به گزارش گروه علم و فناوری باشگاه خبرنگاران دانشجویی(ایسکانیوز)؛ حامد حبیبی متولد ۱۳۶۴ در تبریز است. پدرش عضو نیروی هوایی بود و به همین دلیل خانوادهاش در چندین شهر از جمله تبریز، اهواز و تهران زندگی کردند. او علاقه زیادی به ریاضیات داشت و از آنجا که اکثر اعضای خانواده و اطرافیانش مهندسی خوانده بودند، دوست داشت که در دانشگاه رشته مهندسی بخواند.
کارشناسی را در دانشگاه آزاد رشته مهندسی مکانیک سیالات قبول شد و با توجه به اساتید بسیار خوب و باسوادی که در این دانشگاه داشت، این دوره را دورهای پر از تجربیات خوب میداند. تصمیمی برای ادامه تحصیل نداشت، اما سال آخر دانشگاه، استادی از دانشگاه تهران به دانشگاهشان آمد که نقش بسزایی در تغییر مسیر زندگیاش داشت.
این استاد پروژهای را به دانشجویان کلاس داد تا انجام دهند و از آنها خواست که پروژهشان را به دانشگاه تهران ببرند. روزی که حامد حبیبی به دانشگاه تهران رفت، استادش حضور نداشت و او به دفتر آموزش رفت تا پروژهاش را به استاد دیگری تحویل بدهد. زمانی که مسئول از او پرسید برای چه کاری آمدهاید، او توضیح داد که از دانشجویان دانشگاه آزاد است. اما آن مسئول گفت: شما را چطور به دانشگاه ما راه دادهاند؟ ما دانشگاه آزادیها را به دانشگاهمان راه نمیدهیم!
درخواست همکاری گوگل، آمازون و اپل به یک محقق ایرانی / لزوم ورود دانشجوهای خارجی به ایران
این مکالمه شوک بزرگی را به او وارد کرد و تصمیم گرفت که برای کارشناسی ارشد آنقدر درس بخواند تا دانشگاه سراسری قبول شود. به همین دلیل ترم آخر کارشناسیاش را مرخصی گرفت و در یک کتابخانه ثبتنام کرد تا هر روز از ساعت هفت صبح تا ۱۱ شب درس بخواند. ۹ ماه تمام درس خواند و توانست دانشگاه صنعتی اصفهان رشته مهندسی مکانیک قبول شود. بعد از پایان این دوره به سربازی رفت.
اما بعد از سربازی تصمیم گرفت که برای ادامه تحصیل به خارج از کشور مهاجرت کند. به چندین دانشگاه درخواست فرستاد و در دانشگاه آلبرتای کانادا در رشته ریاضی کاربردی پذیرفته شد. در سال ۲۰۲۰ از تز دکتریاش دفاع کرد و بلافاصله بعد از آن، در یک پوزیشن فوق دکتری در دانشگاه بریتیش کلمبیا روی یکی از پروژههای متاورس فیسبوک در زمینه انتقال حس لامسه و خواص مکانیکی پوست انسان مشغول به تحقیق شد.
بعد از اتمام دوره فوق دکتری، متوجه شد که علاقهاش به صنعت بیشتر از فضای آکادمیک است و به همین دلیل وارد یک شرکت در زمینه توربینهای بادی و انرژیهای تجدیدپذیر با نام NewLeaf شد و هماکنون در سمت مهندس ارشد مکانیک/ مکاترونیک مشغول به کار است.
در ادامه مصاحبه ما را با این محقق جوان میخوانید:
در دبیرستان چه اتفاقی افتاد که باعث شد رشته مورد نظرتان قبول نشوید؟
دوره دبیرستان را برای آمادگی بیشتر در کنکور به مدرسه غیرانتفاعی رفتم. دوره پیشدانشگاهی شاگرد اول مدرسه بودم، اما ماه آخر ورق کاملا برگشت؛ معلمها به یکباره دیگر سر کلاس درس نمیدادند و زمانی که از بقیه همکلاسیانم سوال میکردم که آیا از معلم راضی هستند یا خیر، اظهار میکردند که مشکلی با او ندارند. در این دوره نیاز به معلم خصوصی زبان داشتم. از یکی از همکلاسیانم خواستم که یک نفر را برای تدریس زبان به من معرفی کند. این معلم چندین جلسه به صورت خصوصی به من درس داد و فکر میکنم از روی ترحم بود که یک روز به من گفت تمام بچههای کلاس به غیر از من یک تیم شدهاند تا من را به عنوان شاگرد اول دور بزنند.
