شناسهٔ خبر: 55201322 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

«قیام تاریخی ۳۰ تیر ۱۳۳۱، جستار‌هایی در حاشیه و متن» در گفت‌وشنود با دکتر محمد شفیعی‌فر

بدون ایستادگی کاشانی مقابل قوام نهضت ملی ناکام می‌ماند

قیام تاریخی ۳۰ تیرماه ۱۳۳۱، هفتاد ساله شد. این مناسبت مغتنم به شمار می‌رود تا درباره رویدادی که پس از ده‌ها سال، هنوز در باره آن سخن و تحلیل در میان است، ارزیابی جدیدی صورت گیرد.

صاحب‌خبر -

قيام تاريخي 30 تيرماه 1331، هفتاد ساله شد. اين مناسبت مغتنم به شمار مي‌رود تا درباره رويدادي كه پس از دهها سال، هنوز در باره آن سخن و تحليل در ميان است، ارزيابي جديدي صورت گيرد. در گفت‌وشنود مبسوط پي آمده، دكتر محمد شفيعي‌فر استاد دانشگاه تهران و پژوهشگر تاريخ معاصر ايران، به بازگفتِ ديدگاه‌هاي خويش در اين باره پرداخته است. اميد آنكه تاريخ‌پژوهان معاصر و عموم علاقه مندان را مفيد و مقبول‌ آيد.

به عنوان نخستين پرسش، به رغم اختلافاتي كه ميان پهلوي دوم و احمد قوام وجود داشت، چرا شاه بار ديگر در 25 تيرماه 1331، به نخست‌وزيري وي رضايت داد؟
شاه معمولاً با نخست‌وزيراني كه به اصطلاح داراي جايگاه و استقلال عمل بودند، مشكلاتي داشت. از آنجا كه احمد قوام هم از زمان دو سالگي شاه، نخست‌وزير بود، بسيار بر ميزان نگراني او مي‌افزود. چون نگران بود كه مبادا او بخواهد دوباره قاجاريه را احيا كند، اما از اين طرف، شاه با دكترمصدق هم مشكلاتي داشت. به همين‌ دليل هم وقتي در 25 تير1331، دكترمصدق همزمان با پست نخست‌وزيري، در پي به دست آوردن سِمت وزارت جنگ برآمد و شاه را تهديد به استعفا كرد، شاه به يكباره در برابر او، قوام‌السلطنه را بركشيد. در واقع شاه اگر كسي كمتر از دكترمصدق را روي كار مي‌آورد، مجلس او را تأييد نمي‌كرد. در واقع قوام‌السلطنه را انتخاب كرد كه او را مقابل دكترمصدق قرار دهد. چون شاه فرمانده كل‌قوا بود و هميشه اختيار معرفي وزير‌جنگ را خودش برعهده داشت. منتها دكترمصدق، چون مي‌خواست شاه و دربار را محدود كند و از شاه امتياز وزارت جنگ را بگيرد، تهديد به استعفا كرد. شاه هم به‌خاطر اينكه سريع نان را به تنور بچسباند، قوام را معرفي كرد و مجلس هم به او رأي داد.

آيا به نظر شما، براي پهلوي‌ دوم قوام‌السلطنه مطلوب‌تر از مصدق‌السلطنه بود؟
بالاخره مقوله ملي‌كردن صنعت ‌نفت تا حدود زيادي با دكترمصدق عجين شده بود. دكترمصدق از دوره مجلس چهاردهم با اين موضوع در ارتباط بود و بعد از آن هم رئيس‌كميسيون مخصوص نفت شد. مصدق اساساً براي اجراي قانون ملي ‌شدن صنعت ‌نفت آمده بود. حتي بعد از ملي ‌شدن صنعت‌ نفت، وقتي مجلس دكترمصدق را به عنوان نخست‌وزير پيشنهاد كرد، ايشان به مجلس گفته بود: «من وقتي نخست‌وزير مي‌شوم كه اول قانون ملي‌كردن صنعت ‌نفت را تصويب كنيد!» به همين دليل اگر دكترمصدق از صحنه بيرون مي‌رفت، شايد آن بازي به مقدار زيادي به هم مي‌خورد. مي‌شود گفت در مقطعي كه از آن صحبت مي‌كنيم، نبود دكترمصدق هم براي دربار خوب بود و هم براي انگليس. البته در مجلس كساني بودند كه اجراي قانون ملي ‌شدن صنعت ‌نفت را پيگيري كنند اما پيگيري آن توسط نخست‌وزير به عنوان رئيس قوه مجريه بهتر مي‌توانست مسئله را جلو ببرد. به همين دلیل اگر دكترمصدق از صحنه بيرون مي‌رفت، اجراي قانون ملي‌شدن صنعت‌نفت، موضوع عبثي مي‌شد. چون مصدق با آن خصلت سماجتي كه داشت، سر حرفش مي‌ايستاد و كار را به نتيجه مي‌رساند. از طرفي همانطور كه اشاره كردم، رفتن مصدق براي انگليسي‌ها هم خوب بود، چراكه عوامل انگليس علاوه بر شاه، روي اعضاي دربار، نخبگان جامعه و نمايندگان مجلس هم نفوذ زيادي داشتند. در واقع از سال1285 كه انقلاب مشروطه شكل گرفت و پس از آن وقوع انقلاب‌كمونيستي در روسيه و حذف نيروهاي روسوفيل، نفوذ انگليس در ميان نخبگان ما بيشتر شد. از همان دوران بود كه ايران كاملاً در دامن انگليس افتاد. انگليسي‌ها حتي در ميان نيروهاي ارتش هم طرفدار داشتند. لذا شاه و انگليس براي اينكه كمی از فضاي موجود فاصله بگيرند، قوام‌السلطنه را ترجيح مي‌دادند. نه به‌خاطر اينكه به قوام علاقه داشتند، بلكه بالاخره بين بد و بدتر، سعي كردند بد را انتخاب كنند.
