حضور امیرمهدى حکیمى برادرزاده علامه حکیمى ، شخصیتها، اساتید، شاعران و نویسندگان برجسته کشورهاى ایران، هند، پاکستان، افغانستان ، عراق ، تاجیکستان، بنگلادش و ... همچنین شاگردان و دوستان علامه، در گروه بینالمللى هندیران در فضای مجازی برگزار شد.
این محفل یادبود با حضور غلامعلى حدادعادل رئیس فرهنگستان زبان و ادبیات فارسى، علیرضا قزوه، حجتالاسلام سیدعبدالله حسینى مدیر مرکز اسلامى آفریقاى جنوبى، رحیم پور ازغدى، رضا اسماعیلى، عبدالرحیم سعیدى راد، على محمد مؤدب، محمدمهدى عبدالهى، مصطفى محدثى خراسانى، حجتالاسلام محمدحسین انصارىنژاد، حسین قرایی، جواد عسگرى، نغمه مستشار نظامى، مرضیه فرمانى، وحیده افضلى، فاطمه ناظرى و همچنین شاعران پارسى زبان کشورهاى دیگر از جمله پروفسور فاطمه بلقیس حسینى، محمدعلى ربانى، مهدى باقرخان، فاطمه صغرى یزدى، اخلاق آهن، یاور عباس، سرویش تریپاتى و... برگزار شد.
در این محفل اشعاری از سوی شاعران فارسی زبان در یادبود علامه حکیمی خوانده شد که در ادامه برخی از آنها منتشر میشود:
قلب صدف شکست و دُرّ یتیم ما رفت
علامه حکیمی، والا حکیم ما رفت
هر لفظ و هر کلامش جان کلام ما بود
دردا ز طور معنا دیشب کلیم ما رفت
حکمت سیاه پوشید، در کارگاه تفکیک
تا عقل سرخ کوچید، عشق از حریم ما رفت
آن کس که درد هجران روزی چشیده، داند
کز فرقتش چه ها بر جان دو نیم ما رفت
آن فیلسوف عادل، دریای معرفت بود
بوی خوش عدالت، عطر نسیم ما رفت
آن دائم الطهاره، آن ماه، آن ستاره
میراث بیبدیل عهد قدیم ما رفت
آن آفتاب دانش، آن مرزبان توحید
آن چشمه سار حلم، آن ابر کریم ما رفت
مشهد سیاه پوشید، قم غرق داغ و غم شد
از «فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْم...» شخص علیم ما رفت
علیرضا قزوه
بى تو ذرات علوم از هیجان افتادهست
باز امواج قلم از نوسان افتادهست
«الحیاة» است چنین همسفر تنهایى
حکمت امروز سیه پوش از آن افتاده است
حکمت این است: زمین تاب نیاورد تو را
نمِ اشکى شد و از چشم جهان افتاده است
خبر کوچ تو در ماه عزا پیچیدهست
در دل فلسفه ناب، فغان افتادهست
اى که هر آینه دلتنگ شهیدان شدهاى
بر تن اهل قلم، بار گران افتادهست
صف به صف خیل ملائک همه در استقبال
این چه شوقیست که در باغ جنان افتادهست؟!
زمزم عطر کلام تو «حکیمى»! انگار
مثل یک چشمه در آیینه ى جان افتادهست
شعر آمد که تو را وصف کند امّا حیف
باز امواج قلم از نوسان افتاده ست
محمدمهدى عبداللهى
از طور معنویت و عرفان، کلیم رفت
آمد ندا زعرش که قلب سلیم رفت
فرزانهای که زیست علی وار جان سپرد
علامهای که بود عمیق و علیم رفت
با کوله بار معرفت و دانش و دَهاء
مثل نسیم آمد و مثل نسیم رفت
مرگ توای حکیم در اسلام ثُلمهای است
کز تاج علم و فلسفه دُرِّ یتیم رفت
ای علم اشک ریز که عالم سفر گزیدای
جهل شاد زی که سد عظیم رفت
دلخسته از بُحوث حدوث و قِدَم، رضا
با دستهای حادثه سوی قدیم رفت
منفک شد آن منادی تفکیک از جهان
در «عقل سرخ“ صاحب قول قویم رفت
همداستان عدل علی بود و عاقبت
آن مرد را رفیق و وصی وندیم رفت
بازار علم و فلسفه از رونق اوفتاد
حکمت، سیه بپوش که مرد حکیم رفت
سید عبدالله حسینی
در دهر حکیمی است به اندیشه معلا
کو وحدت مجموعه اسم است و مسمّا
با صیقل تفکیک به اندیشه جلا داد
کاین آینه را عقل کند سیر تماشا
گر گوهر آگاهی او رخ بنماید
دردانه نگینی است به گنجینه معنا
قدر گهر فکرت او فهم نگردید
در تابش این آینه بر اهل معما
در طرفهای از هر گذر عمر نموده است
در طور وجودش قبس عشق تجلا
هر چند غریبانه شبی از بر ما رفت.
