، متهم با صدور قرار عدمصلاحیت در اختیار مأموران پلیس آن شهرستان قرار گرفت تا برای تحقیقات بیشتر تحویل مقام قضایی شهرستان ساوجبلاغ شود.
گفتگو با متهم
گریه بالای سر جسد
متهم مرد ۵۵ سالهای به نام ستار است که به قول خودش سال گذشته به صورت اتفاقی پسرش را به قتل رساندهاست. گریه میکند و میگوید: «روز حادثه هم بالای سر جسد پسرم گریه کردم». پشیمان است، اما میداند پشیمانی دردی را دوا نمیکند و باید منتظر مجازات قانونی جنایتی که مرتکب شدهاست، بماند.
با پسرت اختلاف داشتی؟
نه اختلافی نداشتم. او اصلاً پیش ما زندگی نمیکرد و سالها بود برای خودش تنها زندگی میکرد. البته معتاد بود و من چند باری تلاش کردم او ترک کند و حتی در کمپ ترک اعتیاد هم او را بستری کردم، اما اختلاف جدی با هم نداشتیم.
چه شد که پسرت را به قتل رساندی؟
نمیخواستم او را به قتل برسانم. در یک لحظه اتفاق افتاد و حادثه برنامهریزیشده نبود.
یعنی بدون هیچ اختلاف و درگیری او را به قتل رساندی؟
او بددهن بود و همیشه فحاشی میکرد و وقتی هم مواد به او دیر میرسید، بیشتر عصبانی میشد و فحاشی میکرد. آن روز هم به خاطر فحاشی با هم درگیر شدیم.
درباره روز حادثه توضیح بده؟
آن روز همراه پسرم راهی شهرستان ساوجبلاغ شدیم. قرار بود یکی از مغازههای کنار خانه ویلاییام را برای مغازه آرایشگری در اختیار او قرار دهم. در همان ابتدای پاگرد پلههای ساختمان او مثل همیشه به من فحاشی کرد و مرا هل داد. عصبانی شدم و او را هل دادم که تعادلش را از دست داد و سرش به سنگ لبه پله برخورد و فوت کرد. (گریه میکند)
چرا گریه میکنی؟
پشیمان هستم وای کاش آن روز همراه پسرم نبودم و این اتفاق رخ نداده بود.
بعد از قتل چه کار کردی؟
چند ساعتی بالای سر جسد پسرم گریه کردم و سه روز کنار جسدش بودم و نمیدانستم با جسد چه کار کنم. سنگین بود و توان حمل آن را نداشتم، به همین خاطر جسد را مثله کردم و تکههای آن را در سطل زباله انداختم.
عذاب وجدان نداشتی؟
عذاب وجدان داشتم، اما میترسیدم واقعیت را بگویم و به همین دلیل صحنهسازی کردم، اما آخرش پس از یک سال دستم رو شد.