از آن سو اين سؤال هم مطرح است كه احمد قوام به رغم ضرباتي كه از شاه دريافت كرده بود، از چه روي مجدداً نخست وزيري را پذيرفت؟
بالاخره قوام‌السلطنه هم هر قدر با شاه مشكل داشته باشد، اگر پستي به او پيشنهاد شود، دليلي ندارد كه رد كند. قوام السلطنه از30، 40 سال قبل‌تر، دائماً پست و مسئوليت داشت. طبعاً اگر بعد هم دوباره به او پستي را پيشنهاد مي‌كردند، حتماً مي‌پذيرفت. واقعاً نمي‌توان گفت كه او نبايد اين پست را قبول مي‌كرد. چون هر وقت كشور دچار مشكلي شده بود، قوام به صحنه مي‌آمد. مثلاًً در سال1325 كه مسئله بحران آذربايجان پيش آمد، قوام‌السلطنه با ترفندي آن را به‌گونه‌اي حل كرد كه برايش اعتباري هم رقم زد. در واقع از شخصيت‌هايي كه به درست يا غلط، وجهه ملي به خود گرفته‌اند، در مواقع نياز اينطور استفاده مي‌كنند. چون نقش آفريني آنها هم براي خود آن شخصيت‌ها خوب است و هم براي كشور. البته اينطور هم نبود كه قوام ‌با شاه مشكل چندان جدي‌اي داشته باشد. چون بعد از جنگ‌ جهاني دوم، از ميزان قدرت و نفوذ شاه كاسته شده و رفتن رضاشاه، فضاي كشور را باز كرده بود. به همين دليل، قوام‌السلطنه هر قدر هم كه با شاه مشكل داشت، به‌خاطر فضايي كه ايجاد شده بود، بهتر مي‌توانست در اداره امور كشور مانور دهد و مثل دوره رضاشاه، ديگر دست و پايش بسته نبود. حتي شايد موقعيت بهتري هم برايش فراهم مي‌شد. به همين دليل مي‌توان گفت، وسوسه مسئوليت جديد و قدرت وجود داشت كه قوام ‌پيشنهاد نخست‌وزيري را پذيرفت.
برخي معتقدند دكترمصدق به دليل ناكامي در به سرانجام رساندن كار ملي شدن نفت، دنبال فرصتي براي ترك صحنه بود. به نظر شما آيا او مي‌خواست محترمانه صحنه سياست را ترك كند؟
البته در آن شرايط، نمي‌خواست اين كار را انجام دهد، چون تقريباً تازه روي كار آمده بود. ايشان اصلاً پست نخست‌وزيري را قبول كرد، با اين شرط كه قانون ملي‌كردن صنعت ‌نفت را اجرايي كند. لذا در اين مقطع، واقعاً نمي‌توانيم بگویيم كه دكترمصدق مي‌خواست صحنه را ترك كند. البته براي نزديكي‌هاي كودتاي28 مرداد 1332، مي‌شود چنين تحليلي كرد. ايشان در آن شرايط فقط مي‌خواست از شاه امتياز بگيرد. چون ملي كردن صنعت‌ نفت، يك مبارزه استقلال‌طلبانه عليه استعمار انگليس بود و ايشان مي‌خواست از اين فضاي جنبشي، استفاده و قدرت شاه را كم كند. همانطور كه پيشتر گفتم، دكترمصدق به شدت دنبال اين بود كه شاه و دربار را محدود كند. به همين دليل وقتي بعد از قيام30 تير به صحنه برگشت و وزارت جنگ را در دست گرفت، علاوه بر كاهش بودجه ارتش و دربار، فعاليت‌هاي خواهر شاه را هم محدود كرد. در واقع دكترمصدق پس از بازگشتش، سيستم دربار را به شدت تحت ‌فشار گذاشت. او با استعفاي خود، واقعاً مي‌خواست دندان‌هاي تيز استبداد را كُند نمايد. البته دكترمصدق، آرمانش دموكراسي غربي بود و مشروطه پارلماني را خيلي دوست داشت. به همين دليل هم مي‌گفت در اين سيستم، شاه بايد يك مقام تشريفاتي باشد و چندان نبايد در امور كشور دخالت كند. دكترمصدق مي‌خواست از ملي شدن صنعت‌ نفت استفاده و فضا را در عرصه سياسي مقداری بازتر كند و به آرمان خود تحقق ببخشد. البته ايشان در عرصه سياسي، كمي رمانتيك فكر مي‌كرد!
به هرحال آيا دكتر مصدق هنگام استعفا، عكس‌العمل مردم را پيش‌بيني مي‌كرد يا خير؟ چون با مبنا قرار دادن هريك از اين دو فرض، مي‌توان نتايج بسيار مهمي گرفت.
خیر، دكترمصدق قيام را پيش‌بيني نمي‌كرد، اما فكر هم نمي‌كرد كه شاه بلافاصله استعفاي او را بپذيرد و قوام را بياورد. ايشان تهديدي كرد، با اين هدف كه شاه در قضيه وزارت جنگ كوتاه بيايد، هرچند شاه كوتاه نيامد و قوام‌السلطنه را به مجلس معرفي كرد و اكثريت نمايندگان مجلس هم بلافاصله به او رأي مثبت دادند. تنها نمايندگان اقليت مجلس با نخست‌وزيري قوام‌السلطنه مخالف بودند كه در رأس آنها آيت‌الله كاشاني و بعضي از اعضاي جبهه ملي قرار داشتند. بنابراین آن موقع، دكتر مصدق مي‌خواست از شاه امتياز بگيرد و با قدرت براي هدف ملي‌شدن صنعت نفت، فضاي بيشتري باز كند. چون با قراردادهاي دارسي و 1933/1312 كه پيشتر بسته شده بودند و وضعيتي كه انگليس در جريان استخراج نفت ايران به‌وجود آورده بود، عملاً سودي به ايران نمي‌رسيد، اما بعد از ملي شدن ‌نفت، انگليس با تحريم نفت ايران و با كمك هم‌پيمانان غربي، فشار را بر ما بيشتر كرد، به‌طوري كه وضع اقتصادي مردم، بدتر از قبل شد. علاوه بر اينكه هيچ كشوري نفت ما را نمي‌خريد، انگليس هم در بوشهر نيرو پياده كرده و ناوگانش را به حركت در آورده بود. انگليس همچنين در شوراي امنيت و ديوان داوري لاهه، از ايران شكايت كرده بود. در چنين شرايطي، دكترمصدق مي‌خواست تا از اين فرصت استفاده كند و قوه‌ مجريه قدرت بيشتري بگيرد و اندكي مشكلات موجود را حل كند.