چون روز بود خاطره او به دل ما
یا رب به دم واقعه مأوا بده او را
در رتبه رضوانی فردوس معلا
سید مسعود علوی
دستی قلم، به دست دگر آفتاب داشت
بر سینه اش، کلام خدای کتاب داشت
از معجزات عشق، به تفسیر عاشقان
هر جملهاش، بیان سخنهای ناب داشت
در عقل سرخ، نقشه دل را کشیده بود
در الحیات، زندگی کامیاب داشت
تسخیر علم با یَد او بینظیر بود
از رهزنان علم، دلش اضطراب داشت
فرخنده بود زندگیش، از مرام عشق
در هر قدم، ز طلعت آن، انتخاب داشت
در چشم ماست یک نفر از این جهان برفت
در چشم روزگار، هزاران حساب داشت
حکمت به دست او ز توهّم زدوده شد
عرفان ز وصل او به وصالش شتاب داشت
در حکمتش نگاه عمیق صواب بود
او از برای هر نَفَس ما، جواب داشت
در سوگ آن حکیم، دل عارفان شکست
هر واژهای ز رفتن او، انقلاب داشت
حسن بشیر
در رثای استاد محمد رضا حکیمی؛
از فراز درّه هوسها گذر کرد پس آنگاه بر قلّههای انسانیت، آواز عدالت سَر داد، طنین معرفت نواخت و از نشر حقایق حیات، لحظهای دریغ نکرد.
دردش ضعفا بودند و درمانش، عدالت. زادگاهش دل بود و آرامگاهش، امامت. دار دنیا را براستی فانی میدید و از آن، به یک عصا و گیوه بسنده کرد. اهل معنا بود و رفیق قلم. دائم الذکر و صاحب نفس. غلام حضرت عصر. از فراسوی گوهر باطن درخشید در آسمان تجلی «ولایت». از غربت سرورانش میسوخت. به آتش میکشید جگرش را شکم خالی یتیمان. همه روزگارش چشم دوخت به طلوع خورشید مغرب. دردش اسلام بود و ترسش، ارتجاع. خورشید کربلا، اما جایی برای نگرانیاش نمیگذاشت. غوطهور در تلالوی تابان مصطفی (ص) بود و در تکاپوی قاصدکهای کاروان نور، رهسپار محفل عشاق شد، در دریای ابدیت.
علی کاتب خراسانی
در ادامه برنامه پیام تسلیت مقام معظم رهبری در پی درگذشت عالم و متفکر برجسته آقای محمدرضا حکیمی قرائت شد.
همچنین امیرمهدی حکیمی برادرزاده استاد و وصی ایشان و مدیر عامل موسسه «الحیات» به ذکر مفاهیم والای اندیشه علامه پرداخت و به ساده زیستی و وسعت روح ایشان اشاره کرد و همگان را به حفظ و نشر آثار و اندیشه حکیمی که از گنجهای ناب برای نسل آینده است، دعوت کرد.
در بخش دیگر این برنامه کریم فیضی خاطرهای از ملاقات اتفاقی علامه حکیمی با حداد عادل بیان کرد؛ ملاقاتهای سه نفرهای با شفیعی کدکنی و ابراهیمی دینانی داشتند، به بنده فرمودند ترتیب ملاقات مشترک را دهید. نشستهای صمیمانه و با اخلاصی با هم داشتند و غالبا هم به بحثهای سیاسی کشیده میشد. استاد حکیمی همیشه حرفهای خودشان را میزدند. در یکی از این جلسات اتفاق خاصی افتاد که ارزش بازخوانی دارد. خاطرم هست یکی از شبها که در منزل شیفعی کدکنی خدمت اساتید بودم، تلفن استاد زنگ خورد، استاد گوشی را برداشتند، پس از سلام و ادب استاد گوشی را گرفتند روی سینهشان و گفتند آقایان، غلامعلی حدادعادل پشت در خانه ما هستند؛ ما قرار قبلی نداشتیم، اجازه میدهید تشریف بیاورند؟ اگر اشتباه نکنم آن زمان (سال ۸۹) حدادعادل، رئیس مجلس بودند. بعد ایشان نیز به جمع اساتید اضافه شدند. وی از این گردهمایی دوستانه سه استاد بزرگ بسیار متعجب بود. جلسه به احوال پرسی و سخن دوستانه آغاز شد. کمی بعد حدادعادل گفت استاد حکیمی شما را خیلی وقت است زیارت نکردیم ما قبل از انقلاب در موسسه فرانکلین با هم همکار بودیم، استاد هم گفتند بله همکار بودیم! منتها شما آن موقع این آقای حدادعادل نبودید! درست از همینجا بحث کشیده شد به سیاست. و استاد هرچه میتوانست انتقاد کرد که آقا این چه وضعی است؛ چه کار دارید میکنید؟ حداد عادل هم از روی ارادت جواب میداد و سعی میکرد استدلال بیاورد. استاد ادامه میدادند این سخنان قانع کننده نیست، باید کار کنید، آبروی اسلام است، آبروی شیعه است، آبروی علی (ع) است، حکومت اسلامی مگر شوخی است؟ هیچ وقت فراموش نمیکنم آن جلسه که تمام شد؛ آمدیم بیرون، استاد با لبخند گفت خب الحمدلله ما حرفهایمان را زدیم.
