شناسهٔ خبر: 59027104 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: مردم‌سالاری‌آنلاین | لینک خبر

درگذشت سيدجواد طباطبايي،فيلسوف ايرانشهر - مردم سالاری آنلاين

سيدجواد طباطبايي استاد فلسفه، تاريخ و سياست ايران که نظريه ايرانشهر او شهرت زيادي دارد و به همين دليل به فيلسوف ايرانشهر شهرت يافته، در سن 77 سالگي  در بيمارستاني در لس‌آنجلس درگذشت.

صاحب‌خبر - گروه فرهنگي: سيدجواد طباطبايي استاد فلسفه، تاريخ و سياست ايران که نظريه ايرانشهر او شهرت زيادي دارد و به همين دليل به فيلسوف ايرانشهر شهرت يافته، در سن 77 سالگي  در بيمارستاني در لس‌آنجلس درگذشت.
به گزارش مردم سالاری آنلاین ، تورج دريايي، ايران‌شناس و استاد دانشگاه با اشتراک گذاشتن عکسي از سيدجواد طباطبايي در بيمارستان در صفحه شخصي خود، اين خبر را اعلام کرده و نوشته است: دکتر سيدجواد طباطبايي امروز در بيمارستان هوگ ارواين در کاليفرنيا دار فاني را وداع کردند. من از تمام کساني که در اين دوسال براي آقاي دکتر طباطبايي بودند و از او پشتيباني کردند، سپاسگزارم.
سيدجواد طباطبايي متولد 23 آذر سال 1324 تبريز بود. او پدر خود را که از بازاريان تبريز بود در سن 8 سالگي از دست داد. در همان کودکي زبان فرانسه را زير نظر کشيشي فرانسوي آموخت. همزمان براي يادگيري فلسفه به حوزه علميه تبريز رفت و زبان عربي را نيز همان جا آموخت. سپس براي يادگيري حقوق در مقطع کارشناسي اين رشته در دانشگاه تهران پذيرفته شد، او همزمان اسفار اربعه و الهيات شفاي ابن سينا را آموخت. سپس در دوران خدمت سربازي زبان انگليسي را ياد گرفت. او موفق به قبولي و تحصيل در رشته فلسفه سياسي دانشگاه سوربون فرانسه شد و براي ادامه تحصيل به اين کشور رفت. طباطبايي در سال 1363 با نوشتن رساله‌اي دربارهٔ «تکوين انديشهٔ سياسي هگل جوان»، با دريافت درجهٔ ممتاز دکتراي دولتي در رشتهٔ فلسفهٔ سياست به ايران بازگشت.
پس از بازگشت به عضويت هيئت علمي دانشگاه تهران درآمد و معاون پژوهشي دانشکدهٔ حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران شد. در همان زمان، او سردبيري نشريهٔ همين دانشکده را به عهده گرفت. او پس از مدتي ممنوع از تدريس و سپس اخراج شد. اگر چه خودش نمي‌دانست تحت چه عنواني اخراج شده، اما يکي از مسئولان به او مي‌گويد که گفته‌شده طباطبايي ليبرال، لاييک، ملي‌گرا است.
پس از اخراج از دانشگاه تهران، طباطبايي به کار پژوهشي خود در مراکز ديگر ادامه داد و با امکاناتي که در مراکز پژوهشي فرانسه، آلمان، و آمريکا فراهم آمد، پژوهشي دربارهٔ تاريخ انديشه در ايران را دنبال کرد. در سال 1376 موفق شد نشان نخل آکادميک، عالي‌ترين نشان علمي فرانسه، و مدال نقرهٔ تحقيقات در علم سياست را از دانشگاه کمبريج کسب کند. او مدتي نيز عضو هيئت علمي دائرةالمعارف بزرگ اسلامي بود. جواد طباطبايي در کنار افرادي همچون محمدعلي قره‌داغي، شيخ محمدآصف محسني قندهاري و محمود ايوب موفق به کسب مقام برگزيده در جشنواره فارابي سال 1396 شد و از سوي رئيس‌جمهور لوح تقدير دريافت کرد.
او از شارحان نظريه ايرانشهري‌است که در آن کل نظام سياسي ايران را در گذر تاريخ متأثر از فرهنگ ايران مي‌داند. فرهنگي که نه متعلق به يک قوم خاص، بلکه ترکيبي از اقوام مختلف در مرزهاي فرهنگي به نام ايران بوده‌است. او مي‌گويد که «ايرانشهر» مقوله‌اي در تاريخ‌نويسي ايران است و به هيچ وجه شعاري در پيکار سياسي نيست. «ايرانشهر» به عنوان مقوله‌اي براي تبيين تداوم تاريخي ايران به کار رفته که يکي از مقدمات تدوين تاريخ جامع ايران است، يعني اينکه در نوشتن تاريخ ايران تداومي در دوران قبل و بعد از اسلام در ايران وجود دارد، دوره‌اي که نام ايران، ايرانشهر بوده‌است. طباطبايي نشان مي‌دهد که مي‌توان نظريه‌هاي سياسي در دوران پس اسلامي در ايران را در ادامهٔ خداينامه‌ها و سِيرَالمُلوک‌هاي بازمانده از دورهٔ ساساني مورد بررسي قرار داد و تفسير کرد.جواد طباطبايي زبان فارسي را يکي از قديمي‌ترين و استوارترين زبان‌هايي مي‌داند که تبديل به زبان فرهنگي همهٔ ايرانيان شده‌است. وي همچنين کوشش‌هاي ترک‌سازانه را که از سوي ترکيه و پان‌ترکيست‌ها دنبال مي‌شود خطري بزرگ براي ايران مي‌داند. وي طي گفت‌وگو با نشريهٔ مهرنامه در تابستان 1392، «مبناي انديشهٔ پان‌ترکيسم را درآميختگي نوعي فراموشي تاريخي با افسانه‌بافي‌هاي به ظاهر تاريخي مي‌داند که بدل به ملغمه‌اي از بي‌سوادي و بي‌شعوري شده‌است».