ماجرا از این قرار بود که یکی از معلمان تازه وارد مدرسه، با دانشآموزان و چندین معلم دیگر شبکهای تشکیل داده بودند که براساس آن، سر کلاس کمکاری کنند و درست درس ندهند و در عوض به صورت خصوصی با دانشآموزان، آن دروس را کار کنند. یعنی حتی دوستان صمیمی من این دروس را به صورت خصوصی از معلممان یاد میگرفتند، ولی این موضوع را به من نگفته بودند. این خبر برای من واقعا شوکه کننده بود و از نظر خودم اولین شکست حرفهایام بود و از نظر روحی واقعا بهم ریختم.
پیش یکی از بهترین معلمانم -که مثل پدر برایم بود- رفتم و از او ماجرا را پرسوجو کردم و جوابی که شنیدم این بود: ما میتوانیم بعضی از بچهها را بالا بکشیم و بقیه را پشت سرمان بگذاریم.
خلاصه اینکه این یک ماه آخر، از نظر عاطفی برایم بسیار سخت بود، اما تصمیم گرفتم که خودم برای کنکور درس بخوانم. با این حال، به دلیل همان شرایط روحی بد، در کنکور سراسری رتبه ۷ هزار را آوردم و هیچ رشتهای قبول نشدم. اما در دانشگاه آزاد رشته مکانیک سیالات تاکستان قبول شدم و خدا را شکر این دوره به دوران طلایی زندگیام تبدیل شد.
شرکتی که در آن کار میکنید چه فعالیتهایی در زمینه انرژیهای تجدیدپذیر انجام میدهید و شما دقیقا در کدام بخش در این پروژهها مشارکت دارید؟
در زمینه انرژی خورشیدی و انرژی باد برای تولید برق ارزان و پاک کار میکند و من در هر دو پروژه مشارکت دارم.
با توجه به تجربیاتی که در فضای آکادمیک داشتهاید، آینده دنیای علم و فناوری را چگونه ترسیم میکنید؟
به نظر من سمت و سوی دنیای علم و فناوری کاملا مشخص است و این دنیا به یادگیری ماشینی و هوش مصنوعی ختم خواهد شد. به نوعی به تدریج انسان از رده خارج میشود و کامپیوترها جای او را میگیرند.
به غیر از این، مهندسی مکانیک به سمت زیستمکانیک و انرژیهای تجدیدپذیر پیش خواهد رفت تا این فناوریها بتوانند به غیر از سبک زندگی انسانها، شرایط زیست محیطی را نیز تغییر دهند.
چه پروژههای تحقیقاتی مهم و جالبی داشتهاید؟ در مورد آنها توضیح دهید.
یکی از پروژههای تحقیقاتی مهمم در زمینه پدیدهشناسی به اسم impulse driven drop است. در آزمایشهای مربوط به این پروژه، باید قطرهای را روی سطحی قرار میدادیم و با شتاب بسیار زیادی پرتابش میکردیم. از این رو، کل این سیستم را با کمک میدان الکترومغناطیسی طراحی کردم، چون میدان الکترومغناطیس شتابهای بسیار بالایی را نتیجه میدهد. صفحهای داخل این سیستم قرار داشت که با کمک میدان الکترومغناطیس شتاب میگرفت. ما قطره آب را روی این صفحه قرار میدادیم و آن را طوری تنظیم میکردیم که با شتابهای مختلفی قطره را پرتاب کند. سپس از این قطره فیلمبرداری با سرعت بالا انجام میدادیم تا نوع پاشش قطره را با شتابهای مختلف بررسی کنیم.
متوجه شدیم که در دو شتاب آخر دو پدیده اتفاق میافتاد که کلا شرایط قطره آب را تغییر میدهد. در شتاب آخر، قطره ابتدا کاملا شبیه به پودر شد و سپس ذرات آن شروع به حرکت کردند. اما در آزمایش ماقبل آخر، قطره به طرز ناباورانهای دقیقا شبیه به بمب اتمی، به سمت بالا حرکت کرد و به شکل قارچ درآمد.
مقاله مربوط به این پروژه روی مجله Journal of Fluid Mechanics منتشر شد.
