گروه زندگی ـ زهره سعیدی: از همان ابتدای گفت وگو طیکردند که هیچ اسم ، عکس و نشانی از آنها در گزارش نیاید. نه اینکه مشکلات فرزنددار شدنشان را از دوست و آشنا مخفی کرده باشند. نه! اینطور نیست. میگویند از آنجایی که فعال رسانه ای هستند و غریبه ترها هم آن ها را می شناسند؛ دوست ندارند در فضای کارشان، چو بیافتد که فلانی عجب داستانی داشته! و بقیه ماجرا.
البته مرد خانواده میگوید: هر چند در تمام این سال ها رسالت اطلاع رسانی را بردوش خود احساس میکردیم و بدون اینکه اسمی از خودمان اعلام کنیم با رسانههای مختلف مصاحبه میکردیم . شاید که بتوانیم صدای خانواده هایی که مشکلاتی شبیه به ما در مسیر فرزندآوری داشتند را به گوش مسئولان برسانیم. (اسامی که در این گزارش آمده اسامی مستعار است)
*چند سال چشم انتظار فرزنددار شدن بودید؟
محمد: شانزده سال است از ازدواجمان می گذرد. حدود سال 90 بود که متوجه شدیم بچه دار نمی شویم، به پزشک مراجعه کردیم. اما مثل همه پروسه های درمان ناباروری ،ابتدا همسرم تحت آزمایشهای دقیق تری مثل طی کردن پروسه عکس، آزمایش و استفاده از داروهای تقویتی ماهیانه و کارهای دیگر قرارگرفت.
بعد از مدتی که هنوز هیچ نتیجه ای نگرفته بودیم. قرار شد من تحت آزمایش قرار بگیرم. بعد از طی کردن پروسه آزمایش ها برایم مسجل شد که خودم امکان بارداری ندارم.
*بعد از شنیدن این خبر چه حس و حالی داشتید و چطور توانستید اوضاع را کنترل کنید؟
اصلا وصفش ممکن نیست هیچ زمان تصورش را هم نمیکردیم چون اصلا در فامیل و اقوام چنین تجربه ایی نداشتیم. من نقص ژنتیکی پیدا کرده بودم. تا یک سال در شوک و ماتم بودیم که اصلا چه باید بکنیم؟ ادامه زندگی مان ممکن است یا نه ؟ خانم ام می تواند به این زندگی ادامه دهد یا خیر؟ بنابراین یک سال فقط طول کشید که به سمت درمان های دیگر برویم.
*خانم، شما چه حسی داشتید برای شما فرقی میکرد این اتفاق برای شما افتاده باشد یا همسرتان؟
مریم: واقعیت برای من هیچ فرقی نمیکرد که من نمی توانستم بچه دار شوم یا همسرم. مدام این را به همسرم میگفتم که اصلا از او ککه چنین شرایطی را دارد ناراحت نیستم و می خواهم زندگی ام را ادامه دهم، حتی اگر هیچ وقت بچه دار نشویم. اما همسرم مدتی در افسردگی فرو رفته بود و خیلی طول کشید تا ما بتوانیم دوباره زندگی مان را بازیابیم. مسئله دیگر هم اطرافیانی بودند که مدام به ما فشار می آوردند ، چرا بچه دار نمی شوید؟ مانده بودیم که جواب دوست وآشنا را چه بدهیم؟ آن زمان هنوز آمادگی مطرح کردنش را نداشتیم و تصورمان هم این بود که مشکل را زود حل می کنیم.
بعد از یک سال به سمت درمان های مختلف به پژوهشکده رویان رفتیم مثل گرفتن جنین و (IVF) و سایر درمان ها . به خاطر هزینه های بالا که نه بیمه تأمین اجتماعی قبول می کرد و نه سایر بیمه ها ،مدتی می توانستیم درمان را شروع کنیم و دوباره وقفه می انداختیم و دوباره دکتر تجویز دارو، تست و بقیه کارها را از ابتدا انجام می داد.