دكترمصدق هيچ‌يك از ياران و هم‌پيمانان خود را در جريان استعفاي خويش قرار نداد. آيا از منظر شما چنين رفتاري غيرمسئولانه قلمداد نمي‌شود؟
بله، غير مسئولانه بود. بالاخره در يك فرآيند سياسي، وقتي يك سياستمدار همراهاني دارد كه براي او فعاليت كرده و رأي جمع مي‌كنند، از نظر اخلاقي غير مسئولانه است كه بي‌خبر از آنها چنين اقدامي انجام دهد. شايد دكترمصدق فكر نمي‌كرد كه شاه، به همين سادگي استعفايش را بپذيرد. چون اگر واقعاً هدفش اين بود كه صحنه را ترك كند، بايد اطلاع مي‌داد. او تصور مي‌كرد كه من استعفا می‌کنم، شاه هم مجبور مي‌شود درخواستم را بپذيرد، لذا اصلاً كسي متوجه استعفاي من نمي‌شود! احتمالاً تحليل دكترمصدق از اين مسئله، قدري نادرست بوده است. ارزيابي من اين است كه اگر دكترمصدق، واقعاً هدفش اين بود كه صحنه را ترك كند، به هوادارانش كه در رأس آنها آيت‌الله كاشاني قرار داشت، اطلاع مي‌داد كه مسئله اين است. يا به طرفدارانش مي‌گفت در اين شرايط چون نمي‌شود كاري انجام داد، بهتر است من استعفا کنم. در واقع او به هوادارانش اطلاع نداد، براي اينكه مي‌خواست يكدفعه استعفا کند و همه را غافلگير نماید! با اين حركت شاه مجبور مي‌شد از موضع خود كوتاه بيايد. البته دكترمصدق، گاهي از اين دست تصميم‌هاي غيرمسئولانه مي‌گرفت. چون بعداً در جريان كودتاي28 مرداد1332هم چنين رفتاري كرد و اين غيرمسئولانه بودن رفتارش آنجا هم ديده شد.

احمد قوام از سربند بحران آذربايجان، در جامعه ايران براي خود وجهه‌سازي كرده بود. با اين همه چرا مردم در رويداد 30 تير او را جدي نگرفتند؟
البته چندان هم اينطور نبود كه مردم قوام‌السلطنه را جدي نگرفته باشند. چون وقتي او به عنوان نخست‌وزير به مجلس پيشنهاد شد، اكثريت به عنوان نماينده مردم در مجلس به او رأي دادند. اگر آيت‌الله كاشاني مخالفتش را با او شروع نمي‌كرد و در پي آن جنبشي شكل نمي‌گرفت، همچنان مردم سر جاي خود نشسته و شرايط موجود را پذيرفته بودند. در واقع پس از اينكه قوام كار خود را به عنوان نخست‌وزير شروع و تهديداتي را آغاز كرد، آيت‌الله كاشاني تنها كسي بود كه مقابل اين جريان ايستاد. ايشان بود كه با مواضع خود، مردم را به صحنه آورد. به همين دليل، با اقدامات و فعاليت‌هاي آيت‌الله كاشاني، جامعه احساس كرد با آمدن قوام‌السلطنه، اهداف نهضت ملي ايران در حال از بين‌رفتن است. لذا مردم به صحنه آمدند و به شكل گسترده در قيام30 تير شركت كردند. به نظرم اگر آيت‌الله كاشاني حركتي نكرده بود، اتفاقي نمي‌افتاد و مردم شرايط را مي‌پذيرفتند. چون مردم تصور مي‌كردند چه قوام باشد، چه مصدق، ملي كردن صنعت ‌نفت كه اتفاق افتاده و قانونش هم تصويب شده است، تابه‌حال دكتر مصدق نخست‌وزير بوده و حالا نيست و ديگري آمده است. با آمدن قوام، قانون كه تغيير نكرده است. در واقع در آن روزگار، مردم از قضاياي سياسي پشت پرده سر در نمي‌آوردند و آرمان بلندتري از آنچه اتفاق افتاده بود، نداشتند كه همچنان در صحنه حضور پيدا كنند. البته در شرايطي كه آيت‌الله كاشاني و نمايندگان اقليت با نخست‌وزيري قوام مخالفت مي‌كردند، برخي اعضاي جبهه ملي و دوستان نزديك دكترمصدق هم با قوام كاملاً هماهنگ شده بودند چون تصور مي‌كردند همه چيز تمام شده و بايد به آن سمت بروند.
در واقع شما از حاميان فرصت طلب دكتر مصدق و نهضت ملي صحبت مي‌كنيد، اينطور نيست؟
اين رويداد در تاريخ سياست، مسبوق به سابقه است و چندان عجيب نيست. افراد به يكباره، از اين سوي سياست به آن سو حركت مي‌كنند. اينكه در هر دوره‌اي، باد به كدام سمت مي‌وزد، در فرهنگ سياسي جامعه ما بسيار تأثير دارد. اگر واقعاً آيت‌الله كاشاني حركت نمي‌كرد، شايد مردم ما قوام را به عنوان نخست‌وزير مي‌پذيرفتند. چون قوام سابقه حل بحران آذربايجان را هم داشت و مشكلي پيش نمي‌آمد، اما وقتي آيت‌الله كاشاني به صحنه آمد و در مورد او روشنگري و مصاحبه كرد و بيانيه صادر نمود، يك مقدار فضا براي مردم روشن‌تر شد و آنها به سمت آيت‌الله آمدند. از طرفي جايگاه آيت‌الله كاشاني، با قوام بسيار تفاوت داشت. قوام يك نخبه سياسي سنگين و رنگين بود و در زمينه ملي هم مردم يك تجربه خوب از او در خاطر داشتند، اما آيت‌الله كاشاني پشتوانه مذهبي داشت و در ميان توده مردم، مجتهد و صاحب فتوا شمرده مي‌شد. در مقطع پس از ملي شدن صنعت نفت كه دولت اوراق قرضه ملي منتشر مي‌كرد، ايشان با صدور بيانيه‌هايي به مردم اعلام كرد: «خريد اين اوراق ثواب دارد!» ايشان با مواضع حمايت آميز خود، مردم را ترغيب به خريد اين اوراق و كمك به دولت مصدق مي‌كرد. لذا جايگاه مذهبي آيت‌الله كاشاني را قوام نداشت. پايگاه اجتماعي قوام، سياسي بود و تجربه تاريخي نشان داده كه اين پايگاه در جامعه ما چندان پردوام نيست. معمولاً وقتي اين پايگاه سياسي برجسته مي‌شده كه نيروهاي مذهبي پشتش بوده‌اند. نيروهاي مذهبي آن روز جامعه ايران هم آيت‌الله كاشاني و اطرافيان او بودند كه آنها هم فضا را عليه قوام سازماندهي كرده بودند. والّا قوام به لحاظ سياسي، جزء نخبگاني بود كه مي‌توانست پايگاه داشته باشد. هرچند آن پايگاه، نمي‌توانست