در این برنامه اعلام شد: بزرگترین و جامعترین مجموعه شعر معاصر در بیش از ۱۵۰ جلد از شاعران فارسی زبان ایران و افغانستان و تاجیکستان و هند در تیراژ ۱۱ هزار نسخه از هر مجلدی توسط نشر تکا و به همت علیرضا قزوه به چاپ رسید.
در این برنامه خاطره دیگری از یاور عباس میر از کشمیر هند مطرح شد:
پس از انتخاب حکیمی به عنوان یکی از اساتید برگزیده برای خدمت پنجاه ساله به علوم انسانی در جشنواره فارابی (آذر ۸۸) وی، رد پذیرش این عنوان و جایزه را طی پیامی اعتراضی اعلام کرد. در قسمتی از این پیام آمدهاست:
«همانگونه که پیشتر هم یادآور شدهام، بار دیگر تأکید میکنم که تا هنگامی که در جامعه ما فقر و محرومیت مرئی و نامرئی بیداد میکند، برگزاری چنین جشنوارههایی از نظر اینجانب در اولویت نیست. در این جشنواره از فاضلان و استادانی، به نام خدمت ۵۰ ساله به علوم انسانی تجلیل شدهاست. پرسش این است آیا این علوم برای ثبت در کتابها و در دنیای ذهنیت است یا برای خدمت به انسان و حفظ حقوق انسان و پاسداری از کرامت انسان است در واقعیت خارجی و عینیت؟...»
بخش مهمی از اشعار حکیمی به مدح و مرثیه اهل بیت (ع) اختصاص دارد. در میان سرودههای او اشعار در وصف امام حسین (ع)، صادق آل محمد (ص)، صبر زینب کبری (س)، اندوه بقیع و... دیده میشود. یکی از بخشهای خواندنی شعر او مرثیهای است در رثای سالار شهیدان با عنوان «سوره توحید» که در کتاب «ساحل خورشید» او به چاپ رسیده است. حکیمی در این غزل به شهادت سیدالشهدا (ع) اشاره کرده و حال کاروان کربلا پس از این واقعه را چنین نقل میکند:
سوره توحید در طشت طلا افتاده بود
عرش گویی از مقام کبریا افتاده بود
سر، میان طشت خون، تا خون حق جوشد همی
تن، به روی خاک داغ کربلا افتاده بود
آتش اندر خیمه توحید افکندند، چون
آتش اندر خیمه آل عبا افتاده بود
چهره ماه بنی هاشم عیان از نوک نی
دست عباس رشید آیا کجا افتاده بود
شبه پیغمبر فتاده غرق در خون و آفتاب
از غم این داغ در حول و ولا افتاده بود
در غل و زنجیر سجاد است و عالم واژگون
سجده اندر دانه زنجیرها افتاده بود
کاخ استبداد ویران گشت از فریاد عدل
زآنکه بانگ زینبی، در اشقیا افتاده بود!
همردیف اطفال پیغمبر، به زنجیر ستم
وه، چه نظمی در حروف «هل اتی» افتاده بود
تا نوای حق شود در عالم از هر نی بلند
شوری اندر تار و پود نینوا افتاده بود
در جلال کعبه عشاق، اندر قتلگاه
اسمی از اسمای اعظم برملا افتاده بود!
از تقادیر خفی، گویی در این دشت بلا
خود برون از پرده، اسرار خدا افتاده بود!
رحمت بیانتها گردد شفیع مذنبان
بحر رحمت، اینچنین، بیانتها افتاده بود»
در بخش دیگری از برنامه این «استاد رحیم پور ازغدى» به مناسبت بزرگداشت علامه حکیمى گفت: او سرباز مکتب عاشورا بود. یکی از دغدغههای او بزرگداشت پیامبران و اولیا خدا و معرفی چهرههای خدوم شیعه به نسل جوان بود، ما هم نسبت به ایشان و امثال ایشان چنین وطیفهای داریم.
وی در بخش دیگر به نحوه آشنایی خود با علامه اشاره کرد و او را از چند جهت چهره محترم و قابل تقدیر و الگو برای جوانان فرهنگی در حوزه و دانشگاه معرفی کرد؛ از جمله خدمات بزرگ او ارائه یک چهره ادیبانه، منطقی و مفهوم برای نسل عصرهای جدید، قلم و سبک نگارش او که سبک اساساً مختص آن هم در نثر دینی و انقلابی بود.
نظر شما