در پروژه بعدی تاثیر شوک روی حباب صابون را بررسی کردیم. این حباب صابون را به صورت مسطح درست میکردیم. سپس یک پالس الکتریکی به فریم آن ارسال میکردیم. این پالس الکتریکی زمانی که به فریم فلزی برخورد کرد، جوشش در پیرامون حباب اتفاق افتاد و حباب صابون شروع به جمع شدن کرد و از بین رفت. استادم قبلا مشاهده کرده بود که در این زمان یک سری خطوط روی قطر حباب (مربع) تشکیل میشود، ولی به دلایلی این پروژه را رها کرده بود. از این رو از من خواست که این آزمایش را انجام دهم.
برای انجام این آزمایش از استادم یک هفته وقت گرفتم تا بتوانم مداری را درست کنم که پالس الکتریکی را به صورت کاملا دقیق ارسال کند. برای این کار نمیتوانستم از کلید مکانیکی استفاده کنم، زیرا این کلید موقع روشن شدن جرقه میزد و نتیجه آزمایش را خراب میکرد. در نهایت به مادهای به نام «یکسوساز کنترل شده سیلیکونی» یا SCR رسیدم که یک نیمههادی است. در این نیمههادی ولتاژ روشن شدن یا شکست را میتوان با جریانی که از گیت آن میگذرد، کنترل کرد.
از آنجا که به تز دکتریام نزدیک میشدم و میخواستم که زودتر این مقطع را تمام کنم، مجبور شدم که با یکی از شرکتهای سازنده این نیمههادی که در سوئیس بود، تماس بگیرم. با کسی به نام «اندی» در این شرکت صحبت کردم و مساله را برایش توضیح دادم و خواستم که با حداقل قیمت این دستگاه را در اختیارم قرار دهد.
اندی گفت امروز اولین نوهام به دنیا آمده و تو اولین نفری هستی که امروز با او صحبت میکنم. به همین دلیل این دستگاه را به صورت مجانی برایت ارسال میکنم. این در حالی است که آن دستگاه حدود ۱۰ هزار دلار قیمت داشت. خلاصه اینکه این دستگاه را دریافت کردم و با آن شروع به آزمایش کردم و در نهایت توانستم ولتاژی که باعث ایجاد خطوط روی حباب صابون میشد، پیدا کنم. بعد از آن شروع به نوشتن معادلات مربوط به این پروژه کردم که کاملا در حوزه مکانیک سیالات بود. سپس معادله را به صورت عددی حل کردیم و نتایج به شکل ناباوری به نتایج تجربیمان بسیار نزدیک بود.
استادتان در کانادا چطور به شما کمک کرد که تحقیقاتتان را انجام دهید و چطور در این مسیر تشویقتان کرد؟
او اعتقاد داشت که انسان تحت فشار پیشرفت میکند و برای همین همواره فشار حداکثری روی دانشجوها میگذاشت. ولی با این حال در بزنگاهها به شدت پشت دانشجویانش بود.
معمولا در اوقات فراغت چه کارهایی انجام میدهید؟
به غیر از پیادهروی، فیلم تماشا میکنم و کتاب میخوانم.
آخرین کتابی که خواندهاید چه بوده؟ چه کتابی را به دیگران پیشنهاد میدهید؟
به تازگی کتاب «سالار مگسها»، نوشته ویلیام گلدینگ را خواندهام و در حال حاضر هم مشغول مطالعه کتاب «کارنامه سپنج»، نوشته محمود دولتآبادی و «قمارباز» فئودور داستایوفسکی هستم. با این حال کتاب «وقتی نیچه گریست»، نوشته محمدعلی افغان را پیشنهاد میدهم.
آیا فیلم تماشا میکنید؟ چه فیلمهایی؟ کدام یک را به ما پیشنهاد میدهید؟
من عاشق تماشای فیلم به ویژه فیلمهای معناگرا و مفهومی هستم. فیلم «پدر» را پیشنهاد میکنم که یک فیلم درام فرانسوی-انگلیسی به نویسندگی و کارگردانی فلوریان زلر و با بازی آنتونی هاپکینز است که در سال ۲۰۲۰ منتشر شده است. «مسیر سبز» هم فیلمی است که با بازی تام هنکز و کارگردانی فرانک دارابونت پیشنهاد میکنم. این فیلم براساس رمانی از استیون کینگ ساخته شده است.
سریالی که اخیرا تماشا کردهام و دوست دارم که به همه پیشنهاد کنم، سریال «اداره» است که مربوط به کارمندانی میشود که در یک دفتر توزیع کاغذ کار میکنند.