با پايگاه نيروهاي مذهبي برابري كند. به همين دليل اگر آيت‌الله كاشاني حركت نمي‌كرد، قوام پايگاهش سر جاي خود بود و مي‌توانست دوام پيدا كند. البته قوام در مجلس پانزدهم، حزبي به نام دموكرات ايران را هم داشت كه بعد از رفتن او تقريباً متلاشي شد. در واقع قوام السلطنه، به شكل گسترده پشتوانه اجتماعي نداشت. فقط مردم يك سابقه‌اي از او داشتند كه در جريان بحران آذربايجان كاري كرده است، بگذريم از اينكه آن سابقه هم خيلي خاكستري بود! در اين باره نقل و سخن فراوان است، اما آنچه آيت‌الله كاشاني به عنوان يك رهبر مذهبي در جامعه مطرح مي‌كرد، تأثير ديگري داشت. ما در 30 تير و علاوه بر تهران، ديديم كه از كرمانشاه هم تعداد زيادي كفن‌پوش، به سمت تهران حركت كردند و اين كاملاً معناي مذهبي داشت. به همين دلیل پايگاه اجتماعي ‌قوام‌السلطنه در برابر آيت‌الله كاشاني، چندان گسترده نبود. البته ارتقاي سطح دانش اجتماعي و سياسي مردم هم در اين مسئله تأثير داشت. بعد از رفتن رضاشاه، تقريباً اولين دوره‌اي بود كه مردم، اينطور گسترده به صحنه آمده بودند و فضاي سياسي باز شده بود. مطبوعات هم يك مقدار آگاهي‌هاي سياسي مردم را بالا برده بودند، اما باز هم آن طور نبود كه مثلاً بتوانند مسائل سياسي را به طور بسيار واضحي تشخيص دهند. بعد هم هنوز آن فضاي سنتي- مذهبي بر جامعه ما غلبه داشت و اگر مي‌ماندند كه بين اينكه ميان آيت‌الله كاشاني و قوام چه كسي را انتخاب كنند، هيچ وقت سراغ قوام نمي‌رفتند.

ارزيابي شما از نقش آيت‌الله سيد ابوالقاسم كاشاني در رويداد 30 تير چيست؟ و با فقدان ايشان، شرايط سياسي در آن روزها به چه سمت و سويي پيش مي‌رفت؟
همانطور كه اشاره كردم، اگر ايشان به صحنه نمي‌آمد، همه‌چيز تمام شده بود. آيت‌الله كاشاني براي بازگشت دكترمصدق به منصب نخست وزيري، اقدامات خطرناكي انجام داد. ايشان بعد از انتخاب قوام‌السلطنه به صدارت، با صدور اعلاميه شديد‌الحني خطاب به افسران و سربازان با آنها اتمام حجت و اعلام كرد نيروهاي نظامي كشور، نبايد در شرايطي كه همه دستاوردهاي ملي در حال از بين‌رفتن است، ساكت باشند. آيت‌الله كاشاني از سوي ديگر با انجام مصاحبه‌هاي مطبوعاتي با خبرنگاران داخلي و خارجي، علاوه بر دربار، براي امريكا و انگليس هم خط و نشان كشيد! ايشان در29 تيرماه نيز در تلگرافي دو، سه خطي براي حسين‌ علاء وزير وقت دربار، نوشته بودند به شاه برسانيد اگر در بازگشت دولت دكترمصدق تا فردا اقدام نفرمايند، دهانه تيز انقلاب را با جلوداري شخص خودم، متوجه دربار خواهم كرد!... در واقع ايشان شاه را تهديد كرد كه اگر دكترمصدق بازنگردد، اين دفعه به جاي قوام‌السلطنه، سلطنت او در خطر قرار خواهد گرفت. تهديد جدي آيت‌الله كاشاني، حتي باعث شد نمايندگان اقليت مجلس هم در نامه‌اي از شاه بخواهند نبايد اين فضا ادامه پيدا كند و بهتر است دكترمصدق برگردد. آيت‌الله كاشاني با آنكه به شكل مرسوم، مرجع تقليد نبود كه بخواهد فتوا بدهد، اما عملاً در بيانيه ‌خود از مردم خواست در آن «جهاد بزرگ» شركت و به صاحبان سياست استعماري ثابت كنند كه ديگر حاضر به پذيرش سلطه استعماري انگليس نيستند. در واقع آيت‌الله كاشاني به مردم فهماند در شرايط آن روز، بحث نخست‌وزيري قوام‌السلطنه و وقايعي از قبيل آن، اقداماتي ايذايي براي از پاانداختن نهضت ملي است. آيت‌الله تعبيرش اين بود كه رفتن دكترمصدق، به معناي بازگشت انگليس است، به همين دليل بايد در اين «جهاد اكبر» شركت ‌كنيم و اجازه ندهيم كه انگليس دوباره بر ما سلطه يابد... با وجود آنكه در 29- 28 تيرماه و به حمايت از دكترمصدق و نهضت ملي، مغازه‌ها و بازار تعطيل شده بودند، اما در روز30 تيرماه، مردم به صورت علني وارد عرصه شدند و قوام‌السلطنه را مجبور به استعفا كردند. نخست‌وزيري قوام‌السلطنه، بيش از چهار روز دوام نياورد، از 27 تيرماه تا30 تيرماه كه جريان تمام شد. با توجه به اين اقدامات متهورانه و خطرناك، اگر قيام30 تير رخ نمي‌داد و پيروز نمي‌شد، مسلماً آيت‌الله كاشاني را به دار مي‌آويختند. چون قوام‌السلطنه دستور بازداشت ايشان را صادر كرده بود. اما مردم متوجه اين موضوع شدند و با تجمع برابر خانه ‌آيت‌الله، مانع از دستگيري ايشان شدند. با ناموفق شدن اين حركت، اقتدار قوام هم فرو ريخت. بنابراين آيت‌الله كاشاني بود كه اين قيام را شكل داد و در واقع قيام30 تير1331، يعني آيت‌الله كاشاني و ادامه يافتن اجراي قانون ملي شدن صنعت ‌نفت. چون با آنكه در24 اسفند1329، قانون ملي شدن صنعت نفت در مجلس شوراي ملي تصويب شده و پس از آن در 29 اسفند مجلس سنا هم آن را تصويب كرده بود، اما ريزه‌كاري‌هاي اجرايي‌اش همچنان ادامه داشت. اين موضوع را هم نخبگان جامعه مي‌دانستند والّا عموم مردم تصور مي‌كردند، چون قانون ملي كردن صنعت نفت به تصويب رسيده، موضوع تمام شده است. اما آيت‌الله كاشاني متوجه بود كه چه اتفاقي در حال رخ‌دادن است. به همين دليل بود كه اصرار داشت دكترمصدق برگردد و روند نهضت ملي ادامه يابد. هرچند 13 ماه بعد و در 28 مرداد 1332، جريانات به سمت ديگري رفت و آن اتفاق ناگوار رخ داد.