خودِ رفت و آمد مدام هفتگی به رویان از حاشیه تهران به مرکز تهران ، شلوغی این مرکز و داروهایی که مدام هورمون های زنانه را تحت تأثیر قرار می دااد. صحبت کردن با آدم هایی که سالیان سال بود منتظر یک جواب خوش هستند و یک عده که ناامید بودند، خودش استرس زیادی به ما وارد میکرد، حتی داروها باعث چاقی زیاد می شد و در نهایت پزشک به زوج ها میگوید که همه چیز دست خداست و فقط سی درصد امکان پذیرش جنین در رحم وجود دارد، همه اینها مدام در سرمان می چرخد که نکند باز هم نشود و اتفاقا انجام میدادیم و باز هم نمی شد!
عکس تزئینی است
*چند بار لقاح مصنوعی انجام دادید تا در این سال ها نتیجه گرفتید؟
مریم: چهار بار. البته یک بار (IUI)، دو بار انتقال جنین میکرو و (IVF) که متآسفانه به دلائل مختلف جنین را نگه نمی داشتم و مدام بچه سقط میشد. هر بار سقط جنین آواری برسرم بود. همسرم هم حتی دیگر نمیتوانست این شرایط و حال و روز افسرده ام را تحمل کند، طوری که ماه ها تنها میماندم و گریه می کردم، اما باز هم با توکل به خدا و کمک خانواده و همسرم سرپا میشدم تا خود را برای دفعه بعد آماده کنم.
به هرحال عوارض داروهای شیمیایی باعث تغییرات جسمی و روحی در وجودم می شد. از کار و زندگی می افتادم و همسرم هم مدام خود را به خاطر مشکلی که داشت، شماتت میکرد. اما با همه اینها روحیه خودمان را حفظ می کردیم تا بتوانیم نتیجه بگیریم.
همیشه قبل از شروع درمان جدید به حرم امام رضا(ع) متوسل می شدم، دو بار رفتمم بین الحرمین و پابوس امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) شدم. وقتی از اطرافیان می شنیدم فلانی باردار است، برای او خوشحال می شدم اما آواری روی سرم میریخت که چرا من نباید بچهدار شوم؟ یک طوری شده بود که به خاطر هزینه های درمانی دیگر لنگ مبلغ کمی پول در زندگی مان بودیم. نه خانه ای و نه ماشینی .در خانه مادرم زندگی می کردیم، اطرافیان هم مدام به ما می گفتند شما زن و شوهر چرا هیچ چیز ندارید؟
از چه زمانی سختی ها را پشت سر گذاشتید و تحمل شرایط برایتان راحت تر شد؟
محمد: ما تا سال ها از همه مخفی میکردیم و به کسی چیزی نگفتیم، اما همسرم مدام از سوی فامیل زخم زبان و طعنه میشنید به طوریکه روابطمان با دیگران خیلی کم شد. بعد از آن تصمیم گرفتم فامیل نزدیک را جمع کنم و به همه بگویم که مشکل داریم و نمی توانیم به صورت طبیعی بچهدار شویم.از آن پس شرایط برایمان بهتر شد و با کمک بیشتری توانستیم به روند درمانمان ادامه دهیم. از هزینهها و نبود بیمه هم که نگویم قصه هفتاد من کاغذ است! اما با همه این اوضاع شرایط بهتر شد حمایتهای معنوی وشاید هم دعا و پیگیریهای مکرر عزیزان حالمان را بهتر میکرد.
*از دفعه آخری که تحت عمل جراحی قرار گرفتید، برایمان بگویید.
مریم: بله من دفعه آخری که قرار شد تحت عمل قرار بگیرم، پزشکان رویان گفتند باید قبل از عمل(IVF) یک عمل دیگر انجام بدهم چون رحم دچار مشکل شده و ممکن است باز هم جنین را نگه ندارد .بنابراین یک عمل خاصی است تا جنین راحت تر لانه گزینی کند. با همه سختی ها، مشکلات و حتی بی پولی و بیکاری که همسرم داشت، خانواده ام خرج عملم را دادند تا دوباره امیدوار شوم. شرایط طوری بود که حتی خود پزشکان می گفتند امیدوار نباشیم .