به نظر شما اگر محققان ایرانی خارج از سیستم آموزش عالی و شرایط بخواهند موفق باشند و به سطح بینالمللی برسند، باید چه کار کنند؟
محققان ایرانی برای اینکه موفق شوند باید خودشان را کاملا وقف کار و تحصیلشان کنند (به خصوص در خارج از کشور) و اصول کار را بفهمند و به آن پایبند باشند. در این صورت است که میتوانند حرف و ایدهشان را ثابت کنند.
در دنیای امروزی به کرات دیده میشود که افراد غیرآکادمیک افراد موفقی از کار درآمدهاند. به نظر شما مهارت مهمتر است یا تحصیلات؟ و اگر یک جوان ایرانی بخواهد موفق باشد، مهارت بیشتر به دردش میخورد یا تحصیلات و مدرک؟
من معتقدم که دانشگاه مرده است و دیگر آخرین راه نجات افراد نیست. براساس تجربیات خودم به اطرافیانم توصیه میکنم که فقط به دنبال کاری که دوست دارند بروند و در هر مسیری که میروند بهترین باشند. در نهایت این مهارت است که مهم است؛ نه مدرک.
در کانادا برای ایجاد ارتباط میان دانشگاه و صنعت و همچنین تقویت آن چه راهکارهایی وجود دارد؟
در کانادا برعکس ایران است؛ هم صنعت و دانشگاه روی پروژههای تحقیقاتی سرمایهگذاری میکنند و هم سیستمی وجود دارد که متولی ایجاد این ارتباط است. به طور مثال در پروژهای که در دوره فوق دکتری برای فیسبوک کار میکردیم، باید هر ماه گزارش کاری به آنها ارائه میدادم و هر سه ماه یک بار باید جلوی ۵۰ نفر متخصص از حوزههای مختلف صحبت میکردم و در مورد کار و دلار به دلار پولی که هزینه شده بود، جواب پس میدادم.
در واقع، در قراردادی که بین صنعت و دانشگاه بسته میشود، به تمام موارد احتمالی حتی مرگ یکی از افراد پروژه، پرداخته میشود. در مسیر تحقیقات در غرب حتی مسیر غلط اهمیت خودش را دارد. یعنی اگر فرض بر این باشد که مسیری نادرست است و جواب نمیدهد، برای آن تا حدودی هزینه میکنند تا به جواب قطعی برسند و مسیر نادرست را از روشهای ممکن حذف کنند.
به غیر از این برخلاف ایران که کنفرانس به معنی یک دورهمی آکادمیک است، در کانادا و آمریکا در یک کنفرانس، تمام افراد مطرح صنعت و تمام افراد مطرح دانشگاه جمع میشوند و با هم ارتباط میگیرند و حتی با هم به رستوران میروند تا بیشتر با هم آشنا شوند. در نتیجه، خیلی کم دیده میشود که استادی فقط به فضای آکادمی آشنا باشد. اساتید هم با فضای آکادمیک و هم فضای صنعت آشنا هستند، زیرا باید بتوانند از صنعت گرنت بگیرند.
از آنجا که شما در یک شرکت مشغول به تحقیق هستید، آیا حقوق این شرکت در حدی هست که دغدغه دیگری نداشته باشید؟
این موضوع بستگی دارد که سقف خواستههایتان را کجا تعریف کردهاید. ولی میتوانم بگویم که من راضی هستم و دغدغهای ندارم.
آیا لازم است که جای دیگری هم کار کنید؟
ترجیحم این است که به خاطر مسائل مالی جای دیگری کار نکنم. کار کردن در محیط خوب بیشتر از استراحت کردن به من انرژی میدهد.
فکر میکنید اگر در ایران مانده بودید، الان چه کاره بودید؟
احتمالا مهندس در یکی از شرکتهای حوزه انرژی یا نفت بودم.
زمانی که در کانادا هستید، برای چه چیزی بیشتر از همه در ایران دلتنگ میشوید؟
اول خانواده و بعد دوستانم. البته گاهی حتی دلم برای ترافیک تهران هم تنگ میشود.
آرزویتان برای خودتان چیست؟
آرزویم برای خودم این است که به دستاوردی برسم که به درد ایران هم بخورد. علاوه براین، دوست دارم که از یک سنی به بعد را در ایران بمانم.
آرزوی بچگیتان چه بوده؟ آیا در حال حاضر در همانجایی هستید که آرزو داشتید؟
حقیقتش هر وقت این سوال رو میپرسند، یادم نمیآید که آرزویم در کودکی چه بوده. ولی شاید به لحاظ حرفهای همانجایی هستم که میخواستم، ولی در بقیه جنبهها مطمئن نیستم.
نظر شما