با وجود آنكه دكتر مصدق، بازگشت خود را مديون آيت‌الله كاشاني بود، چرا بعد از قيام‌ تير، عملاً از ايشان جدا شد؟
دكترمصدق بازگشتش به نخست‌وزيري را مديون آيت‌الله كاشاني بود. چون او براي بازگشت خود، هيچ تلاشي نكرده بود. مصدق بعد از استعفا، به منزلش رفت و ديگر كاري به مسائل بعدي نداشت! اما وقتي به واسطه قيام30تير به صحنه بازگشت، علاوه بر دريافت حكم وزارت‌ جنگ از شاه، به مدت شش‌ماه اختيارات فوق‌العاده قانونگذاري را هم از مجلس گرفت. بعد از آنكه مدت اختيارات شش ماهه تمام شد، دوباره اختيارات يكساله از مجلس گرفت. در واقع دكترمصدق بعد از سپري شدن مدتي، كل اختيارات قانونگذاري را از مجلس گرفت! به همين‌ دلیل قدرتش نسبت به قبل از قيام30 تير، بسيار افزايش يافته بود و شايد تصورمي‌كرد كه محور همه چيز خودش است. لذا به اين باور رسيده بود كه وقتي اداره و اختيار همه چيز به دست اوست، مي‌تواند هر كاري را انجام بدهد. بعد هم فكر مي‌كرد آيت‌الله كاشاني در مورد برخي مسائل، حساسيت بي‌جا به خرج مي‌دهد! چون آيت‌الله با اينكه خيلي به دكترمصدق وابستگي نداشت، اما برايش مهم بود كه چه كسي پاي كار ملي كردن صنعت ‌نفت باشد. ايشان بعد از بازگشت دكترمصدق هم در باره اين موضوع كه چه كسي وزير باشد، حساس بود. در واقع ايشان روي افراد و سياست‌ها و برنامه‌هايشان دقت نظر داشت، ولي دكترمصدق معتقد بود كه اينگونه مسائل، چندان اهميت ندارد كه فلان كس اين كار را انجام دهد يا بهمان كس. يا مثلاً فلان شخص كه بدون دريافت حقوق براي ما كار مي‌كند، چرا بايد مورد ايراد و اشكال قرار گيرد؟ اما آيت‌الله كاشاني معتقد بود آن فرد، جاسوس انگليس است و دليلي ندارد چون بدون حقوق كار مي‌كند، ما او را بپذيريم. آيت‌الله بسيار روي اينگونه ريزه‌كاري‌ها، حساسيت و دقت نشان مي‌داد، اما دكتر مصدق اين طرز فكر را نمي‌توانست تحمل كند.
در واقع زماني كه پيروزي به دست آمد، اعضا در ادامه راه دچار اختلاف نظر شدند. دكترمصدق تا يك جاهايي، كاملاً با آيت‌الله كاشاني همراه بود، اما بعد از قيام30 تير، وقتي تقريباً تمامي قدرت به دست او افتاد، در اداره امور كشور ميان او با آيت‌الله كاشاني، مليون و پيشتر فدائيان اسلام، اختلاف نظر پيش آمد. چون بسياري از قوانيني را كه مجلس شوراي‌ ملي تصويب كرده بود، دكترمصدق اجرا نمي‌كرد و بهانه مي‌آورد كه فعلاً آن مسئله امكان اجرايي ندارد. مثلاً با آنكه مجلس قوام‌السلطنه را مهدورالدم شناخته و دستور به محاكمه او و مصادره اموالش داده بود، اما دكترمصدق مانع از اجراي حكم ‌شد! يا از طرفي با آنكه مجلس تصويب كرده بود فروش مشروبات الكلي ممنوع شود، اما دكترمصدق معتقد بود كه فروش مشروبات الكلي، براي كشور درآمد دارد. در مورد ديگر آيت‌الله كاشاني به عنوان رئيس ‌مجلس شوراي ‌ملي، به همه رؤساي مجالس كشورهاي اسلامي نامه نوشته و از آنها دعوت كرده بود در كنفرانس بزرگ اسلامي كه در آذرماه آن سال برگزار مي‌شود، شركت كنند، اما با وجود اعلام آمادگي همه آنها دكترمصدق در آستانه تشكيل كنفرانس، اعلام كرد به دليل نبود بودجه، امكان برگزاري آن وجود ندارد! در واقع دكترمصدق با اين اقدام، اعتبار آيت‌الله كاشاني را كاملاً‌ً زير سؤال برد. همانطور كه اشاره شد، بعد از پيروزي چون روي جزئيات اداره امور كشور، اختلاف نظر پيش آمد، آنها از هم فاصله گرفتند، در حالي كه قبلاً هدف همه آنها ملي كردن صنعت ‌نفت بود و با هم عليه انگليس و شاه قيام كرده بودند.