تصویر نوزاد تزیینی است
من اما فقط توکل کردم ، تحت عمل قرار گرفتم و در اوج ناباوری و ناامیدی که در آن شرایط کرونایی در کشور حاکم بود، هر بار که میخواستم تحت درمان قرار بگیرم، می بایست تست کرونا هم میدادم و همه اینها هزینه برایمان داشت اما به هرحال باردار شدم ، آن هم دوقلو. برای اولین بار این اتفاق برایم افتاد و باورش خیلی سخت بود.
تمام مدت بارداری را صرف دعا و نیایش و قرآن خواندن و توسل به اهل بیت عصمت کردم و الان هم می دانم با آن شرایطی که من داشتم و عمل های مداوم، فرزندانم را از ائمه گرفتم ، وگرنه من شرایط بارداریم ام تقریبا صفر بود.
*از حس و حالتان بعد از بچهدار شدن برایمان بگویید. زندگی تان چه تغییری کرده؟
محمد: چشم انتظاری سالیان سال و استرس زیاد سالم بدنیا آمدن بچه ها ما را بسیار حساس کرده بود. تا قبل از آن من مدت زیادی بیکار بودم اما با بدنیا آمدن بچه ها شغل مناسب و درخوری پیدا کردم که کفاف زندگی ام را می داد. پسرها با خودشان هم شور و شوق آوردند و هم برکت زیاد.
تا قبل از بچه دار شدن، بیکار شده بودم اما با به دنیا آمدن پسرها ، شغل خوبی پیدا کردم . آنها با خودشان هم شور و شوق آوردند و هم برکت زیاد.
من و همسرم اصلا سر از پا نمیشناختیم. زندگی مان طور دیگری شده ، همان عشقی که پانزده سال ما را بدون بچه کنار هم نگه داشت ، بعد از بدنیا آمدن بچه ها بیشتر هم شده .
به همین دلیل تا بچهها پا گرفتند به پابوس امام رضا(ع) رفتیم البته با نوزاد کار سختی است اما دیگر سختتر از سال هایی که طی کردیم ، نبود. بچه ها هم خداروشکر آرام هستند و با همه شیطنت هایی که دوقلو ها دارند، باز هم می توانیم از پسش بربیاییم. البته مادر همسرم و مادر خودم هم خیلی کمک ما هستند و تمام این سال ها از ما حمایت کردند.
*خانم شما به ما بگویید از حس و حال مادر شدن. اگر همه این شرایط را از قبل می دانستید باز هم حاضر بودید برای بار چندم اقدام کنید.
مریم: من فقط همین را بگویم که همیشه عاشق بچه بودم. همیشه مراقب بچه های فامیل از عمه و خاله و دایی و بعد هم خواهرزاده و برادرزاده هایم بودم. همه بچه ها من را دوست داشتند، اما همیشه ته دلم یک جایی خالی بود که فرزند خودم پس چه؟ حالا اما این جای خالی برایم پر شده و هر زمان که حسین و مهدی را بغل می گیرم، یاد نذر و نیازهای مادرم پای دیگ نذری امام حسین(ع) ، دخیل بستن به ضریح امام رضا(ع)، امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) می افتم. آنقدر که رفتم و آمدم تا جواب گرفتم البته تا جواب نمی گرفتم هم بیخیال نمی شدم.خیلی ها آمدند و گفتند که دست بردارید. این همه آدم بچه ندارند مگر چه شد. ولی من می خواستم مادر شوم و خوشحالم که امیدم را از دست ندادم تا نتیجه گرفتم.
تصویر نوزاد تزیینی است
حسین و مهدی ده ماهه هستند. در خانه چهار دست و پا می روند و تلاش می کنند بلند شوند. شیطنت زیادی دارند. به مادرشان که سر سجاده نشسته و دعا می کند، نگاه می کنند و می خندند. مهر نماز را قایمکی برمی دارند و ادای مادر را در می آورند.
انتهای پیام/