شناسهٔ خبر: 55554578 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه رسالت | لینک خبر

امیرهوشنگ ابتهاج، سایه بزرگان و قدمای شعر فارسی در روزگار معاصر بود

سایه؛ سیمای راستین هنر در عصر ما

اگر به یک نقاش بگویند برای ما یک شاعر بکش، چهره‌ای که او ترسیم می‌کند قابل پیش‌بینی است. نقاش احتمالا مردی شوریده را تصویر می‌کند که به‌رغم نامنظم بودن سرووضعش، زیبا و لطیف است. محاسن و موهای بلندی دارد و سرش کج شده است و باحالتی شبیه به مستی در گوشه‌ای آرمیده.

صاحب‌خبر -

جواد شاملو
اگر به یک نقاش بگویند برای ما یک شاعر بکش، چهره‌ای که او ترسیم می‌کند قابل پیش‌بینی است. نقاش احتمالا مردی شوریده را تصویر می‌کند که به‌رغم نامنظم بودن سرووضعش، زیبا و لطیف است. محاسن و موهای بلندی دارد و سرش کج شده است و باحالتی شبیه به مستی در گوشه‌ای آرمیده. از این نقاشی‌ها برای حافظ مثلا زیاد کشیده شده. حالا حافظ در واقعیت چگونه بوده؟ شاید مردی خیلی مرتب و با ظاهری خیلی معمولی؛ اما باید توجه داشت خیال ما حقیقت و روح یک پدیده را ترسیم می‌کند. اگر حافظ را بر مبنای اشعارش نقاشی کنی، همان تصویر بالا خلق می‌شود. پیری درویش‌مسلک و رند و خراباتی و آرام. عارفی سپیدمو و خسته‌حال. روزگار هم برای خودش نقاشی است. یک روزبه روزگار گفتند شاعری را نقاشی کن؛ روزگار هوشنگ ابتهاج را نقاشی کرد. 
ابتهاج شاعر بود؛ حتی اگر یک مصرع شعر هم نسروده بود. لطافت روح و بغضی که به‌سادگی می‌شکست به او در قله‌های سپید پیری، حالت پسربچه اندوه‌دیده‌ای را داده بود که مدام بغضش می‌شکند. شاعر همین است؛ او از زیبایی کتک می‌خورد! زیبایی دل شاعر را آب می‌کند و او را غرق حسرت می‌سازد. یک روزنامه‌نگار که سال‌هاست خارج از ایران زندگی می‌کند، مصاحبه‌ای با ابتهاج دارد که بخش‌های مختلفی از آن در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست شده و همچنان می‌شود. جایی مصاحبه‌شونده از سایه می‌پرسد، از زندگی راضی‌اید؟ سایه بی‌درنگ و تأمل پاسخ می‌دهد: فوق‌العاده. او در ادامه می‌گوید تنها در زندگی بود که می‌شد که سمفونی شماره نهم بتهوون را شنید. تنها در زندگی بود که می‌شد آواز ابوعطای شجریان را شنید: در نظربازی ما بی‌خبران حیران‌اند. اثر هنری با شاعر این کار را می‌کند؛ او را عاشق زندگی می‌کند و باعث می‌شود دنیا را سرتاسر زیبایی بیابد. این‌که بگوییم سایه مجسمه شعر در دوران ما بود،قدری نادقیق است. ابتهاج مرد هنر بود و نه‌تنها شعر. می‌شود شاعر بود، اما هنرمند نبود؛ شعر ابزاری زبانی است که تکنیک می‌خواهد. کسی آن تکنیک را بلد باشد می‌تواند شعر بگوید و شعر خوب و بااحساس هم بگوید. هنرمند اما می‌کوشد الهامی که در دلش همچون آتشی مبهم و سحرآلود می‌سوزد را بیرون بیاورد؛ با هر زبانی که شد. ابتهاج هنرمند است چون نمی‌خواست شاعر باشد. خودش می‌گوید گاهی در شاعر بودن شک می‌کرد و فکر می‌کرد ای‌کاش به سمت موسیقی می رفت. احساسی که در قبلش وجود دارد، با موسیقی راحت‌تر تخلیه می‌شد. سایه هنرمند است چون احساس و ذوق هنری در دلش خانه دارد و به هر ترتیب بهترین راه برای دم زدن از این احساس را زبان شعر تشخیص داده است. آیا او توانست این غم مبهم، این احساس رمزآلود را به‌تمامی بیان کند؟ اگر می‌توانست بازهم دیگر هنرمند نبود. سایه در همان مصاحبه اشاره می‌کند 
پس از سال‌ها شاعری و غور در وادی ادبیات فارسی، به زبان بسیار قدرتمند و منسجمی دست‌یافته و از حیث امکانات کلامی چیزی کم ندارد، اما بازهم نمی‌تواند آنچه در دل دارد را به‌تمامی بیان کند. به قول خودش در پایان یک غزل بی‌نظیر:
به کرانه‌های معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته بادل سایه چه در میان نهادی؟  