آيا مي‌توان گفت كه دكتر مصدق در پي قيام 30 تير و به دست آوردن بخش اعظم اختيارات، مغرور شد و به اين نتيجه رسيد كه كشور را به شكل انفرادي اداره كند؟
حالا هم غرور است و هم اينكه كسي كه دستش در اجراي امور است، ممكن است تا حدود زيادي منتقدان را ‌نبيند! آن طرفي‌ها هم شايد ملاحظات اجرايي او را نبينند. ولي بالاخره دكترمصدق نخست‌وزير بود و به عنوان رئيس قوه مجريه، او بود كه تصميم مي‌گرفت تا امور اجرايي را پيش ببرد. مثلاً مجلس فروش و استعمال مشروبات الكلي را ممنوع كرده بود، اما دكترمصدق در اجراي آن قانون، خيلي حساسيت نداشت. او مي‌گفت حال ما مشروبات الكلي را ممنوع بكنيم يا نه، چه اتفاقي مي‌افتد؟ نمي‌دانست كه آيت‌الله كاشاني اعتبارش ميان مردم را به دليل جايگاه مذهبي‌اش به دست آورده، در غيراين‌صورت كه آيت‌الله كاشاني نمي‌شد. بنابراین دكترمصدق، شايد تا حد زيادي دچار عمل‌گرايي شد و نهايتاً سر جزئيات اداره امور كشور، چالش پيش آمد. او فكر نمي‌كرد مجلس، روي اين مسائل حساسيت داشته باشد. در غير اين‌صورت دليلي نداشت كه دكترمصدق از آيت‌الله كاشاني فاصله بگيرد. براي اينكه آيت‌الله كاشاني مهم‌ترين پشتوانه دكترمصدق بود و اگر او نبود، اصلاً دكتر مصدق دوباره به نخست‌وزيري نمي‌رسيد. سر همين دست موضوعات بود كه هر چه زمان جلوتر رفت، فاصله ميان آنها بيشتر شد. آيت‌الله كاشاني و دكترمصدق، سر موارد عديده‌اي اختلاف نظر پيدا كردند تا اينكه دكتر مصدق به اين نتيجه رسيد كه اگر آيت‌الله كاشاني رئيس مجلس نباشد، بهتر است! لذا كانديداي ديگری را براي رياست مجلس پيشنهاد كرد. از طرفي دكترمصدق همان مجلس نيم بند هفدهم را هم تحمل نكرد و تصميم به انحلال آن گرفت. اين همان مجلسي بود كه پيشتر و به خاطر محكم كاري، در شهرهايي كه احساس مي‌كرد ممكن است مخالفينش رأي بياورند، انتخابات را برگزار نكرده بود. او نهايتاً به جاي 136 نماينده، 79 نماينده را راهي مجلس كرد. بعد هم آنها به دو قسمت تقسيم شدند، يك گروه 42 نفره كه طرفدار دكترمصدق بودند و يك گروه 32 نفره كه طرفدار آيت‌الله كاشاني بودند. نهايتاً دكترمصدق، آيت‌الله كاشاني را از رياست مجلس انداخت! لذا هر دو طرف، دلخوري‌شان از هم بيشتر شد، چراكه هر دو براي خود حقي قائل بودند. آيت‌الله كاشاني كه اعتبارش به لحاظ بين‌المللي و داخلي، آنطور مورد تعرض قرار گرفته و زير سؤال رفته بود، رفته رفته در زمره شاخص‌ترين منتقدان دكترمصدق قرار گرفت و اين شكاف، روز به روز عميق‌تر مي‌شد. معروف است روز قبل از كودتاي 28 مرداد، ايشان به رغم همه دلخوري‌هاي گذشته، نامه‌اي به دكترمصدق مي‌نويسد و خبر وقوع كودتا را به او مي‌دهد و تأكيد مي‌كند: «اگر واقعاً همچنان خواهان پيشرفت نهضت ملي هستيد و نمي‌خواهيد قهرمانانه ميدان را ترك كنيد، من شما را از يك كودتاي حتمي به وسيله زاهدي آگاه مي‌كنم تا فردا هيچ عذر و بهانه‌اي نماند و اگر مايل باشيد، افرادي را براي مذاكره مي‌فرستم...». اما دكترمصدق در پاسخ به ايشان مي‌نويسد اينجانب مستظهر به پشتيباني ملت هستم! البته قبلاً هم كه آيت‌الله كاشاني براي اصلاح امور تذكراتي داده بود، دكتر مصدق در پاسخ به ايشان گفته بود شما دخالت نكنيد. به همين دليل هم ايشان براي مدتي به لواسانات رفت. آيت‌الله كاشاني در مجموع و در ماه‌هاي پاياني حكومت دكتر مصدق، به اين نتيجه رسيده بود كه او از چارچوب همكاري و ائتلاف خارج شده و حالت ديكتاتورمآبانه پيدا كرده است. چون دكتر مصدق همه اختيارات قانونگذاري مجلس را گرفته بود و هر كاري را كه مي‌خواست مي‌توانست انجام دهد. از طرفي مشورت هم نمي‌پذيرفت. به نظرم با دقت به مجموعه شرايط، تحليلگر مي‌تواند بگويد چه كسي تقصير بيشتر يا كمتري داشت يا تقريباً سهم هر يك در ايجاد اين شرايط چقدر بود. دكترمصدق آغازكننده اين مشكلات و اختلافات شده بود، اما آيت‌الله كاشاني هم در اختلافات پيش آمده كوتاه نيامد. اگر ايشان منافع كلان‌تر نهضت و جامعه را در نظر مي‌گرفت، شايد كودتا اتفاق نمي‌افتاد. آيت‌الله كاشاني در آن شرايط، اصلاً نيازي نديد كه بايستد و مردم را دعوت به حضور كند و همانطور كه قوام را پایين كشيده بود، كودتاگران را هم بر سر جاي خود بنشاند. شايد اگر اين كار را مي‌كرد، نهضت ‌ملي موفق مي‌شد. البته برخي هم بر اين باورند كه با ترور شخصيت سنگيني كه در باره آيت الله انجام شده بود، او قدرت بسيج كنندگي سابق را نداشت. به نظر مي‌رسد در اين باره، چندان نمي‌توان قضاوت جزمي كرد. نتيجتاً اختلافات دكتر مصدق و آيت‌الله كاشاني بعد از قيام30 تير، بستر اين جدايي و تشديد فاصله را فراهم كرد. طبيعي است كه بعد از هر پيروزي و در مقطع پياده كردن طرح‌هاي اجرايي، اختلاف به‌وجود مي‌آيد. قبلاً يك دشمن مشترك داشتند، لذا همه با هم در برابرش ايستادند. اينها نقطه اشتراك‌شان، ملي كردن صنعت نفت و اخراج استعمار سياسي و اقتصادي انگلستان بود. اما در جزئيات اداره امور كشور، قطعاً اختلاف نظر داشتند و همين هم باعث صف آرايي‌هاي بعدي شد. دكتر مصدق در يك وادي متفاوت بود، همانطور كه آيت‌الله كاشاني هم اصلاً فضاي فكري‌اش چيز ديگري بود. لذا سر اعمال رويكردها و نحوه اجرا، ميانشان اختلاف افتاد و نهايتاً اين چالش به نهضت ملي ضربه سختي وارد كرد.