وي دربارهٔ زبان فارسي گفته بود: «فارسي، در هر سه مرحلهٔ دگرگوني تاريخي آن، زبان ″ملّي″ ايرانيان بوده‌است، اما اين زبان هرگز به زيان زبان‌هاي محلي ديگر به زبان ملّي تبديل نشده‌است، چنان‌که به عنوان مثال هم شاهنامهٔ کردي داريم و هم حيدربابايه سلام شهريار. در ايران، در همهٔ ادوار تاريخي آن، تنها يک زبان توانسته‌است به زبان علمي و فرهنگي معيار تبديل شود، اما همهٔ زبان‌هاي ديگر با توجه به توانايي‌هايي که داشته‌اند نوعي از ادب ويژهٔ خود را پديدآورده‌اند. همهٔ اين زبان‌ها و ادب آن‌ها صورت‌هايي از زبان‌ها و فرهنگ ايران بزرگ هستند و بديهي‌است که بايد در حفظ آن‌ها کوشيد، اما نبايد دربارهٔ آنها افسانه بافت و خيال‌پردازي کرد. فارسي جديد، زباني که از چهارده سده پيش تنها زبان ملّي کشور بوده‌است – مانند فارسي ميانه و نيز ديگر زبان‌هاي باستاني ايران – از آغاز دورهٔ اسلامي، تنها زبان علمي و معيار ايران بزرگ بوده‌است و تا اطلاع ثانوي همچنان هست. اين زبان شالودهٔ ملّيت و تشخّص همهٔ ايرانيان نيز هست، يعني اگر زبان فارسي نمي‌بود، ايران، مانند کشورهايي مانند هندوستان، پاکستان کنوني، آفريقا و… که زبان‌هاي عامهٔ مردم آن‌ها نتوانسته‌اند يک زبان معيار ملّي ايجاد کنند، ناچار مي‌بايست به يکي از زبان‌هاي معيار ديگر – که در دورهٔ اسلامي عربي در صدر آن‌ها قرار داشت – سخن مي‌گفت. از ديدگاه تاريخ زبان، ايران، به خلاف بسياري از ديگر کشورها، تاريخ متمايزي دارد. زبان فارسي، به عنوان زبان ″ملّي″ همهٔ مردم ايران بزرگ، سابقه‌اي طولاني دارد. اين زبان مهم‌ترين سند تداوم تاريخ و تاريخ فرهنگ ايران است. ايران تنها کشور مهمي‌است که مردم آن با حفظ زبان فارسي، به خلاف ديگر کشورهاي بسيار ديگري که عرب شدند، ايراني ماندند.»
او در جلد نخست کتاب تأملي درباره ايران نوشته: «ايرانِ بزرگِ فرهنگي، چنان‌که از نامِ آن بر مي‌آيد، فرهنگي‌است و هيچ داعيهٔ سياسي ندارد. اين که تاريخِ بخشِ بزرگي از ادب و فرهنگي که در ناحيه‌هايي از شبه‌جزيرهٔ هند، ترکيه، تاجيکستان، ازبکستان و… آفريده شده ايراني‌است، امروزه، به لحاظِ سياسي هيچ اعتباري ندارد. سياستِ خارجيِ همهٔ اين کشورها بايد بر اساسِ مناسبات حُسنِ هم‌جواري، عُلقه‌هاي فرهنگي، منافعِ مشترکِ برابر و رعايتِ منطقِ منافعِ مليِ کشورها باشد. اينکه ايرانِ بزرگ، خاستگاهِ ادب و فرهنگي بوده که در بسياري از کشورهاي منطقه جاري‌است، به لحاظِ سياسي، براي ايرانِ سياسيِ کنوني اعتباري به‌شمار نمي‌آيد. در مناسباتِ فرهنگي وضع متفاوت است: نه تنها ابن‌سينا ازبک و مولانا ترک نيستند، بلکه بسياري از نويسندگانِ اردو و ترک و ازبک نيز به ايرانِ فرهنگي تعلق دارند، چنان‌که ديوانِ فضولي و شاه‌اسماعيل، به رغمِ ترکي بودنِ آنها، آثاري در ادبِ ايران هستند. تاريخِ ايرانِ جغرافياي سياسيِ کنوني، تاريخِ مرزهاي سياسيِ کنوني‌است، اما تاريخِ ادب و فرهنگِ ايراني، ايرانشهري‌است، يعني تاريخِ ايرانِ بزرگِ فرهنگي‌است. به هر حال، مرزهاي سياسيِ ايران آنهايي هستند که اينک هستند، اما مرزهاي فرهنگيِ ايران‌زمين آنهايي هستند که از آغاز بوده‌اند. آن‌که بخواهد مرزهاي ايرانِ سياسي را برهم زند، به يکي از وجوهِ ماجراجوييِ ناسيوناليستي دست زده‌است، حتي اگر خود نداند، اما پاس‌داري از مرزهاي فرهنگي، و حتي گسترشِ آنها، مندرج در تحتِ وطن‌خواهي‌است.»

نظر شما