مقصود از معنی در اینجا، ادراکی است که شاعر به آن دست‌یافته و باید آن را صورت‌بندی کند. صورت بخشیدن به یک معنا کاری است که آدم‌ها در ارتباطات عادی خود انجام می‌دهند؛ اما تفاوت شاعر آنجاست که او هم معانی بلندتری را درک می‌کند و هم‌توان صورت‌بندی دقیق آن را دارد. همه مردم در آغاز ماه محرم، حس خاصی را ادراک می‌کنند. حس آغاز فصلی عجیب همراه باشکوه و صفای به‌خصوص. حس یک انقلاب و آغاز روزگاری متفاوت. محتشم کاشانی اما کسی است که این حس آغاز محرم بیش از دیگران به او فشار می‌آورد و او نمی‌تواند از کنار آن آسوده بگذرد. او با دیدن سیاهی‌های عزا و جماعت عزاداران، حسی را ادراک می‌کند و آن را این‌گونه صورت می‌بخشد: باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین، بی‌نفخ صور خواسته تا عرش اعظم است. شاعر همواره درراه رسیدن به این معنی و تقید و صورت‌بندی آن می‌کوشد، اما هیچ‌وقت کاملا موفق نمی‌شود. شعر تلاشی است برای گفتن حرفی که خود شاعر هم دقیقا نمی‌داند چیست. برخی از شعر تعبیر به‌نوعی نگفتن کرده‌اند. آنچه شاعر می‌خواهد آن را صورت‌بندی کند از جنس احساس است و معما؛ شاعر و از اساس هنرمند بیانیه نمی‌دهد. کسی که می‌داند چه می‌خواهد بگوید، نیازی ندارد داستان بنویسد و یا شعر بسراید و موسیقی بسازد. او حرفش را در غالب یک مقاله می‌زند. سایه هنرمند بود چون به این درک رسیده بود که در برابر بیان احساس ناتوان است و تنها می‌تواند درراه رسیدن به آن تلاش کند. 
سایه در غزل گاهی حافظ بود و گاهی مولانا. او به‌واقع سایه بزرگان شعر سنتی ما بود. راز و عرفان شعر مولانا را درک می‌کرد و آن را از جانب خود می‌سرود:
نامدگان، رفتگان، از دو کرانه زمان 
سوی تو می‌دوند هان! ای تو همیشه در میان
پیش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم 
کز نفس تو دم‌به‌دم، می‌شنویم بوی جان…
آه که جامه دربرم، نعره زند که بر دَرم
آمدمت که بنگرم، گریه نمی‌دهد امان…
این ابیات به‌وضوح وامدار مولانا و غزلیات شمس اوست اما تکرار و تقلید صرف نیست؛ ماهیتی جدا و مستقل و محترم دارد. راز و رمزی در آن هست که مختص سایه است و نه مولانا.
نشود فاش کسی آنچه میان من وتوست
تا اشارات نظر نامه‌رسان من وتوست
چه غزل عاشقانه سعدی‌واری و چه ترکیب‌سازی قدرتمندی، اشارات نظر! این‌یکی از مهم‌ترین خصلت‌های سایه است؛ سایه از بزرگان شعر ایران بودن. اخوان ثالث شاعر بی‌نظیری است؛ شهریار فوق‌العاده است؛ اما تنها سایه است که از هر قله شعر فارسی سایه‌ای بر سرخود دارد و بااین‌که وامی تمام و کمال گرفته، شعرش هویتی تمام و کمال دارد. این‌که بهترین شاعر روزگار ما که بود؛ پرسشی است که ما را بین سه جواب سرگردان می‌کند. این سه جواب شاعرانی هستند که نام هر سه آن‌ها را در بالا آوردیم. اخوان با زبان قدرتمند و شعر نوهایی که دیگر هرگز مانندشان را در زبان شاعر دیگری نخواهیم دید، شهریار و غزل لطیفی که به تمامه یادآور حافظ است و سایه با زبان توانمندش در قوالب متنوع. بودن ابتهاج به ما این حس را می‌داد که داریم در
یکی از دوره‌های تاریخ ادبیات زندگی می‌کنیم. ما به‌عنوان یک دوستدار ادبیات، حق‌داریم از جهان بعد از ابتهاج بترسیم؛ علم شعر فارسی بر دوش که خواهد رفت؟ شکی نیست شعر معاصر قوت شعر کلاسیک را نداشت؛ اما هرچه بود هنوز پرچم بالابود. ابتهاج به زمانه ادبی ما رنگ و بویی جدی می‌داد؛ عاشقان شعر حق داشتند به خود ببالند که در زمان ابتهاج زندگی می‌کنند. او نقل‌قولی دارد خطاب به دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، قریب به این مضمون که: «من ایران بعد از شجریان را نمی‌توانم تصور کنم.» ایران بعد از ابتهاج هم یک‌چیزی کم دارد. خبر از دنیا رفتن ابتهاج، خبر اتمام یک عصر بود. عصر شهریار، عصر اخوان، عصر مشیری، عصر نیما، عصر حمیدی. این شاعران قَدَر که همگی آدم‌حسابی بودند! ابتهاج شاعری اجتماعی و سیاسی هم بود هرچند از اساس عاشقانه‌سرا بود؛ اما مثنوی‌ها و غزلیات و اشعار نوی سیاسی و اجتماعی زیادی دارد. مثنوی بانگ نی ازجمله آثار سیاسی ابتهاج است:
ای دل اَر فریاد برداری رواست
کز نیستان شورِ رستاخیز خاست
عالم از بانگِ نِی‌ای پرخون شود
گر نیستانی بنالد چون شود؟
هر که در خود کاوه‌ای دارد نهان
ای برادر کاوه‌اَت را وارهان
کاوه را آزاد کن تا بَر جهد
خیره‌سر را تیغ بر گردن نهد
ای‌خوشا روزی که خلقِ دادخواه
بگسلد از دست‌وپا زنجیرِ شاه
هوشنگ ابتهاج دین و ایمان خاصی نداشت اما زیبایی اسلام و شیعه را درک می‌کرد و به آن احترام و علاقه نشان می‌داد. هنوز بوی عاشورا در روزها‌یمان می‌آید و از دنیا رفتن ابتهاج، بسیاری را به یاد قطعه شعر نویی از او در رثای حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام انداخت:
یا حسین بن علی
خون گرم تو هنوز
از زمین می‌جوشد
هرکجا باغ گل‌سرخی هست
آب از این چشمه خون می‌نوشد
کربلایی است دلم…