به نظر شما چرا پس از 30 تير، دكترمصدق مانع از محاكمه و مصادره اموال احمد قوام شد؟ آيا واقعاً او در كشتارهاي آن روز، نقشي نداشت؟
بالاخره در قيام30 تير1331، تعدادي از مردم كشته شدند و در آن مقطع هم قوام‌ نخست‌وزير بوده و نيروهاي نظامي هم تحت فرمان او بوده‌اند. حال قوام هم دستور نداده باشد، بالاخره وقتي چنين اتفاقي مي‌افتد، بايد نخست‌وزير را مورد سؤال، تعقيب و محاكمه قرار داد كه حتي اگر شاه هم باني اين وقايع بوده، حقيقت بر مردم روشن شود. عده‌اي اعتقاد داشتند قوام‌السلطنه با آنكه چهار روز نخست‌وزير بوده، اما وقتي ما اعتراض كرديم و نخست‌وزيري او را نپذيرفتيم، مي‌توانست استعفا کند و با مردم مقابله نكند. به همين‌دلیل هم بود كه مجلس، قوام‌السلطنه را مسئول آن اتفاق تلقي كرد و حكم به مهدور‌الدم بودن او و مصادره اموالش داد. اما دكترمصدق معتقد بود چون اين فرد تا ديروز نخست‌وزير بوده و اگر او امروز اعدام شود، نخست‌وزيركشي در كشور باب خواهد شد و فردا روز هم نوبت به من يا ديگري خواهد رسيد، بايد قوام را رها كرد و ديگر دنبال اجراي حكم او نبود! ضمن اينكه مشهور است كه مصدق اعتقاد نداشت كه قوام دستور تيراندازي به مردم را داده است، اما دكترمظفر بقايي بعد از مصوبه مجلس در اين باره، در به در دنبال اجراي حكم در مورد قوام بود. به همين دليل هم دكترمصدق، براي قوام‌السلطنه محافظ مخصوص گذاشته بود. تيمسار افشار طوس رئيس شهرباني كشور، از سوي دكترمصدق مأموريت يافته بود اجازه ندهد تا كسي به قوام نزديك شود. البته آن زمان سازمان‌هاي جاسوسي و عوامل سيا از اين فرصت استفاده كردند و خيلي راحت افشار طوس را دزديدند! بعد از دزديده شدن افشارطوس، چون به مدت يك هفته خبري از او نشد، احتمال دادند ربودن رئيس شهرباني، حتماً كار دكتر مظفر بقايي بوده، براي اينكه به قوام يا اسرار حمايت مصدق از او دست پيدا كند. در اين مقطع، دكترمصدق دچار يك اشتباه تحليلي شد. او خيلي راحت عليه دكتر بقايي اعلام جرم کرد، حزبش را منحل و نهايتاً خود بقايي را دستگيركرد! در حالي كه آن رُبايش، كار سازمان سيا و قصدشان گوشمالي دادن افشارطوس بود، اما عواملشان در اين كار، كمي زياده‌روي مي‌كنند كه منجر به كشته شدن رئيس شهرباني مي‌شود. با انتشار خبر كشته شدن افشارطوس، ائتلاف به هم ريخت و همه تقصيرها را به گردن يكديگر انداختند. از آنجا بود كه بسترهاي كودتاي 28 مرداد 1332 فراهم شد.

چرا مردمي كه روز 30 تير قاطعانه به خيابان‌ها آمدند، با گذشت 13ماه و در 28مرداد 1332، دكترمصدق را تنها گذاشتند؟
كودتا وقتي رخ داد كه ديگر نيرويي براي مقابله نبود. چون همه متوليان اصلي نهضت، تقريباً پراكنده شده بودند و هيچ انگيزه‌اي نداشتند كه در برابر كودتا حركتي انجام دهند. آيت‌الله بروجردي مرجع اعلاي وقت كه از اول با نهضت ملي قدري فاصله داشت و خيلي نمي‌خواست در امور آن دخالت مستقيم داشته باشد. ميان آيت‌الله كاشاني و دكتر مصدق هم به واسطه اقدامات انجام گرفته، فاصله جدي افتاده بود. دكترمظفر بقايي كه به آن شكل از سيستم خارج شد. حسين مكي هم كه از دوستان نزديك دكترمصدق بود، ديگر از او حمايت نمي‌كرد و از مجلس به حالت قهر بيرون رفت! مكي كه به نحوه مديريت دكتر مصدق معترض بود، مي‌گفت اين نمي‌شود كه نخست‌وزير همه اختيارات را از مجلس بگيرد، تو تا ديروز در مجلس با ما بودي، اما الان كه نخست وزير شدي، همه اختيارات را مي‌خواهي، اين يك سنت بد براي آيندگان است كه نخست‌وزير اختيارات مجلس را بگيرد... فدائيان‌ اسلام هم كه در بحث‌هاي مربوط به اجراي احكام اسلامي، مثل ممنوعيت خريد و فروش مشروبات الكلي، پيشتر با دولت دكترمصدق در افتاده بودند. بعد هم كه دكتر مصدق آنها را به زندان انداخت. به همين دليل هم فدائيان ‌اسلام، دكتر حسين فاطمي را ترور كردند و همين مسئله موجب شد آزادي آنها به تأخير بيفتد. نهايتاً نيروهاي مذهبي - كه بخش عمده بدنه جامعه را تشكيل مي‌دادند- عملاً خنثي بودند! از آن طرف حزب‌توده هم متوجه بازي‌ دكترمصدق شده بود. چون مصدق براي اينكه از امريكا امتياز بگيرد، حزب ‌توده را جلو مي‌انداخت و به آنها اجازه راهپيمايي مي‌داد تا عليه امريكا شعار دهند. حزب‌ توده در چنين شرايطي، دچار اين تحليل شده بود كه بالاخره مگر بين امريكا و دكترمصدق، چه فرقي وجود دارد؟ دكترمصدق هم دنباله همان امريكاست! لذا آنها هم هيچ كاري براي نجات نهضت ملي نكردند، در حالي كه مي‌توانستند تحليل كنند كه دكتر مصدق يك قدم از امريكا به آنها نزديك‌تر است. از آن طرف سازمان‌هاي جاسوسي، دوباره وارد قضيه شدند و با تبليغات رسانه‌اي، هر يك از اضلاع نهضت را ضد يكديگر شوراندند، كاري كه قبلاً آن را به شكل ضعيف‌تر كليد زده بودند، در حالي كه معلوم هم نبود كه هيچ كدام از آنها طرفداران واقعي عناصر و جرياناتي باشند كه از آنها دم مي‌زنند. به همين دليل در اين مقطع، چون بسياري از شخصيت‌ها و گروه‌هاي دخيل، تحليل درستي از آن شرايط بحراني نداشتند، نتوانستند تصميمات درستي هم بگيرند. در واقع بيشتر از همه در اين مسئله، زمينه‌سازي رسانه‌اي و كارهاي جاسوسي و رواني موجب شد دكترمصدق، مليون، آيت‌الله كاشاني و فدائيان ‌اسلام در تقابل شديد با يكديگر قرار گيرند. در آن شرايط مقداری تحمل و تدبير لازم بود، ولي چون آنها به شدت گرفتار شرايط موجود شده بودند، سازمان‌هاي جاسوسي از آن شرايط سوءاستفاده كردند و كل اجزاي نهضت ملي را به فروپاشي رساندند! به همين دلیل در كودتاي28 مرداد هيچ كدام از نيروهاي اجتماعي پشت دكترمصدق نايستادند. در واقع مصدق آنقدر بد رفتار كرده بود كه نيروهاي اجتماعي همه از او بريده و منفعل بودند. در واقع قبل از آنكه كودتا شود، دولت دكترمصدق سقوط كرده بود! چون كل پشتوانه نهضت ملي، از بين رفته بود. من معتقدم كه نهضت‌ ملي ‌شدن صنعت‌ نفت، سه پايه اصلي داشت:1- مجلس(مجلس چهاردهم، پانزدهم و شانزدهم)، 2- نيروهاي اجتماعي يعني مردم، 3- فدائيان ‌اسلام كه دو اعدام انقلابي را براي پيروزي نهضت انجام داده بودند. در كودتاي 28 مرداد، هيچ كدام از اين سه پايه اصلي حضور نداشتند. مجلس منحل شده بود، مردم خنثي بودند، فدائيان ‌اسلام هم بايد براي چه دخالت كند و دكترمصدقي را نجات دهد كه آنطور با آنها رفتار كرده است؟ جالب اينجاست كه حتي خود دكترمصدق هم در 28‌مرداد از مردم درخواست كمك نكرد! هرچند بعيد به نظر مي‌رسيد كه كسي به درخواست او توجه كند و به ميدان بيايد. براي اينكه مردم هم آينده روشني براي دولت مصدق نمي‌ديدند. در واقع امريكا و انگليس از قبل، براي پراكنده كردن نيروهاي اصلي و كارآمد نهضت ملي، زمينه‌سازي كرده بودند. بنابراین در آن شرايط، حتي با يك فُوت هم دكتر مصدق سقوط مي‌كرد! حتي آنها كه كودتا را نيز سازماندهي كرده بودند، تعجب‌شان برده بود كه چطور يك حركت كه 60‌هزار دلار براي آن كنار گذاشته‌اند، با 10هزار دلار به نتيجه رسيده است. تعدادي از لمپن‌ها در ساعت10 صبح 28مرداد1332، از ميدان قزوين حركت كردند و در ساعت5/1 تا2 بعدازظهر، حكومت دكترمصدق ساقط شده بود. در جامعه نيز شايع كرده بودند كه دكتر مصدق با پيژامه در رختخواب دستگير شده است! البته دكترمصدق در روزهاي آخر، به‌خاطر كمردرد، با تختخواب در جلسات شركت مي‌كرد. به هرحال او با وجود اطلاع از وضع موجود، حتي خودش هم در آن شرايط بحراني، آماده‌باش نبود و در رختخواب به سر مي‌برد. پشتوانه نهضت ملي ايران، مجلس، مردم و نيروهاي اجتماعي بودند. اينها وقتي وجود نداشتند، ديگر نهضت ملي معنا نداشت. به همين دليل هم كودتايي ساده‌ كه مانند آن در طول تاريخ سابقه ندارد، به راحتي رخ مي‌دهد و موفق هم مي‌شود.
از ديدگاه شما درس‌هاي قيام 30 تير 1331، براي شرايط سياسي كنوني ما چيست؟
نمي‌دانم شرايط30 تير 1331 را چطور مي‌شود با شرايط امروز تطبيق داد؟ اما مهم‌ترين عنصر آن حضور حماسي مردم در شرايط مقتضي است. هر وقت رهبران و نخبگان، صادقانه از مردم براي يك هدف و آرمان ملي و اجتماعي درخواست كردند، مردم همه چيز را در طََبَق اخلاص گذاشته و آماده فداكاري بودند. بنابراين نخبگان و رهبران، بايد كمي بيشتر به خود آيند و به پاس اين همت مردم، شرايط و اقتضائات كشور را به درستي درك كنند و فرصت‌ها را قدر بدانند. در جامعه ما، نيروهاي اجتماعي معمولاً پراكنده هستند. براي اينكه در كشور ما حزب وجود ندارد. در قيام30 تير 1331، مردم در تداوم يك هدف و به‌خاطر بازگشت يك نفر، به‌صورت توده‌اي بسيج شدند و به صحنه آمدند. امروز هم اين نيروي جنبشي در جامعه ما هست و فقط بايد از آن براي اهداف متعالي و منافع ملي استفاده كرد. اينجا هم نقش نخبگان و گروه‌هاي مرجع، اهميت و حساسيت خاصي دارد كه چطور از اين ظرفيت آماده، در جهت اهداف و منافع كشور و مردم استفاده كنند، اما متأسفانه امروز افراد و گروه‌هايي كه مرجع هستند و مي‌توانند مردم را بسيج كنند، خيلي كم هستند. شما در جامعه امروز، كمتر مي‌توانيد شخصيتي را پيدا كنيد كه بتواند جمع زيادي را با خود همراه كند. در عرصه اداره كشور گاه يك شخصيت سياسي و در عرصه فرهنگ، گاه يك سلبريتي پيدا مي‌شود و پايگاهي ميان مردم مي‌يابد، اما اولاً در جهت منافع و اهداف ملي به كار نمي‌افتد و بعد هم افول مي‌كند. شايد الان به‌صورت فردي، يعني از نوعي كه جامعه در قيام 30 تير آن را تجربه كرد، تنها شخص مقام معظم رهبري باشند كه چنين جايگاه اجتماعي‌اي دارند، ولي وقتي از آن سطح پایين مي‌آیيم، هنوز نمي‌توانيم كسي را پيدا كنيم كه آن جايگاه را در جامعه داشته باشد. اميدواريم ان‌شاءالله نخبگان و گروه‌هاي مرجع به فكر آينده درازمدت باشند.